#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بستر
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار
هر لحظه دردی تازه داغی تازه دارد
در چشم خود غمهای بیاندازه دارد
مثل شبی تیرهست دنیای مقابل
تنها هلالی مانده از آن ماه کامل
گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی
آهی به لب میآورد از درد آهی
لبریز از درد است اما غرق احساس
دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس
آه این نسیم با محبت، مادرانه
دستی کشیده بر سر و بر روی خانه
شرمندۀ احساس او شد خانهداری
با هر نفس آه از در و دیوار جاری
::
شب، نیمهشب، خسته شکسته، مات، مبهوت
دستی به سر میگیرد و دستی به تابوت
از خانه بیرون میرود ناباورانه
جان خودش را میبرد بر روی شانه
خورده گره با گرد غربت سرنوشتش
در خاک پنهان میشود پنهان بهشتش
«نفسی علی...» آه از دل پر درد او آه
«یا لیتها...» آه از دل پر درد او آه
::
این روزها دستی به سمت ذوالفقار است...
#سیدمحمدجواد_شرافت
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #رباعی
در بیت خلیل گلشنش را نزنید
امّید و پناه و مأمنش را نزنید
از من که گذشت ای مدینه اما
دیگر جلوی مرد زنش را نزنید
#وحید_عظیم_پور
#امام_زمان_فاطمیه
#امام_زمان_مناجات
خُونِ مَظلُوم، تُو را میخوانَد
آهِ مَحرُوم، تُو را میخوانَد
اَشگِ مَعصُوم، تُو را میخواَند
قَلبِ مَغمُوم، تُو را میخوانَد
تُو گُشایَندِهء مُشکِلهایی
تُو شَفابَخشِ هَمِه دِلهایی
دادگاهِ تُو به پا گَردَد کِی؟
حَقَِّ مَظلُوم، اَدا گَردَد کِی؟
خَصمْ مَحکُومِ فَنا گَردَد کِی؟
قامَتِ ظُلم، دُو تا گَردَد کِی؟
تا به کِی فاطِمِه گُویَد پِسَرَم؟
تا کِی اِسلام بِگُویَد پِدَرَم؟
خُونِ رُخسارِ رَسُولِ دُو سَرا
فَرقِ بِشکَافتِهء شِیرِ خُدا
نالِههای شَب و رُوزِ زَهرا
پَرچَمِ سُرخِ شَهِ کَرب و بُلا
هَمِه گُویَند بِیا، مَهدِی جان
بِشنُو نالِهء ما، مَهدِی جان
مامَت، اِی مُنتَقِمِ ثار الله
هَمچِنان ماهِ شَبِ آخَرِ ماه
چِهرِه پِنهان کُند اَز دِیدِهء شاه
تا به رُویَش نَکُنَد شاه، نِگاه
چِه کَسی دِیدِه کِه با حالِ پَرِیش
رُو بِگیرَد زَنِی اَز شُوهَرِ خِویش؟
با خُدا گُفت کِه اِی دادگرَم
مَن کِه مَحرُوم زِ اِرثِ پِدَرَم
مَن کِه دِلخَستِه زِ داغِ پِسَرَم
مَن کِه آزُردِه زِ دِیوار و دَرَم
حَق نَدارَم کِه کُنم نالِه زِ جان
حال، لُطفِی کُن و مَرگَم بِرَسان
خِیز با نَغمِهء ،مادَر مادَر،
رُوی کُن دَر حَرَمِ پِیغَمبَر
اَز دِل خاکَ، تَنِ آن دُو نَفَر
به دَر آور گُو با دِیدِهءتَر
کِه شُما اَز چِه به هَم پِیوَستِید
پَهلُویِ مادَرِ من بِشکَستِید؟
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بستر
بی تو من غم را به این کاشانه دعوت میکنم
روز را با خویش و شب با چاه صحبت میکنم
گاه میگریم کنار آسیاب خانه ات
گاه با دیوار و در ذکر مصیبت میکنم
