eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
23.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #83 _آقای اسماعیلی شراکتمون مبارک باشه آرشام هم مثل خودش لبخند زد
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام _اگه اجازه بدین ما فردا با همسرم بیایم کارخونه ای که مواد ها اونجا بسته بندی و توزیع میشه رو ببینیم و همونجا قرار داد ببندیم صمدی وقتی این حرف آرشام رو شنید اخم کرد..... صمدی وقتی این حرف آرشام رو شنید اخم کرد چون میترسید بریم کارخونه و از کار اصلیشون سردربیاریم اما سریع خودش رو جمع کرد و گفت : _باشه مشکلی نیست آرشام لبخندی زد و تشکر کرد با همدیگه از خونه خارج شدیم و داخل ماشین نشستیم وقتی از حیاط ویلا هم بیرون اومدیم آرشام آینه های ماشین رو چک کرد و گفت : _بله از الان تعقیب هاشون شروع شد باید خیلی حواسمون باشه اینا منتظر یه اشتباه کوچیک ازمون هستن تا تو فرصت مناسب تهدیدمون کنن به تایید از حرفش سری تکون دادم همونطوری که آینه ها رو چک میکردم گفتم: _وقتی گفتی فردا میخوایم بریم کارخونه رو ببینیم صمدی خیلی ترسید اینا صددرصد یه چیز خیلی خطرناکی تولید میکنن که نمیخوان ما بفهمیم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهفت به صحرای بیجون ورنگ پریده ای که توی اون لباس محلی قرمز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صحرا: بابدترین حسی که ممکن بود یه نفرداشته باشه ازخواب سنگینم بیدارشدم.. اومدم حرف بزنم که حس کردم گلوم داره پاره میشه و فورا درخواست آب کردم.. باشنیدن صدای منفورترین آدم زندگیم همه چی یادم اومد.. شب یلدا و... پیداشدن سروکله ی مهراد.. دفترم.. اوفففف بازم زنده موندم.. انگار قسمتم نیست بمیرم! داشت دوباره خوابم میگرفت که سرم توسط مهراد بلند شد وصدای نکره اشو کنار گوشم شنیدم.. _میتونی بلند بشی آب بخوری؟ چشممو باز کردم وبهش نگاه کردم.. نور چششمو زد سریع بستم وگفتم: _میتونم! مادرجون_ دخترم خوبی؟ حالت تهوع نداری؟ دلم نمیخواست باهیچکدومشون حرف بزنم.. نه آقاجون ونه مادرجون.. حتما کار یکی ازاین دونفربوده که اون آدرس کوفتی روبه مهراد دادن.. اگه نداده بودن من الان...! جواب ندادم وفقط لیوان آب نسبتا سردی رو که مهراد بهم داده بود سرکشیدم و دلم به هم خورد.. صورتم جمع شد ودستم روی دلم چنگ شد.. مادرجون_ نگفتم بدون اجازه دکتر بهش آب نده؟ مهراد_ صحرا خوبی؟ چشمم همچنان بسته بود.. خدایا به کی بگم نمیخوام دنیا وآدم هاتو ببینیم؟ باهمون چشم بسته آروم گفتم: _من خوبم! بوی عطر مادرجون که ازصد فرسخی داد میزد گرون قیمته بینیمو نوازش کرد.. دستی روی پیشونیم نشست و صداش به گوشم رسید.. مادرجون_ دخترم؟ مادرجان بهتری؟ مهراد رفت دکترو صدا کنه.. این چه کاری بود توباخودت کردی آخه؟ نگفتی مهراد بدون تومی میره؟ نگفتی قلب ضعیفم تحمل نداره ودلیل تپیدنشو ازدست میده؟ چشممو بازکردم.. من چطور میتونم از این همه مهربونی چشم بگیرم خدایا.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #84 آرشام _اگه اجازه بدین ما فردا با همسرم بیایم کارخونه ای که م
