#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
مادرم سرچشمهی وحی است، کوثر شاهد است
باء بسمالله، تا آن سینِ آخر شاهد است
مادرم سوغاتی عرش است در تندیسِ سیب
لَیلَةُالمِعراج میداند؛ پیمبر شاهد است
هر زمان مسجد به پای گریههایش مینشست
شانهی محراب میلرزید منبر شاهد است
لشکرِ کذّاب، از صدّیقه شاهد خواستند
با وجودِ اینکه میفرمود: حیدر شاهد است
مقتلِ مکتوبِ آتش در گلستان قاب شد
ضربهی مسمار بر دیوار را در شاهد است
او که جای ذوالفقارش ریسمان در دست داشت
یکّهتاز مرکبِ رزم است، خیبر شاهد است
#رضا_قاسمی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
درد داری! دست بر بازو بگیر؛ اما بمان
پیش چشمم دست بر پهلو بگیر؛ اما بمان
من که میدانم برایت راه رفتن مشکل است
باشد اصلاً دست بر زانو بگیر؛ اما بمان
گرچه سختی میکشی در خانه، باشد کار کن
فضه را بنشان و خود جارو بگیر؛ اما بمان
غربت من گرچه سنگین است روی شانهات
با غم تنهایی من خو بگیر؛ اما بمان
چهره میپوشانی از من، گرچه دلخونم ولی
جان حیدر! هر شب از من رو بگیر؛ اما بمان
#محسن_ناصحی
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
بر در کشیده شعلههای اختلافش را
هیزم به هیزم جمع کرده ائتلافش را
مردی سکوت خلوت قدیسهها را بُرد
با مشت میکوبد به در، حرف خلافش را
حتی در و دیوار با فریاد میگریند
مرثیهخوان وقتی بخواند اعترافش را*
این خانهی زهراست، اینجا مهبط وحی است
عرشی که کعبه فرض میداند طوافش را
خاکی شده آن چادری که شب به شب مریم
پیش ملائک شرح میداده عفافش را
عرش خدا در روضه میلرزد که نامردی
محکم به دست فاطمه میزد غلافش را
دستی شکسته که کریمان نقل میکردند
بخشیدن پیراهن شام زفافش را
اشک علی باخون دل آمیخت در کوچه
کوثر گرفت از گونهاش اشک مضافش را
حجتالاسلام #محسن_حنیفی
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
چنان که قصد میسازند از الفاظ، معنا را
خدا از آفرینش قصد کرده، خلقِ زهرا را
"ولولا فاطمه" یعنی که بیزهرا نمیدیدیم
نه احمد را، نه حیدر را، نه هرگز خلق دنیا را
بهشت از تابش یک نور زهرا خلق گردیده
عنایاتش رسیده عالَم پنهان و پیدا را
صفاتش آینهدارِ صفات کبریا باشد
چه برهانی از این بهتر وجود حق تعالی را
چگونه در حجابی و همه عالم به دست توست؟!
خدایا! فاطمه حل کرد بر ما این معمّا را
کجا با تار و پودِ لفظ در توصیف میآید
که ممکن نیست گنجاندن درونِ کوزه، دریا را
نشسته از الف تا یاء، حیران چنین معنا
بلی ظرفیّتِ وصفش نمیباشد الفبا را
حماسه می تراود آنقدر از خطبههایش که
به خطبه میکَند از جای، کوهِ پای بر جا را
زهی عفّت، زهی عصمت، زهی بانوی نوری که
علی نشنیده هرگز از زبان او تقاضا را
تنور خانهی او گرم دارد جان عالم را
به رشک انداخته نورِ تنورش، طور سینا را
قناتِ جنّت از نورِ قنوتِ فاطمه جاریست
نمازش غرق رحمت کرده محراب و مصلّا را
بلی آن فاطمه که خلق، عاجز مانده از درکش
که در اسمش خِرد حیران و گُم کرده مُسمّا را
بلی آن فاطمه که یک عنایت از عنایاتش
رسانده تا نبوت نوح و موسی و مسیحا را
بلی آن فاطمه که بهر کار خانهاش حتی
فرستاده خدایش "سَوفَ یُعطیکَ فَتَرضی" را
بلی آن فاطمه که خطبههای آتشین او
به ما آموخت معنای تبرّا و تولّا را
بلی آن فاطمه که خطبههای آتشین او
بهم زد حیلهها و مکرهای شومِ اعدا را
بلی آن فاطمه که خطبههای آتشین او
شکست آخر سپاهِ بُتپرستِ لات و عُزّا را
بلی آن فاطمه که سیرهاش تفسیر قرآن است
هم آیات جهادش را و هم آیات تقوا را
بلی آن فاطمه که مادری کرده برای ما
و از ما دستگیری میکند امروز و فردا را
* *
مسیر مدحِ شعرم را به سوی مرثیه انداخت
خدا لعنت کند آن ضرب دست بی محابا را
نمیدانم که سیلی با رُخش...اصلأ چه میگویم؟!
