eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ای تیغ مرا لبالب از یارب کُن ای تیغ بیا و راحتم امشب کُن بشتاب و سرِ مرا شکاف اما باز رحمی به دلِ سوخته ی زینب کُن * ای تیغ زمان زمانه‌ی نیرنگ است بشکاف سَرَم که سینه‌ام خون رنگ است یکبار نشد که سیر رویَش بینم بشتاب دلم برایِ محسن تنگ است * ای تیغ پَرِ پر زدنش را بزنند آن مرغ که قیدِ ماندنش را بزنند ای تیغ ندیدی که چه حالی دارد مردی که به پیشِ او زنش را بزنند * امروز نه آن دَم علی از پا اُفتاد تا خانمِ من زیرِ قدم‌ها اُفتاد یک شهر برای بُردنم رد میشد از رویِ دری که رویِ زهرا اُفتاد * ای وای ندیدی که چه دیدم آن روز او خورد زمین و من بُریدم آن روز از پهلویِ میخ کوبِ زهرا آن روز با دستِ خودم میخ کشیدم آن روز حسن لطفی امیرالمومنین (ع) روضه
دوباره توبه ی دل در گناه ها گم شد عدد به اوج رسید این گناهِ چندم شد؟ طلوع کرد دوباره قنوتِ دل اما قنوت ها همه سهمِ دعایِ مردم شد دلم گرفته و بغضم دچار خلسه ی غم دلم خزان شد و یکباره فصل سوم شد نشسته است دلم رو به روی قبله ی تو و ربنای عنایت پر از تکلم شد میانِ حجمِ دو دست و دو چشمِ من دریا و اشک های نیایش پر از تلاطم شد دو رود از غزلِ چشم ها نمایان شد دوباره ماهیِ قلبم پر از ترنم شد دقایقی سپری شد تهی شدم انگار دوباره خشکی آن رودها تجسم شد دوباره توبه و عجز و خدای من گفتن دوباره سجده ی شعرم پر از تبسم شد شاعر:هدیه ارجمند مناجات با خدا مناجات
در سینه ام آهی ز غم آکنده باشد این بنده از خوابِ گران شرمنده باشد دارد به آخر می رسد این ماهِ رحمت چشمم به دستانِ تو که بخشنده باشد در مختصر ساعاتِ باقیمانده از ماه عبدِ تو این را با ندامت خوانده باشد از خوانِ احسانِ تو گر فیضی نبردم هر گونه تقصیر و قصور از بنده باشد این روزهای واپسین دل بی قرارم ترسم از آن بارِ گناهم مانده باشد ترسم از آن که سهمم از ماهِ کرامت تقصیرِ باقیمانده در پرونده باشد در آخرین شبهای ماهِ عفو و بخشش این دل به امید تو جانا زنده باشد قطعاً نگاهِ مهربانت در شبِ قدر کوهِ گناهانِ مرا سوزانده باشد من که به ماهِ رحمتت امیدوارم ماهی که ایامش همه فرخنده باشد یارب ز درگاهت مرانی این گدا را دستانِ او خالی و سر افکنده باشد هر چند میدانم تو می بخشی در این ماه هر دل که از حُبِ علی آکنده باشد حقّا.که خسران دیده باشد در دو عالم آن کس که از این قافله جا مانده باشد! هستی محرابی مناجات با خدا مناجات
(ع) سکوتی شهر را در بر گرفته سر به سر امشب که دیده صبحِ فردا را؟ چه خواهد شد مگر امشب؟ چه دارد می شود؟ چیزی نمی دانم! ولی گویا- در و دیوار هم دارند از چیزی خبر امشب... عبای یک نفر را در به روی چشم می گیرد.. به روی چشم؟ آری.. مهربان گشته ست "در"، امشب سحر در مسجدِ کوفه چه خواهد شد؟ نمی دانم! زمان ای کاش می ماند و نمی آمد سحر امشب.. الا آنانکه در این سال ها نشناختید او را به چشم خویش باری می شناسیدش دگر امشب.. الا آنانکه فرقش را نفهمیدید با آن سه! ملالی نیست...فرقش می کند شق القمر امشب.. به دنبال خدا بودید عمری؟ بنگرید اینک- خدا را در دلِ محرابِ کوفه بیشتر امشب... پس از او روسیاهی با شما پیوند خواهد خورد چه بردید از دورویی؟ باختید از هر نظر امشب.. منِ عاصی کجا و گفتن از اسطوره ای چون او؟ خودِ او خواست بی شک،ساختم شعری اگر امشب...