تو به بابای خودت از غربت من شکوه کن
من هم از بی فاطمه بودن شکایت میکنم
گفتم امشب درد پهلویت اذیت میکند
یک تکان خوردی و گفتی آه عادت میکنم
غصهی همسایههای بی وفایت را نخور
من خودم جای همه از تو عیادت میکنم
از در این خانه بیرون میکشم مسمار را
گرچه یک کم دیر دارم رفع زحمت میکنم
بی تو زهرا جان نماز من فرادا میشود
بی تو در محراب هم احساس غربت میکنم
ای ضریح لطمه خورده میروی از خانه ام
کربلا اما تو را روزی زیارت میکنم
بر سر جسم مقطع ، بین گودال حسین
با بنیَّ های تو ذکر مصیبت میکنم
تو کمک بر رأس های رفته بر نی میکنی
من کمک بر دختران در اسارت میکنم
#وحید_عظیم_پور
#حضرت_زهرا_مدح
#فاطمیه
آن بانوئی که ذکرلبش یاجلیل بود
دیدندسجده های نمازش طویل بود
صدها فرشته محوتماشای اوشدند
ازبس که جلوه های نمازش جمیل بود
همتا نداشت درشرف وعصمت وعفاف
قدرومقام و منزلتش بی بدیل بود
خودکوثرودوچشمه ی زمزم فشان او
روشن تراززلال دل سلسبیل بود
تانشکند بلوردل او زسنگ غم
بعدازپدرانیس دلش جبرئیل بو د
فریاد خطبه خوانی آن مظهرعفاف
مُهرسکوت برلب هرقال وقیل بو د
عمرش پُرافتخارتراز عمر نوح شد
گرچه بسان سوره ی کوثرقلیل بود
درراه حفظ کعبه ی دل، جان سپرنمود
وقتی نفاق دردل اصحاب فیل بود
نمرودیان به آتش بیداد سوختند
آن خانه را که کعبه ی صدها خلیل بود
یک غنچه درتهاجم گلچین به باغ وحی
درحفظ جان بانوی گل ها دخیل بو د
درروز رستخیز،پُرازحسرت و غم است
چشمی که بهرگریه ی براوبخیل بود
مدح کسی سرود«وفایی»که حق گواست
دشمن به پیش عزّت وقدرش، ذلیل بود
#سیدهاشم_وفایی
#حضرت_زهرا_شهادت
#امام_زمان_فاطمیه
#دوبیتی
آیا "در" و "دیوار" …حقیقت دارد؟
برخورد "گل" و "خار"…حقیقت دارد؟
ای صاحب عزای فاطمیه …آیا…
این روضه "مسمار"…حقیقت دارد؟
#سیدمجتبی_شجاع
#امام_زمان_فاطمیه
به لحظه ای که در آن شعله ها نوا کرده
برای آمدنت مادرت دعا کرده
برای اینکه بگیری تو انتقامش را
میان نافله هایش چه ناله ها کرده
اگر که شیعه شدیم اعتقاد ما این است
به یمن توست به ما هم گر اعتنا کرده
تو گفته ای که بود الگوی تو مادر تو
همان که شیر خدا بر وی اقتدا کرده
هزار سال گذشته هنوز عزاداری
تمام عمر تو را غصه اش عزا کرده
شنیده ام که بدست شماست پیرهنش
نگه به پیرهنش بادلت چها کرده
برای زخم کبودش بیار دارویی
همان که بهر ظهورت خدا خدا کرده
#جواد_حیدری
#حضرت_زهرا_مدح
#فاطمیه
برای غرقشدن در مقام نوری تو
چقدر میطلبد دل سکوتِ صحرا را
به اشتیاق مزاری که همچنان مخفی است
نسیم کرده زیارت حریم دریا را
تو را فرشتهی الهام دیده در دل خواب
سوال آدمیان را تویی یگانهجواب
جهان چه بود به جز خاک و باد و آتش و آب
اگر به لب نمیآورد نامِ زهرا را؟
پرنده قصهی پرواز را نمیدانست
درخت مزهی آواز را نمیدانست
کسی حکایت آن راز را نمیدانست
که آفرید نگاهت هر آنچه معنا را
تویی حقیقت پایندهای که میگویند
