eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
هزار درد به دل ماند و نیست درمانی خبر به شهر رسیده دگر نمی‌مانی؟! نفس بگیر دوباره مرا صدا بزنی.. بگو علی و نجاتم بده ز حیرانی.. من از تو دست‌شکسته که نان نخواسته ام قرار بود که دستاس را نچرخانی.. ببخش فاطمه من بودم و زدند تورا چه ضربه ها که نخورد آیه های قرآنی! بلند شو ز لباسم غبار را بتکان.. سحر درست کن‌ از شام تار ظلمانی بخند فاطمه جانم..شبیه قبل بخند.. بخند و حال مرا خوب کن به آسانی به فکر یک کفن و قبر باش بهر علی اگر به زندگی ات نیست میل چندانی
دل را ز غم علی مشوش میکرد نفرین به همان که برد آتش میکرد دانی چه به فاطمه گذشت این ایام از شدت گریه دائما غش میکرد
شده هلالی مه منیرم کمانِ قدّش، زند به تیرم اگر روَد همسر جوانم کند برایِ، همیشه پیرم برای گریه، بهانه دارم که چار کودک، به خانه دارم پرستوی من، اگر کند کوچ سراغ او از کجا بگیرم کتاب عشقم، ورق ندارد نماز شب را، رمق ندارد برای عمرم، نمانده عمری بدون او من زعمر سیرم به گوش او تا صدایم آید به زحمت آید که در گشاید خدا کند بیش از این نمانم خدا کند پیش از او بمیرم مرا اگر دست بسته دیدی به کنج خانه نشسته دیدی امیر صبرم نه من اسیرم اسیر یارم ولی امیرم
با گوشه‌چشم یا نفسی یا اشاره ای بر جان خسته ام بده جان دوباره ای از چیست ای شکسته ترین کشتی نجات پهلو گرفته ای ز علی در کناره ای آرام هم که گریه کنی میشود بلند آه از نهاد زخمی هر سنگ خاره ای از تو نمانده غیر خيالي به بسترت از من نمانده غیر دل پاره پاره ای در ابتدای هجدهمین فصل دفترت باور نمی کنم که چنین در شماره ای آیات رفتن از چه بخوانی بمان که نیست در کار خیر حاجت هیچ استخاره ای وقت قنوت مرگ مرا از خدا بخواه جز مرگ اگر برابر تو نیست چاره ای در کوچه ها شکسته دل گوشوار عرش از ماجرای گم شدن گوشواره ای
خیال کن پسری مادرش زمین بخورد به پیش چشم ترش یاورش زمین بخورد خدا کند که نبینی یگانه مادر تو همین که پا شود از بسترش زمین بخورد سر نماز قیامش چونان رکوع شود هنوز سجده نرفته ، سرش زمین بخورد بدا به حال مدینه که در نبود نبی گذاشت دختر پیغمبرش زمین بخورد اگر چه پشت در از پا نشست مادر ما نخواست ثانیه ای حیدرش زمین بخورد
سائلم بر سفره اى که سفره دارش فاطمه است هرکه مى آید کنار آن کنارش فاطمه است معنى خیر کثیر این است, اگر لطف خدا بر زمین جارى است قطعاً آبشارش فاطمه است شوق پیغمبر ببین بوسه به دست فاطمه است تاج پیغمبر نگین افتخارش فاطمه است گر به کعبه رو نمودم زادگاه مرتضى است گر به کعبه تکیه کردم مستجارش فاطمه است فاطمه قبرى نمى خواهد نجف وقتى که هست مرتضى نقش روى سنگ مزارش فاطمه است پنج بار از آن کسا خورشید اگر بیرون زده مطمئناً منشاء هر پنج بارش فاطمه است به تلافى دویدن هاى بین کوچه اش ناقه اى دارد قیامت که سوارش فاطمه است هرکه اینجا نوکرى کرده خیالش راحت است آنکه محشر مى دود دنبال کارش فاطمه است آنکه در وقت اسیرى با سلاح خطبه اش کوفه را ساکت نمود آموزگارش فاطمه است زور بازویش چهل تن را به زانو مى زند حیدرِ تنها سپاه استوارش فاطمه است مى چکد از دامنش خون, مى چکد اشک از رخش باغ سرسبز ولایت لاله زارش فاطمه است محسنى که ثلثى از سادات مى ماندند از او پشت آن دیوار حالا سوگوارش فاطمه است
کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست کسی که سوخته از انتظار، می‌داند دل از فراق تو جسمی بود، که جانش نیست کسی که روی تو را دید یک نظر، چون خضر چگونه آرزوی عمر جاودانش نیست؟! کسی که درک کند دولت حضور تو را نیاز گوشۀ چشمی به دیگرانش نیست نه التفات به طوبی کند، نه میل بهشت که بی حضور تو، حاجت به این و آنش نیست به خاک پای تو سوگند، ای همیشه بهار! گلی که بوی تو دارد، غمِ خزانش نیست بهار زندگی‌ام در خزان نشست بیا «بهار نیست به باغی که باغبانش نیست» کنارِ تربتِ زهرا تو گریه کن! که کسی به جز تو با خبر از قبر بی‌نشانش نیست بیا و پرده ز راز شهادتش، بردار پسر که بی‌خبر از مادرِ جوانش نیست...