چشم ، پیدا نکند مقصد ناپیدا را با غمِ در‌به‌دری صبح کنم شب‌ها را خسته‌ام..،بس که دواندند مرا سوی گناه نا نمانده است که با خود بکشانم پا را معصیت؛ ریشه‌ی ایمان مرا از جا کَند کُشت در باغچه‌ی زرد دلم تقوا را نَفْس، با حَربه‌ی دنیاطلبی گولم زد آه! آفت بزند عافیت دنیا را بال پرواز مرا دوستِ بد طینَت چید جز تو با هر که پریدیم ، زمین زد ما را خَلق بر گریه‌ی بی‌کس‌شدنم می خندد هیچکس درک نمی کرد منِ تنها را عرقِ شرم مرا اشک حسابش کردی... آبِ رو جمع کند آبِروی رسوا را می شود گوش مرا مثل مُعَلِّم بکشی! کاش تنبیه کنی کودکِ بی پروا را هفت‌پشتم درِ این خانه گدایی کردند به کسی غیرِ خودم قول نده این جا را! تا دلم سوخت ، مرا فاطمه دلداری داد لمس کرده است دلم مادریِ زهرا را رزقِ افطار من از باغِ حسن می آید نخل اربابِ کَرَم داده به من خرما را حُکم رفعِ عطشم بوسه به انگور علی‌ست مستِ حیدر فقط اینگونه دهد فتوا را خبر مرگ مرا بین نجف پخش کنید دم آخر برسانید فقط بابا را کامِ من تلخ شده ، طعم خوشم کرببلاست بچشانید به من مزّه ی این حلوا را مثل عابس بغلم می کند و می بوسد... بارها دیده ام این خواب خوش ، این رؤیا را ▪️ ▪️ کشمکش بود سرِ پیرهنش در گودال مادرش آمده تا ختم کند دعوا را شیشه‌ی عطر خدا زیرِ سُم مرکب رفت... بوی سیب است که پُر کرده همه صحرا را
علیه‌السلام 🔹تو حاضری🔹 گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی گاهی اگر در چاه، مانند پدر، آه اندوه مادر را حکایت کرده باشی گاهی اگر زیر درختان مدینه بعد از زیارت، استراحت کرده باشی گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا آیینه‌‏ای را غرق حیرت کرده باشی در سال‌های سال، دوری و صبوری چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی حتی اگر بی‌آن‌ که مشتاقان بدانند گاهی نمازی را امامت کرده باشی یا در لباس ناشناسی در شب قدر از خود حدیثی را روایت کرده باشی یا در میان کوچه‌های تنگ و خسته نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی پس بوده‌ای و هستی و می‌آیی از راه تا حق دل‌ها را رعایت کرده باشی پس مردمک‌های نگاه ما عقیم‌اند تو حاضری بی‌آن که غیبت کرده باشی!
🔹بوی خدا می‌دهد دلم🔹 گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست اقرار می‌کنم که دلم سر به راه نیست «یَا أکرمَ مَنِ اعتذره...» دست خالی‌ام در کوله‌بار زندگی‌ام جز گناه نیست اما هنوز بوی خدا می‌دهد دلم یعنی هنوز پیش تو رویم سیاه نیست آغوش باز کن که به دنیا نشان دهم چشمان خیس و ملتمسم بی‌پناه نیست رسوا مکن نگاه مرا و نشان بده دلبستگی به رحمت تو اشتباه نیست آرامشِ همیشۀ آشوب‌های من! جز تو کسی به بغض سکوتم گواه نیست از من مخواه صبر کنم در فراق تو از من مخواه طاقت دوری، مخواه... نیست
🔹مهربان‌ترین🔹 کابوس نیست اینکه من از خود فراری‌ام عینِ خودِ عذاب شده بی‌قراری‌ام لب‌تشنه‌تر ز بوتۀ خشکیده در کویر چشم انتظار بارش ابر بهاری‌ام در شأن کبریایی تو نیست ای لطیف راضی شوی که خلق ببینند خواری‌ام تو مهربان‌ترینی و والاتر از همه بگذر ز من! به حقِّ همین اشکِ جاری‌ام.. آنی مرا رها کنی از دست رفته‌ام محبوب من! به دست چه کس می‌سپاری‌ام؟ با آن‌که در گناه و بدی غوطه‌ور شدم من حاضرم قسم بخورم دوست داری‌ام ای یارِ آنکه جز تو ندارد رفیق و یار می‌خواهم از تو با همۀ شرمساری‌ام - - لا یمکن الفرار... مبادا خدای من! یک آن مرا به حال خودم واگذاری‌ام
🔹یا سریع الرضا🔹 غصه آورده‌ام، غم آوردم باز شرمنده‌ام کم آوردم باز شرمنده‌ام که خام شدم دانه دیدم اسیر دام شدم آمدم تا حساب صاف کنم باز می‌خواهم اعتراف کنم ای فدای نوازش و خشمت کاش هرگز نیفتم از چشمت... بی نگاه تو عشق کامل نیست دل اگر بی‌تو می‌تپد دل نیست به تماشایت ای همه باقی «تبکی عینی بدمع مشتاقی» گر چه رنگ پریده‌ای دارم جان بر لب رسیده‌ای دارم به تن سردم آفتاب بده به سؤال دلم جواب بده یا الهی! خرابی‌ام کم نیست هیچ چیزم شبیه آدم نیست ای خدا از خرابی‌ام کم کن خانه‌ام را بساز و محکم کن... بارم افتاده با هزار دلیل «و انا عبدک الضعیف و ذلیل» تو مرا از غبارها بتکان ماهی‌ات را به آب‌ها برسان خسته‌ام ای خدا مرا دریاب «یا سریع الرضا» مرا دریاب
