😍 #فرمانده_مجروح_می_شود
نصرت الله کاشانی؛ مسئول واحد مهندسی #تیپ_۲۷ می گوید:
«...عصر روز جمعه (۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱) ، #حسن_باقری و جناب سرهنگ حسنی سعدی_فرماندهان قرارگاه عملیاتی نصر_ به اتفاق علی تجلایی -نمایندۀ تیپ ۳۱ عاشورا- وارد منطقهی ما شدند تا ضمن بازدید وضعیت خط و هماهنگی #حاج_احمد ، محور تصرف شده را به نیروهای نصر-سه تحویل بدهیم.
این عزیزان داخل یک سنگرِ تانک، دور هم جمع شدند و سرگرم گفت و گو بودند، اما به دلیل اجرای آتش سنگین توپخانه دشمن بر روی منطقه، سنگرِ تانک ناامن شد. #حسن_باقری پیشنهاد کرد مذاکرات را در محل امن تری دنبال کنند. همه قبول کردند، ولی هنوز از سنگرِ تانک پا به بیرون نگذاشته بودند که یک گلولۀ توپ در آن حوالی فرود آمد و یکی از ترکش های آن، به پای #حاج_احمد اصابت کرد.
گرد و غبار انفجار که فرو نشست، دیدیم #حاج_احمد_متوسلیان ترکش خورده و به سختی مجروح شده؛ ترکش به زانو و سفیدران پای راست #حاجی_متوسلیان اصابت کرده بود.
از هر طرف، فریاد #یا_اباالفضل و #یا_امام_زمان بچه ها به هوا بلند شد. داشتیم توی سر خودمان می زدیم. یکدفعه #حاج_احمد سر چرخاند طرف ما و با همان غیظ معروفش به ما غضب کرد و گفت: «ترکش نُقلی اش مال ماست، گریه و زاری آن مال شما؟! [من، ترکش خورده ام! اونوقت شما گریه اش را می کنید!!؟؟] بس کنید!»
بعد هم سریع کمربندش را باز کرد، بالای شریان ران را بست و به هر زحمتی بود، از جایش بلند شد...
آنچه که #حاج_احمد به آن ترکش نُقلی می گفت، ترکشی بود قد نصف کف دست خودم.»
📑 با اندکی تصرف از کتاب درخشان و ارزشمند #همپای_صاعقه ، صفحات ۶۴۲ و ۶۴۳
#حاجی_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
😐 #درود_بر_صدام_یزید_کافر 😎
✅
💫
سرلشکر معدوم حسین کامل مجید؛ وزیر صنایع نظامی رژیم بعث و داماد #صدام ، پس از فرار از عراق، طی مصاحبه ای مطبوعاتی در اردن، دربارۀ وضعیت روحی و روانی « ارتشبد ستاد رفیق #صدام_حسين » در واپسین شب ها و روزهای نبرد #الی_بیت_المقدس می گوید: ...صدّام شبانه روز گریه می کرد و پزشکان به طور دائم به عیادت او می رفتند. هرگاه بیانیه های نظامی ارتش عراق مطلبی را دربارۀ وضعیت #خرمشهر اعلام می کردند٬ حال صدّام بدتر می شد. هر زمان خبر بدی از اوضاع #خرمشهر می شنید، از پزشک ویژه اش درخواست دستگاه سنجش #فشار_خون می کرد و مرتب به او آمپول های مسکن و آرام بخش تزریق می شد.
صدّام با صدای بلند فریاد می زد: «آه..مُحَمَّره [خرمشهر] از دست رفت. وای از دست این افسران بزدل! آنها مرا فریب دادند. بعد هم در حالی که شراب می نوشید، می گفت: ای #محمره ! به خدا سوگند، همۀ این فرماندهان ترسو را خواهم کشت.» ✔
.
.
📑 از کتاب ارزشمند #همپای_صاعقه ، صفحه ۷۳۶ 📄
.
.