که حتی گل اذیت میکند آن روی حورا را
دلیلش شرم از شرمِ علی بوده اگر زهرا
میان شعلهها تنها صدا زد نامِ بابا را
کنار بسترش با گریه میگفتند اطفالش:
به دامن گیر مادرجان سرِ آشفتهی ما را
گره وا میکند از کار شیعه، گریه بر مادر
مگیر از ما خدایا روضهی امّابیها را
حجتالاسلام #علی_مقدم
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
تنهاترین مظلوم تاریخم! کنارم باش
تنها طرفدارم تو بودی، آخر افتادی
اینروزها مجروح جنگ غربتم! برخیز
آه ای طبیب من! چرا در بستر افتادی
قدری کنارم باش ای رنجیده از دنیا
کی من به دوری تو عادت میکنم زهرا
از بیملاقاتی مشو غمگین خودم هر روز
جای همه از تو عیادت میکنم زهرا
حس میکنم آرام جانم رفتنی هستی
دست تو را در دست خود هربار میگیرم
دیروز اگر تو میگرفتی دست بر دیوار
حالا منم که دست بر دیوار میگیرم
#سیدمیلاد_حسنی
#حضرت_زهرا_س_مدح
فقط میخوانمت دریا! که شوری بی کران داری
چرا دریا؟ که در قلبت حدودی بیش از آن داری
برای رفت و آمدهای اهل آسمان گویا
به سمت عرش از هر سویِ خانه پلهکان داری
تمام روز گردانندهی چرخ سماوات است،
همان دست دعا که شب به سمت آسمان داری
دلیل خلقتِ عالم! به خاکِ چادرت سوگند
که بیش از آسمان دستی پُر و روزیرسان داری
وپشت پردهی مسجد زبانِ ذوالفقاری تو
تویی که پای دَرسَت، دخترانی خطبهخوان داری
اگر در روز محشر هم شفیع کافران باشی
چه جای شبهه! چون قلبی به شدت مهربان داری
سرا پا مست میگردد زمین و آسمان وقتی،
که تو نامِ امیرِ مؤمنان را بر زبان داری
به شوق «اَشهدُ اَنَّ علیاً حُجت الله»ت
عجب شوقی ازآن درسینهات وقت اذان داری
تو مقصود خدا از خِلقتی و مادر هستی
تو حق مادری بر گردن کل جهان داری
منم آنکه کریمی چون تو را در زندگی دارم
تو هم آنی که همچون من گدایی ناتوان داری
#منصوره_محمدی_مزینان
#حضرت_زهرا_س_مدح
بر جهانِ تشنه باران است نام فاطمه
لهجهی محزون قرآن است نام فاطمه
خطبههایش کرده جانِ بیتها را شعلهور
در سکوت شهر، طوفان است نام فاطمه
هر کجا که یادِ مظلومیّت مولا شود
سوی آن مجلس شتابان است نام فاطمه
با وجود اینکه نورش کرده روشن روز را
چون شب قدر است و پنهان است نام فاطمه
رمز پیروزیست در گرداب اشک و خاک و خون
ذکر سربند شهیدان است نام فاطمه
هر کجا دیدی مَلَک در حال رفت و آمد است
در دل آن خانه مهمان است نام فاطمه
رو بگردان از افاضات طبیبِ مدّعی
ای پریشانحال! درمان است نام فاطمه
#اعظم_سعادتمند
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
اَلا انسیةالحورا! اَلا خیرالنسا! زهرا
بخوانم با کدامین یا چه بنویسم تو را؟ زهرا!
نه تنها حمد و توحیدی و والعصری و والشمسی
تویی تو کوثر و تطهیر و فجر و إنّما، زهرا!