ماه رمضان دیده به ما دوخته است ماهی که چراغ رحمت افروخته است یک شب «شب قدر» است در این ماه، ولی جبرانِ هزار فرصت سوخته است
علیه‌السلام 🔹شوق سفر🔹 امشب از محراب خون، شوق سفر دارد علی خلوتی خوش با خدا، شب تا سحر دارد علی با خدا نجوای او «فُزْتُ و رَبِّ الکعبه» است در شب قدری که فرصت تا سحر دارد علی... نخل‌های کوفه را یک عمر در ماتم نشاند داغ‌هایی کز مدینه بر جگر دارد علی بازتاب خاطرات آشیانی سوخته‌ست گوشۀ چشمی که بر دیوار و در دارد علی... لاله‌زار سینۀ او چون نسوزد از فراق وقتی از داغ دل زهرا خبر دارد علی... بی‌نوایان عرب، صد کاسه شیر آورده‌اند تا به دست مرحمت یک جرعه بردارد علی با نگاهی می‌نوازد عاشقان خسته را با کدامین اهل دل امشب نظر دارد علی
علیه‌السلام 🔹نذر محرّم🔹 گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده ذوالفقاری‌ست که سر خم نکند پیشِ کسی پشتِ ابروی تو را خونِ جگر خم کرده شانه‌ای محرمِ غم نیست که این ابرِ حزین رو به چاه آورده، پشت به عالم کرده: «آه! ای چاه، به این قومِ وفادار بگو که علی خوبی در حقّ شما کم کرده؟» صبر کن صبر، علی! کرب‌وبلا نزدیک است مزدِ احسانِ تو را کوفه فراهم کرده مصحف این‌بار به شمشیر ورق خورد و علی ختمِ قرآنش را نذرِ محرّم کرده
علیه‌‌السلام 🔹شام آخر🔹 به مسجد می‌رود یا سمت قربانگاه می‌آید؟ چرا از هر طرف امشب نسیم آه می‌آید؟ قدم‌هایش چقدر از خانه تا مسجد شتابان است به سختی عرش دارد پا به پایش راه می‌آید چه شوقی می‌چکد از صورتش وقت وضو امشب برایش عاقبت آن لحظۀ دلخواه می‌آید برای بار آخر کوچه‌کوچه، کوفه می‌بیند سراغ سایه‌های تیره، نور ماه می‌آید هلا ای شهر! شام آخر است آماده‌ای آیا؟ چه بر روز تو در این فرصت کوتاه می‌آید؟ نمی‌بینند مردم حجم تنهایی مولا را غریبی علی تنها به چشم چاه می‌آید
علیه‌‌السلام 🔹شب تاریک کوفه🔹 مگر اندوه شب‌های علی را چاه می‌فهمد؟ کجا درد دل آیینه‌ها را آه می‌فهمد؟ شب تاریک کوفه، کوچه‌ها در خواب خاموشی فقط حال یتیمان را نگاه ماه می‌فهمد به دام خویش افتادند بوجهلان صفینی فریب کفر را کی لشکر گمراه می‌فهمد؟ خوارج چیزی از پند علی هرگز نفهمیدند کجا آفاق را اندیشۀ کوتاه می‌فهمد؟ مسیر کهکشان‌ها با نگاهش می‌شود روشن ولی این قوم آیا راه را از چاه می‌فهمد؟ علی درد دلی انبوه دارد، بغض دارد، آه... مگر درد دل آیینه‌ها را آه می‌فهمد؟
علیه‌السلام 🔹تمنّا🔹 پس از قرن‌ها فاصله تا علی نشسته‌ست در خانه تنها، علی هنوز از پسِ سالیان سکوت کند در دل چاه نجوا، علی علی کوه درد است... از عمق جان، اگر اهل دردی بگو یاعلی اگر حق‌شناسی علی را شناس علی اَست با حق و حق با علی علی جان زهراست، زین رو نبود جدا یک دم از یاد زهرا، علی حسین و حسن، میوۀ باغشان چه والاست زهرا! چه والا علی تو را چشم و گوش خدا خوانده‌اند چه رازی‌ست در این معمّا؟ علی! خدا با شگفتی تو را آفرید شگفتا از اوجت! شگفتا! علی!.. دل من اسیر تولّای توست نما با اسیرت مدارا علی چه سرّی تو را تا حقیقت رساند؟ به ما هم بیاموز آن را، علی مکن منع ما را ز جود و کرم که ما قطره‌ایم و تو دریا، علی به چشمت از آغاز رنگی نداشت حنای فریبای دنیا، علی... چه تلخ است این گریۀ ما، تو را تو باید کنی گریه بر ما، علی! مگر از دواخانۀ حکمتت کنی درد ما را مداوا، علی که این نسل با هرچه دلواپسی تو را دارد از تو تمنّا، علی
علیه‌‌السلام 🔹بهشت چیست؟🔹 مگر چه کیسه‌ای از نور داشت بر دوشش؟ که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش نیافتند یتیمان هنوز هم، وطنی یتیم‌خانه‌تر از سرزمین آغوشش هزار نکتۀ باریک‌تر ز مو پیداست میان هر نخی از وصله‌های تن‌پوشش امیر زهد و قناعت به گوش این دنیا چقدر خطبه که خواند و نرفت در گوشش زمانه می‌برد او را ز خاطرش؟ آری! زمانه‌ای که خدا می‌شود فراموشش تمام هستی‌ات ای دل، محبت مولاست بهشت چیست؟ چنین کودکانه مفروشش!