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 حتی به مهران که اینقدر بهشون نزدیک هست نگفتن آرشام _آره فردا باید دوبین های کوچیک به لباس هامون وصل کنیم تا بتونیم از کارخونه فیلم بگیریم بعد دقیق تر چک کنیم به تایید‌ از حرفش سری تکون دادم و از پنجره ماشین به بیرون خیره شدم واقعا تعجب کردم من و آرشام یه بار بدون مخالفت هر دومون حرف همدیگه رو تایید کردیم تا وقتی که به هتل برسیم حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی به هتل رسیدیم از ماشین پیاده شدیم به طرف اتاقمون رفتیم و وسایل ها رو جمع کردیم وقتی وارد اتاق شدم با دیدن تخت اخمام رفت تو هم اینجا با آرشام قرار گذاشته بودیم که یه روز من رو تخت بخوابم یه روز اون حالا اونجا چه خاکی سرم میریزم امیدوارم یه کاناپه تو اتاقشون باشه و گرنه یا من آرشام رو میکشم یا آرشام منو میکشه خدا خودش رحم کنه با وارد شدن آرشام به اتاق سریع به خودم اومدم و به طرف چمدونم رفتم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهشت صحرا: بابدترین حسی که ممکن بود یه نفرداشته باشه ازخوا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ۳روز از بیدارشدنم میگذره وامروز داریم برمیگردیم تهران.. برمیگردم شکنجه گاهم.. انگار خدا این عذابو لایقم میدونه وتمومی نداره.. نارگل موقع خداحافظی اونقدر گریه کرد که منم به گریه انداخت.. کاش میدونست آرزو میکردم هیچوقت به تهران برنگردم و این رفتن به خواست خودم نبوده! ماشین آقا جون اینا پشت سرمون حرکت کرد وراهی تهران شدیم.. بی صدا به بیرون ومحلی که واسم پراز خاطره بود نگاه میکردم که مهراد شیشه رو بالا کشید.. برگشتم سمتش و بازهم بی صدا نگاهش کردم که گفت: _سرده سرما میخوری.. ازپشت شیشه هم میتونی بیرونو ببینی! شیشه رو تاآخر پایین کشیدم و باتحکم گفتم: _توکارمن دخالت نکن! مهراد که توی این ۳روز از دست من کلافه شده بود گفت؛ _واسه خودت گفتم.. هرکاری میخوای بکن! _اگه واسه من بود.. راحتی من مهم بود.. زندگی من واسه شماها ارزش داشت من الان تو این ماشین نبودم و راهی اون خراب شده نمی شدم! مهراد_ اگه زندگی میخواست طبق میل جنابعالی پیش بره الان مراسم هفتمت بود.. دستمو به سرم گرفتم وبی حوصله وعصبی گفتم: _وای بسسسه! دوباره اون موضوع مسخره رو بازنکن.. حالم بهم میخوره از نصیحت های پوچ وتوخالی که عامل اصلی تموم بدبختی هام خودتی! سکوت کرد.. صدای آهنگو یه کوچولو زیاد کرد وسرعتشو بیشتر کرد.. صدای زنگ موبایلش روی اعصابم بود.. دلم میخواست بشکنمش.. بخاطر قرص هایی که خورده بودم اعصابم خیلی ضعیف شده بود وحالاهم اون صدای زنگ تلفن، مهم ترازاون کسی که میدونستم کیه که پشت خطه داشت دیوونه ام میکرد! _میشه صدای گوشیتو خفه کنی؟ نگاهی بهم انداخت وگوشی رو جواب داد: مهراد_ بله؟ ..... دارم باصحرا برمیگردم تهران! ......... بعدا حرف میزنیم! ............ بهت میگم بعدا حرف میزنیم، توجاده ام حواسمو پرت میکنی! ........... الان موقع اش نیست عزیزم.. بعدا حرف میزنیم. فعلا خداحافظ ........ لبم لرزید.. بغضم داشت میترکید.. خدا لعنتت مهراد.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونه ۳روز از بیدارشدنم میگذره وامروز داریم برمیگردیم تهران..