تویی که چادرت چون سایهای روی سر دنیاست
-چرا پوشیده میگویم؟- تویی نور خدا! زهرا
خوشا بر تو! محمد از نگاهت وام میگیرد
علی با دیدنت آرام میگیرد، خوشا زهرا!
چه میشد لایق "الجار ثم الدارِ" تو باشیم
که ما بسیار محتاجیم "الغوثِ" تو را زهرا
نیاوردیم ما هیزم، نخندیدیم بر اشکت
دعایی کن برای ما! الا روح دعا زهرا
* *
نبوده روضههایی بازتر از آن درِ بسته
نبوده کربلایی مثل داغ کوچهها زهرا
علی میگفت: حالا که جهان قهر است با حیدر
تو هم کمصحبتی با من! چرا زهرا؟ چرا زهرا؟
* *
گره بسیار و ره دشوار؛ باکی و هلاکی نیست
که هم مشکلگشا زهراست و هم رهنما زهرا
نه... تشبیه رسایی نیست: ما و خاک پای او
کجا ما بی سر و پایانِ سَردَرگُم، کجا زهرا؟
#رضا_یزدانی
#امیرالمومنین_ع_غربت
#امیرالمومنین_ع_شهادت
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_فراق_پدر
ولی تنها، ولی تنها، ولی تنها، ولی تنها
قدم زد آسمان روی زمین ما؛ ولی تنها!
کسی که دستگیر انبیا بودهست از آغاز
کسی که با وجود او نبوده مرسلی تنها
چه تصویر غم انگیزیست که بعد از رسول الله
نشسته روبهروی ذوالفقار خود یلی تنها
شگفتا! اسفلی بر منبر و دورش خلایق جمع!
دریغا! گوشهی مسجد نشسته افضلی تنها!
پیمبر گفت: اگر دنیا به سویی رفت و او سویی
همه باطل روند و اوست راه حق، بلی! تنها
چه میگویی برادر جان! علی تنهاست بی مردم
درست این است که هستند مردم بی علی تنها!
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
كوثر جاري نوري و دو زمزم داری
هرچه شايستهی عشق است فراهم داری
احمدی روي و علی خوی، عجب زهرایی!
آنچه خوبان همه دارند، تو با هم داری
هاجري؟ آسيهاي؟ نه! تو فقط فاطمهای
كه به تعظيم، دوصد هاجر و مريم داری
غم حيدر غم زهراست، خدا میداند
تو به اندازهی غمهای علی غم داري
چاردهمرتبه در سوگ خدا روضه شدی
چارده قرنِ تمام است محرّم داری
از غمت عالم و آدم پُرِ داغند و هنوز
چقدر سينهزن و مرثيهخوان كم داری
چادر خاكي تو پرچم اين هيأتهاست
به خودت فاطمه! سوگند تو پرچمداری
#محسن_ناصحی
#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
آیا "در" و "دیوار"… حقیقت دارد؟
برخورد "گل" و "خار"… حقیقت دارد؟
ای صاحب عزای فاطمیه! آیا…
این روضهی "مسمار" حقیقت دارد؟
#سیدمجتبی_شجاع
#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
آهِ دلم به آینه زنگار میزند
پیراهن وصال تنش زار میزند
عمرم، جوانیام، همه خرج گناه شد
این گریهها زیان مرا جار میزند
دیگر چرا اجل، به خدا که همین فراق
عکس مرا به سینهی دیوار میزند
حالم شبیه حالِ بدِ مجرمیست که
سیلی نخورده دست به اقرار میزند
چون ورشکستهای شدهام که به هستیاش
چوب حراج از سرِ اجبار میزند
بر روی من حساب نکن جمعهی ظهور
سنگت به سینه، نوکر غمخوار میزند
با اینکه رو به قبله شدم، دلخوشم هنوز
گاهی سری طبیب به بیمار میزند
شرمندهام نمردهام از رنج روضهها
خیلی بد است کارگر از کار میزند
* *
لعنت به نانجیب مدینه که بیهوا
سیلی به پابهماه عزادار میزند
چون روز، روشن است از امروز کوچهاش
فردا سهساله را سر بازار میزند
پنجاه سال بعد به اسم سهشعبهای
مسمار را به چشم علمدار میزند
#وحید_قاسمی
#امام_زمان_عج_مناجات
از تو پنهان نیست بدجوری به دنیا باختم
کاخ خود را روی کاهِ آرزوها ساختم
من به سمت معصیت آهسته و آرام نه!