علیه‌السلام 🔹لحظه‌های مقدر🔹 در جان به‌جز جوانۀ باور نداشتی ای آن‌که در شکوه، برابر نداشتی رنگی نمی‌گرفت به خود باغ‌ها اگر این‌قدر جلوه‌های معطر نداشتی آری! تو در مقام فنا نیز از خودت جز انتظار فتح مکرر نداشتی مشتاق یاری‌اند تو را آسمانیان باور نمی‌کنیم که یاور نداشتی با من بگو کدام پیمبر کتاب داشت یا خواند حکمتی و تو از بر نداشتی؟! ای آن‌که سر نهاده جهانی به پای تو یک بار هم به بالش پَر سر نداشتی طوری گرفت هُرم تو دست عقیل را انگار غیر عدل، برادر نداشتی آن شب کنار سفرۀ افطارِ دخترت جز شوق لحظه‌های مقدر نداشتی ای زخمیِ تبار نمک‌ناشناس‌ها غیر از نمک ز سفره چرا برنداشتی؟ :: ای دل! خجل مباش که ابیات درخوری در مدح آن حقیقت برتر نداشتی تو پی به راز سورۀ کوثر نبرده‌ای تو غیر چند واژۀ ابتر نداشتی
علیه‌السلام 🔹چه چشمه‌های حیاتی🔹 چه حرف‌های زلالی که رودهای روانند چه نورها، چه سخن‌ها که با تو در جریانند چه چشمه‌های حیاتی که از لب تو تراوید چه مهربان‌کلماتی که آفتاب‌نشانند بیا و خطبه بخوان بر فراز منبر تاریخ که واژه‌های تو نهج‌البلاغه‌های جهانند اگر نگاه جهانی به دستخط تو باشد اشاره‌های تو مولا، هنوز نامه‌رسانند غزل به سجده می‌افتد در آستان کلامت که جمله‌های قصار تو قلّه‌های زبانند هزار دفتر اگر سیّدِ رضی بگشاید ثنای مرتبه‌ات را چکامه‌ها نتوانند تو کیستی که شبیهت نیامده‌ست به عالم تو کیستی که برایت نبوده هیچ همانند تو بوترابی و آن نفحه‌های در کلماتت به قلب‌ها همه نور و به جسم‌ها همه جانند قدم گذار در این کوچه‌های حزن و خموشی که گام‌های تو بر خاکِ مرده چون ضربانند چنین که درگهِ تو ذرّه‌پرور است در آفاق بعید نیست مرا هم به آسمان برسانند
علیه‌السلام 🔹عروة الوثقی‌🔹 دارد از جایی بشارت‌های پنهان می‌دهد بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن می‌دهد عروة الوثقی‌ست «بسم الله الرحمن الرحیم» هرچه کم داری بخواه از او، به قرآن می‌دهد این اگر «جناتُ تجری تحتها الانهار» نیست پس چرا یک جرعه از آن مرده را جان می‌دهد چشم می‌بندم میان بارش رحمانی‌اش سطر سطر آیه‌هایش بوی باران می‌دهد بعد قرآنش خدا با «هذهِ عَذبٌ فرات» جامی از این می‌چشاند جامی از آن می‌دهد این همان ذکر است یعنی «نحنُ نزّلنا علی» تا کتاب الله ناطق را به انسان می‌دهد گوش کن فریاد «اُوصیکِم بِتَقوَی الله» را دردها را با همین یک نسخه درمان می‌دهد آخرت جای خودش مردم، ولی هر حکمتش کار دنیای شما را نیز سامان می‌دهد مالک اشتر علی را خوب می‌فهمد نه ما او که با سر پای فرمان علی جان می‌دهد مکتب عشق است و شاگردی یک درس علی منصب «سَلمانُ مِنّا» را به سلمان می‌دهد جرج جرداق مسیحی هم حواری علی‌ست این مسیحی با علی بوی مسلمان می‌دهد...