شمیم سبز پراکندهای که میگویند
تویی گذشته و آیندهای که میگویند
سپردهام به تو دیروز را و فردا را
مُصممی که زمین را پر از بهار کنی
که پا به پای کنیزان خانه کار کنی
شدی روانهی مسجد که آشکار کنی
به یکدو خطبهی غرّا خدای پیدا را
و کیست فاطمه؟ آن زن که از زغال تنور
ستارگان زیادی نثار کرده به شب
و یاد داده به خورشید، روشنایی را
و یاد داده به اَسماء علمِ اَسما را
شفیع محشر کبراست اشکِ نمنم تو
و ذکر دائم مولاست اسمِ اعظم تو
تکان کوه که سهل است، شورِ مقدم تو
بلند میکند از جا جناب طاها را
در ازدحام هزاران ستاره میآیی
که صبح روز قیامت سواره میآیی
و در عبور تو سَرها به زیر میافتند
که سِرّ غیبی و پس میزنی تماشا را
#سعید_مبشر
#حضرت_زهرا_مدح
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بستر
خدا رو کرد با زهرا تمام شاهکارش را
زمین از فاطمه دارد مدال افتخارش را
تمام آسمانها را برایش خلق کرد و بعد
به دست فاطمه داده زمام اختیارش را
نخی از چادر او را به همراه خودش برده
از آن پس جبرئیل از او گرفته اعتبارش را
هر آن کس که در این دنیا فقیر سفره اش باشد
بدون ترسی از آتش قیامت بسته بارش را
لگد هایش به درب سوخته انگار کاری بود
زمستان کرده نامردی گلستان بهارش را
زمین افتاد و یا فضه خُذینی گفت پشت در
میان شعله ها انگار کرده میخ کارش را
علی با چشم خود می دید بالا رفتن دست و
غلافی را که می گیرد میان کوچه یارش را
تمام شب کنار بسترش بیدار می مانَد
شمارش می کند حیدر نفس های نگارش را
از این پهلو به آن پهلو ندارد خواب بی دردی
به پایان می برد زهرا به سختی روزگارش را...
#علی_علی_بیگی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
امید جان خسته ام، ازبرمن سفرمکن
بمان به پیش من مرو، مرا توخونجگرمکن
بی تو غریب وبی کسم ، مرومرو هم نفسم
آتش سینه ی مرا ، بیا وشعله ور مکن
میان سوزو ساز خود، به چشم نیمه باز خود
به یاد محسنت دگر ، نظر به سوی درمکن
زدل که آه می کشی، مرا زغصه می کُشی
نثار قلب وجان من، زآه خود شررمکن
روح من وروان من، سوخت چوشمع جان من
برای غُربت علی گریه تواز جگر مکن
صبرمن وقرار من، دلبرو غم گسار من
به سوگ وهجرروی خود، مرا تونوحه گر مکن
بین حصار دردوغم، زسنگ هجران والم
توای شکسته بال من، مرا شکسته پرمکن
تو گفته ای که یاعلی ، مراکفن نما ولی
نگفته ای که بررُخ کبود من نظر مکن
غم دلت نهفته ای، شب وداع گفته ای
هیچ کسی راتو علی، زتربتم خبرمکن
«وفایی» شکسته دل ، که گشته ای زمن خجل
جز به عزای فاطمه، زاشک دیده ترمکن
#سیدهاشم_وفایی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بستر #رباعی
با دیدهی تر به «در» نظر دوخت علی
از آتش جهلشان بر افروخت علی
باهر نفسی که فاطمه «آه» کشید
چون شمع شد و آب شد و سوخت علی
#مجتبی_عسکری
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