من به سمت معصیت با اسب غفلت تاختم
خندههای من دلیل اشکهایت شد، ببخش
تو به من مشغول بودی، من به خود پرداختم
آه روزی چند بار از پیش من رد میشوی
من ولی یکبار هم حتی تو را نشناختم
معذرت میخواهم آقا جان حلالم کن ببخش
با گناهانم ظهورت را عقب انداختم
#محمود_یوسفی
#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی
#حضرت_زهرا_س_کوچه_بنی_هاشم
مبین ز فاطمیه شورشی در عالَم نیست
به روضه راه ندارد دلی که مَحرم نیست
اگر مصائب زهرا نبود میگفتم
غمی عظیمتر از ماتم محرّم نیست
دوباره سفرهٔ اشک و به لطف صاحبْعزا
برای اهل مصیبت غذا و نان کم نیست
هزار شکر که در روضهی خصوصی تو
نشستهایم و به تن جز لباس ماتم نیست
دلم به لطف تو پیوند خورده با روضه
مرا ببخش که این رشته گاه محکم نیست
مگر تو گریه کنی زخم دست و پهلو را
به درد فاطمه جز گریهی تو مرهم نیست
بیا بگو که نیفتاد بین کوچهی تنگ
بیا بگو که رخش نیلی و قدش خم نیست
#محمدعلي_بياباني
#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
تا فکر و ذکر من همه دیدار دلبر است
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
من در میان جمع و دلم سمت سامراست
آنجا که اشک زائرش از آب کوثر است
دیریست رفته است و دگر و برنگشته است
دیریست آسمان دلم بیکبوتر است
او پیش رو نشسته و من کورم از گناه
او میزند صدایم و ما گوشمان کر است
آوارهایم در هیئات و شنیدهایم
در روضه احتمال حضورش قویتر است
شاید صدای گریهی آقا بلند شد
چون روضههای مادر او گریهآور است
در فاطمیه پهلوی او تیر میکشد
او نیز زخمی غم دیوار و آن در است
آقا سری بزن به مدینه نگاه کن
کوچه بدون تو صحرای محشر است
آقا بگو چگونه تحمل بیاورم؟
یک زن که در مقابل یک فوج لشکر است
انگار در گلوی شما بغض میشود
آن ریسمان که بسته به دستان حیدر است
گرچه پر از گناه ولی در رکابتان
آخر شهید میشوم، این حرف آخر است
#عباس_احمدی
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
اصل و فرع آفرینش درخور ذاتش نبود
هیچکس شایستهی درک مقاماتش نبود
ذکر یافاطر همان آیینهی یافاطمهست
جوهر فهم بشر یارای اثباتش نبود
سورهی کوثر برابر با تمام سورههاست
فرصتی اما برای شرح آیاتش نبود
بانی عالَم کجا و زندگی بر روی خاک؟!
عالَم خاکی که در سطح ملاقاتش نبود
عرش، لبریزِ سکوت و سرد از تسبیح بود
گوشهی خانه اگر سوز مناجاتش نبود
* *
او دعایش شامل همسایهها هم شد؛ ولی
در مدینه هیچکس فکر مراعاتش نبود
زخمهایش ترجمان بیکسی مرتضاست
غصههای مادر از درد جراحاتش نبود
روضه سنگین میشود با واژههای روضهاش
کاش حرف از کوچه و میخِ در و آتش نبود
#محمدحسن_بیات_لو
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#امام_حسین_ع_شهادت
زنی از خاک، از خورشید، از دریا قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمیتر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمیتر_
که قبل از قصۀ «قالوا بلی» این زن بلی گفتهست
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه
شبی در عرش، از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه
نشانْد آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد
زنی آنسان که خورشیدست سرگرم مصابیحش
که باران نام او را میستاید در تواشیحش
جهان آرایه دارد از شگفتیهای تلمیحش
جهان این شاهمقصودی که روشن شد ز تسبیحش
ازل مبهوت فردایش، ازل حیران دیروزش
ندانمهای عالَم ثبت شد در لوح محفوظش
چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا
ازل زهرا، ابد زهرا، قَدَر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
که جبرائیل میبندد دخیل پَر بر آن چادر
ستونِ آسمانها میگذارد سَر بَر آن چادر
تیمّم میکند هر روز، پیغمبر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست
کمی از گرد و خاکش، رستخیز کربلا بودهست
* *
غمی در جان زهرا میشود تکرار در تکرار
صدای گریه میآید به گوشش از در و دیوار
تمام آسمانها میشود روی سرش آوار
که دارد در وجودش روضه میخواند کسی انگار
برایش روضه میخواند، صدایی در دل باران
که یا أُماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان
خدا را ناگهان در جلوهای دیگر نشان دادند
که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند
صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند
ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند
صدای گریه آمد، مادرم میسوخت در باران
برای کودک خود پیرُهن میدوخت در باران
وصیت کرد مادر، آسمان بیوقفه میبارید
حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید!
تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید
جهان تشنهست، بالای سر او آب بگذارید
زمان رفتنش فرمود: میبخشید مادر را
کفنهایم یکی کم بود، میبخشید مادر را
بمیرم بسته میشد آن نگاه، آهسته آهسته
به چشم ما جهان میشد سیاه، آهسته آهسته
صدای روضه میافتد به راه، آهسته آهسته
زنی آمد به سوی قتلگاه، آهسته آهسته
بُنَّیَ! تشنهای! مادر برایت آب آورده...
#سیدحمیدرضا_برقعی
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
حنّانه و هانیّه و ریحانه و کوثر
انسیّه و حوریّه و انسیّۀ حَورا
اینها همگی فاطمه هستند ولی نیست
محبوبیت فاطمه محدود به اینها
مادر که نه! بالاتر از اُمُّ الحَسنِین است
دختر که نه! بالاتر از آن، اُم اَبیها
فردوس برین، باغ بهشت است به صورت
فردوس برین، خانۀ زهراست به معنا
پیچیده در آن عطرِ «بِه» و «یاس» و «گل سرخ»
بیرون زده از پنجرهاش شاخۀ طوبی
روزی که بخندد همۀ شهر، بهاریست
آن شب که بگریَد، شب عالم شب یلدا
* * *
آن شب که بگریَد، همۀ شهر بگریند
آن شب که بگریَد...چه میآید سر مولا؟
از روی لب مادرمان فاطمه چندیست
لبخند فراری شده کاری بکن اَسما
کاری بکن اَسما که پریشان شده مادر
درد است سراپا و سکوت است سراسر
این هیزمِ تَر چیست که در آتش آن سوخت
یک مرتبه هم مادر و هم دختر و همسر
"در" سوخت، ولی مانده به یادم که محمد
یک مرتبه بیاذن نشد وارد از این در
من خواب بدی دیدهام اَسما، چه بگویم؟
دور کمرش شال عزا بست پیمبر
از عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ» در این شهر
خالیست مشام همه، کافور بیاور...
#محمدحسین_ملکیان
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
آیینه... آیینه... آیینه... شکسته
آن حُرمت، آن حُرمت دیرینه شکسته
آن در که دخیلاند بر آن خیل ملائک
هم سوخته هم با لگد کینه شکسته
یک سینه و دست است که بوسیده پیمبر
افسوس، همان دست، همان سینه شکسته
دستی که همه رزق جهان است به دستش
وز چرخش دستاس زده پینه، شکسته
وای از دل مولا، دل مولا، دل مولا
هرچند در آن هست طمأنینه، شکسته
در چاه نهان میکند آهِ جگرش را
آری، چه کند ماه؟ که آیینه شکسته
مأمور به صبر است اسدالله، وگرنه
جز کفر نمیماند از این دینِ شکسته
* *
از نسل علی منتقمی هست و میآید
سوگند به بغضی که هر آدینه شکسته
#علی_سلیمیان
#حضرت_زهرا_س_کوچه_بنی_هاشم
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
روبهان بر همسر شیر خدا سیلی زدند
در بهشت وحی بر خیر النّسا سیلی زدند
نامسلمانان که دم از دین و قرآن میزدند
بر رخ تطهیر و قدر و هل اتی سیلی زدند
گر «من آذاها فقد آذانی» اَت خورده به گوش
آن ستمکاران به روی مصطفی سیلی زدند
فاطمه آیینهی توحید و وجه کبریاست
بر رخ توحید و وجه کبریا سیلی زدند
صورت انسیّة الحورا کجا سیلی کجا؟
با که گویم دیوها حوریّه را سیلی زدند
اینکه رویش نیلگون گردیده ناموس خداست
فاش میگویم به ناموس خدا سیلی زدند
چارده قرن است میپرسند آل فاطمه
اهل عالم مادر ما را چرا سیلی زدند؟
روی زهرا شد کبود و سوخت رخسار حسن
بر گل روی امام مجتبی سیلی زدند
«میثم!» آن سیلی به روی فاطمه تنها نخورد
بر تمام انبیا و اولیا سیلی زدند
استاد #غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س_مدح
فقير بانوييام كه غنی بالذات است
همان زنى كه كرم از كرامتش مات است
فقط نه ما كه براى پيمبران، محشر
مدال فاطميون مايهی مباهات است
ببين ولايت اورا به سيزده معصوم
بگو كه حضرت زهرا بزرگِ سادات است