عقبی کلامت را قیامت می شمارد دنیا سکوتت را عبادت می شمارد بهر تکلم، بعد تعقیب نمازت جبریل فرصت را غنیمت می شمارد نزدیک هجده سال باران مدینه انگشت تر کرده، فضیلت می شمارد از اشتیاق درک نورت، ای شب قدر! ماه از اذان صبح، ساعت می شمارد خورشید یثرب صبح تا مغرب کنارت دارد برای نور، حالت می شمارد حاتم قلم در دست جایی کنج تاریخ پشت در این خانه رعیت می شمارد پشت در خانه به دق الباب، سائل حق حق کنان هر دم کرامت می شمارد پشت درِ خانه نبی ای روح تطهیر فضل تو را روزی سه نوبت می شمارد پشت در خانه فلک هم جای تسبیح خیل ملائک را به دقت می شمارد پشت درِ خانه تو را رد سلامی ست آن را رسول الله دعوت می شمارد پشت در خانه...دریغا شاعر تو این واژه را ذکر مصیبت می شمارد ای بغض استنصار! حالا چشمهایت تعداد یاران را به زحمت می شمارد نه دست نه پهلو...بگو قلب تو تنها رنج علی را جزء محنت می شمارد از دست "آن دو" میکشی آهی و جبریل این را از آیات برائت می شمارد مرگا به اسلامِ پس از تو کز پیمبر آن زن که میدانی روایت می شمارد!
اشک مرا به غربت مولا زیاد کن سوز مرا به روضه زهرا زیاد کن یافاطرُ به عمر کم فاطمه قسم روزی فاطمیه مارا زیاد کن
دخترم خوش آمدي جاي تو در دنيا نبود بي وجود تو صفا در گلشن عقبا نبود جان بابا بارها مرگ از خدا کردم طلب بي تو جز خون جگر در ديده زهرا نبود دخترم آنشب که من دست علي دادم تورا جاي پنج انگشت دشمن در رخت پيدا نبود جان بابا نقش اين سيلي گواهي مي دهد هيچ کس مثل من ومثل علي تنها نبود دخترم روزي که بر ماه رخت سيلي زدند هر چه مي پرسم بگو آيا علي آنجا نبود جان بابا بود اما دستهايش بسته بود چاره اي جز صبر بين دشمنان اورا نبود دخترم ايا حسينم ديد مادر را زدند شاهد اين صحنه آيا بود زينب يا نبود جان بابالرزه بر اندامشان افتا ده بود ذکرشان جز يا رسولله ويا اما نبود دخترم با آنهمه احسان که ديد امت زمن بوسه گل ميخ در اجر ذوالقربي نبود جان بابا خانه پر گرديد از دشمن ولي هيچکس جز فضه وديوارودربامانبود دخترم چون سينه مجروح توآسيب ديد دردآن جز دردرن سينه بابا نبود جان باباسوزآن از نظم ميثم سر کشيد ورنه تا اين حد شرر از شعراوپيدانبود ***** حضرت زهرا (س) روضه
ای مهربانِ من، دلِ ریشم نظاره کن پشتم شکسته شد به نگاهی تو چاره کن این کوکب فتاده به پایت حسین توست خورشید من نظاره به این ماهپاره کن از داغ غربتت شرر افتاده بر دلم یکدم نظر بر این جگرِ پرشراره کن مَشکن به ناله های حَزینت دل مرا رحمی به چشمهای چو ابرِ بهاره کن چون مُصْحَفِ ورق ورقی گشته قلب من قاریِ من قرآئت اوراقِ پاره کن ای رهسپارِ کوی خداوندگارِ عشق لختی برای رفتن خود اِستخاره کن ای یاس قدشکسته براین شام تارمن دُردانه های شبنمِ اشکت ستاره کن امید "ساده" روزقیامت نگاه توست بهرشفاعتش تو فقط یک اشاره کن مجتبی تاجیک(ساده) حضرت زهرا (س) روضه
. السلام علیک یا مولانا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بی مهر او جهان که به دردی نمی‌خورد بی مدح او زبان که به دردی نمی‌خورد وقتی ردیف و قافیه وقف علی نبود دیوان شاعران که به دردی نمی‌خورد وقتی که صحبت از علی و دلبری اوست تصویر دلبران که به دردی نمی‌خورد وقتی که حرف گنبد و ایوان مرتضی‌ست این سقف آسمان که به دردی نمی‌خورد در پیشگاه جلوه‌ی ایوان طلای او زیبایی جهان که به دردی نمی‌خورد دنیای بی نجف نمی‌ارزد به ارزنی بی شمس کهکشان که به دردی نمی‌خورد ما ریزه‌خوار سفره احسان حیدریم چون نان این و آن که به دردی نمی‌خورد هر جا نبود نام علی بعد مصطفی آن مسجد و اذان که به دردی نمی‌خورد خیرالعمل محبت زهرا وحیدر است دین بی ولایشان که به دردی نمی‌خورد تا سائلان در به در جود حیدریم الطاف دیگران که به دردی نمی‌خورد ما را خریده فاطمه تا حیدری شویم بی مرتضی جنان که به دردی نمی‌خورد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