دوباره شــب شد و ظلمت بر آمد
کنار قبر زهـــرا حـــیدر آمد
دوباره شــب شد و ظلمت بر آمد
کنار قبر زهـــرا حـــیدر آمد
پس ازآنی که طفلان خوابشان برد
فلک، تاب از دل بیتابشان بـــرد
زخانه تا بقیع، شاه یگــــــانه
قدم آهسته بردارد شبـــــانه
به آوایـــی که دل در دل نماند
خداوندا علـــــی دیگر بنالد
به آوایی که خــیزد از دلِ تنگ
به آوایی، که ســوزد سینه سنگ
به آوایـــی، که پیغمبر بنـالد
زمین و آسمان، یکــسر بنـالد
بگوید زیر لب در آن دل شــب
امان از سینه سوزان زیـــنب
بدین حالش چوطی شد راه صحرا
بیاید در کنار قـبر زهـــــرا
نهدصورت به خاک،آن شاه ابرار
بگوید این سخن با چشم خونبار
سلام ای بانوی در خـاک خفته
درود زندگی را زود گـــفته
بخــواب آرام ای پهلو شکسته
علـی اندر سر قــبرت نشسته
بخواب آرام، ای نور دو عـینم
که من، چون تو پرستارحـسینم
بخواب آرام، با رخــسار نیلی
به پیغمبر نشان ده جـای سیلی
به خـانه چون روم، روین نبینم
بریزم اشـک و، با زیـنب نشینم
به مسجد چون روم، بینم عدو را
به یاد آرم غــــم سیلی او را
چه خوبست ای همه آرام جانم
همیشه بر سـر قبرت بمـــانم
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #دفن_شبانه
آن لحظه ای که پهلوی خیرالنسا شکست
قلب امام ما علیِ مرتضی شکست
یادم نرفته است که پهلوی مادرم
با ضرب پای دومیِ بی حیا شکست
دستی که قبل همسر و فرزندهای خویش
می کرد بر حوائج مردم دعا، شکست
رازی که بین مادر و فرزند مانده بود
شد بغض و در گلوی حسن بی صدا شکست
سر برد در نیام و خجالت کشید و مُرد
از غصه، ذوالفقارِ شهِ لافتی شکست
هرگز گمان مبر که حریف علی شدند
فرق است بین صبرِ به ناچار، با شکست!
تن را به خاک تا که سپرد، آسمان گرفت
غم گریه کرد و کاسه ی صبر عزا شکست
با گریه گفت:جان محمد حلال کن
عهدی که بسته بود علی با شما شکست
پس داده شد امانت و من پس ندادمش
دنیا به جبر خویش غرور مرا شکست
سنگینی غمش بر دوش فرشتگان
از حد گذشت و پایه ی عرش خدا شکست
هرکس که ظلم کرد بنایش خراب شد
نمرود تخت سطلنتش از جفا شکست
ای غاصبان حق علی رویتان سیاه
نفرین به هر که حرمت آل عبا شکست
#شایان_مصلح
#امیرالمومنین_مدح
علی آن شیرِ خُدا شاهِ عَرَب
اُلفَتی داشتِه با اِین دلِ شَب
شُب زِ اسرارِ علی آگاه است
دلِ شَب مَحرمِ سِرّ الله است
شَب شِنفتِه ست مُناجاتِ علی
جوششِ چشمهء عشقِ ازَلی
قلعه بانی که به قَصرِ اَفلاک
سَر دَهد نالهء زندانیِ خاک
اَشکباری که چُو شَمعِ بیدار
می فشانَد زَر و میگرید زار
دَردمَندِی که چُو لَب بگُشایَد
دَر و دِیوار به زِنهار آیَد
کَلماتی چُو دَر آوِیزهء گُوش
مَسجِدِ کُوفِه هَنُوزَش مَدهُوش
فَجر تا سینهء آفاق شِکَافت
چِشمِ بیدارِ علی خُفتِه نَیافت
ناشناسی که به تاریکیِ شَب
می بَرد شامِ یَتِیمانِ عَرَب
پادشاهی که به شَب بُرقَع پُوش
میکشد بارِ گِدایان بَر دُوش
تا نَشد پَردِگی آن سرَِّ جَلی
