eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 🔴《 #نیمه_شعبان 》 🍃عصر روز نیمه شعبان #ابراهیم وارد مقر شد، همان روز بچه‌ها دور هم جمع شدیم؛ از هر موضوعی صحبت به میان آمد تا این که یکی از ابراهیم پرسید: بهترین فرماندهان در جبهه را چه کسانی می‌دانی و چرا؟! 🍃ابراهیم کمی فکر کرد و گفت: تو بچه‌های سپاه هیچکس را مثل #محمد_بروجردی نمی‌دانم‌ , محمد کاری کرد که تقریبا هیچ کس فکرش را نمی‌کرد، در #کردستان با وجود آن همه مشکلات توانست گروههای #پیش_مرگ کُرد #مسلمان را راه‌اندازی کند و از این طریق کردستان را آرام کند. 🍃در فرماندهان #ارتش هم هیچکس مثل سرگرد #علی_صیاد_شیرازی نیست، ایشان از بچه‌های #داوطلب ساده‌تر است، آقای صیاد قبل از نظامی بودن یک جوان #حزب_اللهی و #مؤمن است. 🍃از نیروهای #هوانیروز ، هرچه بگردی بهتر از #سروان_شیرودی پیدا نمی‌کنی، شیرودی در #سرپل_ذهاب با هلی‌کوپتر خودش جلوی چندین #پاتک عراق را گرفت. با این که فرمانده پایگاه هوایی شده آنقدر ساده زندگی می‌کند که تعجب می‌کنید! ... 🍃همان روز صحبت به اینجا رسید که آرزوی خودمان را بگوئیم...؛ هرکسی چیزی گفت، همه منتظر آرزوی ابراهیم بودند. ابراهیم مکثی کرد و گفت: آرزوی من شهادت هست ولی حالا نه! من دوست دارم در #نبرد_با_اسرائیل شهید شوم! #راوی 👈 جمعی از دوستان ❣#شهیــد_ابراهیـــــم_هـــــادی🌷 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹 #شهیدحججی در کلام #پناهیان آیا سیاستمداران ما به اندازه شهید #حججی احساس تکلیف می کنند؟! او شهید #ابراهیم هادی دیگری است ای #شهید تو چه احساس مسئولیتی می کنی که به فقرا سرکشی می کنی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔻☜شهیدی که هم صورت و هم سیرتش شبیه بود👇👇 🌷 💠 الگویی بنام ابراهیم: 💟مرحوم سعید مجلسی خاطرات زیبایی از یک در واحد اطلاعات برای ما نقل میکرد.می گفت: آن رزمنده، یک حرفه ای، خوش صدا و سیما و یک در کار اطلاعاتی است و .... 💟آن مرد بزرگ بود که خیلی از فرماندهان ما از مردانگی و او برای ما حرف می زدند. بعد از مقدماتی بود که مرحوم مجلسی تصویر ابراهیم را برای ما آورد. 💟وقتی تصویر ابراهیم را دیدیم، شگفت زده شدیم انگار بود! خود داوود هم با تعجب به تصویر شد.... مجذوب چهره و جمال او بودیم که سعید مجلسی گفت: ابراهیم در ، همراه با برادر داوود (شهید حمید عابدی) حضور داشته و مفقود شده، خلاصه خیلی حال ما گرفته شد. 💟داوود او را خودش قرار داد. و دلش می خواست راه و ابراهیم را ادامه دهد. اواخر سال 1361 بود که با داوود بودیم. سعید مجلسی خبر داد که امروز مراسمی برای ابراهیم در مسجد محمدی در خیابان زیبا برقراره، من هم به داوود زنگ زدم و گفتم اگه می تونی با بیا دنبال من با هم بریم مراسم شهید ابراهیم هادی. 💟عصر بود که داوود اومد و با موتور رفتیم خیابان زیبا. همین که وارد شدیم، تمام نگاه ها به سوی ما برگشت. از کنار هر کسی رد شدیم با تعجب گفت: !! یکی از دوستان ابراهیم جلو اومد و در حالی که با چشمان گرد شده از به داوود نگاه میکرد، گفت آقا شما کی هستی؟انگار خود اومده! 💟داوود هم با خودش گفت: نه آقا جون چی میگی؟ ما کجا، آقا ابراهیم کجا، ما کل ابرامم نمیشیم. 