eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹خطّ امان🔹 عطر تو به گل‌های جهان داد تکانی هر گل غزلی گفت برایت به زبانی چشمان تو با نامۀ وحی آمده بودند چه دعوت زیبا و چه پیغامبرانی می‌خواست خدا بر دل عالم بنشینی باران شوی و گَرد جهان را بنشانی گفتند رسولان تو همان صبح امینی خطاطی صبری که چنین خطّ امانی.. آواز رهایی‌ست در این سمت حضورت این شور حجازی‌ست، چه زیبا ضربانی! شد شانه به شانه صف یاران جماعت دارد چه قنوتی، چه قیامی، چه اذانی یک ریشه در این خاک دویده‌ست چه فرقی‌ست در غیرت سلمان و اویسان یمانی.. برخیز محمد! تو بخوان سورۀ زلزال تا پاک شود کعبه در این خانه‌تکانی باید سی و یک آیۀ «انسان» برسد باز در سورۀ نام تو به یک صلح جهانی!
💠 (صلوات‌الله‌علیه‌وآله) «اَلْبَخِيلُ مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصَلِّ عَلَيَّ» بخيل کسی است كه مرا نزد او ياد كنند و بر من صلوات نفرستد. 📗 مكارم الأخلاق، ص۳۱۲ 🔹صلوات🔹 در مِهر پیامبر حیات است حیات در نور هدایتش نجات است نجات خواهی که تو را بخیل نشمارد کس بفرست پس از نام «محمد» صلوات
صلوات‌الله‌علیه‌وآله فرازی از یک 🔹سیر الی الله🔹 شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود امواج مد واقعه تا ماه رفته بود هر یوسفی که پیرهنی از کمال داشت با طعن گرگِ حادثه در چاه رفته بود حتی زمین که دیر زمانی خروش داشت در خلسهٔ شکفتن یک آه رفته بود دختر طلای زنده به گوری به گوش داشت شیطان به بزم مردم گمراه رفته بود تنها به مکه بود که در جادهٔ حرا مردی به شوق سیر الی الله رفته بود آن مرد هم تو بودی و تکبیر زن شدی ذریّهٔ حقیقی آن بت‌شکن شدی... :: ارزانی کمال تو، قلب سلیم بود مستی هر پیامبر از این شمیم بود آنجا که شرح خلقت آدم نوشته شد وصف تو در کتاب به خلق عظیم بود مردی به نام احمد، از این راه می‌رسد این حادثه، نوشتهٔ عهد قدیم بود کوری چشم ظلمت شب راهه، مثل نور تنها نگاه آینه‌ات مستقیم بود فرعون نفس ساحر ما را چه خوش گرفت محو عصای معجزهٔ تو کلیم بود پر زد خدیجه همچو ابوطالب از حرم آن فصل، فصل هجرت دو یاکریم بود این زخم‌ها به سینهٔ تو غالب آمده‌ست دشوارتر ز شعب ابی‌طالب آمده‌ست :: خورشیدی است جلوهٔ هفت آسمان تو توحیدی است سیرهٔ پیشینیان تو آن عرشیان که سجده به آدم نموده‌اند بوسیده‌اند با صلوات آستان تو با آن‌که صبر نوح به نفرین گشود لب غیر از دعا نخواست بر امّت، زبان تو جدّت اگرچه لایق وصف خلیل شد شد واژهٔ حبیب سزاوار جان تو بر اسب باد بود سلیمان، ولی نداشت تیری که داشت لیلة الاسری کمان تو موسی اگر برای تکلّم به طور رفت شد آسمان هفتم حق، میزبان تو با گردباد خاک، اگر آسمان رود کی می‌رسد به پله‌ای از نردبان تو؟ نورت چو آفتاب در آفاق جلوه کرد از سینه‌ات مکارم اخلاق جلوه کرد... :: با آن‌که خلقت است طفیل امیری‌ات دم می‌زنی به نزد خدا از فقیری‌ات حتّی به کودکی ز خدا جلوه داشتی خورشید، خانه داشت به دندان شیری‌ات با آن‌که تاج و تخت سلیمان هم از خداست معراج می‌رویم ز فرش حصیری‌ات کمتر به شرح سورهٔ هود آستین گشا می‌ترسم آیه‌ها ببرد سمت پیری‌ات آفاق را چو آیهٔ انفاق زنده کرد از پابرهنگان خدا دستگیری‌ات با آن‌که ناز می‌دمد از سر بلندی‌ات شوق نماز می‌چکد از سر به زیری‌ات کوری چشم سامری از جنس نور هست هارون‌ترین وصّی خدا در وزیری‌ات وقتی سخن ز لطف بهار ولی شکفت بر غنچهٔ لبان تو نام علی شکفت...