. السلام علیک یا ابن الحیدر یا محسن بن علی علیه السلام پنجمین گوهر حیدر مددی یا محسن پسر سوّم کوثر مددی یا محسن گرچه پای تو به دنیا نرسیده امّا شده ای بر همه سرور مددی یا محسن تو شدی باب جنان ِ دگر هر شیعه شافع عرصه ی محشر مددی یا محسن زینت دوش نبی نیستی امّا نامت بر لب ما شده زیور مددی یا محسن تویی شهزاده و من مفتخرم در کویت شد مقامم به تو نوکر مددی یا محسن تا ابد از تو و شأنت بنویسم آقا کوری دیده ی منکر مددی یا محسن شده مدح تو و اولاد پیمبر در اصل هدف خلقت جوهر مددی یا محسن مادرت حامی حیدر شد و در پشت در شده ای حامی مادر مددی یا محسن شد علی بی کس و تو همره مادر بودی لشکر صاحب منبر مددی یا محسن هم تو را کشته و هم مادر مظلومت را لگد ثانی کافر مددی یا محسن گوئیا حنجر تو پاره شد از میخ داغ پشت در غنچه ی پرپر مددی یا محسن علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
نوشتم فاطمه ، چشمان خشکم مثل دریا شد به اذن حضرتش مضمون شعری تازه پیدا شد ندارم ادعایی در سُرودن چون که میدانم به لطف فاطمه بوده اگر طبعم شکوفا شد ! تمامش لطف زهرا و فیوضاتِ زیادِ اوست اگر مُستَفعِلُن مُستَفعِلُن هایَم مُقَفّا شد به هرکس در مسیرش نوکری کرد آبرو بخشید و هرکس دشمنی با او نموده زود رسوا شد اگر‌ گوید کسی این نکته را جای تعجب نیست که با انوار زهرا عالم امکان مُصَفّا شد خدا مشغول خلقت بود عالم را در آن لحظه که زهرا "تَحتَ ساقِ العَرش" گرمِ ذکر و نجوا شد ! خدا فرمود "هَذا نُورُ ، منِ نُوری" و فهمیدم چرا نامیده دختِ مصطفی بر نامِ زهرا شد پیمبر هر زمان احساس ضعفی کرد ، او را خواند همیشه با نوای فاطمه دردش مداوا شد چنان پروانه بر شمع وجودی پیمبر گشت... به آن اندازه که مشهور به ام ابیها شد تمام هستی الله ، زهرا هست بی تردید که حتی عاقد عقد نکاحش حق تعالی شد علی و فاطمه در خانه وحی خدا بودند همان بیتی که بهر بی پناهان نیز ماوا شد در آن خانه همیشه نور بود و نور بود و نور نباید هتک حرمت میشد آنجا ، حیف ، اما شد نبود آن خانه جای عده ای اوباشِ بی پروا ولی افسوس که پای حرامی ها به آن وا شد اگر چه بر زمین افتاد زهرا ، فکر حیدر بود اگر چه درد پهلو داشت ، اما از زمین پا شد علی خواهان ماندن بود ، زهرا در پی رفتن امان از لحظه ای که وقتِ اجرای وصایا شد وصیت کرده بود آری که شب تشییع او باشد به این علت شبانه مجلس تشییع برپا شد اگر چه زخم بازو را ز حیدر کرد پنهان لیک زمان غسل دادن راز بازویش که افشا شد ... علی دق کرد آن لحظه ، علی شد پیر در لحظه از این حال علی در عرش اعلی نیز غوغا شد و زهرا با پر و بالی شکسته ، پر کشید و رفت و حیدر ماند و بعد از فاطمه تنهای تنها شد علی مظلوم تر شد بعد زهرای جوان خویش اگر چه سرو قامت بود ، از این غم قامتش تا شد
سجاده‌ام معطر، از بوی ربنا بود آنچه شنیده می‌شد، از من فقط "خدا" بود یک عمر آه و نفرین، از این و آن شنیدم تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود دیشب برای مردم، تا صبح گریه کردم ای کاش یک نفر هم، یک دم به فکر ما بود طفلان من به جایِ مردم گرسنه بودند افطار خانه‌ی ما در سفره‌ی شما بود امروز را نبینید این بی حیا لگد زد دیروز پشت این دَر، جمعیت گدا بود من هیچ شکوه‌ای از بیگانگان ندارم آن‌که به حال و روزم خندید آشنا بود من درد مرتضی را با جان خود خریدم در راه عشق باید آماده‌ی بلا بود دستم شکست اما من درد حس نکردم اسم علی دوا بود، ذکر علی شِفا بود رفتم برای مردم حجت تمام کردم: او را که می کشیدید او حجت خدا بود ای کاش می‌شکستند این دست دیگرم را اما به جای این دست، آن دست بسته وا بود با کفش‌های خاکی، در خانه‌ام قدم زد آن خانه‌ای که فرشش، بال فرشته‌ها بود ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد وقتی سرم به در خورد، فضه! علی کجا بود؟! تازه میان کوچه قلبم به درد آمد حیدر برهنه سر بود، حیدر برهنه پا بود * * تا قبر بردنم را، همسایه هم نفهمید از بسکه مُردن من، چون شمع بی‌صدا بود از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم تابوت من سبک‌تر حتی ز بوریا بود ای آخرت وفا کن با ما شکسته دل‌ها با ما شکسته دل‌ها، دنیا که بی وفا بود...
