eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
285 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
139602output_mabas_sorod_232539-mc.mp3
9.17M
🎵 شاد و بسیار زیبا «صلی الله علی محمد ، صلی الله علی النبی» ⬅ حتماً دانلود کرده و استماع کنید تا حال دلتان خوب شود. ☺️ @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 🍃 🌸 🔶 سخنانی از زبان در مورد و : ... حیرت انگیز ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست. در آن روزها واقعاً احساس_پوچی می کردم. برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک بود. شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک بود. منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟.... هم برای ما همین حکم را داشت. نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد. او هم برای ما را داشت، هم و ، هم و ، هم و . به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی [ ] چیزی نیستم و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند ما باشد و بیاید احمد را بردارد و آن هم است. البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی را پر کند. شاید تا پیش از آن ماجرا، خود هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم را بردارد و به دوش بکشد. چه اینکه طی ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود. در هر حال، این مشیّت خداست که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک برود، تا بعدی بیاید و امرِ حق شود. 📓 برگرفته از کتاب ، صفحه ۸۱ و ۸۲ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
⬛ دانشمند شهید » در سال ۱۳۴۵ در استان زنجان چشم به جهان گشود. وی دومین دانشمند محقق برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران بود که صبح روز دوشنبه در تاریخ هشتم آذر ۱۳۸۹ در بلوار ارتش تهران مورد سوء قصد قرار گرفت و به درجه رفیع نائل آمد. Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 این مربوط به فروردین ۱۳۶۲ ، عملیات ، می باشد که در سنگر فرماندهی ۱۱_قدر در حال هدایت نیروها است... Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
«... ، خیلی شب های عجیبی است. یکی نشسته گوشه ای و می نویسد، دیگری مشغول دعا خواندن است. آن یکی برای ش دعا می کند.صحنه های عجیبی در این شب ها دیده می شود. خیلی گریه آور و عجیب است. آدم متحیر می شود که اینقدر این ها اعتقادشان قوی است که به خدا این قدر دارند. خصوصاً این های عزیز که خیلی پاک و خیلی هستند. شب عملیات ، عدۀ زیادی از این عزیزان، قبر کنده و داخل آن رفته و با خدا می کردند. بعداً ما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که خیلی از و این حرکت را می کنند. به خاطر این که نداشته باشند و یا خدای ناکرده دچار نشوند. آن‌ها این حرکت را انجام می دهند تا به یاد قبر و زمان مرگ و موت شان باشند؛ لذا این هایی که شاید بعضی از آن ها ۱۳ ، ۱۴ ساله باشند هم این کار را می کنند، خیلی عجیب است. روح آن ها خیلی عظیم است. در دعا خواندن هایشان، در سینه زدن هایشان، در کربلا گفتن هایشان، در هایشان. این ها آدم را یاد ی صدر در زمان (ص) می اندازند که چقدر عشق به و داشتند. چقدر می جنگیدند. بدون ذره ای توسّل و توجه به مادیات، قدرت طلبی، ریاست طلبی، پول و جاه. همه چیز در دیدشان خداست و بس...» 💌 💌 💌 📢 قسمتی از سخنان ، برگرفته از کتاب ، صفحه ۷۳ http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📸 از راست به چپ: ، حمید زرچینی و شهید حسین راحت اردوگاه - تابستان ۱۳۶۲ @yousof_e_moghavemat
😃 😉 ↘ ↘ ↘ 🍁...چند روز بعد، سر و کلۀ یک جیپ که از جادۀ عقب به سمت می آمد، پیدا شد. یک راست، پشت دیدگاه ایستاد. چند نفر پیاده شدند. فرمانده محور به سمت آنها دوید و با ادب تمام به آنها خیر مقدم گفت. با خودم گفتم اینها حتماً از مقاماتند. چهار نفرشان بودند. هم بود و یک تمام. تمامی شان داخل دیدگاه آمدند و با دوربین منطقه را دید زدند. از حرف هایشان پیدا بود که خبرهایی است؛ لابه لای صحبت، همدیگر را خیلی مؤدبانه "برادر " ، "برادر " خطاب می کردند. از میان این اسامی، نام کمی برایم آشنا بود. در سپاه شنیده بودم فرمانده فردی است مقتدر و شجاع و باصلابت به نام . اما هیچ کدام از این چهار نفر از نظر جثه و هیکل به آن خیالی من شبیه نبودند. وقت نماز ظهر بود. وضو گرفتم و خودم را به صف آنها رساندم. قبل از نماز٬ آن جوان لاغر اندام که صدایش می کردند، کنارم نشست و با خوش رویی گفت: «خسته نباشی دلاور! اهل کجایی؟» - همدان - چند وقت است اینجایی؟ - نزدیک دو ماه. نگذاشتم سؤال دیگری بپرسد. گفتم: «کارم دیده بانی است. کار با خمپاره ۱۲۰ را هم بلدم و البته هرکار دیگری که لازم داشته باشد انجام می دهم. فقط یک سؤال دارم.» - بپرس جانم. - اینجا می خواهد بشود؟ صدای مؤذن که بلند شد دستی روی سرم کشید و رو به قبله ایستاد و بین دو نماز بلند شد و مقابل هفت هشت نفری که نشسته بودیم شروع به صحبت کرد. اول به همان سرهنگ تا ارتشی که نامش بود خیر مقدم گفت و سپس از پیروزی اسلام بر کفر گفت و... خودش بود. که ذهنیت موهوم من از او یک آدم گنده با لباس و هیبت خاص ساخته بود. به گونه ای از درماندگی نیروهای حرف می زد که ترس را مثل باران از دل من شُست. 🍃 🍂 🍁 📚 با اندکی تخلیص و اختصار از کتاب ارزشمند و جالب ، خاطرات 🌸 💕 📷 ظهر روز پنجشنبه دهم دی ۱۳۶۰ ، بیمارستان مریوان، ۴۸ ساعت پیش از آغاز عملیات برون مرزی محمد رسول الله(ص) - نفر سوم از چپ نشسته کنار پنجره ، ⬇⬇⬇ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💢آغاز ثبت نام خادمین راهیان نور نوروز 98 از فردا 🔸ثبت نام خادمین راهیان نور نوروز 98 از 10 تا 20 آذرماه انجام می‌شود. defapress.ir/321230 @defapress_ir