#دفاع_مقدس
#سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامی
#جنگ_ایران_و_عراق
@yousof_e_moghavemat
🌷#حاج_احمد_متوسلیان 💕
✅
❇
🔷 روز ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۱ ، قبل از مرحلۀ آخر #عملیات_بیت_المقدس 👉
.
.
مسئولین گردان های #تیپ_۲۷ از پایین بودن روحیۀ شماری از نیروها و کم رغبتی برخی از آنها برای ادامۀ عملیات مطالبی بیان داشتند؛ از جمله #سید_محمد_رضا_دستواره ، مسئول واحد پرسنلی #تیپ_۲۷ می گوید:👇
.
...این قبیل نیروها هرکدام یک جور عذر و بهانه می آورند؛
یکی می گوید: من سال چهارم دبیرستانم، محصل هستم و فصل امتحانات است و باید بروم؛ چون امتحانم عقب می افتد.
یکی می گوید: اصلاً من سه ماه مأموریتم تمام شده؛ نمی توانم بمانم.
یکی می گوید: مادرم مریض شده.
یکی می گوید: برادرم #شهید شده...
خلاصه اینکه اینها این مشکلات را دارند و اکثر آنها هم محصل هستند.
#متوسلیان در پاسخ #دستواره و مسئولین گردان ها می گوید:
...اگر شما مسائل را درست جا بیندازید و برای نیروها صحبت کنید و برایشان حساسیت زمان و نیاز جبهه را بیان کنید، هرگز چنین مشکلی پیش نمی آید. مثلاً همین «گردان مالک» که دیشب خودم برایشان صحبت کردم، تا قبل از صحبت های بنده، از دویست و خُرده ای نیروی این گردان، صد و هفتاد و یک نفرشان تمایل داشتند در منطقه بمانند و بقیه می خواستند بروند؛ اما با صحبتی که با این برادران شد، همگی اعلام آمادگی کردند که بمانند. حتی خودم شنیدم که به هم می گفتند: «إن شاء الله می مانیم و کلک این بعثی های نامرد را می کنیم و بعد می رویم شهر و خانه مان.»
پس می بینید که اگر برای این بچه ها حساسیت این موضوع بیان شود، آنها خودشان احساس مسئولیت می کنند و می مانند.
پس از خاتمۀ جلسه، همۀ رده های ستادی و فرماندهی #تیپ_۲۷ مُتّفقاً دست به کار می شوند تا کار آماده سازی تیپ را انجام دهند...😃
✅
🌠
ادامه دارد...
.
.
📝 کتاب ارزشمند و درخشان #همپای_صاعقه ، صفحه ۶۷۰ و ۶۷۱ ☑
.
.
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد
#حاجی_متوسلیان
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#لشکر۲۷
#سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامی_ایران
#دفاع_مقدس
#الی_بیت_المقدس
@yousof_e_moghavemat
💕 #حاج_احمد_متوسلیان 🚩
🌟
🌠
... #بسیجی_ها ! شما که می گویید اگر ما در روز #عاشورا بودیم، به امام حسین علیه السلام و #سپاه او کمک می کردیم، بدانید امروز #روز_عاشورا است. به خدا قسم من از یک یک شما درس می گیرم. شما #بسیجی ها برای من و امثال من در حکم استاد و معلم هستید. من به شما که با این حالت در منطقه مانده اید، حجتی ندارم. می دانم که تعداد زیادی از دوستان شما #شهید شده اند. می دانم بیش از بیست روز است دارید یک نفس و بی امان در منطقه می جنگید و خسته اید و شاید در خودتان توان لازم برای ادامۀ رزم را سراغ ندارید؛ ولی از شما خواهش می کنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم #خرمشهر را آزاد کنیم...»
در آخر صحبت هایش، در حالیکه اشک از چشمانش سرازیر شده بود، دست هایش را رو به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا! راضی نشو که #احمد_متوسلیان زنده باشد و ببیند ناموس ما، #خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده.