نگاه مادری حتی به هیزم می‌کند زهرا و آتش را پر از گل‌های گندم می‌کند زهرا مراقب بود در آتش نسوزد چادرش، شاید_ که زینب را در این چادر تجسم می‌کند زهرا به گوش‌ات خورده آیا آب آتش را بسوزاند؟! میان موجی از آتش تلاطم می‌کند زهرا دلیل زندگی را در تماشای علی می‌دید علی را در شلوغی ناگهان گم می‌کند زهرا علی را با چه حالی از میان کوچه‌ها بردند که با خاک عبای او تیمم می‌کند زهرا صدای پای رفتن از در و دیوار می‌آید علی تابوت می‌سازد، تبسم می‌کند زهرا نمی‌گنجد درون خاک، اقیانوس بی‌پایان مزارش را نهان در قلب مردم می‌کند زهرا
چه غمی! پُشتِ دفترم تا شد منم و یک جهان پریشانی تو بگو... می شود مگر مادر؟ از غمت بگذرم به آسانی قلم از دست من زمین افتاد آه! پایش قلم شود ای کاش او که با پای خود به در می‌زد پای حیدر ولی تو می‌مانی زیر و رو کردن دلِ عالم یکی از معجزات مادری‌ات واژه ها در تحیّر اند از تو با صلابت که خطبه می‌خوانی گریه کردی فراق بابا را گریه کردی امام تنها را تا که با قطره قطره‌ی اشکت ریشه‌ی ظلم را بخشکانی مادر! این سنگ‌ها که می‌دانند پشت دَر بار شیشه داری تو هیزم آورده اند!؛ با آهت، کاش این قوم را بسوزانی و علی حق و حقِ اویی تو حق او گرچه زیر پا مانده مانده آه تو نیز... بی پاسخ اثری نیست از مسلمانی واژه‌ها از سکوت بیزارند پُرِ دردند و سخت بیمارند واژه‌ها از خجالتت دارند، عرقِ شرم روی پیشانی! من هم این روزها عزادارم در هوای غم تو می‌بارم دم آخر بیا به دیدارم حال و روز مرا که می‌دانی...
ثُبات شیعه ز فیض دعای فاطمه است گل مُحب علی، خاکِ پای فاطمه است خدا مرا ز در خانه‌اش جدا نکند پناه سائل و مسکین سرای فاطمه است حدیث چهره نهان کردنش ز نابینا حکایتی ز عفاف و حیای فاطمه است هرآن کسی که بُود فاطمی، به رستاخیز به زیر سایه‌ی امن لوای فاطمه است میان آن در و دیوار و آتش بیداد نوای «فضه خُذینی»، صلای فاطمه است به پاس حفظ امامش به کوچه‌ها آمد وگرنه معبر و کوچه چه جای فاطمه است اگرکه جان خودش را فدای حیدر کرد مدینه شاهد این ماجرای فاطمه است قسم به جان حسینش، که کربلای حسین حقیقتی ز غم و کربلای فاطمه است قسم به حرمت بازو و پهلویِ مجروح ظهور حضرت مهدی دوای فاطمه است همیشه دست نیازم اگر به دامن اوست نوشته‌اند «وفایی» گدای فاطمه است
خدا از خلقتت در عالَم هستی هدف دارد غبار پایتان بر کل این خلقت شرف دارد گران‌سنگ‌اند گوهرهای دامان عفافِ تو چه گوهرهای شهواری* خدا در این صدف دارد نسیم گلشن جنت خبر آورده بر مریم که از عطر عفاف تو شمیمی هرطرف دارد به دست ساقی کوثر شود سیراب در محشر کسی که رشته‌ای از چادر مهرت به کف دارد از آن روزی که فریادت میان آسمان پیچید مدینه بر لبانش از خجالت وا اسف دارد یقین دارم که خاک تربتت ای گوهر هستی! زقطره قطره‌ی اشک علی دُرّ نجف دارد * * اگر غمناله‌های «یا بُنَیَّ...» می‌زند مادر «حسینی بی سرافتاده» به روی خاکِ طف دارد «وفایی!» روز محشر فاطمه در محضر داور دلی پُر درد، از آن ظالمانِ ناخلف دارد
خدا از خلقتت در عالَم هستی هدف دارد غبار پایتان بر کل این خلقت شرف دارد گران‌سنگ‌اند گوهرهای دامان عفافِ تو چه گوهرهای شهواری* خدا در این صدف دارد نسیم گلشن جنت خبر آورده بر مریم که از عطر عفاف تو شمیمی هرطرف دارد به دست ساقی کوثر شود سیراب در محشر کسی که رشته‌ای از چادر مهرت به کف دارد از آن روزی که فریادت میان آسمان پیچید مدینه بر لبانش از خجالت وا اسف دارد یقین دارم که خاک تربتت ای گوهر هستی! زقطره قطره‌ی اشک علی دُرّ نجف دارد * * اگر غمناله‌های «یا بُنَیَّ...» می‌زند مادر «حسینی بی سرافتاده» به روی خاکِ طف دارد «وفایی!» روز محشر فاطمه در محضر داور دلی پُر درد، از آن ظالمانِ ناخلف دارد