💟 بعد جلسه همه با داوود کلی یادگاری گرفتند وقتی سوار شدیم برگردیم، داوود گفت : تو منو آوردی اینجا که داغ اینا رو کنی؟؟؟ من کجا، کل ابرام کجا؟؟؟ دیگه چیزی نگفت ولی تا روزای آخر تو با ابراهیم داشت.... 🌷 شادی روحش 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍..از بزرگان محل و ماست. كنارش نشستم و گفتم از ابراهيم برايم بگو. سكوت كرد ، چشمانش خيس شد و گفت ، جوان بودم ، محيط فاسد قبل از انقلاب. می خواستم كار را رها كنم ، می خواستم به دنبال هرزگی بروم و... آن روز سركار نرفتم ، هم سر كار نرفت ! ، چون تا ظهر با من در خيابان راه رفت و حرف زد تا مرا هدايت كند ، صاحب کار من كه از بستگانم بود ، دنبالم آمده بود. يكباره مرا ديد ، جلو آمد و یک كشيده محكم در صورت ابراهيم زد! فكر كرده بود او باعث گمراهی من است! ، اما ابراهيم ، برای خدا صبر كرد ، صبر كرد تا توانست مرا آدم كند ، مرد صورتش خيس خيس شده بود و با سكوتش اين آيه را فرياد مي زد ، وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ و بخاطر پروردگارت صبر کن (مدثر/7) 📚 خوب ابراهيم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔰شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی #مشاور سردار حاج قاسم سلیمانی 🌹 🍂نوروز سال قبل در سفر عتبات بودم. روزی که به #کربلا رسیدم، به نیابت از #ابراهیم زیارت و دعا📿 کردم. همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که در #بین‌الحرمین جمعیت زیادی👥 نشسته‌اند. مانند جلسات هیئت!! 🍂من هم وارد شدم و گوشه‌ای نشستم. یکباره دیدم که #ابراهیم، با همان چهره ملکوتی🌟 روبروی من نشسته. خواستم به طرفش بروم اما #خجالت کشیدم. 🍂از آقایی که چای☕️ پخش می‌کرد پرسیدم: ایشون #ابراهیم_هادی است؟گفت:‌بله. گفتم: اینجا در عراق چه می‌کند⁉️ به آرامی گفت: ایشان #مشاور حاج قاسم سلیمانی است... 🍂و ما مشاهده کردیم که درست در همان ایام، رزمندگان عراقی شهر #تکریت که دژ محکم داعش محسوب می‌شد را به ‌راحتی و با کمترین👌 تلفات آزاد کردند. آن هم با #توسل به مادر سادات حضرت زهرا (س)♥️ 📚کتاب سلام بر ابراهیم۲ #شهید_ابراهیم_هادی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
همیشه آیه‌ي #وَجَعَلْنا را زمزمہ میڪرد ‌گفتم: آقا #ابراهیمـ این آیہ براے محافظت در مقابل دشمنہ اینجا کہ دشمن نیسٺ! نگاه معنا دارے ڪرد گفٺ: دشمنے بزرگتراز #شیطان هم وجود داره؟ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 #شخصیت_زیبای_شهید_ابراهیم #گذشت 🔰از بزرگان محل و مسجد ماست. كنارش نشستم و گفتم از #ابراهيم برايم بگو. سكوت كرد، 😔چشمانش خيس شد و گفت: جوان بودم در محيط فاسد قبل از انقلاب مي خواستم كار را رها كنم. مي خواستم به دنبال هرزگي بروم و... آن روز سركار نرفتم. ابراهيم هم سر كار نرفت. چون تا ظهر با من در خيابان راه رفت و حرف زد تا مرا هدايت كند. 🔰صاحب کار من كه از بستگانم بود، دنبالم آمده بود. يكباره مرا ديد. جلو آمد و يك كشيده محكم در صورت ابراهيم زد! 