. چشمی که آلوده شده باران ندارد بی توبه این آلودگی پایان ندارد دیگر حجاب افتاده روی چشم هایم ازبسکه اُنسی دیده با قرآن ندارد هاتف ندا داده دعیتم ایها الناس کاری خدا انگار جز احسان ندارد حالا که در باز است پس درهم بیایید اینجا کرم خانه است این و آن ندارد تا آمدم داخل ، مرا طوری بغل کرد احساس کردم غیر من مهمان ندارد جز با توسل ، گریه کردن ، توبه کردن پرواز کردن تا خدا امکان ندارد راه شهادت ، نیمه شب اشک است و اشک است جا مانده هرکس دیدهٔ گریان ندارد می آیم اینجا شاید آقا را ببینم یوسف دلی خوش ، گویی از کنعان ندارد تا او شبی دست دعا بالا نگیرد تأثیر ، فریاد گنهکاران ندارد این سرزمین نذر امیرالمومنین است بیهوده حیدر عشق بر سلمان ندارد ما با دعای فاطمه عبدُالحسینیم کی گفته زهرا لطف بر ایران ندارد سر تا سر عالم چو ایران سرزمینی مثل علی موسی الرضا سلطان ندارد هرکس که شک‌ دارد شفا دست حسین است سوگند بر تربت که او ، ایمان ندارد راه نجف تا کربلا راه بهشت است جز کربلا عاشق سر و سامان ندارد دلدادهٔ آوارگی در اربعینم درد جدایی جز حرم درمان ندارد
. علما موقع تدریس، علی می‌گویند زحل و زهره و بِرجیس، علی می‌گویند صالح و یوشع و جرجیس، علی می‌گویند تا نخ و سوزنِ ادریس، علی می‌گویند دائم از هر طرفِ عرش خبر می‌شنوم «ها علیٌ بشرٌ کیفَ بشر» می‌شنوم «عینِ»تو هست به معنای عُلوّ درجات «لامِ»تو هست همان لام سلام و صلوات «یاءِ» تو یاءِ حسین است که بین دو صلات می‌کشاند دلِ غمگینِ مرا سمت فرات سند غربت تو، خون حسین است، علی! راز حقانیتت در ثقلین است، علی! زخم شمشیر غمت بر سر عالم خورده وای بر آنکه دلش را به علی نسپرده متواری شده از وحشت و در دَم مرده هر که از تیغ دو دم، جان به سلامت برده هر که از شیوه‌ی جنگاوری‌ات شد آگاه گفت: «لاحول ولا قوة الا بالله» در کویری که به دریای کرم نزدیک است عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است نجف اینجاست! فقط چند قدم... نزدیک است کفر و ایمانِ من امروز به‌هم نزدیک است در مقامت دهنم بسته بماند بهتر عشق، آهسته و پیوسته بماند بهتر نخل‌ها، اشک تو را زیر نظر داشته‌اند رودها، از جریان تو خبر داشته‌اند بادها، پرده ز اسرار تو برداشته‌اند خاک‌ها، چشم به دستان پدر داشته‌اند ابرها با کرمت مایه‌ی رحمت شده‌اند فقرا در حرمت صاحب مُکنت شده‌اند شمّه‌ای هست ز اوصاف تو حیدر بودن لافتایی شدن و ساقی کوثر بودن فاتح یه تنه‌ی قلعه‌ی خیبر بودن با پیمبر همه‌ی عمر برادر بودن نَفَست عطر نَفَس‌های محمد دارد بُردن نام تو شیرینیِ بی حد دارد گذر ماه به تاریکی چاه افتاده باز از اشکِ غمت، چشمه به راه افتاده منکر تو که به این روز سیاه افتاده در نماز شب خود هم به گناه افتاده زندگی بی علی اصلاً چه صفایی دارد؟ «مُطرب عشق، عجب ساز و نوایی دارد» نیست بودیم ولی در حرمت هست شدیم متفرق شده بودیم که یکدست شدیم عاشق هر که به یاران تو پیوست شدیم تا زپیمانه‌ی «اَکمَلتُ لَکُم» مست شدیم عطر «اَتْمَمْتُ عَلَیکُم» همه‌جا را پُر کرد نان بَدگوی بد اندیشِ تو را آجر کرد اولین مرحله‌ی عشق، پریشان شدن است اجر همراهی تو، بوذر و سلمان شدن است صاحب دائمیِ مُلک سلیمان شدن است زاهد شهر که در فکر مسلمان شدن است در شب قدر، به آوای جلی می‌گوید بعلیٍ بعلیٍ بعلی می‌گوید خواب دیدم که کسی گفت چنین شعر بخوان با دل سوخته آرام و حزین شعر بخوان به نمایندگی از اهل زمین شعر بخوان بر همین پله‌ی اول بنشین شعر بخوان چه قشنگ‌ست شبی غرق تماشا بودن! «شهریارِ» غزل حضرت مولا بودن
. عرض توسل به ساحت مقدس و نورانی مجتبی علیه السلام کِی گشته ام از لطف تو مأیوس حسن جان ای اهل بهشت را چو طاووس حسن جان از تارِ حق و پود عُبودیّتِ مَعبود روح و تن و جانت شده مَلبوس حسن جان یک لحظه جدا از تو شوم در همه ی عمر این است به رویام، چو کابوس حسن جان رد کردنِ سائل زِ درِ بیتُ العَطایَت وَاللهِ تو را نیست به قاموس حسن جان در وحشت و تاریکی دریای جَهالت نور تو چُنان تابشِ فانوس حسن جان چون ریگ، که باران به سر و روش ببارد باشد کرمت بر همه محسوس حسن جان گلواژه ی آزادی و گلبانگ رهایی بی توست چو یک معنیِ محبوس حسن جان آسایش هر مرد زِ آرامش خانه ست شد قتلگهت، خانه ات، افسوس حسن جان پاره جگرِ فتنه و مسموم جفایی از کینه ی آن جُعده ی منحوس حسن جان آن زهر جفا کرد رهایت زِ غمی سخت ای وایِ من از روضه ی ناموس حسن جان به عنایت آقا امام رضا علیه السلام در هفتم فروردین ماه ۱۴۰۳ .