نَشد اِفشا که علی بُود علی
شاهبازِی که به بال و پرِ راز
میکند در اَبَدیّت پَرواز
عِشقبازِی که هَم آغُوشِ خَطر
خُفت در خوابگهِ پِیغمبَر
آن دَمِ صُبحِ قیامَت تاثیر
حَلقهء دَر شد از او دامَن گیر
دَست دَر دامنِ مُولا زدِ دَر
که علی بگُذَر و از ما مَگُذَر
شالِ شَه وا شد و دامَن به گِرو
زِینَب اَش دَست به دامَن که مَرُو
شال می بَست و نِدایی مُبهم
که کَمَر بَندِ شَهادَت مُحکَم
پیشوایی که زِ شُوقِ دِیدار
میکُند قاتلِ خود را بیدار
ماهِ مِحرابِ عُبُودِیَتِ حقّ
سَر به مِحرابِ عِبادَت مُنشَق
میزَند پَس لَبِ او کَاسهء شیر
میکند چِشمِ اِشارَت به اَسیر
چه اَسیری که هَمان قاتلِ اوُست
تو خُدایی مَگر اِی دُشمَن دوست؟
شَبرُوان مَستِ وِلای تُو علی
جانِ عالَم به فَدای تُو علی
دَر جَهانی هَمِه شُور و هَمِه شَر
ها عَلِیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر
#شهریار
#حضرت_زهرا_مدح
#فاطمیه
زهرا که جان عالمی بادا فدایش
زهرا که می باشد رضای حق رضایش
زهرا که جبریلش پیام وحی میداد
الهام بر او با کلام وحی می داد
زهرا که اصحاب کساء را بود محور
زهرا که خواندش بضعة منّي پیمبر
زهرا که ذکر نور،جاری برلبش بود
روح الامین محو مناجات شبش بود
زهرا که آیین رسالت زنده از اوست
زهرا که نام مصطفی پاینده از اوست
این پیک نغز از عالمی نیکو سرشت است
عطر بهشت از اوست نه او از بهشت است!
زهرا که محراب از نمازش آبرو داشت
هنگام ذکر نام او باید وضو داشت
زهرا که مداحش کلام الله باشد
همراه نام او سلام الله باشد
زهرا که عقل اول او را «امّ اب» خواند
زهرا که بر دستش پیمبر بوسه بنشاند
از دامنش نور ولایت منجلی شد
در نُه بهار عمر همدوش علی شد
بی حبّ او نبود قبول حق،عبادت
بی لطف او کی وا شود درهای رحمت؟!
زهرا بود معیار حبّ و بغض داور
باشد رضایش با رضای حق، برابر
زهراست بین خلق،نوری برگزیده
او را خدا با جلوه ی خود آفریده
زهرا و قرآن هر دو آیات خدایند
راه خدا را هر دو مصباح الهُدایند
زهرا کتاب وحی را شیرازه باشد
اسلام از نامش بلند آوازه باشد
#محمد_نعیمی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #دفن_شبانه
ای خاک! بهار بیخزان باش ای خاک!
همسایهٔ ماه و آسمان باش ای خاک!
این یاسِ کبود، پهلویش مجروح است
با جانِ رسول مهربان باش ای خاک!
#یوسف_رحیمی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
بعد از آن آتش زدن در آن در سابق نشد
نه فقط در بلكه منبر منبر سابق نشد
محضر قرآن ناطق كوثرش را مي زدند
پس اين ترتيب كوثر كوثر سابق نشد
فاطمه شد يك تنه لشگر ولي،رد ميشوم
لشگر حيدر دگر آن لشگر سابق نشد
حضرت صديقه ي كبري دوچندان شد غم اش
دست او وقتي كه يار و ياور سابق نشد
دست بالا بردنش سخت است حتي در قنوت
حضرت ام ابيها مادر سابق نشد
تا قيامت مرتضي شد داغدار فاطمه
حال و روزش حال و روز حيدر سابق نشد...