عليست حق و مع الحق همان مع الزهراست
براى فاطمه او لايق مواسات است
سه جمله خطبهی او افتخار آل الله
سه آيه كوثر او آبروى آيات است
عيار خطبهی زهرا فراتر از انجيل
دو خط فضيلت زهرا، وراى تورات است
دخيلِ حُرمت تسبيح فاطمهست، نماز
كه واجبات، گهى گير مستحبات است
نصيب دوست او بهترين تحيات و
نصيب دشمن او بدترين مجازات است
چه بانويى! حَسَنيناش گرسنه خوابيدند
ولى براى فقيران به فكر خيرات است
نوشته اند كه بعد از وفات، صد موقف
نگاه مادرىاش دستگير اموات است
#محمدجواد_پرچمی
#طلیعه_فاطمیه
سَرچشمهی غمهای عالم فاطمیهست
غوغا شده در عرش اعظم، فاطمیهست
زهرای مرضیه اگر «اُم الحُسین» است
پس ریشهی ماه محرم فاطمیهست
#قاسم_نعمتی
آخ ماااااااااادر 😭😭😭
#اشعار_فاطمی
#مشت_آتش
نور می بخشد جهانی را اگر زرتشتِ آتش
مادر ما را چرا آتش زده ست و کشته آتش!؟
مظهر غیرت، علی را دستْ بسته می کشاندند
جان به لب شد تا که بر چادر رسید انگشت آتش
مادری ققنوس وار آمد که ایمان ها نسوزد
موی او آتش گرفت از هجمه ی پُرپشت آتش
سیلی از دیوار و در را تاب آورد آه... اما
تا به خود آمد مدینه، شد کبود از مشت آتش
شعله شعله، مستیِ هیزم فروکش کرد و یخ زد
گرم بود اما به جهل این جماعت، پشت آتش
در میان دست خود پروانه ای دارد شکسته
وا شود با ذوالفقارِ اشک اگر که مشت آتش
#محمد_عابدی
قم المقدسه
#مرثیه_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
ویران شود آن کوچه که مادر زمین خورد
بین گذر با دیدههای تر زمین خورد
زهرا و حیدر آینه بودند هم را
زهرا زمین که خورد، پس حیدر زمین خورد
در سر وقار مرتضی را با خودش داشت
بد شد میان جمعیت با سر زمین خورد
اهل زنا که صحبت از دینِ خدا کرد
هم حُرمت محراب، هم منبر زمین خورد
میگفت اگر صدّیقهای، شاهد بیاور
چه طعنهها از مردم این سرزمین خورد
حوریّهای که با تلنگر لطمه میدید
با پا لگد که خورد محکمتر زمین خورد
هر جا پیمبر بوسهاش میزد کبود است
یعنی سفارشهای پیغمبر زمین خورد
طفلی حسن در کوچه خیلی دست و پا زد
تا پا شود مادر، ولی آخر زمین خورد
این رفتن و این آمدن، چه دردسر داشت
یک گوش سنگین شد، دو تا گوهر زمین خورد
خیلی دلش میخواست که زینب نفهمد
امّا نرسیده به پشت در زمین خورد
یک روز زیر دست و پا مادر زمین خورد
یک روز زیر دست و پا دختر زمین خورد
زهرا زمین که خورد، با معجر زمین خورد
زینب ولی، صد بار بیمعجر زمین خورد
شاعر:
#حسین_قربانچه
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها_شام_غریبان
بُرد در شب، تا نبیند بینقاب
ماه نورانیتر از خود، آفتاب
برد در شب، پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب
شُسته دست از جان، تن جانانه شُست
شمع شد، خاکستر پروانه شُست
روشنایش را فلک خاموش کرد
ابرها را پنبههای گوش کرد
تا نبیند چشم گردون پیکرش
نشنود تا ضجّههای همسرش
هم مدینه سینهای بیغم نداشت
هم دلی بی اشک و خون، عالم نداشت
نیست در کس طـاقت بشنیدنش
با علی یا ربّ، چه شد با دیدنش؟
درد آن جان جهان، از تن شنید
راز غسل از زیر پیراهن شنید
دستِ دستِ حق، چو بر بازو رسید
آن چنان خم شد که تا زانو رسید
دست و بازو گفت و گوها داشتند
بهر هم، باز آرزوها داشتند
دست از بازوی بشکسته خجل
بازو، از دستی که شد بسته، خجل
با زبانِ زخم، بازو راز گفت
دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت
سینه و بازو و پهلو از درون
هر سه بر هم گریه میکردند، خون
راز هستی در کفن پیچیده شد
لالهای در یاسمن پیچیده شد