چنان که قصد می‌سازند از الفاظ، معنا را خدا از آفرینش قصد کرده، خلقِ زهرا را "ولولا فاطمه" یعنی که بی‌زهرا نمی‌دیدیم نه احمد را، نه حیدر را، نه هرگز خلق دنیا را بهشت از تابش یک نور زهرا خلق گردیده عنایاتش رسیده عالَم پنهان و پیدا را صفاتش آینه‌دارِ صفات کبریا باشد چه برهانی از این بهتر وجود حق تعالی را چگونه در حجابی و همه عالم به دست توست؟! خدایا!  فاطمه حل کرد بر ما این معمّا را کجا با تار و پودِ لفظ در توصیف می‌آید که ممکن نیست گنجاندن درونِ کوزه، دریا را نشسته از الف تا یاء، حیران چنین معنا بلی ظرفیّتِ وصفش نمی‌باشد الفبا را حماسه می‌تراود آنقدر از خطبه‌هایش که به خطبه می‌کَند از جای، کوهِ پای بر جا را زهی عفّت، زهی عصمت، زهی بانوی نوری که علی نشنیده هرگز از زبان او تقاضا را تنور خانه‌ی او گرم دارد جان عالم را به رشک انداخته نورِ تنورش، طور سینا را قناتِ جنّت از نورِ قنوتِ فاطمه جاریست نمازش غرق رحمت کرده محراب و مصلّا را بلی آن فاطمه که خلق، عاجز مانده از درکش که در اسمش خِرَد حیران و گُم کرده مُسمّا را بلی آن فاطمه که یک عنایت از عنایاتش رسانده تا نبوت نوح و موسی و مسیحا را بلی آن فاطمه که بهر کار خانه‌اش حتی فرستاده خدایش "سَوفَ یُعطیکَ فَتَرضی" را بلی آن فاطمه که خطبه‌های آتشین او به ما آموخت معنای تبرّا و تولّا را بلی آن فاطمه که خطبه‌های آتشین او بهم زد حیله‌ها و مکرهای شومِ اعدا را بلی آن فاطمه که خطبه‌های آتشین او شکست آخر سپاهِ بُت‌پرستِ لات و عُزّا را بلی آن فاطمه که سیره‌اش تفسیر قرآن است هم آیات جهادش را و هم آیات تقوا را بلی آن فاطمه که مادری کرده برای ما و از ما دستگیری می‌کند امروز و فردا را ** مسیر مدحِ شعرم را به سوی مرثیه انداخت خدا لعنت کند آن ضرب دست بی محابا را نمی‌دانم که سیلی با رُخش... اصلاً چه می‌گویم؟! که حتی گل اذیت می‌کند آن روی حورا را دلیلش شرم از شرمِ علی بوده اگر زهرا میان شعله‌ها تنها صدا زد نامِ بابا را کنار بسترش با گریه می‌گفتند اطفالش: به دامن گیر مادرجان سرِ آشفته‌ی ما را گره وا می‌کند از کار شیعه، گریه بر مادر مگیر از ما خدایا روضه‌ی امّ‌ابیها را
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود بشر از لطف خداوند مکدر می‌شد شرم می‌کرد اگر صاحب دختر می‌شد اشک، لالایی بی واژه‌ی مادرها بود گورِ بی فاتحه، گهواره‌ی دخترها بود ناگهان یک نفر این قائله را بر هم زد (عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد) آن‌که بر شانه‌ی خود پرچم اسلام گرفت دخترش فاطمه، بانوی جهان نام گرفت عشق را طبع خداوند به توصیف آورد شرف هر دوجهان... فاطمه تشریف آورد سیده، محترمه، ممتحنه، حنانه حانیه، عالمه، اُم النجبا، ریحانه عطر او آمد و عالَم نفسی تازه گرفت و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد زن به شکرانه‌ی او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیرکثیرش به دوعالَم برسد تا عقیق شرف الشمس به خاتم برسد... مادرانه به طرفداری احمد برخاست تا ابوجهل سرِ عقل بیاید، برخاست جلوه‌ای کرد و دلیل «زَهَقَ الباطل» شد و از آن نور، سه آیه به زمین نازل شد بی‌گمان بولهب آن‌روز پُر از واهمه بود دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود * * بنویسید که معصومه‌ی عصمت زهراست سند محکم اثبات نبوت زهراست دختری که لقبِ اُم ابیها دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد و خداوند