خدایا! اگر بنا بر این است که #خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ #احمد_متوسلیان را برسان! 🍃
🌸
شنیدن این حرف ها و خصوصاً مناجات #حاجی باعث شد همۀ نیروهای تیپ، شیون کنان زارزار گریه کنند. خود #حاج_احمد هم دل به دل #بچه_بسیجی ها داده بود و بی اختیار هق هق گریه، شانه هایش را می لرزاند. به زحمت «والسلام» سخنرانی را ادا کرد و از پشت میکروفن کنار آمد. حرف های #حاجی مثل انفجار یک کپسول معنویت و اخلاص در جمع بچه ها، همه را تکان داده بود. به محض پایان یافتن حرف های #حاجی ، بچه های تیپ ، در حالی که #صلوات می فرستادند و #تکبیر می گفتند، به طرف او هجوم آوردند و دسته جمعی و بی قرار، #حاج_احمد را در آغوش گرفته، می بوسیدند.
در آن #سخنرانی ، #بسیجی ها که واله و شیدای روحیۀ پولادین #حاجی شده بودند، زیر گوشی باهم می گفتند: «وقتی #حاج_احمد با این وضع بد جسمی، این طور فرض و محکم مانده، ما چه حقی داریم اظهار خستگی کنیم؟»
تأثیر سخنرانی #حاج_احمد طوری بود که همۀ بچه ها احساس می کردند انگار اولین روزی است که به منطقه آمده اند. خلاصه، نیروها آماده شدند برای رفتن به مرحلۀ سوم عملیات.✅
📝
📋
👈 برگرفته از کتاب جذاب و ارزشمند #همپای_صاعقه - نوشته گلعلی بابایی و حسین بهزاد - صفحه ۶۷۲ و ۶۷۳ 📚
.
..
...
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#دفاع_مقدس
#سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامی_ایران
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#لشکر۲۷
#الی_بیت_المقدس
#عملیات_بیت_المقدس
#آزادسازی_خرمشهر
#خرمشهر_آزاد_شد
@yousof_e_moghavemat
🔴 #پایان_کار_در_لبنان ✅
🔸 نصرت الله کاشانی؛ مسئول واحد مهندسی #تیپ_27 می گوید:
« ...بعد از فتح خرمشهر که به تهران آمدیم، یک روز #حاج_احمد گفت: برادرها، بیایید برویم ستاد منطقۀ ۱۰ سپاه. همراه #حاجی به آنجا رفتیم؛ سر وقت ماشینی که از عراقی ها غنیمت گرفته بودیم. یک استیشن سفید رنگ بود که شیشه های پنجرۀ بغل آن هم شکسته بود. بچه های #سپاه گفتند: "حاج آقا، این را نبرید. شیشه که ندارد، یک مرتبه می بینید خدای ناکرده، سر یک چراغ قرمز توی ماشین نارنجک انداختند و..."
#حاجی به حرف آنها اعتنایی نکرد. سوار بر همان ماشین شدیم و به راه افتادیم. داشتیم از پل سعدی به سمت جنوب شهر سرازیر می شدیم و بحث ما دربارۀ هشدار بچه های منطقۀ ۱۰ بود. همگی لباس فرم #سپاه به تن داشتیم و جهت حفاظت از خودمان هم اسلحه ای همراه نداشتیم. تهران هم از نظر ترور و تحرکات منافقین در آن مقطع، خیلی وضع ناجوری داشت. من به شوخی برگشتم به #حاج_احمد گفتم: "حالا که اجازه نمی دهید با خودمان اسلحه برداریم، لا اقل اجازه بدهید من یکی که زن و بچه دارم، پیاده شوم."
#حاجی گفت: "شما اگر می ترسید، سلاح بردارید. اگر هم می خواهید، پیاده شوید؛ اما بیخود شلوغش نکنید! من از خدای خودم خواسته ام نه در جنگ ایران و عراق شهید بشوم، نه به دست منافقین؛ بلکه با خدای خودم عهد کرده ام شهادتم به دست شقی ترین اشقیای روی زمین؛ به دست #اسرائیلی_ها باشد. این را هم می دانم که خدا این تقاضای مرا قبول می کند و من به دست آنها #شهید می شوم.