😔 فكر كرده بود او باعث گمراهي من است! اما #ابراهيم ... براي خدا صبر كرد. صبر كرد تا توانست مرا آدم كند. مرد صورتش خيس خيس شده بود و با سكوتش اين آيه را فرياد مي زد: وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ و بخاطر پروردگارت صبر کن (مدثر/7) 📙برگرفته از کتاب خدای خوب ابراهیم (در دست انتشار) 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔸هر زمان #ابراهيم در جمع رفقا در هيئت🏴 حاضر مي شد شور عجيبي بر پا مي كرد. در سينه زني و مداحي🎤 براي #اهل_بيت سنگ تمام مي گذاشت. اما عادات خاصي👌 در هيئت داشت. 🔹توي مداحي داد نمي زد🔇 صداي بلندگو را هم اجازه نمي داد زياد كنند. وقتي هنوز #هيئت شروع نشده بود، سر بلندگوها را به سمت #داخل محل هيئت مي چرخاند تا همسايه ها اذيت نشوند❌ 🔸اجازه نمي داد رفقاي #جوان، كه شور و حال بيشتري دارند💗 تا دير وقت در هيئت عمومي عزاداري را ادامه دهند. مراقب بود #مردم به خاطر مجلس عزاي اهل بيت اذيت نشوند. به اين مسائل توجه خاص داشت✅ 🔹همچنين زماني كه هنوز چراغ روشن نشده بود💡 هيئت را ترك مي كرد. علت اين كار او را بعد ها فهميدم وقتي كه شاهد بودم دوستان هيئتي، بعد از هيئت مشغول شوخي و #خنده و ...مي شدند و به تعبيري بيشتر اندوخته ي معنوي خود را از دست مي دهند😔 📚سلام بر ابراهيم ٢/ ص ٢٢٩ #شهيد_ابراهيم_هادی🌷 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
عنایت و کمک شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی برای 🌹 🌸بعد از کلی تماس و اصرار.... آمده بود دفتر انتشارات. می گفت: باید ماجرایی را برایتان بگویم. بی مقدمه گفت: سن و سال من بالا رفته بود. شغل خوبی داشتم. بارها برای به رفتم. هر بار به یک مشکل بر می خوردم و ازدواج من عقب می افتاد. 🌸یک بار سر مسئله به توافق نرسیدیم. یکبار مسئله ، بار دیگر تفاوت فرهنگی خانواده ها و..... دیگر مادر و خواهرم خسته شدند. خودم بیش از بقیه اذیت شدم. 🌸روزها گذشت تا اینکه دوسال قبل در اول اردیبهشت رفتم . با دوستانم بر سر یادبود ، برایش مراسم برگزار کردیم. افراد بسیاری آمدند و از شنیدند. خوشحال بودم که توانستم قدم کوچکی در این راه بردارم. 🌸وقتی همه رفتند، به تصویر خیره شدم و گفتم: شما تا زنده بودی تلاش می کردی که گره از کار مردم بازکنی، حالا هم که شدی و خدا شما را زنده معرفی می کند. 🌸بعد در دلم گفتم: ابراهیم جان، همه برای می برند، من از تو کادو می خواهم. یک کاری کن که دفعه بعد با به دیدنت بیایم!! روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خانواده ای معرفی کرد. با اینکه دیگر حوصله این کار را نداشتم اما بار دیگر با مادر و خواهرم راهی شدیم. 🌸تمام مراحل کار خوب پیش رفت. همانی بود که می خواستیم. هیچ مشکلی نبود. نه و نه موارد دیگر، هیچ اختلافی بین خانواده ها نبود. بعد از تمام صحبت ها به ما گفتند: برای صحبت های خصوصی به این اتاق بروید. 🌸به محض اینکه به همراه دخترخانم وارد اتاق شدیم، چشمم به تصویر بزرگ بر روی افتاد!! وقتی نشستیم، به عنوان اولین سوال پرسیدم: شما ابراهیم هادی را می شناسید؟ ایشان هم با تعجب گفت: بله، شهید هادی پدرم بودند. آن ها در یک محل زندگی می کردند و بنده هم به این شهید والا مقام بسیار اعتقاد دارم و.... 🌸خلاصه، هفته ی بعد (علیه السلام) رفتم. همراه با همسرم به کنار مزار یادبودش آمدیم و برای عرض تشکر، ساعتی را در کنارش نشستیم. آخر همسرم نیز مانند من، از ابراهیم خواسته بود که یک برایش انتخاب کند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔰من با شهدای زیادی حشر و نشر داشتم. اما شبیه شخصیت #شهيد_ابراهيم_هادي را در کمتر کسی دیدم.