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹بهانۀ خلقت🔹 جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت همای اوج سعادت به شانۀ خلقت جهان نبود و خدا با تو گفتگو می‌کرد به حُسن خاتمت از آستانۀ خلقت... جهان و هرچه در آن پیش تار مویت هیچ! چه‌گونه از تو بگویم بهانۀ خلقت؟! برای از تو نوشتن اجازه با عشق است همیشه حرف و مضامین تازه با عشق است... :: بهار عطر تو را در گلابدان می‌ریخت زلال نام تو را در دل جهان می‌ریخت «بخوان به نام خدایت که خلق کرده تو را» هزار مژده و معنا از آن «بخوان» می‌ریخت جهان چه داشت اگر روشنایی تو نبود؟ چگونه از سرِ گلدسته‌ها اذان می‌ریخت؟ به یُمن آمدنت سنگ، مهربان می‌شد جهان پیر، پس از قرن‌ها جوان می‌شد... :: «ستاره‌ای بدرخشید و...» آن ستاره تویی ستاره‌ای که به آن می‌شود اشاره تویی ستاره‌ها و زمین، دانه‌های تسبیح‌اند و خیر اوّل و آخر در استخاره تویی زمین کتاب خودش را دوباره می‌خواند به هر کجا برسد مقصدش دوباره تویی بدون نور تو راهی به سمت پایان نیست بتاب بر سر دنیا که راه چاره تویی بتاب آینه‌گردان آشنایی‌ها بتاب روشنی هرچه روشنایی‌ها :: دعای حضرت آدم قسم به نام تو بود نجات نوح پیمبر، به احترام تو بود عصای حضرت موسی به نامت آذین داشت دم مسیح مسیحایی از سلام تو بود خلیل، دوش به دوش تو رفت در آتش که شعله «بَرد و سلام» از طنین گام تو بود اگر عزیز جهان بود یوسف از خوبی اسیر حُسن تو دلدادۀ کلام تو بود بیا سری به درختان پیر باغ بزن به روی شانه‌شان چارده چراغ بزن :: علی پس از تو چراغ ولایت عشق است کنار حضرت کوثر که آیت عشق است دو چلچراغ، دو سرو جوان باغ بهشت که راز خلقت آن‌ها امامت عشق است دوازده غزل سبز نامکرّر ناب که هر کدام به نحوی روایت عشق است کسی شبیه تو می‌آید از اهالی نور کسی ‌که آمدن او نهایت عشق است نهایت همۀ خواب‌های خوب تویی چراغ روشن دنیا پس از غروب تویی
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹کیست محمد؟🔹 ...ای آن‌که قسم خورده به نام تو خدایت بیدار شده شهر شب از بانگ رهایت ای آن‌که تبرک شده کعبه به عبایت تا عرش خدا صف زده پژواک صدایت این کیست که در نور تو پیدا شده آقا آن روح چه‌سان در تن تو جا شده آقا گفتم که از آن شب، شب فردا بنویسم از غار حرا، لیلۀ اسرا بنویسم از کعبه و از مسجدالاقصی بنویسم آری منم آن قطره که دریا بنویسم این کیست که چون اشک شب قدر زلال است ما راه به آن «قدر» بیابیم؟ محال است هان چهره بچرخان که زمین نور ببیند برخیز که هر قدر به پایت بنشیند، دنیا فقط از حُسن تو، توحید گزیند از غنچۀ لب‌های تو لبخند بچیند ای گلشن رحمت که گلستان شده عالم از نور خداوندی تو نیّر اعظم در غار حرا پرده ز حُسن تو گشودند با نور تو رنگ از شب تاریک زدودند تو بوده‌ای آن روز که این خلق نبودند اِقرأ که به عشق تو لَکَ الحَمد سرودند ای صادر اول که تویی مصدر دنیا ای گمشدۀ حُسن تو موسی و مسیحا لولاک... زمین خاک و زمان پیش و پسی بود لولاک... کجا رخصت احیای کسی بود کی بی‌تو به دستان کلیمی قبسی بود کی در دم عیسی دم احیای کسی بود تو آمده‌ای جان به تن خاک بباری باران شوی و بر تَفِ این خاک بباری جان در تن این خاک روان شد به هوایت شب روز شد از همرهی عقده‌گشایت هر روز خدا تحفه فرستاد برایت ما وَدَّعَکَ رَبّکَ خورشید ولایت! ای آن‌که ز توحید تو صد آینه توحید زهرا شد و در قاب ولای تو درخشید قم! شهرِ خدا چشم به راه است، فَاَنذِر! صف‌های جماعت همه برپاست، فَکَبِّر! ای نور خدا در سکناتت متواتر ای صادق و هادی، تقی و کاظم و باقر تو کوثر محضی که در عالم شده تکثیر نازل شده در شأن شما آیۀ تطهیر در مدح تو اندیشه زمین‌گیر و زبان لال جز جذبۀ قرآن تو نطق همگان لال اقصای جهان لال، زمین لال، زمان لال جز نفس خودت قاطبۀ کون و مکان لال لب باز کن ای مرد، بگو کیست محمد؟ جز حیدر کرار کسی نیست محمد ای پاره‌ای از حُسن مثالی تو زهرا ای حیدر کرار به توفیق تو مولا حق است که وامانده در اوصاف تو دنیا وقتی که علی عبد تو خوانده‌ست خودش را گفتیم و نشد در صف تو راه بجوییم بگذار که از حیدر کرار بگوییم...