عجیب اینجاست که آن روزها نه حملۀ #اسرائیل به سوریه و لبنان صورت گرفته بود و نه هنوز حتی بحث اعزام نیروهای ایرانی به لبنان مطرح شده بود.
📙 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #همپای_صاعقه ، صفحۀ ۷۶۲ و ۷۶۳
@yousof_e_moghavemat
📕 #معرفی_کتاب 📔
📑
📚
📒
نام کتاب: #همپای_صاعقه (کتاب یکم: از کارنامۀ عملیاتی #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله «ص» ، دی ماه ۱۳۶۰ تا تیر ۱۳۶۱ ، دوران فرماندهی #احمد_متوسلیان )
نویسنده: حسین بهزاد - گلعلی بابایی
انتشارات سوره مهر
قیمت: ۶۰ هزار تومان
تعداد صفحات: ۹۰۷
نوبت چاپ: بیستم ✅
🔶
⏪ برگزیدۀ هشتمین جشنوارۀ کتاب سال #دفاع_مقدس در رشتۀ پژوهش ⏩
.
.
این کتاب توسط مقام معظم رهبری تقریظ شده است.✅
@yousof_e_moghavemat
🚀🚁🚒🚐🚑💣💣
◾️اشغال لبنان توسط اسرائیل
در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۶۱ ، #اسرائیل به بهانه های واهی و با استفاده از حالت مشغول به جنگ بودنِ عراق و ایران و نگرانی بخشی از دولت های عرب از پیروزی ایران [در جبهۀ خرمشهر]، از هوا، زمین و دریا به کشور مظلوم و گرفتار #لبنان حمله کرد و تا بیروت پیش رفت... بعداً معلوم شد که یکی از اهدافِ آن [تهاجم]، کم کردن فشار ایران به عراق و نجات رژیم بعث عراق و گرفتار کردن #سوریه است که [در جنگ]، حامی ایران و مخالف بعث عراق بود.
طبیعی بود که در ایران، موجی از درخواست حمایت از فلسطین و مردم لبنان به وجود آید و بسیاری از رزمندگان، خواستار حضور در جبهه های جهاد مستقیم با #دشمن_صهیونیستی بشوند و شدند و [ حُکّام ] بعث عراق از این فرصت که #اسرائیل برایشان خلق کرده بود، استفاده کنند و پیشنهاد مُتارکه جنگ و اجازه عبور ایران از خاک عراق به سوی مرزهای #اسرائیل را بدهند.
وقت زیادی از «شورای عالی دفاع» و فرماندهان و مسئولین سیاسی، صرف بحث روی این موضوع می شد و جمعی از کارشناسان ما هم، برای بررسی وضع جبهه های #لبنان و #اسرائیل ، به منطقه رفتند.
مرحوم هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطراتش، نهاد تصمیم گیرنده جهت اعزام نیرو به سوریه را «شورای عالی دفاع» معرفی می کند و در مورد چند و چون این واقعه می نویسد:
«...آقای رئیسجمهور [ آیت الله خامنه ای ] در یک تماس تلفنی، مسئلۀ بحران #لبنان را مطرح کردند. از جهاد سازندگی اطلاع دادند که مایلند بخشی از کمک های انسانی را در #لبنان به عهده بگیرند.
عصر «شورای عالی دفاع» در محل دفتر امام جلسه داشت. هیئت [اعزامی] ما [ متشکل از صیاد شیرازی، محسن رضایی، محسن رفیق دوست و تنی چند از مسئولین اطلاعات و عملیات قرارگاه مرکزی کربلا ] از #سوریه برگشته و در جلسه شرکت داشتند. گزارش دادند که #اسرائیل بر اکثر نقاط جنوب #لبنان مسلّط شده است و #سوریه نمی تواند [در آن مناطق] وارد جنگ شود. [اعضای این هیئت] با فلسطینیها ملاقات نکرده بودند. تصمیم گرفتیم که کمکی به #لبنان بشود. ترکیه حاضر نیست که از مسیر هوایی کشور او خیلی استفاده شود و با عبور یک هواپیمای حامل کمک در هر روز، موافق است.»