نیمهشب، تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طـرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طــرف، احمد به استقبال او
ظــاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه! مِهر وَرز و خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
ابرها گِریند بر حال علی
می رود در خاک، آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای، تابوت، روی دوش داشت
آهِ سرد و بغض پنهان در گلو
بود با آن عدّه، گرم گفت و گو
آه آه؛ ای همرهان، آهستهتر
می برید اسرار را، سربستهتر
این تنِ آزرده، باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلة القدر من است
من هلال از داغ و، این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعتِ اشکم، به چشم ابر نیست
چاره ای غیر از نماز صبر نیست
زین گل من، باغ رضوان نَفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مَرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراهِ او خاکم کنید
تا علی ماهَش به سوی قبر بُرد
ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد
زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر
تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر
ناگهان بر یاری دست خدا
دستی آمد، همچو دست مصطفی
گوهرش را از صدف، دریا گرفت
احمد از داماد خود، زهرا گرفت
گفتش ای تاج سر خیل رُسُل
وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل
از من این آزرده جانت را بگیر
بازگرداندم، امانت را بگیر
بار دیگر، هدیه ی داور بگیر
کوثرت از ساقی کوثر بگیر
میکِشد خجلت علی از محضرت
«یاس» دادی، میدهد «نیلوفر»ت
«بَدر» بخشیدی، «هلال»ت میدهم
تو «الف» دادی و «دال»ت میدهم
استاد #حاج_علی_انسانی
#فاطمیه
#خطبه_حضرت_در_مسجد
#قصیدهواره
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
یادش بهخیر آن روزها ریحان به ریحان
میچید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت
سیارهها را در نخی میچیدی آرام
میساختی تسبیحی از خاک عمویت
برداشتند از سفرهات نان، مردم شهر
جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت
درهای رحمت باز میشد با دعایت
دردا که میبستند درها را به رویت
تاریخ میداند فدک تنها بهانهست
وقتی بهشت آذین شده در آرزویت
وقتی منزه گشته خاک از سجدههایت
وقتی مطهّر میشود آب از وضویت
چادر حمایل میکنی از حق بگویی
حتی اگر یک شهر باشد روبرویت
برخاستی با آن صفتهای جلالی
این بار آتش میچکید از خلق و خویت
حتی زمان میایستد از این تجسم
تو سوی مسجد میروی، مسجد به سویت
از های و هو افتاد دنیا با سکوتت
دنیا به آرامش رسید از های و هویت
از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت
از شکوههایِ الذین آمنویت
تو خطبه میخواندی و میلرزید مسجد
ذرات عالم یکصدا لبیکگویت
خطبه به اوج خود رسید آنجا که میریخت
مدح علی، حیدر به حیدر از گلویت
گفتم علی... او قطره قطره آب میشد
آن شب که روشن شد سپیدیهای مویت
آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام
زخم تو آری زخم... آن رازِ مگویت
هنگام دفن تو علی با خویش میگفت
رفتی ولی پایان نمییابد شروعت...
#سیدحمیدرضا_برقعی
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فجه_مناجات_فاطمی
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها_شام_غریبان
بی شک تمام عمرِ خودش را تباه کرد
هرکس، کسی به غیر تو را سرپناه کرد
حیف تو نیست همچو منی نوکرت شده؟!
وای از دلی که بند تو بود و گناه کرد!