👌 🔰 برخی افراد بودند که بعضی از خصوصیات #ابراهیم را داشتند، اما اینکه کسی مانند #ابراهیم، این قدر جامع الاطراف باشد را ندیدم. 🔰 محبت #ابراهیم شامل حال همه می شد. از اسرای عراقی تا برخی رزمندگان که از نقاط دور دست ایران آمده بودند. این عشق و محبت، ظاهری هم نبود. ابراهیم با عشق وعلاقه به دیگران خدمت می کرد. 🌹👌 🔰اینکه ببیند یک بنده خدا اذیت می شود، برای او بسیار سخت بود. ابراهیم مسئولیت و فرماندهی قبول نمی کرد.❌ 🔰 شاید یکی از دلایلش این بود که در زمان مسئولیت، امکان دارد انسان تصمیم درستی نگیرد 🔆و همین باعث رنجش اطرافیان شود. 🔰برای همین همیشه می گفت: یک نفر از دوستان، مسئولیت را قبول کند و ما با تمام توان در کنارش هستیم.💪 🔰 دیگر اینکه قلب رئوف و مهربان #ابراهیم به حیوانات هم محبت داشت. ( اغلب مدافعان حرم #شهید_هادی را الگو و دوست شهید خود میدانستند . ان شاءالله ما هم راه شهید رو بریم و شهادت نصیبمون بشه ) 🌹 راوی : مولف کتاب شهید ابراهیم هادی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شهید_ابراهیم_هادی ✍به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد. #اسراف در زندگیش راه نداشت. تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات #خدا کمک می کرد. از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد. 💠یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار #ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود. ♨️نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند⁉️نان خیلی سفت بود. بعد یک تکه سنگ برداشت. 🔷و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به #خُرد کردن #نان نمود. حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! چند دقیقه بعد #کبوتر ها آنجا جمع شدند. پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود. 📚 #سلام_بر_ابراهیم۲/ص۱۴۷ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#آبادگر مساجد ✍اوایل دهه شصت بود. می خواستند درمحل ما مسجدی بسازند، همسایه ها خوشحال بودند اما چند جوان ازاهالی محل، مخالف ساخت مسجد بودند! برای همین، شبانه دیوار مسجد را خراب کردند! ♻️حاج آقا لنگرودی روحانی محل خیلی ناراحت شد. خبر به گوش ابراهیم رسید. آخر شب به محل ساخت مسجد رفت. تا یک هفته هر شب تا صبح در زمین مسجد حضور داشت و برای ساخت مسجد کمک می کرد، آن چند جوان با دیدن هیبت #ابراهیم،دیگر جرات نکردند به زمین مسجد نزدیک شوند. 💢ابراهیم راهی جبهه و دوستانش مشغول تکمیل مسجدالشهدا شدند. مسجدی که اکنون پایگاه فرهنگی محل شده. این یکی از توفیقات ابراهیم بود. 📚کتاب خدای خوب ابراهیم. صفحه29 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ 💖 قلب رئوف ابراهیم، بزرگترین نعمتی بود کہ خدا بہ این بنده اش داده بود. یک بار در دوران مجروحیت ،بہ دیدنش رفتم یکی از علما هم آن جا بود. ابراهیم از خاطرات جبهہ می گفت. 👌یادم هست کہ گفت:در یکی از عملیات ها در نیمہ شب بہ سمت دشمن رفتم. از لابہ لاے بوتہ ها و درخت ها حسابی بہ دشمن نزدیک شدم. یک سربازعراقی روبرویم بود. یکباره در مقابلش ظاهرشدم. کس دیگرے نبود. دستم را مشت کردم و با خودم گفتم: بایک مشت👊 او را می کشم. 