اگر «وَاعتَصِموا» می‌گوید از کرامات نخ چادر او می‌گوید سوره‌ی دهر چنین گفته به مدحش سخنی تا ابد، دهر نبیند به خود این‌گونه زنی نه فقط جلوه‌ی او سوره‌ی انسان آورد چادرش یک‌شبه هفتاد مسلمان آورد راه عرفان خداوند به او وابسته‌ست جز درِ خانه‌ی زهرا همه درها بسته‌ست زهد با دیدن او حسِ تفاخر دارد قرة العین نبی، وصله به چادر دارد همه در خدمت بانوی دوعالم بودند ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند فضه هم بود؛ ولی باز خودش نان می‌پخت نان برای دل بی‌تاب یتیمان می‌پخت بارها خادمه‌اش گفت به لطفت شادم (من از آن‌روز که در بند توأم آزادم) فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود یعنی آیینه‌ی پیغمبر و مولا شده بود غیر زهرا که بجز حق به کسی راغب نیست احدی کفو علی بن ابی طالب نیست آفتاب از افق خانه‌ی‌شان سر می‌زد هرزمان فاطمه لبخند به حیدر می‌زد کار او عشق علی بود؛ چه خیر العملی! کیست خوشبخت‌ترین مرد جهان غیر علی؟! وقت آن شد بنویسید که حجت: زهراست سند محکم اثبات ولایت: زهراست اولین شیعه‌ی بی‌تاب علی زهرا بود که سراپای وجودش سپر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود بر می‌گشت بازهم فاطمه دور سر حیدر می‌گشت نسل زهرا و علی، سلسله‌ی طوبی شد میوه‌ی این شجره، نایبةُ الزهرا شد آسمان‌ها پس از او یکسره کوکب دیدند چادر فاطمه را برسر زینب دیدند زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است خطبه‌ی دم به دمش وارث تیغ دودم است او که چون مادر خود پای ولایت مانده یکتنه فاتحه‌ی کاخ ستم را خوانده * * تا ابد در دل ما هست غم عاشورا این خبر را برسانید به تکفیری‌ها یاعلی از لب سردار نیفتاده هنوز علم از دست علمدار نیفتاده هنوز کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟ پسرفاطمه کافی‌ست که فرمان بدهد همه از خاتمه‌ی معرکه آگاه شوند فاتحان باخبر از (( نصر من الله)) شوند باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود شیعه عکس العملش سخت و خشن خواهد بود ننگ بادا به ابوجهل، به همدست یهود لعن تاریخ به موذی گریِ آل سعود سپر خویش کنم غیرت سرداران را به جهانی ندهم یک وجب از ایران را سربلندیم اگر، تکیه به دنیا نکنیم آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده سایه‌ی چادر او از سرمان کم نشده بنویسید امید دل زهرا مهدی‌ست چاره‌ی کار همه مردم دنیا مهدی‌ست
فکر کن زهرا نشسته در میان خانه اش منتظر تا از درآید حضرت جانانه اش سفره ای آراسته با قرص نانی و نمک در کفش دارد سند زهرا ز میراثش ، فدک مرتضی می آید و زهرا به استقبال او کودکان با شوق میگیرند زیر بال او فاطمه گوید فدک را پس گرفتم یا علی آن فلانی گفت که مشکل ندارم با علی با حسن می آمدم کوچه قرق شد بهر من احترامم داشتند اینجا تمام مرد و زن باد حتی بین کوچه بر سر و رویم نخورد گرد و خاک کوچه ها بر چادر و مویم نخورد آتش آوردم اجاق خانه را روشن کنم جامه ای آورده ام تا تو بیایی ، تن کنم گرم بازی بود مولا جان من ، اینجا حسین با حسن بودند مردانم کنار زینبین فضه هم میپخت نان ، من هم کمک حالش شدم گفت و گو کردیم ما جویای احوالش شدم در زدند و پشت در رفتم ندیدم هیچ کس غیر سائل که طلب میکرد یک فریادرس باز کردم در ، در این خانه مسماری نداشت آنطرف دیوار بود و هیچ آزاری نداشت حرمتم بر جا و پایی بر در خانه نخورد خاطرت آسوده آسیبی به ریحانه نخورد آمدی دیدی پرستو هم از اینجا پر نزد فتنه ای از مردم یثرب به جانم سر نزد از تو ممنونم که بیت خوب و امنی داشتی از تو ممنونم که غم را از دلم برداشتی