. عرض توسل به ساحت مقدّس و نورانی مجتبی علیه السلام ای ماورای پرده ی پندار یا حسن ای برتر از مدیحه و گفتار یا حسن جودِ تو دست اهل دو عالَم گرفته است عالم به جودِ توست بدهکار یا حسن آزادگی ست قطره ی بحرِ کمال تو ای سَروَرِ تمامیِ اَبرار یا حسن من هیچ وقت، غصه ی روزی نخورده ام دلخوش به توست عبدِ گرفتار یا حسن گر شُهره بر جنون و به دلدادگی شوم از عشق روت، هست سزاوار یا حسن از برکت ترنّم ذکرِ خداییَت خاموش میشود شرر نار یا حسن خانه به خانه، کوچه به کوچه ، اِلیَ الاَبَد عشق تو را همیشه زنم جار یا حسن هر کس محبّ توست بُوَد تا به روز حشر در سایه سار حیدرِ کرار یا حسن سوگند بر شجاعت و از خود گذشتگی شاگرد رزمِ توست، علمدار یا حسن بر گردشِ فلک، به خداوندیِ خدا نورِ تو هست نقطه ی پرگار یا حسن رحمانیَت به قلبِ کریمان و مؤمنین از برکت تو گشته پدیدار یا حسن ای ماورای پرده ی پندار یا حسن ای برتر از مدیحه و گفتار یا حسن لطف تو دست اهل دو عالَم گرفته است عالم به جودِ توست بدهکار یا حسن آزادگی ست قطره ی بحرِ کمال تو ای سَروَرِ تمامیِ اَبرار یا حسن من هیچ وقت، غصه ی روزی نخورده ام دلخوش به توست عبدِ گرفتار یا حسن گر شُهره بر جنون و به دلدادگی شوم از عشق روت، هست سزاوار یا حسن از برکتِ ترنّم ذکرِ خداییَت خاموش میشود شررِ نار یا حسن خانه به خانه، کوچه به کوچه ، اِلیَ الاَبَد عشق تو را همیشه زنم جار یا حسن هر کس مُحبّ توست بُوَد تا به روز حشر در سایه سارِ حیدرِ کرّار یا حسن سوگند بر شجاعت و از خود گذشتگی شاگرد رزمِ توست، علمدار یا حسن بر گردشِ فلک، به خداوندیِ خدا نورِ تو هست نقطه ی پرگار یا حسن رَحمانیَت به قلبِ کریمان و مؤمنین از برکت تو گشته پدیدار یا حسن جُعده چه ظلم ها به جنابَت روا نمود ملعونه داشت کینه ی بسیار یا حسن پاره جگر شدی و شرارت به عرش رفت ای اهل عرش بر تو عزادار یا حسن یک بار جان به موسمِ پیریت دادی و در سنّ کودکیت، دگر بار یا حسن آه از دمی که دیده اي، از فتنه ی یهود مادر میان شعله گرفتار یا حسن آه از قدِ خمیده و رُخساره ی کبود آه از غلاف و قُنفذ و مِسمار یا حسن به عنایت آقا امام رضا علیه السلام در هفتم فروردین ماه ۱۴۰۳ مصادف با روز ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام .