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹آفتاب حرا🔹 دمید ماه رجب رؤیتش مبارک باد به دوستان خدا نعمتش مبارک باد نزول بارقۀ رحمتش مبارک باد محمد آمده و بعثتش مبارک باد که بعثتش حرکت داد چرخ هستی را که هجرتش برکت بود حق‌پرستی را سپیده دم ز حَرا آفتاب برخیزد فروغ رحمت حق بی‌حجاب برخیزد ز صخره صخرۀ آن، عطر ناب برخیزد سحر که شهر خدایان ز خواب برخیزد امین مکه رهایی ز مستی‌اش بدهد نوید مذهب یکتاپرستی‌اش بدهد... بزرگ مرد چهل ساله با رُخی چون ماه رسیده است و به راز پیمبری آگاه دهند تهنیتش ز آنچه بگذرد در راه به این ندا که محمد! تویی رسول الله بشارتی که عمو زادۀ خدیجه دهد امید بر دل آزادۀ خدیجه دهد نفس کشیدن او نکهت خدایی داشت برای خسته‌دلان مژده رهایی داشت به درد مردم محروم آشنایی داشت که در جهان عرب این همه فدایی داشت خلوص و صبر و رضا را ز بس به کار گرفت به نیم قرن جهان را در اختیار گرفت خلیل نیست ولی بر خلیل ناز کند به روی عالم، درهای علم باز کند کلیم پیش رخش سجدۀ نیاز کند مسیح پشت سر مهدی‌اش نماز کند نظر ز آمدن انبیاء والا اوست بزرگ معجزۀ نون والقلم با اوست کسی که عالم ایجاد بی‌قرارش بود جوامع بشریت در انتظارش بود رسید و وحدت و آزادگی شعارش بود چو حُسن خلق سلاحی دراختیارش بود محمد آمد و آورد هرچه خوبی بود کتاب او در حکمت به روی خلق گشود کجاست غیرت عمار و عزم سلمانش که زنده گشت مدائن ز عدل و ایمانش کجاست منطق بوذر علیه عثمانش که کُشت دشمن دین را به تیغ بُرهانش اگر به راه بزرگان دین برآمده‌ایم به کاخ‌های مجلل چرا در آمده‌ایم مدینه از تو به بیت‌الحرام می‌نازد حرم ز فیض تو بر هر مقام می‌نازد خدا ز بندگی‌ات بر اَنام می‌نازد عرب ز نام تو بر خاص و عام می‌نازد ولی دریغ که این افتخار پوشالی‌ست تمام دعوی اهل حجاز تُو خالی‌ست از این قبیله که بر خاص و عام حمله کند گهی به کوفه و گاهی به شام حمله کند به مسلمین یمن صبح و شام حمله کند بعید نیست به بیت الحرام حمله کند خدای قدرت خود را کشیده بر رُخشان مدافعان حرم می‌دهند پاسخشان مدافعان حرم باور علی دارند به پیش دیدۀ خود خیبر علی دارند‌ جهاد نامه‌ای از دختر علی دارند امید مرحمت از همسر علی دارند قسم به فاطمه محبوب قلب فاطمه‌اند مدافعان حرم زینبی‌تر از همه‌اند
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹بوی پیراهن یوسف🔹 از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد مژده آن جان جهان از بر جانان آورد مژدۀ وحی و نبوت دل عالم را برد هر که دل داشت به آن آینه ایمان آورد همه دیدند که انفاس مسیحایی او روح در کالبد خستۀ دوران آورد دردمندان، طلبِ عافیت از او کردند که طبیب از ره دور آمد و درمان آورد در کویری که در اندیشه به جز خار نداشت یاس و نسرین و گل و لاله و ریحان آورد دشت را تشنۀ سرسبزی و بیداری دید با زلال سخنش رحمت باران آورد شب بیداد و ستم را شب تنهایی را با فروغ سحر خویش به پایان آورد سبب روشنی چشم خداجویان شد بوی پیراهن یوسف که به کنعان آورد... ناخدای سفر عشق به ایمان و امید تا به ساحل همه را از دل طوفان آورد رشک فردوس برین شد همه‌جا از قدمش با خودش رایحۀ روضۀ رضوان آورد داشت انگشتری‌اش خاتم پیغامبری باغ در مقدم او فرش سلیمان آورد بر لبش بود حدیث «وَ لَقَد کَرَّمنا» مژدۀ عزت و آزادی انسان آورد تا بسنجند عیار شرف و وجدان را آیه معرفت و حکمت و میزان آورد سایه پروردۀ این مهر جهانتاب علی‌ست که به این آینه پیش از همه ایمان آورد عجب این نیست که سلمان شود از اهلُ البیت مکتبش گوهر از این دست فراوان آورد گرچه خاموش شد آتشکدۀ فارس ولی پرتوش مشعل توحید به ایران آورد جلوۀ روشن آن ماه شب چهاردهم قرص خورشید شد و رو به خراسان آورد