#محسن_صرامی
#حضرت_زهرا_شهادت
#امام_زمان_فاطمیه
#دوبیتی
آیا "در" و "دیوار" …حقیقت دارد؟
برخورد "گل" و "خار"…حقیقت دارد؟
ای صاحب عزای فاطمیه …آیا…
این روضه "مسمار"…حقیقت دارد؟
#سیدمجتبی_شجاع
#امیرالمومنین
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
کار داریم در این شعر فراوان با دَر
گوییا خورده گره با غزلِ مولا ، در
وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار
می شد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در
جانشینِ نبی الله که شد روزِ غدیر
خستگی های پیمبر همه شد یکجا در
شهر علم است نبی شهرِ طرب انگیزی
که برایش به خدا هست علی تنها در
می نشستند یتیمان همه شب منتظرش
خیره بر در همگی تا بزند بابا در
چیره بر قلعه ی قلبِ همِگان شد وقتی
کَنده شد با دَمِ یا فاطمه اش از جا در
شُد دَرِ قلعه ز جا کَنده ولی مرغِ دلم
ناخود آگاه سفر می کُند از در تا در
نکند در غزلم بسته شود دستانش
نکند در غزلم باز شود با پا در
میخِ در داغ شد و مادرمان زخمی شد
او کنون تکیه به دیوار نماید یا در ؟!
آنچنان با لَگدی باز شد آن در که همه
فکر کردند که دیوار یکی شد با در
آه! سادات ببخشند ولی خورد زمین
در همین فاصله هم کنده شد از لولا در
رد شدند آن همه نامرد از آن در با پا
تا که افتاد به رویِ بدنِ زهرا در
بچه سید نشدم دستِ خودم نیست ولی
وسطِ روضه دلم گفت بگویم مادر
کربلا جلوه ی هفتاد وسه تَن می شد اگر
اندکی تاب میاورد در آن غوغا در
آه! ای فاطمه؛ ای علتِ لبخندِ علی
رفتی و بعدِ تو انداخت زِ پا او را در
ما فقیریم و یتیمیم و اسیریم همه
جز تو فریادرسی نیست بیا بُگْشا در
با دعای فَرَجت از خودِ خورشید بخواه
تا کمی باز کند روی همه دنیا در...
#محسن_کاویانی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
زبانحالاميرالمؤمنينعليهالسّلامبارسولالله صلّياللهعليهوآلهوسلّم
به كذب محض به حُـبّ تو ادّعـا كردند
ولي ، وصيّ تو را بعــدِ تو رهــا كردنــد
بلند كن سر خود را ، ببين پس از غم تو
چگونه باز مــرا صاحب عزا كردند !!!