. السلام علیکـَ یا حسن ابن علی، ایها المجتبی ========================= مُخَمَس مدح و مرثیه (ع) شاه کرم لطفی بفرما مستکینت را این نوکر افتاده بر روی زمینت را آقا تفضل کن گدای کمترینت را در سینه ام پر کن تو مهر بی قرینت را با سائلان تو مهربانی ای حسن جان لطفی کن آقا که دلم سامان بگیرد شعرم به گوشه چشمت آقا جان بگیرد هم جان بگیرد هم تب طوفان بگیرد لطفی که قلبم پیش تو اسکان بگیرد تو حضرت آرام جانی ای حسن جان من از طفولیت به نامت مبتلایم خوشنود از این حال جنون و ابتلایم خرسندم از این که غم تو شد بلایم اصلاً خودت کردی اسیر کربلایم روزی رسان نوکرانی ای حسن جان در می‌زنم شاید نگاهت را ببینم یک چشمه شاید روی ماهت را ببینم حسن رخ و چشم سیاهت را ببینم شاید که لایق بودم آهت را ببینم غمگین غم‌های نهانی ای حسن جان در می‌زنم درباز کن بر من نظر کن من شاعرت هستم به شعر من اثر کن منظومه‌ام را از غم خود با خبر کن از کوچه‌های کودکی خودت گذر کن تو آگه از سرّ نهانی ای حسن جان از کوچه‌ای که غم در آن تکثیر می‌شد ناموس ذات حق در آن تحقیر می‌شد بی حرمتی بر آیه‌ی تطهیر می‌شد آنجا که بغض و کینه‌ها تصویر می‌شد آن کوچه را تو روضه‌خوانی ای حسن جان وقتی که باد کینه در آن کوچه پیچید سد شد مسیر و ناگهان آن کوچه لرزید بعدش صدای نحس آن بی دین که غُرید وَ چشم‌های کودکی که داشت می‌دید وای از بلای آسمانی ای حسن جان هِی بر سرانگشتان پایت قد کشیدی هِی این طرف هی آن طرف‌تر می‌دویدی غمگین‌ترین تصویر خلقت را تو دیدی بی احترامی کرد و آقا تو شنیدی ناموس حق را پاسبانی ای حسن جان در قلب تو این ماجرا جاماند آن روز در چشم‌هایت این بلا جاماند آن روز در گوشت آن لحن و صدا جاماند آن روز وقتی به چادر جای پا جاماند آن روز این درد را تنها تو دانی ای حسن جان این روضه مرقومه را تنها تو دیدی وقت لگد، معصومه را تنها تو دیدی ضرب هجوم لطمه را تنها تو دیدی آن مادر مظلومه را تنها تو دیدی از دیده‌هایت خون فشانی ای حسن جان .
. علیه السلام مضمون هر قصیده، مُخمّس، غزل، حسن حلوای ماست ذکر سلامًُ عَلَی الحسن حیدر گرفته آینه ای در بغل، حسن... بوده ابوتراب و دگر شد اَبَاالحسن تنها دلیل خنده ی مولا رسیده است اول امامزاده‌ی دنیا رسیده است ماه کریم و ماه کَرم، ماه مجتبی است هرکس که مادری شده دلخواه مجتبی است خیرات مومنانه به درگاه مجتبی است روزیِ ما به اشکِ سحرگاه مجتبی است جانم به شال سبز سر دوش تان حسن تنها پناه ما شده آغوش‌تان حسن لب وا نکرده ایم و به ما می کنی نظر با این حساب کاسه ی سائل بزرگ تر از سفره ها "نمک" ز شما می رسد اگر؛ ما "شور" خواستیم و شده رزق ما "شِکر" این زندگی ما همه از نعمت شماست حرف از کریم شد، همه جا صحبت شماست آقا، غبار گیر از آییـنه های ما سرمایه ای است عشق تو در سینه های ما سفره نشین تو همه پیشینه های ما حرف و حدیث تو شده گنجینه های ما حرفی بزن که آب شود قند در دلم با دست توست حل شده هر بار مشکلم سمت تو از وجودِ خودم هم فراری ام چون رود هر دوشنبه به سمت تو جاری ام رَدّم کنی اگر، به چه کس می سپاری ام رحمی بکن به بی کسی و بی قراری ام پیش توییم با لبِ خشک و دو چشم تر ما را شده به یک "ثمنِ بَخس" هم بخر گُلهای خشک از قدمت سبز می شود قلب سیاه ما ز دَمَت سبز می شود یک روز می رسد علمت سبز می شود رنگ ضریح محترمت سبز می شود یک روز سمت قبر تو ای‌جان روان‌ شویم ما با گلاب قمصر کاشان روان‌ شویم آقا همان گدای قدیمی و ساده ام هستیم نوکرت خودم و خانواده ام یک عمر دل به عشق حسین تو داده ام من اربعین به یاد شما توی جاده ام عرض سلام ما به مدینه بَرَد نسیم یک اربعین به تربت پاک تو می رسیم... ‌.