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹منجی عالم🔹 نور «اِقرَأ»، تابد از آیینه‌ام کیست در غار حرای سینه‌ام؟! رگ رگم، پیغام احمد می‌دهد سینه‌ام، بوی محمّد می‌دهد گل دمد از آتش تاب و تبم معجز روح‌القُدُس دارد لبم من سخن گویم، ولی من نیستم این منم یا او؟! ندانم کیستم؟! جبرئیل امشب دمد در نای من قدسیان، خوانند با آوای من ای بتان کعبه! در هم بشکنید با من امشب از محمّد دم زنید دم زنید از دوست، خاموشی چرا؟ ای فراموشان! فراموشی چرا؟ از حرا، گلبانگ تهلیل آمده دیده بگشایید، جبریل آمده اینک از بیدادها، یاد آورید با امین وحی، فریاد آورید بردگانِ برده بار ظلم و زور! دخترانِ رفته زنده زیر گور! مکه، تا کی مرکز نااهل‌ها؟ پایمال چکمۀ بوجهل‌ها؟ کارون نور را، بانگ دَراست یک جهان خورشید در غار حَراست دوست می‌خواند شما را، بشنوید! بشنوید اینک خدا را، بشنوید! یا محمّد! منجی عالم تویی این مبارک نامه را، خاتم تویی مردگان را گو که: صبح زندگی‌ست بردگان را گو که: روز بندگی‌ست ای به شام جهل و ظلمت، آفتاب از حرا بر قلۀ هستی بتاب جسم بی‌جان بشر را، جان تویی این پریشان گلّه را، چوپان تویی کعبه را، ز آلایش بت پاک کن بتگران را، هم‌نشین خاک کن بر همه اعلام کن: زن، برده نیست بردۀ مردانِ تن پرورده نیست باغ زیبایی کجا و زاغ زشت؟ دیو شهوت را برون کن از بهشت ای تو را هم مهر و هم قهر خدا تا به کی ابلیس درشهر خدا؟! با علی، بت‌های چوبین را بکش وین خدایان دروغین را بکش مکتب تو، مکتب عمّارهاست این کلاس میثم تمّارهاست ای زمام آسمان، در مشت تو مَه دو نیمه از سرِ انگشت تو جای تو، دیگر نه در غار حراست در دل امواج توفان بلاست دست رحمت از سر عالم، مدار! گر تو را خوانند ساحر، غم مدار! یا محمّد! ای خرد پابست تو ای چراغ مهر و مه در دست تو ابر رحمت! رحمتی بر ما ببار بار دیگر! از حرا بانگی برآر ما کویر تشنه، تو آب حیات ما غریقیم و تو کشتی نجات ما به قرآن، دست بیعت داده‌ایم از ازل، با مهر عزّت زاده‌ایم عترت و قرآن، چراغ راه ماست روشنی بخش دل آگاه ماست
بر روز حساب خود براتی بفرست در باغچه ی دل نفحاتی بفرست با نام علی ، دهان خود شیرین کن با نام محمد ، صلواتی بفرست .... در خلقتِ عالم  علی و آل علی است در بعثت خاتم علی و آل علی است در نقطه ی باءِ "بِسم رَبِک"  پیداست مقصود خدا هم  علی و آل علی است ...... پرواز ملائک به زمین دیدنی است عرضِ ادبِ روح الامین دیدنی است در غار حرا پر شده عطر صلوات لبخند محمد امین دیدنی است
صدای وحی می رسد به گوش احمد امین صدا بلند تر شود برای بار دومین زمان به شوق می دود، سکوت میکند زمین بخوان به نام خالقت که هست رکن دین همین بخوان و سرفراز کن قبیله ی قریش را مژده بده سلسله ی جلیله ی قریش را غار حرا منوّر از جمال کبریایی اش امین وحی هم شده واله دلربایی اش منتخب خدا شده شکوهِ مصطفایی اش محور مهربانی است سینه ی خدایی اش سلام میکند به او، خدا و جمله خلقتش زبان گرفته آسمان، مبارک است بعثتش شبهه جزیره ای شده مفتخر از کلام حق کویره تشنه ای شده لبالب از پیام حق به دست مصطفی ببین سلسله ی زمام حق مژده دهد نبی حق به اولین امام حق که ای شکوه نام تو جذبه ی هر سخن علی! منم رسول خاتم و تویی وصی من علی! عبد مناف! فخر کن به آدم ابوالبشر عبدمطلّب از شرف، تاج گذار روی سر گشته یتیم مکه بر امت ماسوا پدر کاش که بود آمنه کنار این پیامبر به مادرش سلام حق به همسرش سلام حق خدیجه ای که سر نزد لحظه ای از کلام حق خموش ای سخنوران ناطق وحی آمده فضل تمام انبیا از این جناب سر زده آیه ی "لا اله" را بخوان میان بتکده مگر که نور حق دمد به قلب های یخ زده اگر چه از یهودیان به او عذاب می رسد از آن وجود مهربان صبر و صواب می رسد خُلق عظیم او دهد پاسخ صد ابولهب به جز خدا، به جز دعا، نیاورد به روی لب به صبح روزه گیرد و به شب کند نماز شب به حیرت اند مشرکان از این وقار و این ادب که در جواب آن همه بی ادبی به محضرش