🔻اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره دلم برایش سوخت. روے دوشش بود و فکرنمی کرد این قدر بہ او نزدیک شده باشم. چهره اش این قد ر بودکہ دلم برایش سوخت. 🍁 او سربازے بود کہ بہ زور بہ جنگ ما آورده بودند. بہ جاے زدن، او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید می لرزید. دستش را گرفتم و با خود بہ عقب آوردم. بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا بہ عقب منتقل شود و خودم براے ادامہ عملیات جلو رفتم. 📚سلام بر ابراهیم (۲)، ص۲۳۱ 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚💚گره بازکن مشکلات مردم❤️❤️ 🍃 ✨ ✔️راوی:حجت السلام سميعي و... 👈يادم هست در خاطرات🌷 خواندم كه هميشه دنبال از مشكلات مردم بود. 🌷@shahidabad313 📍اين🌷 والامقام به دوستانش گفته بود: از خدا خواسته ام هميشه جيبم پر باشد تا از مشكلات مردم بگشايم. 📍من دقيقاً چنين شخصيتي را در🌷 ديدم. او🌷 را الگوي خودش قرار داده بود. دقيقاً پا جاي پاي🌷 ميگذاشت. 🌷@shahidabad313 🌷 صبحها تا عصر در كار ميكرد و عصرها نيز اگر وقت داشت، با كار ميكرد. 📍اما چيزي براي خودش خرج نميكرد. وقتي مي فهميد كه مثال نوجوانان🕌، احتياج به كمك مالي دارد دريغ نميكرد. 🌷@shahidabad313 📍يا اگر ميفهميد كه شخصي احتياج به دارد، حتي اگر شده ميكرد و كار او را راه مي انداخت.🌷 چنين انسان بزرگي بود. ⚘@pmsh313 💢من يك بار احتياج به پيدا كردم. به كسي هم نگفتم، اما🌷 تا احساس كرد كه من احتياج به دارم به سرعت مبلغي را آماده كرد و به من داد. 📍زماني كه ميخواستم كنم نيز هفتصد هزار تومان به من داد.ظاهراً اين مبلغ همه ي پس اندازش بود. او لطف بزرگي در حق من انجام داد. من هم به مرور آن مبلغ را برگرداندم. 🌷@shahidabad313 📍اما يك بار برادري را در حق من تمام كرد. زماني كه براي تحصيل در مستقر شده بودم، يك روز به🌷 زنگ زدم و گفتم: فاصله ي حجره تا محل تحصيل من زياد است و احتياج به دارم، اما نه دارم و نه موتورشناس هستم. 📍هنوز چند ساعتي از صحبت ما نگذشته بود كه🌷 زنگ زد. گوشي را برداشتم.🌷 گفت: كجايي؟ گفتم: توي در. گفت: برات خريدم و با وانت آوردم، كجا بيارم؟ 🌷@shahidabad313 💢تعجب کردم. کمتر از چند ساعت مشکل من را حل کرد.نميدانيد آن چقدر كار من را راه انداخت. بعدها فهميدم كه🌷 براي بسياري از اطرافيان همينگونه است. او راه درست را انتخاب كرده بود. 🌷 اين را داشت كه اينگونه اعمالش مورد قبول واقع شود. ⚘@pmsh313 👈كارهاي او مرا ياد حديث☀️ (ع) در بحارالانوار، ج 75 ،ص 379 انداخت که فرمودند: همانا قبول اعمال شما، برآوردن نيازهاي برادرانتان و كردن به آنان در حد توانتان است و الّا (اگر چنين نکنيد)، هيچ عملي از شما پذيرفته نميشود. ٭٭٭ 🌷 درباره ي كارهايي كه انجام ميداد خيلي تودار بود. از كارهايش حرفي نميزد. بيشتر اين مطالب را بعد از🌷 فهميديم. 🌷@shahidabad313 📍وقتي🌷🌷 شد و برايش گرفتيم، اتفاق عجيبي افتاد. من در كنار برادر آقا🌷 در🕌 بودم. ⚘@pmsh313 💥يک خانمي آمد و همينطور به تصوير🌷 نگاه ميكرد و💧 ميريخت. كسي هم او را نميشناخت.بعد جلو آمد و گفت: با خانواده ي🌷 كار دارم.