این تصمیم در حالی گرفته شد که عناصر واحد اطلاعات #تیپ_27 هنوز در #شلمچه حضور داشتند و سرگرم کار شناسایی از منطقه بودند.
👈 ادامه دارد...
📚 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #همپای_صاعقه ، صفحات ۷۷۳ و ۷۷۴
@yousof_e_moghavemat
✈✈✈✈✈✈✈✈✈✈
⚫️ وسایل تیپ را جمع کنید؛ باید برویم لبنان...
◻️ عباس برقی از همرزمان صمیمی و باوفای #حاج_احمد_متوسلیان می گوید:
...برادرهای ما گرم کار شناسایی بودند که پیامی از #حاج_احمد به دستمان رسید. #حاجی در این پیام، خیلی کوتاه و صریح نوشته بود؛ تصمیم گرفته شده که ما برای #جنگ_با_اسرائیل ٬ عازم #لبنان بشویم. سریع وسایل و تجهیزات تیپ را جمع کنید و بیایید تهران، پادگان امام حسین علیه السلام.
بلافاصله ظرف دو - سه روز، کلیۀ تجهیزات و وسایل تیپ را جمع کردیم و عازم پادگان امام حسین (ع) شدیم.
هنگامی که به تهران رسیدیم، در پادگان امام حسین (ع) باخبر شدیم که #حاج_احمد به اتفاق #حاج_همت و یک تعداد دیگر از برادران تیپ، برای اقدامات اولیه به #لبنان رفته اند و به زودی برای اعزام ما به آنجا، به ایران باز خواهند گشت.»
سعید قاسمی؛ مسئول واحد اطلاعات #تیپ_27 نیز در این باره می گوید:
«...طبق دستور #حاج_احمد داشتیم توی جبهۀ شلمچه در اطراف کانال پرورش ماهی، کار شناسایی را انجام می دادیم که سردار عزیزمان #حاج_حسین_همدانی آمد و دستور شفاهی #احمد_متوسلیان را به ما ابلاغ کرد.
دستور این بود: ظرف مدت ۲۴ ساعت، کلیۀ وسایل و تجهیزات خودتان را جمع آوری کنید. می خواهیم برویم #لبنان .
با تعجب به «حاج حسین همدانی» گفتیم: حاجی، چی داری میگی؟ نکنه داری با ما شوخی می کنی!؟
ایشان خیلی جدی گفتند: #احمد تأکید کرده ظرف ۲۴ ساعت، کلیۀ تجهیزات تیپ را همراه بچه ها جمع کنید و به سرعت به تهران انتقال دهید.
واقعاً ما توی پوست خودمان نمی گنجیدیم؛ جنگ ما یک پله خودش را بالاتر کشیده و #جهاد ما وارد فاز جهانی شده بود. خلاصه به سرعت نیروها و امکانات تیپ را جمع آوری کردیم و خودمان را به تهران رساندیم و رفتیم پادگان امام حسین (ع)؛ مقصدی که #حاج_احمد برای ما در نظر گرفته بود.»
👈 ادامه دارد...
📙 #همپای_صاعقه ، صفحات ۷۷۴ و ۷۷۵
@yousof_e_moghavemat
📣📢🔈🔉🔊
#ایران_آتش_بیار_معرکه_شده_است
🔸 دولت #اسرائیل به محض پخش ورود نیروهای ایرانی به دمشق، تدابیر بی سابقه ای اتخاذ کرد. #متوسلیان در این باره می گوید:
... بلافاصله بعد از ورود اولین هواپیمای حامل نیروهای ما به آنجا، #اسرائیل اعلام آتش بس یک طرفه کرد و این اولین گام بود برای اینکه دست به عقب نشینی تاکتیکی بزند و این امر هم در اینجا پیش آمد که نیروهای وابسته به #اسرائیل در خاک #لبنان مثل #فالانژیست_ها و نیروهای مربوط به سرگرد «سعد حداد» و حتی #اسرائیل در برنامۀ رادیویی شان بخش فارسی دایر کردند و عجب اینکه بخش فارسی این رادیوها بلافاصله بعد از ورود نیروهای ایرانی، شروع به کار کرد. #صهیونیست_ها و مزدوران شان در تبلیغات رادیویی به ما گفتند: شما ایرانی ها چرا آتش بیار معرکه شده اید؟ شما برای اشغال #لبنان آمده اید!!!