کند عیادت از کسی که شعله ریخت بر سرش مردم غم رسیده را مرهم قلب و جان شود به نور عقل و راستی حامی دختران شود مدعی برابری به مردم جهان شود چشم کِشد بلال او که لحظه ی اذان شود صدای خشک و خسته ای نوای عشق سر دهد چو آفتاب جلوه ای به چهره ی سحر دهد بَرده ی رنج دیده را به اوج آسمان بَرد عقیده های شوم را ز خاطر زمان بَرد به هر کجا که می رود طراوت جنان بَرد به گوشه ی تبسمی دل از بهشتیان بَرد معجزه ی نگاه او به قلب مرده جان دهد لحن سلامِ گرم او سرشت را تکان دهد شیوه ی جذب کردنش رسالتی است دیدنی به کودکان کند سلام حالتی است دیدنی رو به خدا که می کند عبادتی است دیدنی او و خدیجه و علی، جماعتی است دیدنی دو آفتاب و یک قمر نور دهد حجاز را کعبه به خود ندیده است این چنین نماز را ببین یگانه ی بشر قامت خود دوتا کند ببین علی نوجوان به دوست اقتدا کند ببین خدیجه این دو را رهبر و مقتدا کند بگو به دشمن نبی اقامه ی عزا کند از این سه نورِ متصل بقای دین داور است مثلثی که محورش فاطمه ی مطهر است جان به فدای احمد و هجرت بی نظیر او گشوده شد مسیر دین به سعی چشمگیر او ببین به لیلة المبیت، کوشش وزیر او علی که در مباهله بیان شده غدیر او برای ختم الانبیا همیشه جان نثار شد علی است جانشین او نه آنکه یار غار شد غدیر برکه ای بُود ز چشمه سار بعثتش مدینه قبله گاه شد از آفتاب هجرتش ظهور مهدی اش شود ادامه ی نبوتش کوفه زمان مهدی است مرکز حکومتش طلوع نور مهدی است آفتاب سرمدی به دست او جهان شود مدینه ی محمدی
روز نخست مظهر ذات خدا شدی یعنی که برگزیده شدی ، مصطفی شدی یا أیّها المُدثّر و یا أیّها الرّسول یا أیّها المُزمّل قرآن ما شدی نورت که خلق شد ، عدم از صحنه پا کشید پس تو وجود را خبر مُبتدا شدی چندین هزار سال جلوتر ز هر کسی با ذات کبریایی حق ، آشنا شدی ای نازم آن مقام که روی لب علی  بالاترین قسم به زمان دعا شدی باید وإن یکاد بخوانند بهر تو این گونه که به عشق علی مبتلا شدی  لبهای جبرئیل أمین تا که باز شد شـأن نزول آیه ی قُل إنّـما شدی تا بوی عشق در همه جا منتشر شود در دست باد صاحب زلفی رها شدی از کاسه ، چشمهای مخالف در آمدند وقتی پدر به مادر اهل کسا شدی من مفتخر به نوکری دخترت شدم  تو افتخار سلسله ی انبیا شدی تو چارده تجلّی پُشت سر همی که چارده سِری به دل شیعه جا شدی  ((یا مصطفی محمّد و یا مرتضی علی)) وقت توسّلات چه مشکل گشا شدی ! سعی صفا و مروه ی ما دیدن تو بود حتی دمی که عازم کوی منا شدی یک روز روح آیه ی تطهیر بودی و یک روز پنج تن شدی و هل أتیٰ شدی یک روز مرتضای دیار نجف شدی یک روز رهسپار، سوی کربلا شدی تشییع شد تن تو مدینه نَه ، کربلا آن ساعتی که چیده میان عبا شدی زینب دلیل داشت صدایت زند ، که دید ---هم صحبت حسین سر از تن جدا شدی بعد از غروب واقعه گفتی حسین من از چه شبیه پیرهنت نخ نما شدی ؟ همراه فاطمه عقب کاروان اشک با بچّهْ هات راهی شام بلا شدی
جهان شب زده بیدار می شود آن روز کویر پهنه ی گلزار می شود آن روز امام ما که بیاید زمانه خواهد دید محمد است که تکرار می شود آن روز
محمد عربی آبروی هر دو سراست کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او شنیده‌ام که تکلم نمود همچو مسیح بدین حدیث لب لعل روح‌پرور او که من مدینهٔ علمم، علی درست مرا عجب خجسته حدیثی‌ست! من سگ در او