بر آن شدند كه نسل تو را بَر اندازند
نگاه كن چقَدَر ، شعله دست و پا كردند
به جاي اين كه وفـادارِ حضرتت باشند
به مشركينِ مُنافـق ، عجــب وفا كردند
در آن حريم كه جز صوت"يا كريم"نداشت
كلاغ هاي سيــه رو ، سر و صدا كردند
از آن دري كه تو نُه سال بوسه اش دادي
بپُــرس بـا تن ريحانه ات چه ها كردند ؟
پــيِ تلافيِ يك عُمــر ، خِيـــر ديدن از او
براي رفتنــش از اين جهان ، دعا كردند
براي كعبه ي توحيد ، كعبه بود امّــا
به ذبحِ مُحسنـم اين خانه را مِـنا كردند
به روز حشر بپرس از غلافِ سنگين دل
چگونه فاطمه را از علي جُدا كردند ؟
ز خوف ناله ي زهرا به صحن مسجد بود
اگر ز كُشتن من يا أخــا ، اِبــا كردند
مريضيِ حَسَد و بُغض خويش را اينها
به بويِ سوخــتنِ كوثرت ، دوا كردند
مــرا كه معنيِ حُـسنِ وصــال ها بودم
بـه دوري از سبب وصل ، مُبتــلا كردند
#محمد_قاسمی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
#دوبیتی
حسن حق داره که بی خواب باشه
برای مادرش بی تاب باشه
شبونه میره مادر کاش از امشب
حسینش تشنه میشه آب باشه
#محسن_ناصحی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
برده ای از خانه ام با رفتنت لبخند را
خنده ها و گریه های آخرین فرزند را
از سفرهای خطیر کوچه ها برگشته ای
از کجا آورده ای این طرفه بازوبند را
داغ هجران تو بر من آنچنان سخت است که
بر جگر باید بریزم بعد از این اسپند را
تا تو بودی یک نفر حرف دلم را میشنید
بی تو باید بشنوم هرآنچه می گویند را
بند بند پیکرت لرزید و پهلویت شکست
در عوض از دست حیدر باز کردی بند را
#محمد_علی_بقایی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
زهرا گذشت و خاطرههایش هنوز هست
در مسجد مدینه صدایش هنوز هست
شهری که بود شاهد غمهای فاطمه
پر از صدای گریه فضایش هنوز هست
از گلشن امید به تاراج حادثات
گل رفته است و عطر وفایش هنوز هست
یاد مصیبتش نشد از سینهها برون
آن داغ، بر دلِ همه، جایش هنوز هست
در هر دلی که داشت تجلّی، به جای ماند
در هر سری که بود هوایش، هنوز هست
در آستانهٔ درِ آن روضۀ بهشت
بانگ و نوای «وا ابتا»یش هنوز هست
چون آرزوی خفته در آغوشِ سردِ خاک
محسن به جا نماند و عزایش هنوز هست
گر سر زند به کلبۀ احزان او کسی
پی میبرد که شور و نوایش هنوز هست
سودی نخواست از فدک اما به یادگار
آن خطبهٔ بلیغ و رسایش هنوز هست
تا انتقام مادر خود را کِشد ز خصم
مهدی، که باد جان به فدایش، هنوز هست
#محمدجواد_غفورزاده #شفق
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
ای باخبر ز درد و غم بیشمار من!
برخیز و باش، فاطمه جان! غمگسار من
رفتی ز دیده ی من و از دل نمیروی
حس میکنم همیشه تویی در کنار من
شیرینی حیات من! ای بَضعَةُ الرّسول!
تلخست با غمت همه لیل و نهار من
خیری پس از تو نیست در این زندگیّ و من
گِریَم از اینکه طول کشد روزگار من
مردم ز گریه، غصّه ی خود حل کنند، لیک
افتد ز گریه، غصّه ی دیگر به کار من
خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن
اما غمت ربوده ز کف اختیار من
این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر
کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من
#سیدرضا_مؤید
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #احراق_بیت #هجوم
آتشی در خانۀ اهل کسا انداختند
ریسمان بر گردن شیر خدا انداختند
بدتر از آن ریسمان این بود که ، در پشت در
یاس هجده سالۀ او را ز پا انداختند
با لگد گیرم چنان انداختندش بر زمین
پیش چشم دخترش زینب چرا انداختند
فرصتِ آنکه سرش را خم کند پیدا نکرد
دست ، سمت صورت او بی هوا انداختند
دور از چشم علی فضه بیا امداد کن
با لگد هم طفل من را هم مرا انداختند
از علی شد هتک حرمت وقت مسجد بردنش
از سرش عمّامه از دوشش عبا انداختند
دیدنِ این چادر خاکی علی را می کشد
روی چادر چند تایی ردِّ پا انداختند
آتشی را کز درِ این خانه شعله می کشید
بعدها در خیمه های کربلا انداختند
دیدهء عباس روی نیزه ها پُر آب شد
دختری را بی هوا از ناقه تا انداختند
جان فدای آن سری که شامیان با سنگها
شرط بستند و ز رویِ نیزه ها انداختند
گشت آقایی میان خاکها با گریه گفت : ...