عجیب اینکه در عرف #صهیونیست های متجاوز و اشغالگر، ما اشغالگر محسوب می شدیم و آنها، #اسرائیلی_ها ، حامی مردم...
🔹 اعزام قوای محمد رسول الله (ص) به #سوریه ، در ۳ مرحله انجام گرفت. در مرحلهی اول، #متوسلیان به همراه تعدادی از نیروها عازم شدند. در حقیقت آنها رفتند تا به عنوان جلودار قوای اعزامی ایران، در دمشق، زمینه را برای اعزام دیگر نیروها آماده کنند. پس از آن، مرحلهی دوم اعزام انجام گرفت و سپس حجم زیادی از نیروهای رزمنده به کمک نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، راهی #سوریه شدند که سرپرستی مجموعۀ سوم را #محمد_ابراهیم_همت بر عهده داشت.
⬅️ ادامه دارد...
📙 #همپای_صاعقه ، صفحه ۷۷۹
@yousof_e_moghavemat
❤️🌺🌷💐🌹🌸❤️
#حاج_همت و #زیارت_عاشورا
◽️ سعید قاسمی که همراه با گروه سوم عازم #سوریه شد، می گوید:
...ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود. پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجت ِ «کارگو» [ ویژهی حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر، دَرِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان داخل هواپیما، این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با #حاج_همت یک گوشه ای نشسته بودیم. حاجی چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست لباس خاکی #بسیجی پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت.
#حاجی از من پرسید: بگو بدانم چه حسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست، آیا آمادگی داری؟
گفتم: بالاخره سرنوشت است دیگر. هرچه پیش آید، خوش آید.
بعد #حاجی دست کرد توی جیب پیراهنش، کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحامِ بچه ها نشست و #زیارت_عاشورا خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد، دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت.
👈 ادامه دارد...
📚 #همپای_صاعقه ، ۷۷۹ و ۷۸۹
@yousof_e_moghavemat
🛩🚎🚌✈️🛫🛬🕌
#اولین_مدافعان_حرم
⚪️ سرانجام مجموعۀ سوم از رزمندگان اعزامیِ قوای محمد رسول الله (ص) به حرم حضرت زینب (س) رسید. سعید قاسمی می گوید:
...وقتی به حرم رسیدیم، چنان غوغایی به پا شد که در وصف نمی گنجد. به جرأت می توانم بگویم که تا به آن روز، خانم زینب (س) چنین زوّاری به خود ندیده بود. روی پیشانی همۀ بچه ها، سربندهای سبز رنگ که روی آن اسم عملیات فتح خرمشهر - #الی_بیت_المقدس - نقش بسته بود، به چشم می خورد.
انبوهی از پرچم های سربه فلک کشیدۀ سبز و سرخ، با شعار «محمد رسول الله (ص)» و «نصر من الله و فتح قریب» جلال و شکوه عجیبی را در این گروه اعزامی به نمایش گذاشته بود.
مردم به هم می گفتند: این لشکر محمد (ص) است که آمده تا #اسرائیل غاصب را تار و مار کند. دست های بچه های ما را می گرفتند و به سر بچه های کوچکشان می کشیدند تا آنها را با دست سپاهیان خمینی متبرّک کنند. عبارات این پیشانی بندها را که روی آنها نوشته بود #الی_بیت_المقدس (به سوی قدس) که می دیدند، های های گریه می کردند. اینها را از ما گرفتند و روی چشم خودشان و بچه هایشان می کشیدند. تمام قنادی های آن حوالی، همه روی سر بچه ها نُقل می ریختند و در بین بچه ها و مردم، شیرینی پخش می کردند. افغانی های آوارۀ مقیم دمشق، دسته دسته غریبانه آنجا گریه می کردند.