حق ، تو را تنها نه بر پیغمبری مبعوث کرد در حقیقت بهر دل ها دلبری مبعوث کرد پرتو حُسن تو در بازار گرم دلبری یوسفان را در لباس مشتری مبعوث کرد پادشاهت کرد بر پیغمبرانِ ما سَبَق انبیا را نزد تو ، بر نوکری مبعوث کرد ریگِ ” کوه نور ” شد هم قدر الماس سیاه تا قدومت ، خاک را بر زرگری مبعوث کرد ای یتیم شهر مکّه حق به جای آمنه دخترت را در لباس مادری مبعوث کرد صاحب خُلق عظیمت کرد و قلبی مهربان با تو دین را بر مُحبّت گستری مبعوث کرد نیمه ای از تو علی شد ، نیمه ای هم فاطمه هل أتایی را کنار کوثری مبعوث کرد تا نباشند عاشقان محروم از دیدار تو مجتبی را مصطفای دیگری مبعوث کرد تا تمام دشت طف را پُر کند با جلوه ات در مصاف لشکری هم اکبری مبعوث کرد کربلا عصر دهم فهمید هر سردرگُمی حق ، حسینت را برای بی سری مبعوث کرد او به فکر دستگیری از خلایق بود اگر دست را با داغ بی انگشتری مبعوث کرد دین زینب چون حسینش بود ، چل منزل خدا خواهر دین را به پیغام آوری مبعوث کرد گفت : إقراء بسم رَبّک ، سَر تکلّم کرد و اشک خویش را در چشم های دختری مبعوث کرد
هر سینہ از این شعف شد آگاه عید، عید محمد است والله عیـدانه زِ مصطفیٰ بخواهید امـــرِ فرجِ  بَقیـــَــــــة الله
این محفل ختم رُسل، یا بزم شکر داور است این حلقه ی ذکر علی، یا بعثت پیغمبر است مبعث شب وصف علی، نه جای ذکر دیگر است هرگز نپنداری جدا، جانِ نبی از حیدر است اینگونه از شبهای سال، این لیله المحیا سر است عید رسول الله شد، افضل ز اعیاد خدا ختم رسل شد مصطفی، بهر ولای مرتضا دانی چرا مبعوث شد بهر رسالت مصطفا تا که خدا فرمان دهد او را پیِ امرِ ولا تنها نه در خمّ غدیر، از قبل فرمودش خدا: حیدر ولی اللهی اَش، باشد همه اسرارِ ما دین آسمانی بی ستون باشد به یمنِ مرتضا هر جا که احمد پر کشد، آنجا نظر گاه علیست مافوقِ طاقِ عرشِ حق، خطّ گذرگاه علیست اصلاً برای مصطفی، سرمایه ی پیغمبری در عرش و فرش و برّ و بحر، یکجاست صوت حیدری معراج نه، غارِ حرا نه، نزد قرب داوری صوتِ علی زد حرف اول را، نه صوت دیگری یعنی علی غیر از خدا، بر هر که دارد سروری صوتِ علی، آهنگ زیبای دلِ پیغمبر است با این صدا او آشنا، از ابتدا تا آخر است بعثت حقیقت دارد اما، این حقیقت با علیست قرآن شریعت دارد اما، این شریعت با علیست احمد طریقت دارد اما، این طریقت با علیست دینش هدایت دارد اما، این هدایت با علیست عترت ولایت دارد اما، این ولایت با علیست دانی که سرّ مصطفی در چیست ، هم وِردِ لبش یک روح در دو کالبد، این است اصلِ مطلبش این عید را ذکر علی، بالاتر از هر مطلبی است ما مدحِ مولا را اگر داریم بر لب، از نبی است هر کس که با این ره مخالف باشد از ما اجنبی است ذکر علی، ذکر جوانمردان به هر روز و شبی است این ذکر ، زینت بخشِ مَه رویان به هر لعلِ لبی است ذکرِ سماوات و زمین، حیدر امیر المومنین بعثت همین است و همین، حیدر امیر المومنین احمد به جرم عشقِ او، در جنگ ابرویش شکست زهرا برای یاری اش، در کوچه بازویش شکست اصلا حسن، با ذکر نام او، گُلِ رویش شکست آری حسینش در تهِ گودال، پهلویش شکست با سنگ کوفی حرمتِ زینب زهر سویش شکست ذاتِ پیامِ جاودانِ بعثتِ احمد، علیست قرآن بخوان، جانِ کلامِ خالقِ سرمد علیست
فدای نازکیِ طبع و شیوه ی سکناتت نمی رسد به زُلالیِ خُلقَت آب ، محمد همیشه گرم گرفتی به نوکران و ضعیفان نمی رسد به قَدِ لطفت آفتاب ، محمد تمام آدم و عالم ، اسیر حُسنِ جمالت برات جامه دریدست ماهتاب ، محمد گُل احتیاج ندارد به بوی مُشک و گلابی زدی به خود که معطّر شود گلاب ، محمد تلالو نگهت روشنی ده مَه و انجُم به شامِ تارِ منِ گمشده ، بتاب محمد به روز حشر شفاعت کنی چنانکه "فتَرضی" در آن شلوغیِ مَحشَر مرا بیاب محمد برای دلبری از تو ، خدا به لیله الاسری نموده است به صوتِ علی خطاب محمد علیست جانِ محمد به حکم "اَنفُسَنا"، پس عجیب نیست بگویم "ابوتراب محمد" به روی کفّه ی میزان به روز حشر نباشد گران تر از صلوات شما ثواب ، محمد