کاش میشد تا بگویم این سخن ها را علی حیف دستت بسته بود و ناله ام شد یا علی استخوان سینه ام زخم است و رویم شد کبود پشت در افتادم و بر یاری ام یاری نبود زخم دارم بر تن و در من توان آه نیست در وجود فاطمه جز ناله جانکاه نیست شرمگین هستم شدم با تو رفیق نیمه راه میشوی تنهای تنها محرم راز تو چاه چند روزی زینبم شانه نخورده موی او تار میبینم علی جان چهره دلجوی او چند روزی میشود گریم به آه و شور و شین چند روزی میشود آبی ندادم بر حسین چند روزی میشود در آتش و سوز تبم نیست جز عجل وفاتی ذکر دیگر بر لبم میروم دیگر از این بیت و از این شهر بلا وعده دیدار ما مظلوم عالم ، کربلا
اگرچه شمع وجود تو گرم سوختن است بخند..،خنده ی تو التیام دردِ من است منم، عمیق‌ترین زخمِ پایدار ؛ علی منم، غریب‌ترین مردِ روزگار ؛ علی پُر است غربت من از همین تَجَلّی ها چِقَدر بی‌مَحَلی دیدم از مَحَلّی ها به رغمِ بی رَمَقی ، عزمِ همکلامی کن تو لااقل به منِ مرتضی سلامی کن دلیل شادی من! همنشین غم شده ای شبیه پیرزنِ سالخورده خم شده ای مرا به ماتم دستاس‌ها دچار نکن خودم برای تو نان می پَزَم..،تو کار نکن تنورِ گرم ، برای پرت خطر دارد برای سوخته هر شعله ای ضرر دارد شکوه کاخ امیدش خراب شد حیدر تو آب رفته ای..،از شرم آب شد حیدر غروب آمد و خورشیدوار دور شدی رشیده بودی و یک دفعه جمع و جور شدی بیا به خواهش من گوش کن..،بلند نشو به التماس حسن گوش کن..،بلند نشو هنوز چشم حسن مثل ابر می بارد هنوز تکّه ی آن گوشواره را دارد میان کوچه..،همین اوج ماجرایش بود: تمام صورت تو نصفِ دست‌هایش بود چه ضربه ای به تو زد آن حرام‌زاده‌ی پست سه ماه رد شده امّا هنوز رَدَّش هست سه ماه می شود این صحن ، بی رواق شده سه ماه می شود این خانه ، بی چـراغ شده ببخش فاطمه جان..،پشت در تک افتادی تمام هستی خود را برای من دادی یکی نگفت به دیوار..،بی‌پناهی تو یکی نگفت به مسمار..،پابه‌ماهی تو شکست آینه ات..،سنگ شد مصمم تر اشاره کرد به قنفذ..،مغیره! محکم تر حریمِ سبز تو را باغ یاس خواهم کرد برای ماندن تو التماس خواهم کرد قسم به خشکی هر لحظه ی زبانِ حسین نمی شود که بمانی..،تو را به جان حسین! تو را به جان حسینی که بعد چندین‌ سال کشان،کشان بدنش می رسد تهِ گودال زمان غارت او ، احترام می میرد یکی لباس تنش را به زور می گیرد خدا کند که نبینی سنان چه خواهد کرد غروب روز دهم..،ساربان چه خواهد کرد
مرثيه حضرت زهرا(س)                يا زهرا(س) گمان كنم دگر اين دردها دوا نشوند و كودكان تو با شادي آشنا نشوند اگر قرار به رفتن شده دعايي كن كه نيمه هاي شب از بين خواب پا نشوند شنيده ام كه به مژگان تو گره خورده تلاش ميكني و پلكهات وا نشوند زمان آه كشيدن كمي مواظب باش كه شيشه هاي ترك خورده جابجا نشوند صداي آينه ي خُرد ، سينه ات دارد ولي دعاي من اين است بيصدا نشوند به جاي من به مغيره همه سلام كنند همان كه ديد كه شهري حريف ما نشوند شكست دست تو را و غرور حيدر را چنان شكست كه اين زخمها دوا نشوند دعا نما كه پس از دود و آتش و سيلي پس از شكستن تو سهم كربلا نشوند اگرچه كوچه ي مارا گرفت نامحرم حراميان همه در قتلگاه جا نشوند خدا كند كه نبيني چه ميكند قاتل و گيسوان حسينت ز ني رها نشوند خدا كند كه پس از غارت حرم خيره به دختران تو يك مشت بي حيا نشوند دعا نما كه دعاي غريب ميگيرد دعاي قلب شكسته عجيب ميگيرد ()