برادر🌷 جلو رفت. من فكر كردم از بستگان🌷 است، اما برادر🌷 هم او را نميشناخت. 🌷@shahidabad313 💢اين خانم رو به ما كرد و گفت: چند سال قبل، ما اوضاع مالي خوبي نداشتيم. خيلي گرفتار بوديم. برادر شما خيلي به ما کمک کرد.براي ما عجيب بود. همه جور از🌷 شنيده بوديم اما نميدانستيم مخفيانه اين را تحت پوشش داشته! 📍حتي زماني كه🌷 در و شهر اقامت داشت، اين سنت الهي را رها نكرد.در مراسم تشييع🌷، افراد زيادي آمده بودند كه ما آنها را نميشناختيم.بعدها فهميديم كه🌷 گره از كار بسياري از آنان گشوده بود. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⭕️معرفیِ 🔷 رمان هاست؛ روایتی خاص از درد و رنج پنهانی که در وجود مادران نهفته است، اما در تمام روزها و سال‌های دوریِ جگرگوشه‌شان از آن دم نزده‌اند. 🔹آنچه را از دیگر آثار نگارش یافته در این حوزه متمایز می‌کند، دقت نویسنده در بیان تک تک خاطراتی است که یک از فرزند برومند خود به یاد می‌آورد. 👈؛ مادر ، جوان رعنایی است که در جبهه به جانبازی می‌رسد و پس از آن ۱۲ سال، پیشِ چشمان مادر ذرّه ذرّه آب می‌شود تا به درجه رفیع نایل می‌آید. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚احسان به خلق❤️ ✨ 🍃 ✔️راوی:حاج باقر شیرازی 👈حدود پنجاه سال اختلاف سني داشتيم. اما من با🌷 حتي همين حالا كه🌷 شده بسيار زياد است! روزي نيست كه من و خانواده ام براي🌷#فاتحه نخوانيم. از بس كه اين در ما و بيشتر خانواده هاي اين محل كرد. 🌷@shahidabad313 ☘من كنار🕌 هندي🏛 دارم. ما از آنجا آغاز شد كه مي ديدم يك در انتهاي🕌 مشغول و شده و اي روي سرش مي كشد!موقعي كه آغاز مي شد، اين بلند مي شد و به صف ملحق مي شد.نمازهاي اين هم بسيار بود. ⚘@pmsh313 🔹️چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه هاي با☀️ است. يك بار موقعي كه مي خواست بردارد با هم مواجه شديم و من كردم.اين خيلي با جواب داد.روز بعد دوباره كرديم. 🌷@shahidabad313 ♦️يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم است. گفتم: چطوريد، شما چيست؟ اينجا چه مي كنيد؟نگاهي به چهره ي من انداخت و گفت: يك بنده ي هستم كه مي خوام در كنار☀️ (علیه السلام) بخوانم. ⚘@pmsh313 🍂كمي به من برخورد.او جواب درستي به من نداد، گفتم:من هم مثل شما هستم، اهل و پدرم از علماي اين شهر بوده،مي خواستم با شما كه هم من هستي بشم. 🌷@shahidabad313 🍂لبخندي زد و گفت: من رو🌷 صدا كنيد. تو اين هم مشغول هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت.اين اولين ما بود. شايد خيلي برخورد جالبي نبود اما بعدها آنقدر رابطه ي ما نزديك شد كه🌷 رازهايش را به من مي گفت. 🌷@shahidabad313 🍁مدتي بعد به مغازه ي ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش مي گفتند اين طلبه ي سخت كوشي است، اما نمي گيرد.يك بار گفتم: آخه براي چي نمي گيري؟گفت: من هنوز به اون نرسيدم كه از☀️ (عج) استفاده كنم. گفتم: خُب چي كار مي كني؟ خنديد و گفت: مي گذرونيم... ⚘@pmsh313 💎يك روز🌷 آمد و گفت: اگه كسي كار داشت بگو من انجام مي دم، بدون. فقط تو روزهاي آخر.گفتم: مگه بلدي!؟ گفت: ياد گرفتم، وسايل لازم براي اين كار رو هم تهيه كردم. فقط لوله را بايد بپردازند.گفتم: خيلي خوبه، براي بيا خونه ي ما! 