آنروزها رنگ سحر خاکستری بود رنگ تمام غنچه ها نیلوفری بود آداب آدم چهره ها کین گستری بود هر دختری محروم مهر مادری بود آنروزها جان جهان از غم به لب بود آنروزها خورشید هم در بند شب بود صبح سعادت با همه نامهربان بود بر شیر مردان ، حکم حکم روبه هان بود گوئی تمام باغها بی باغبان بود گوئی تمام فصلها فصل خزان بود آنروزها گل روی گلشن را نمیدید بلبل جمال یاس و سوسن را نمیدید آنجا که ظلم از هر طرف بیداد میکرد از غم عقاقی گریه بر شمشاد میکرد مرغ سعادت شِکوه از صیاد میکرد آنجا که عشق از بی کسی فریاد میکرد آزاد مردی نغمه های دیگری داشت گوئی به سر حال و هوای دیگری داشت او صحبت از یک خالق و یک یار میکرد او وصف یک معشوق و یک دلدار میکرد با هر سخن کز یار در بازار میکرد از خواب غفلت عشق را بیدار میکرد تا غنچه ی لعل لبانش باز میشد مرغ اسیر عشق در پرواز میشد در بین نامردان سخن مردانه میگفت جان جهان از جلوه ی جانانه میگفت در خانه ی حق مدح صاحبخانه میگفت بر تیره روزان از می و پیمانه میگفت نطقش برای ظلم بوی جنگ میداد ظلمت جواب نور را با سنگ میداد از طعنه ی نامرد مردم در نوا شد دریای رحمت از کویر غم جدا شد چون روزهای پیش وارد بر حرا شد از خلق بگریزان و واصل بر خدا شد از جهل مردم نزد خالق ناله میکرد فریاد از بیداد چندین ساله میکرد کآمد بگوشش از پس غیبت ندائی بر گوش جان بنشست بانگ آشنائی کی عبد من تو بهترین مخلوق مائی بر تو سزد پیغمبری بر من خدائی اقرا باسم ربک قل ای محمد برگو بنام خالق کل ای محمد تو آخرین پیغمبر مائی محمد تمثال روی ما سراپائی محمد پیغمبران قطره، تو دریائی محمد پیغمبران را هم تو مولائی محمد برخیزو راهی شو که ره دور و دراز است از کعبه هم بر دامنت دست نیاز است گرچه از این ساعت رهی دشوار داری ای یوسف ما گرمی بازار داری باکت نباشد مشتری بسیار داری همسنگری چون حیدر کرار داری در هر قدم صد آسمان یاور دهیمت مزد رسالت سوره ی کوثر دهیمت
در اُفُقی ماورای عرش معلى آینه دارد خدا "دَنی فَتَدَّلا" طعم وجود از که یافت سفره‌ی خلقت از نمک چهره‌ی محمدِ طاها...
از مهر دو تن که ناظر و منظورند "غیرت"! نبری گمان که از هم دورند با ذات رسول، نسبت ذات علی چون روشنیِ دو دیده از یک نورند ...... گاهی ز نبی گه از ولی می‌گویم گه ناد علی سینجلی می‌گویم نُه پردۀ چرخ ترسم از هم بدرد چون از سر درد «یا علی» می‌گویم ..... بی شک که علی مطلع انوار خداست داماد رسول و شافع روز جزاست دانستن رتبۀ محمد، ز علی است هر کس قدرش ز جانشینش پیداست
در محضر معصوم نشستم به ادب تا کسب شرف کنم در آن بیتِ شرف گفتم شب مبعث به کجا باید رفت فـــــــرمـــود برو دیدنِ ایوانِ نجف
از کوه کتاب عاشقی آوردی خورشیدی و ماه را دو قسمت کردی اینها که نصیب هر پیمبر نشود پاداش تو شد، که با علی می‌گردی
بر گوش میرسد ز حرا بانگ یا علی باشد شب زیارت شیر خدا علی پر میکشد دلم شب مبعث سوی نجف در حیرتم نبی شده مبعوث یا علی یک نور بوده اند از اول دو تا شدند این مصطفی محمد و این مرتضی علی پس میروی اگر به نجف زیر لب بگو یا مرتضی محمد و یا مصطفی علی
محبوب خداوند تبارک و تعالی ست این مرد که مُزّمّل و مُدّثّر و طاهاست باید سخنانش به دل و جان بنشیند این مرد که مشهور به پیغمبر دلهاست سرسلسله جنبان همه کون و مکان است این نور که خود شاهد پیدایش دنیاست هرجا سخن از خُلق خوش اوست در عالم بی‌جامِ‌ مِی‌ و خنده‌ی گُل،عیش،مُهیّاست یک شمّه‌ی نورانیتش سوره ی(وَالشّمس) یک پرتو رُخساره‌ی‌او جَنّتُ الاعلی ست در محضر او حرف بزرگان ملائک (تالله لقد آثرک الله علینا)ست حق دارد اگر بر سر بازار ملاحت انگشت به لب،حُسن-تورا غرق تماشاست پیداست که اصل شجر نور تو هستی وقتی ثمر زندگی ات حضرت زهراست دندان اویس است که فهمانده به عالم دیوانه‌ شدن در اثر عشق‌ تو زیباست شان تو اجلّ است که خوانند یتیمت کز صبح ازل مادر تو اُمّ ابیهاست آنجا که علمدار تو حیدر شده باشد تاهست خدا ، پرچم اسلام تو بالاست نفس تو علی هست و از این روست به مبعث دلها همه در حسرت پابوسی مولاست آویزه ی گوشم همه ی عمر حدیثِ (من مات علی حب علی مات شهیدا)ست
جواب واضحِ "إقرأ" بلي بود بدون شکّ و امّا و ولی بود دلیل بعثت و معراجِ احمد غدیر و جانشینی علی بود!