. به نام خدا نیمه ی ماه شد و روی تو پنهان از چیست این همه داغ فِراق این همه هجران از چيست حال ما ، حال پریشان شدگان است ولی کس نپرسید که این حال پریشان از چیست سر و سامان که نداریم و نپرسید کسی عاشق خسته تو بی سر و سامان از چیست همه بُحران زده ایم از غم هجران و مپرس در درون دل ما این همه بُحران از چیست شاید آن لَیْله ی قدر این شب لبریزِ خداست لَیْلَةُ الْقَدْرِ بخوان ، دیده ی حیران از چیست می شوند از غمِ هجران تو توفانی تر گر بدانند که این منشأ توفان از چیست خانه ی دل ز فراقت همه ویرانه سراست بگذارید بدانند که این خانه ویران، از چیست بوی پیراهن یوسف برسد از کنعان ای عزیز دلِ زهرا ، دلِ سوزان از چیست آمده دل پی تو جانب یثرب امشب تا ببیند افق روشن و تابان از چیست ناگهان دید که خورشید ز رخ پرده گرفت بنگر ای چشمِ زمان دیده درخشان از چیست سبط اکبر حسن آمد به گلستان وجود حال فهمیده ام این باغ گل افشان از چیست شد شکوفا گل رخسار کریم بن کریم خود بدانید دگر عطر گلستان از چیست در تبسّم شده لب های علی ، هیچ مپرس خنده بر روی لب حضرت جانان از چیست سُفردار آمده با خوان کرم خود بنگر بر گدایان حرم نیکی و احسان از چیست همچو «یاسر» به ولایش همه ایمان داریم تا بدانید که این جلوه ی ایمان از چیست ** «یاسر»
لب میشود به ساغرِ پاکِ مدیح،تَر میخوانمت،نه مثل همیشه، صریح تر ای خانواده ات همه یُحیی یُمیت کار ای در میان جمع مسیحان مسیح تر از بین کردگار،خدا،رب...خودت بگو نامَت نَهَم کدام که باشد صحیح تر؟ با آنکه ذاتِ چشمِ حسینت ملاحت است طرزِ نگاهت از اَخَوی ات ملیح تر با دشمنت حسابِ پدرکشتگی کم است مخصوصاً آن وقیحه ی بنتِ وقیح تر با من کرامت تو مَحَک میخورد، بخر دنیا ندیده چهره ای از من کَریه تر حتی بقیع دور و برِ خود ندیده است از تو امامِ بی حرم و بی ضریح تر
یا معزالمومنین علیه السلام آیینه تمام نمای خدا حسن (ع) آموزگار مکتب جود و سخا حسن (ع) ما صبح و ظهر و شام گدای حسن شدیم بخشیده است ثروت خود را سه جا حسن (ع) ما در نماز طالب روی خدا شدیم گفتیم در قنوت فقط ربنا حسن (ع) مدح علی ع بگو که بگویم حسن کجاست بالا برنده‌ی در خیبر ابا حسن (ع) تا که زمین زدی شتر آن عجوزه را حیدر بلند گفت که ای مرحبا حسن (ع) از ما هزار لعنت حق نذر عایشه منّا سلام حضرت منان الی حسن (ع) در صلح او قیام حسین است مستتر گفتند یا حسین و شنیدیم یا حسن (ع) قاسم به عرصه رفت و جمل را مرور کرد دارد میان کرببلا رد پا حسن (ع) بیچاره دشمنی که ندانسته آمده است داریم بین کرببلا چندتا حسن (ع) آخر ضریح را به سر شانه می‌بریم حی علی المدینه و حی علی حسن (ع) مدح تو را سرودن و خواندن محال محض این شعر دست بسته کجا و کجا حسن (ع) ما همچنان در اول حرف تو مانده ایم صدها هزار سال دگر مانده تا حسن (ع)
یا معزالمومنین علیه السلام نشسته در کنار سفره او کهکشان حتی گذشته سفره اش از مرزهای بی کران حتی به پهنای جهان پهن است خوان لطف او گرچه سه بار از کل دارایی خود بخشید نان حتی قنوت از مستحبات نمازم حذف خواهد شد اگر عطر کراماتش بپیچد در اذان حتی کراماتش نخواهد شد درون بازه ای محدود سگ اصحاب کهف از او گرفته استخوان حتی برایش ماهی دریا و شیر بیشه می نالد برایش گریه ها کرده است مرغ آسمان حتی سلامش را علیکی نیست اما روضه‌اش اینجاست که هر کس بیند او را میزند زخم زبان حتی ندارد هیچ کس از دشمن خود انتظار، افسوس معز المومنین دشنام خورد از دوستان حتی درون خویش میسوزد ولی نفرین نخواهد کرد اگر روزی ببیند مادرش را قد کمان حتی برایش بقعه می سازند با خشت طلا روزی به دستان هنرمندان شهر اصفهان حتی
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ‌دلی هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است اُدخلوها بسلامٍ ابدیٍ ازلی اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس تا الستانه و مستانه بگوییم بلی همه قدقامتیان را به تماشا بنشان تا مؤذن بدهد مژدۀ خیر العملی ای خوشا امشب و بیداری و الغوث الغوث خوش‌ترش خواب تو را دیدن و بیدار دلی ای دریغا که شب قدر، علی را کشتند قدرنشناس‌ترین امت لات و هبلی کسی آن سوی حسینیّه نشسته‌ست هنوز همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی، باز قرآن به سرش دارد و هی می‌گوید بحسین بن علیٍ بحسین بن علی مهدی جهاندار