خاتمت بردند ، انگشتت کجا انداختند
#مهدی_مقیمی
#حضرت_زهرا_شهادت
#امام_حسن #فاطمیه #کوچه
دارایی من برابرم خورد زمین
انگار تمام باورم خورد زمین
رفتم سپر بلا شوم اما حیف
قدم نرسید... مادرم خورد زمین
#احسان_نرگسی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
ای پس از تو درد و غم، تقدیر من!
گریه روز و شب، گریبانگیر من
بی تو اشکافشانی من دیدنی است
بی سر و سامانی من دیدنی است
خود ببین حال پریشان مرا
گریهی سر در گریبان مرا
کار من، هنگام و بی هنگام، اشک
صبح، اشک و ظهر، اشک و شام، اشک
گفتنی بسیار دارد چشم من
گریهی سرشار دارد چشم من
سر برآر از خاک و با چشم خدای
خود ببین این گریههای هایهای
سر برآر و بنگر این دلخسته را
گریهی آهسته و پیوسته را
هر کجا یاد از تو میآرد علی
سر به دوش گریه بگذارد علی
از گل اشک است گلشن، دامنم
دیدهای بی گل ندیده گلشنم
مردمان را گریه شد درمان درد
گریه امّا درد من درمان نکرد
#جواد_هاشمی_تربت
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #هجوم
قامت خمیده بود ولی سرفراز بود
زهرا میان آتش و خون در نماز بود
در را شکست آنکه نفهمید هیچ وقت
حتی به روی او در این خانه باز بود
از «فضّة خذینی» او این قدر بدان
وضعی درست شد که به یک زن نیاز بود
بازوش سرّ قوت بازوی مرتضی است
اما غلاف در پی افشای راز بود
حبل المتین شده است گرفتار ریسمان
مضطر شده همآنکه خودش چارهساز بود
گفتند زخم پهلوی او بسته شد؟ نشد!
حتی زمان غسل همین روضه باز بود
آری مزار گم شدهی بینشان او
شور آفرینترین غزل اعتراض بود
آخر جهاز فاطمه بر دخترش رسید
وقتی سوار بر شتر بی جهاز بود
#محمد_رسولی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
ای پس از تو درد و غم، تقدیر من!
گریه روز و شب، گریبانگیر من
بی تو اشکافشانی من دیدنی است
بی سر و سامانی من دیدنی است
خود ببین حال پریشان مرا
گریهی سر در گریبان مرا
کار من، هنگام و بی هنگام، اشک
صبح، اشک و ظهر، اشک و شام، اشک
گفتنی بسیار دارد چشم من
گریهی سرشار دارد چشم من
سر برآر از خاک و با چشم خدای
خود ببین این گریههای هایهای
سر برآر و بنگر این دلخسته را
گریهی آهسته و پیوسته را
هر کجا یاد از تو میآرد علی
سر به دوش گریه بگذارد علی
از گل اشک است گلشن، دامنم
دیدهای بی گل ندیده گلشنم
مردمان را گریه شد درمان درد
گریه امّا درد من درمان نکرد
#جواد_هاشمی_تربت
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #هجوم
قامت خمیده بود ولی سرفراز بود
زهرا میان آتش و خون در نماز بود
در را شکست آنکه نفهمید هیچ وقت
حتی به روی او در این خانه باز بود
از «فضّة خذینی» او این قدر بدان
وضعی درست شد که به یک زن نیاز بود
بازوش سرّ قوت بازوی مرتضی است
اما غلاف در پی افشای راز بود
حبل المتین شده است گرفتار ریسمان
مضطر شده همآنکه خودش چارهساز بود
گفتند زخم پهلوی او بسته شد؟ نشد!
حتی زمان غسل همین روضه باز بود
آری مزار گم شدهی بینشان او
شور آفرینترین غزل اعتراض بود
آخر جهاز فاطمه بر دخترش رسید
وقتی سوار بر شتر بی جهاز بود
#محمد_رسولی