باز هم ای دختر ِ پیغمبر ِ اکرم بمان مَرهَم ِ دردِ علی , ای دردِ بی مَرهَم بمان  زندگیِّ رو به راهی داشتم چشمم زدند کوریِّ چشم ِ همه با شانه هایِ خم بمان  دستهایِ تو شکستَش هم پناهِ مرتضاست تکیه گاهِ محکم ِ من پیش ِ من محکم بمان  تو نباشی پیش ِ من اینها زمینم میزنند ای علمدار ِ مدینه پایِ این پرچم بمان  این نفس هایِ شکسته قیمتِ جانِ من است زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان  کم ببوس دستِ مرا دارم خجالت میکشم من حلالت میکنم اما تو هم یک کم بمان  آب ها از آسیاب افتاد خوبت میکنم یار ِ هجده ساله , هجده سالِ دیگر هم بمان  رفته رفته کار ِ من دارد به خواهش میکشد التماست میکنم پیشم بمان پیشم بمان…
یاکه باید چون علی با تیغِ عریان ایستاد یاکه باید مثل زهرا پیش طوفان ایستاد ریشه وقتی در میان خاک باشد می‌توان در هجوم باد مانند درختان ایستاد می‌شود در گرگ و میشِ فتنه هرجایی نرفت پشت دربِ خانه‌ی زهرا مسلمان ایستاد مثل فضه می‌شود بالانشین این حرم آنکه در پایِ حجابش غرق ایمان ایستاد فاطمه یعنی اگر باشید کم هم ، می‌شود مثل مقداد و ابوذر  مثل سلمان ایستاد فیض می‌بُرد از قنوتِ نافله‌هایش علی در سحر خوب است  گاهی زیر باران ایستاد پشت در گفتند جمعش از چهل تَن هم گذشت پشت در زهرا ولی تا حَدِ امکان ایستاد فاطمه می‌ماند آنجا حیف میخِ لعنتی..‌ تاکه او جان داشت پیش ضربه‌هاشان ایستاد بچه‌های فاطمه مانند زهرایند ، پس محسنش هم پیشِ ضربِ نامسلمان ایستاد فاطمه این ایستادن را به زینب یاد داد تاکه بِینِ  آتشِ شام غریبان ایستاد جای طفلان سنگ خورد و جای طفلان چوب خورد عمه اما بین صدها چشم حیران ایستاد هرگز از یادش نخواهد رفت اما قتلگاه... ...شمر با دامان خونین و پریشان ایستاد
السلام علیکِ یا امّاه يا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَك مدینه بود و ستم بود و ظلم و آزارش مدینه بود و غم و غصه های بسیارش مدینه بود و بلا بود و درد بود و عزا مدینه بود و سکوت و غروب غمبارش مدینه بود و پر از تیرگی کُفر و نفاق و غربتی که شده هر دلی گرفتارش مدینه بود ولی از تمام مردم آن کسی نکرد مراعات حال بیمارش مدینه بود و چهل تن هجوم آوردند به یک‌ نفر که نشد هیچکس طرفدارش مدینه بود و در خانه ای پر از هیزم دری‌ که سرخ شد از هرم شعله مسمارش نمیشود به زبان هم بیاورم؛ چه کنم؟ مصیبتی که خدا هم شده عزادارش دم غروب -در آن کوچه- آه از سیلی که آب شد دل سنگی سخت دیوارش میان کوچه چگونه؟چه شد؟ نمیگویم تو خود حدیث مفصل بخوان ز آثارش
عمری ست دل از داغ هجران ناشکیب است عشق تو تنها دل‌خوشی این غریب است من "لَیْتَ شِعْری..." خوانده ام هر جمعه اما اینکه نمی‌بینم تو را دردی عجیب است هم حاضری هم ناظری، غائب منم من دوری به ظاهر، لطف تو اما قریب است ای آرزوی قلب مشتاقان عالم افسوس دلها از حضورت بی نصیب است با یک نگاهت آسمانی می‌شود دل تلمیح چشمانت قشنگ و دلفریب است باران تویی! دل‌های ما مثل کویر است تا تو بیایی ذکر دل "اَمّن یُجیٖب" است
بسم الله الرحمن الرحیم هیزم رسید و آتشی از در بلند شد ای وایِ من که ناله‌ی مادر بلند شد مامور شد به صبر علی ، از سکوت او سو استفاده کرد ستمگر بلند شد با جمعی از ارازل و اوباش ریخت و پایش برایِ کُشتنِ مادر بلند شد در را شکست او ، کمرِ شیعه را شکست طوری که وای وایِ پیمبر بلند شد طوری زدند خاطرشان جمع جمع شد طوری زدند ناله‌ی حیدر بلند شد با این همه همینکه علی بین کوچه رفت دیوار را گرفت از آن در بلند شد دستش رسید دامن مولا ولی شکست از بس قلاف تیغ مکرر بلند شد زینب شنید گریه‌ی در آه میخ را زینب گریست دادِ برادر بلند شد کُنج خرابه هم چقدر یاد مادر است وقتی دوباره گریه‌ی دختر بلند شد * * * این راه فاطمه است که سر بر ولی دهیم  اینگونه بود شیعه اگر سر بلند شد