👈 ادامه دارد...
📚 #همپای_صاعقه ، صفحه ۷۸۱
@yousof_e_moghavemat
#سوری_های_مرموز
◻️ نیروهای اعزامی آن شب در محوطۀ زینبیه، ساعتی به نیایش و عزاداری پرداختند؛ اما ماجراهای پس از زیارت بسیار شنیدنی است. جعفر جهروتی زاده روایت می کند:
... مراسم نماز جماعت و خواندن زیارت نامۀ مخصوص حضرت زینب (س) که تمام شد، #حاج_احمد و #حاج_همت ، خواستند نیروها را از حرم مطهر بیرون آورند؛ اما بچه ها دست بردار نبودند؛ #حاج_احمد با کمک #حاج_همت به هزار مشقّت، گریبان آنها را می گرفتند و در حالی که خودشان هم به سختی اشک می ریختند، بچه ها را کِشان کِشان از حرم خارج می کردند.
از سوی دولت سوریه، #پادگان_زبدانی به عنوان محل استقرار نیروها در نظر گرفته شده بود؛ پادگانی بی در و پیکر که بیشتر به «حلبی آباد»! شباهت داشت تا یک پادگان نظامی، اقامتگاه مزبور، نه سرویس بهداشتی درست حسابی داشت و نه از امکانات اولیهی زندگی در آن اثری به چشم میخورد. از همه بدتر، سرویس دهی بد #سوری_ها بود. آنان اصلاً مراعات موازین مهمان نوازی را نمی کردند و به دلایلی نامعلوم، از پذیرایی این میهمانان مضائقه می نمودند؛ آن مهمان هایی که برای کمک به #سوریه چند هزار کیلومتر راه را طی کرده و خودشان را به دمشق رسانده بودند تا به زعم خودشان، باری از دوش آنها بردارند. خُب، نبود امکانات اولیه و ضروریی مثل دستشویی و حمام، امری نبود که به سادگی بشود از آن گذشت. از این رو، #حاج_همت رفت سر وقت مسئولین سوری و از آنها پرسید: «آخر شما چطور مسلمان هایی هستید که در پادگان خودتان، حمام و دستشویی و سرویس توالت ندارید؟»
سوری ها هم جوابی برای این پرسش #حاج_همت نداشتند. البته فقدان امکاناتی مثل مواد خوراکی، با خرید غذاهای کنسرو شده که از مغازه های شهر تأمین می شد، قابل جبران بود؛ اما مسئلۀ عدم وجود سرویس های بهداشتی و نظافتی و حتی آب آشامیدنی سالم در داخل پادگان، امری لاینحل مانده بود که می بایست تحمل می شد.
◽️با توجه به اینکه حضرت آیت الله خامنه ای - رئیس وقت شورای عالی دفاع - تأکید فراوانی بر روی شناسایی مواضع قوای اشغالگر #اسرائیل داشتند، به محض استقرار قوای اعزامی در «پادگان زَبِدانی»، #متوسلیان قبل از هر کاری، اقدام به تشکیل تیم های اطلاعاتی کرد تا مواضع اشغال شده توسط ارتش #اسرائیل در «درّۀ بُقاع» را کاملاً مورد شناسایی قرار دهند. مأموریت این تیم ها [...].
همزمان با آغاز شناسایی مواضع ارتش #اسرائیل در درّۀ بقاع، چندین جلسهی هماهنگی با مسئولین کشوری و لشکری سوریه نیز برگزار شد تا در خصوص نحوهی به کارگیری نیروهای ایرانی، طی نبردهای آتی علیه #اسرائیلی_ها تصمیم گیری شود؛ اما از این گونه جلسات، هیچ نتیجهی مطلوبی حاصل نشد.
👈 ادامه دارد...
📙 #همپای_صاعقه ، صفحات ۷۸۱ و ۷۸۲
@yousof_e_moghavemat