زهرا نبود! ما همه بیچاره میشدیم
شکر خدا که فاطمه ما را نگاه کرد
این روزگار، حرمت او را نگه نداشت
دنیا چه با غرورِ گلِ پابهماه کرد
شیر حُنین یک شبِ مویش سپید شد
غسل شبانه، روز علی را سیاه کرد
* *
مادر همیشه و همه جا فکر بچههاست
پس خویش را مسافر آن قتلگاه کرد
جانم فدای لحظهی آخر که ذوالجناح
میخواست سمت خیمه رود، اشتباه کرد...
#محمود_یوسفی
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
هر که محبوب تو شد روز جزا مغضوب نیست
وای بر چشمی که از داغ غمت مرطوب نیست
امتحان هیچ کس مثل تو جانفرسا نبود
ای که داغت در توان صدهزار ایوب نیست
آنکه آتش بر در این خانه زد با خود نگفت
شان فرزند پیمبر شعله و آشوب نیست
ای چهل نامرد جنگی کوچه را خلوت کنید
انتقام مرد را از زن گرفتن خوب نیست
کیست حیدر؟ آنکه خیبر را ز جایش کنده است
مرتضی مامور بر صبر است پس مغلوب نیست
روز آخر رو به زهرا کرد و با اندوه گفت
استراحت کن عزیزم وقتی رفت و روب نیست
لحظه غسل و کفن هی زیر لب می گفت علی
میخ اصلاً همدم خوبی برای چوب نیست
#محمود_یوسفی
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها_شهادت
جهان افتاده از پا و علی از پا نیفتاده
شکسته قامت هفت آسمان، اما نیفتاده
شکسته ساقهی یاس کبود، اما بگو «اسما»
نگاه باغبان بر صورتش آیا نیفتاده؟!
علی آیینهی خاک است و زهرا مادر آب است
پس این آتش به جان حضرت دریا نیفتاده
لگد، تهدید، سیلی، تازیانه، هیزم و آتش
در این فهرستِ خونین، هیچ ظلمی جا نیفتاده
چگونه آب را با آب میشویند نه جز اشک
از اوجِ آبشاران بر تن دریا نیفتاده
من از تفسیرهای سورهی «زلزال» میترسم
بگیرد «فضه» ایکاش آسمان را، تا نیفتاده!
همین که ماهِ کامل پشت در روی زمین افتاد
نمیدانم چرا خورشید ازآن بالا نیفتاده
چهل جنگاور وحشیتر از کفتار در آن سو
در این سو بر زمین جز مادری تنها نیفتاده
تفاوت دارد اینجا با زمینِ کربلا، یعنی
کسی اینجا نیفتاده؛ کسی آنجا نیفتاده
در این بیت از گریزی کربلایی ناگزیرم، آه...
که هرگز اتفاقی مثل عاشورا نیفتاده
نباید بی طهارت از حدود کربلا رد شد
مگر اکبر تنش بر کل این صحرا نیفتاده؟!
عمو جان هست! پس لشکر هنوز از هم نپاشیده
علم از دستهای خستهی سقا نیفتاده
بنازم چشم زیبابینِ زینب را که میفرمود:
به عالم اتفاقی این چنین زیبا نیفتاده...
#احمد_علوی
#حضرت_زهرا سلامالله علیها 🥀
ای معجرت نجابت و ای چادرت حجاب
در پرده مانده از رخ ماه تو آفتاب
ای محور "لِیُذهِبَ عَنکُم " وضو بگیر!
دستی ببر به آب و ببخش آبرو به آب
بی پرده رو به آینه کن قبله را ببین
هرچند نیست آینه را تابِ بازتاب
لبریزِ مهربانی تو می شود پدر
وقتی تو را به "ام ابیها" کند خطاب
از صبر توست عزت اسلام و اهل بیت
از اشک توست آبروی عترت و کتاب
گرچه شکست بازوی انسیه باغلاف
با آنکه بسته بود ید الله با طناب
کی فاطمه سکوت کند در خروش ظلم؟
کی موج خسته می شود از قهر پیچ و تاب؟
وقتی ز آه فاطمه لرزید عرش و فرش
در حیرتم چه شد، که نشد آسمان خراب؟
مولا سوال کرد که ای محرم علی
آخر چرا برابر من میزنی نقاب؟
مولا سوال کرد و در آن غسلِ نیمه شب
معلوم شد سوال علی نیست بی جواب!
▫️#سیدروح_الله #اللهم_عجل_لولیک_الفرج