🌷@shahidabad313 ⭐ساعتي بعد🌷 با يك گاري آمد! وسايل را با خودش آورده بود.خوب يادم هست كه چهار شب در ما كار كرد و كار براي آشپزخانه و حمام را به پايان رساند. در اين مدت جز چند ليوان هيچ چيزي نخورد. 🔮هر چه به او كرديم بي فايده بود. البته بيشتر مواقع بود.اما🌷 يا همان كه ما او را به اسم🌷 مي شناختيم هيچ مزدي براي خانه ي مردم☀️ نمي گرفت و هيچ چيزي هم در آنها نمي خورد! ما با ايشان بعد از ماجراي بيشتر شد ... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚برکت❤️ 💢دوستان شهید 👈 در مال چیزی نیست که با مفاهیم مادی و دنیایی قابل بحث و توجیه باشد،برخی افراد بودند که انچه را که خدا در اختیارشان نهاده بود برای رفع قرار می دادند و خدا هم از خزانه ی غیب خود انها را برطرف می کرد. 🌷@shahidabad313 💢مثلا،🌷. دوستي مي گفت: يک شب🌷 را ديدم که در کوچه راه مي رود. پرسيدم: کاري داري؟گفت: از صبح تا به حال کسي از را نديدم که داشته باشد و من بتوانم او را برطرف کنم. براي همين ناراحتم. ⚘@pmsh313 🌷 هيچ گاه را براي خودش نخواست، بلكه با پولي كه به دستش مي رسيد بسياري از را برطرف مي كرد.بارها شده بود كه مي كرد و آن را خرج و يا افراد نيازمند مي کرداين ويژگي هاي🌷 براي🌷 خيلي جالب بود 🌷@shahidabad313 🌷🌷 را خيلي دوست داشت براي همين سعي مي كرد مانند اين🌷 عزيز با درآمد خودش را برطرف كند. يادم هست كه در تصوير نسبتاً بزرگ🌷 را جلوي نصب كرده بود و اين طرف و آن طرف مي رفت.🌷 هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از برطرف كند. ⚘@pmsh313 💢بايد اشاره كرد كه نشستن و كردن، براي اينكه خداوند خود را نازل كند، در هيچ روايتي وارد نشده. اگر مي خواهد به جايي برسد، بايد كند. 🌷@shahidabad313 💢زماني كه🌷 در بود و در فعاليت مي كرد، هميشه دست داشت. خصوصاً براي هيئت ها بسيار خرج مي كرد.🌷 مي گفت بايد☀️ (علیه السلام) پررونق باشد. بايد اين بچه ها كه به مي آيند خاطره ي خوشي داشته باشند. 🌒هر بار كه براي و يا كارهاي فرهنگي🕌 احتياج به داشتيم اولين كسي كه جلو مي آمد🌷 بود. هميشه آماده بود براي هزينه كردن. 🌷@shahidabad313 ♨️يك بار به🌷 گفتم: از كجا اين همه مي ياري؟ مگه توي چقدر بهت مي دن؟ خنديد و گفت: از خدا خواستم كه هميشه براي اينطور كارها داشته باشم. خدا هم كمكم مي كنه.پرسيدم: چطوري؟ ⚘@pmsh313 🌟گفت: بايد كرد. بعد ادامه داد: براي اينكه برخي خرج ها رو تأمين كنم، بعد از#بازار_آهن، با كار مي كنم. بار مي برم، و... خدا هم توي ما قرار مي ده. 🌷@shahidabad313 🌷 در☀️ هم دست از اين كارها بر نمي داشت.بسياري از طلبه هاي☀️ از فعاليت هاي🌷 مي گفتند و اينكه نمي دانستند🌷 از كجا مي آورد، اما كارهاي ماندگاري از خود به مي گذارد. ⚘@pmsh313 📌زماني كه🌷🌷 شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خود را از 🌷 بيان كردند.يكي مي گفت: اين عبايي را كه دارم🌷 برايم خريد، ديگري به نعلين خود اشاره كرد.يكي ديگر از آنها از💎 خانه اش مي گفت و... 🌷 براي تأمين هزينه ي اين كارها در☀️ كار مي كرد. اين اواخر كاري كرده بود كه مسئولان گروه هاي نظامي مردمي (حشدالشعبی) حسابي به او داشتند.هميشه در اختيار او مي گذاشتند تا براي كارهاي كه در نظر دارد كند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