یگانه گوهر ما یا محمد پیامِ آخر ما یا محمد بگو با مردم عالم از امروز تویی پیغمبر ما یا محمد همه بتها شکسته یک یک امشب شدی بر کل دلها مالک امشب همه عالم به گوش جان نشسته محمد! اقرا بسم ربک امشب بخوان از نور از ایمان محمد بخوان یاسین و الرحمن محمد جهان مشتاق صوت توست امشب بخوان قرآن بخوان قرآن محمد تو با صوت جلی باید بگویی ز اوصاف ولی باید بگویی اگر مبعوث گشتی یا محمد شب و روز از علی باید بگویی
تا مهر و ولا به سینه‌ها دمساز است تا باب عنایت الهی باز است از فرش به عرش وز ازل تا به ابد گلبانگ محمّدی طنین انداز است
جلوه ای از رخ معشوق به ما تابیده نوری از جنس خدا در همه جا تابیده مکه روشن شده، خورشید حرا تابیده ای خدیجه پدر فاطمه آمد، صلوات دست پر آمده امروز محمد صلوات آمد از سمت حرا، نور نبوت به جبین آمد از سمت حرا، قاری قرآن مبین آمد از سمت حرا، مرد پیام آور دین او که مسرور می آید، شده پیغمبرمان أشهَدُ أَنَّ محمد شده پیغمبرمان او که از روز نخستین و ازل احمد شد او که در غار حرا، منتخب ایزد شد شد حرا میکده اش، مست می سرمد شد جبرییل آمده و جام نبوت در دست تا که با خواندن قرآن نبی گردد مست نزد او چهره ی ابلیس حضیض است چقدر وحی از غنچه ی لبهاش لذیذ است چقدر این نبی نزد خداوند عزیز است چقدر خاص بوده که به او سوره ی کوثر دادند خوش بحالش، که به او حیدر صفدر دادند او رسول است و شده حرف حسابش قرآن هدیه اش بر همه توحید پرستان، ایمان آمده تا که بسازد ز گِل ما انسان ما اگر ماه خدا، ماه محرم داریم از سر سفره ی پیغمبر خاتم داریم مصطفایی که به جز زجر ز کفار ندید از یَد بولهب مکه کم آزار ندید دور خود یار، به جز حیدر کرار ندید روی غمهاش به جز فاطمه مرهم نگذاشت سنگ دشمن به لبش خورد، ولی کم نگذاشت آمده تا که بتی قبله ی مردم نشود کعبه از لات و هبل، غرق تألم نشود کعبه خود سنگ نشانیست که ره گم نشود به خداوند، به قرآن و به جان ثقلین قبله ی اصلی عشاق جهان است حسین زینت دوش نبی کیست، أباعبدالله دین ناب نبوی چیست، أباعبدالله غیر حق فانی و باقیست، أباعبدالله این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
همین بس است به مدحش: محمد است محمد حمید و حامد و محمود و احمد است محمد قسم به شوق اویس و قسم به بهت بحیرا که آفتاب کمالات بی حد است محمد چه کوچه ها که نشستند در مسیر عبورش به نور و عطر و تبسم زبانزد ست محمد ستاره ی شب مکه طلوع صبح مدینه به یمن آینه خورشید مشهد است محمد اگرچه بین رسولان سرآمد است سرآمد به رسم حسن ختام آخر آمده ست محمد و باز می رسد از جانب حجاز سواری که هرکه دید بگوید: (محمد است محمد)
چه کاری با حرا کردی محمد حرا را کبریا کردی محمد فدای تو که با اسلام نابت جهان را با صفا کردی محمد کتاب عشق را شیرازه کردیم که اسلامِ تو ، پُر آوازه کردیم لباسِ فاخرِ پیغمبری را به قدّ و قامتت اندازه کردیم به کوه نور تابیدی چنان ماه مخور غصه که پیروزی در این راه رسول ما خیالت جمع باشد که همراه تو می گردد یدالله اساس شرک از بنیان شکستند سران فتنه و طغیان شکستند زمانی پرچمت افراشتی تو ابوجهل و ابوسفیان شکستند به حق ، چشم ترت هم یاعلی گفت خدیجه همسرت هم یا علی گفت زمانی دین خود ابلاغ کردی قویّاً حیدرت هم یا علی گفت تو را مُهر نبوت بر جبین خورد به دردِ تو امیرالمومنین خورد علی وقتی که با تو کرد بیعت نظام کفر یکجا بر زمین خورد درِ فیضت همیشه بازِ باز است همیشه پیرو تو سرفراز است خدا میخواهد این را تا قیامت همیشه پرچمت در احتزاز است