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 توجاده کنار یه رستوران بین راهی ایستاد.. منم که خودمو به خواب زده بودم تا یواشکی اشک ریختنمو نبینه.. دلم نمیخواست حتی تکون بخورم تا متوجه بیدار شدنم نشه اما انگار بیشعور تر ازاین حرفا بود.. _صحرا؟ بیدارشو.. ناهار بخوریم .. بدون دستمو ازروچشمم بردارم خشک وجدی گفتم؛ _نمیخورم! مهراد_ مگه دست خودته پاشو عصبیم نکن مامان اینا هم گرسنه هستن زشته.. _بروپایین مهراد حوصله شنیدن صداتو ندارم.. مهراد_ بامن درست حرف میزنی یا بزنم دندون هاتو خورد کنم تو حلقت؟ خانم ۳ماهه فرار کرده دوقورت ونیمشم باقیه.. توباخودت چه فکری کردی؟ فکر کردی باخوردن ۲تا دونه قرص فراموش میکنم چه آدم کثیفی هستی؟ مثل فنر نشستم وخیز برداشتم سمتش وتوی نزدیک ترین فاصله ازصورتش گفتم: واسه چی این آدم کثیفو نگهداشتی؟ واسه چی دست از سرم برنمیداری هر قبرسونی میرم دنبالم میای؟ واسه چی طلاقم نمیدی؟ هان؟ واسه چـــــی؟ مهراد_ تاعذاب هایی که به من دادی پس ندی طلاقت نمیدم.. میدونی که هیچ علاقه ای بهت ندارم ومیدونی که کسی رو توی زندگیم دارم که معنی عشقو میفهمه.. اما تو.. باپوزخند پراز نفرت نگاهم کرد وادامه داد: مجبوری تاهروقت که من بخوام باکسی که ازت متفره زندگی کنی! نگاهشو یه شیشه دوخت وادامه داد: _همونطور که منو مجبور به اون زندگی فلاکت بار کردی.. مامان داره میاد سمت ما بخوای سلیته بازی دربیاری بد میبینی.. بالبخند پیاده شو.. داشتم آتیش می گرفتم.. داشتم نابود میشدم اما بجای لبخند پوزخند زدم.. _که ازمن متنفری؟هوم؟ فقط نگاهم کرد.. باشه ی آرومی گفتم وپیاده شدم.. خودت خواستی مهراد.. خودت استارت این بازی احمقانه رو زدی.. یه جوری اشکتو دربیارم که به پام بیوفتی.. مادرجون_ دخترم حرفاتونو بذارین توخونه هم وقت هست بخدا.. تلف شدیم ازگرسنگی.. نگاهی به مهراد انداختم وچشمکی بهش زدم وباناز خندیدم.. هنگ کرد.. میدونم چجوری از پا درت بیارم مهراد خان مهرآذر @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #85 حتی به مهران که اینقدر بهشون نزدیک هست نگفتن آرشام _آره فردا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 چند تا لباس و کلاه گیس که تو کمد بود و مهران خریده بود رو هم تو چمدون چیدم وقتی کارم تموم شد به طرف آرشام چرخیدم و گفتم: _کار من تموم شد میتونیم بریم ...... آرشام سری تکون داد و با همدیگه از اتاق بیرون اومدیم نمیدونم چرا آرشام از صبح سرسنگین شده و تو فکره چمدون هام خیلی سنگین بود و حمل دو تا چمدون برام خیلی سخت بود اما آرشام عین خیالش نبود حتی احساس میکردم داره بهم نگاه میکنه و میخنده به زور چمدون ها رو داخل آسانسور گذاشتم و با اخم ایستاده بودم که دیدم آرشام زیر زیرکی میخنده با عصبانیت به طرفش چرخیدم و گفتم: _چیه هی داری میخندی هان ؟؟ سریع خودشو جمع کرد و طوری که مثلا اون نخندیده شونه هاش رو بالا انداخت گفت : _چی میگی توهم زدی ها...... دستم رو به نشانه تهدید بالا آوردم و زیر لب خریدم: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وده توجاده کنار یه رستوران بین راهی ایستاد.. منم که خودمو ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ساعت نزدیکی های ۷غروب بود که رسیدیم خونه.. خونه ای که باتموم وجودم ازش متنفر بودم.. تمیز ومرتب بود.. این تمیزی کار مهراد نبود ویواشکی توی توالت اشک ریختم وقسم خوردم همون صحرایی بشم که مهراد جلوش اشک میریخت وزار میزد که دوستش داشته باشم.. بعداز گرفتن دوش نیم ساعته حسابی به خودش رسید ورفت بیرون.. خودمو بالباس هام سرگرم کردم تافکر کنه بهش توجهی نکردم وحواسم به رفتنش نیست.. بعداز رفتنش نشستم و باصدای بلند گریه کردم.. تماس های سبحان ومامان اینا تمومی نداشت.. وقتش بود بهشون بفهمونم من دیگه دختر اونا نیستم با عصبانیت گوشی رو جواب دادم: _بـــــله؟ سبحان_ الو.. واسه چی جواب نمیدی؟ مردم از نگرانی.. _چون دلم نمیخواد جواب شماهارو بدم.. چون ازتون متنفرم.. چون نمیخوام صدای نحس هیچکدومتونو بشنوم.. شیرفهم شد؟ سبحان با لحنی غمیگن_ چرا؟ میخواستم بگم چون به این روزم انداختین.. چون پشتم نبودین.. چون ازخونه بیرونم کردین اما نگفتم.. وقتش نرسیده بود.. گفتم: _چون ازتون خوشم نمیاد وشمارو مزاحم زندگیم میدونم.. دیگه به من زنگ نزنید نه تو نه سارا ونه اون مادرتون! خداحافظ.. قطع کردم وگریه کردم.. قطع کردم وضجه زدم اما محکم شدم.. با ریختن هرقطره اشک ریشه ی کینه هام محکم تر میشد.. خیلی دردناکه.. اینوفقط یه زن میتونه دردشو حس کنه که ‌بدون شوهرش باکسی دیگه بیرونه و داره با اون خوش میگذرونه.. بااون شاده وازتو متنفره.. اما قسم میخورم به زانو درش بیارم.. قسم میخورم @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #86 چند تا لباس و کلاه گیس که تو کمد بود و مهران خریده بود رو هم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _ببین من توهم نزدم بلکه یه آدم بیشعور اینجا هست که نه تنها شعور نداره که به یک دختر کمک کنه بلکه بهش میخنده پس.... هنوز حرفم تموم نشده بود که اوک دستم رو که به نشانه تهدید بالا آورد بودم رو گرفت دستم رو پایین آورد و منو هول داد ..... به دیواره آسانسور چسبوند وفاصله اش رو باهام نزدیک کرد ...... طوری که نفساش به صورتم برخورد میکرد مات و مبهوت بهش نگاه میکردم به چشام نگاه کرد و گفت : _ببین مامور کوچولو وقتی ادعا میکنی پلیسی باید زور و توانایی پلیسی رو هم داشته باشی نه اینکه با برداشتن دو تا چمدون سنگین غر بزنی در ضمن وقتی میبینی چیزی بهت نمیگم این به این معنا نیست که کم آوردم بلکه حوصله ندارم با یه بچه کلکل کنم پس مراقب رفتار هات باش بعد با انگشت اشاره اش ضربه ای به بینیم زد و با خنده ازم دور شد تپش قلبم به قدری بالا رفته بود که نمیتونستم نفس بکشم احساس گرمای شدید میکردم ..... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ویازده ساعت نزدیکی های ۷غروب بود که رسیدیم خونه.. خونه ای ک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بعدازمدت ها امشب یه دل سیر به خودم رسیده بودم.. دلم میخواد مثل گذشته ها همیشه آراسته و خوش پوش باشم.. واسم مهم نیست مهراد الان چیکار میکنه مهم اینکه مهراد قراره چیکار کنه.. صدای زنگ درکه اومد سریع رفتم رژ لبمو تمدید کردم.. عمدا زنجیر در رو از پشت انداخته بودم که وقتی کلید میندازه نتونه در رو باز کنه.. این کارم واسه یه آدم شکاک ومریضی مثل مهراد یه پوئن مثبت بود! یه کمم عطر زدم که زنگ دوم هم زده شد.. توآینه موهامو مرتب کرد و منتظر زنگ سوم شدم که دیدم پیاپی شروع کرد به زنگ زدن.. ساعت ۱۰شب بود واگه زود نمی جنبیدم آبروم جلودرو همسایه میرفت.. سریع از اتاق اومدم بیرون وباغرغر گفتم؛ کیه؟ جه خبرته؟ اومدم! دروباز کردم ومهراد با اخم های توهم رفته اول بادیدنم ولباس باز تنم تعجب کرد بااخم گفت؛ _چرا درو باز نمیکنی؟ واسه چی پشت درو انداختی؟ بانفرت نگاهی چندشی بهش انداختم وگفتم: _ببخشید یادم رفت واسه توالت رفتن از تو اجازه بگیرم! پشت بند حرفم به طرف آشپزخونه رفتم و ازتوی کشوی دارو ها یه مسکن برداشتم.. سرم خیلی درد میکرد و با دیدن مهراد هم بدتر شد.. اومدم قرصو بخورم که دیدم دستم وسط راه توی دست مهراد اسیر شد.. با صدای آروم وبدون هیچ نفرتی گفت: _تا2هفته نمیتونی هیچ قرصی بخوری! دستمو کشیدم وگفتم: _شما دکتری؟ باهمون لحن مهربون گفت: _دکترت گفت.. _نمیتونم سرم درد میکنه.. قرصو خوردم و لیوانو سر جاش گذاشتم و بی تفاوت ازبغل مهراد که داشت با تاسف یاشایدم حسرت نگاهم میکرد رد شدم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #87 _ببین من توهم نزدم بلکه یه آدم بیشعور اینجا هست که نه تنها ش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 به آرشام نگاه کردم که خنده ی پیروزمندانه ای میزد سریع به خودم اومدم و با تلنگر به خودم گفتم (پریا چت شده کجاست اون پریایی که هیچکس نمیتونست جوابش رو بده الان در برابر این بچه سوسول کم آوردی؟ باید یه کاری کنی که به غلط کردن بیوفته ازش متنفر بودم چون هر بار سعی میکرد تحقیرم کنه باید ادبش کنم خودراضی عوضی نمیدونم به چیش مینازه ) چشم غره ای نثارش کردم که اخم جای خنده اش رو گرفت با باز شدن در آسانسور زود تر از من چمدون هام رو برداشت و آروم زیر گوشم گفت : _یه وقت فک نکنی به خاطر تو چمدون ها رو برداشتم ها چون سخت در اشتباهی، الان میدونم که آدم صمدی اینجاست..... تعقیبمون میکنه باید طوری رفتار کنم که شک نکنه بعد به راحتی چمدون من رو به همراه چمدون های خودش برداشت با عصبانیت پشت سرش حرکت کردم.... به طرف پذیرش رفتیم و آرشام تسویه حساب کرد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ودوازده بعدازمدت ها امشب یه دل سیر به خودم رسیده بودم.. دلم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 رفتم جلوی تلویزیون نشستم و ازظرف میوه ها پرتقال وسیب برداشتم ومشغول پوست کندن شدم.. صدای زنگ گوشی مهراد یه لحظه پشیمونم کرد که چرا دارم باکسی که سرش جای دیگه ای گرمه زندگی میکنم وتلاش میکنم... اما باشنیدن صدای مهراد که مخاطب رو مادر صدا میزد آروم شدم.. خدالعنتت کنه که یک سال از عمرمو تباه کثافت کاری های خودت کردی! دلم میخواست دوباره برم درس بخونم.. دلم میخواد برگردم دانشگاه وخودمو با درس خوندن سرگرم کنم و حیف که خیلی وقته از کلاس ها غافل موندم و باید چند ماه صبر میکردم.. سیب هارو تکه کردم و یه دونه دهنم گذاشتم وگوشامو تیز کردم ببینم مهراد چی میگه.. مهراد_ اون قضیه یه چیز تموم شده و من سرقولم هستم.. _وای مامان جان بخدا جایی بودم کار داشتم چرا اینقدر ذهنت منحرفه آخه؟ _باشه... چشم.. به ترلان همه چی رو توضیح دادم.. باشنیدن اسم ترلان سیبی رو که داشتم می جوییدم تودهنم ثابت موند.. پس مادرشم با ترلان کنار اومده.. چه خوب.. این عالیه.. معلومه که کنار میاد.. کی با خواهر زاده اش مخالفت میکنه که این بکنه.. از همتون متنفرم.. بشقابمو محکم کوبیدم روی میز و به سمت اتاقم رفتم.. مهراد توی اتاق بود وبااشاره ی دست بهش فهموندم گم بشه بیرون.. مهراد_ مامان من بعدا بهت زنگ میزنم.. خداحافظ گوشی رو قطع کرد و به سمت کمد لباس هاکه بعدازظهرخالیش کرده بودم رفت.. مهراد_ لباسام کو؟ _تواتاق خودته.. بیا برو بیرون میخوام بخوابم.. مهراد_ واسه چی لباس هامو جابجا کردی؟ اینجا اتاق منه مشکلی داری خودت برو! دست هام میلرزید.. دلم میخواست با ساطور به جونش بیوفتم وقیمه قیمه اش کنم.. باهمون صدای لرزون وبدنی که تموم اعضاش میلرزید گفتم: _برو بیرون مهراد تا بلایی سر خودت و اتاقت و خودم نیاوردم.. بالحنی موزی گفت: _شام نداریم؟ عصبی داد زدم_ کوفتم نداریم میری بیرون یا دست به کار بشم؟ ازاتاق زد بیرون زیرلب گفت؛ _جن داره بدبخت.. میلرزیدم.. هیچوقت فکر نمیکردم شنیدن یه اسم اینقدر اذیتم کنه.. از اون مادرشم دیگه متنفرم.. ازهمشون متنفرم.. خودمو انداختم توی تخت و به تک تک دوست های قدیمیم اس ام اس دادم.. یه طومار مخاطب داشتم وفقط ۵ نفرشون جواب دادن و خطشون روشن بود.. واسه فرداشب قرار گذاشتیم که بیرون همدیگه رو ببینیم.. مهراد خان ببین کاری میکنم فرداشب توهم مثل امشب من ازعصبانیت بلرزی یانه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسیزده رفتم جلوی تلویزیون نشستم و ازظرف میوه ها پرتقال وسیب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باهرجون کندنی بود خودمو خوابوندم وسعی کردم به بلاهایی که میخوام به سرش بیارم فکرکنم! صبح وقتی بیدارشدم ساعت ۱۲ظهر بود.. بادیدن ساعت چشمام چهارتاشد.. من چرا این همه خوابیدم!!!!!! گلوم چرا میسوزه؟ آخ فکرکنم سرما خوردم خدایا چه وقتش بود آخه.. ازجام بلندشدم، اول رفتم توی حال ووقتی دیدم آقا تشریف ندارن رفتم تا دست وصورتمو بشورم.. طبق عادت گند همیشگیم که وقتی سرما میخوردم آب ریزیش بینی شدید داشتم دماغم شروع به روغن ریزی کرده بود! آب دماغمو با حرص بالاکشیدم وعصبی گفتم: چه وقت سرما خوردن آخه!!! توی آینه ی سرویس بهداشتی به خودم نگاه کردم.. نوک دماغم قرمز شده بود و آرایش دیشبم دست نخورده روی صورتم مونده بود فقط یه ذره ریملم ریخته وصورتم چرپ شده بود.. با وسواس صورتمو چندبار شستم و مسواک زدم.. برگشتم تواتاقم وتوی آینه به خودم نگاه کردم.. تازه متوجه لباس خوابم شدم.. هنگ کرده به لباسم نگاه کردم.. من دیشب وقتی خوابیدم این لباس تنم نبود!!! به رختوابم وبالش مهراد نگاه کردم! چرا هیچی یادم نمیاد؟ باحرص چندبار پامو کوبیدم زمین ومیون دندون های کلید شده گفتم: _لعنتی لعنتی دارمممم برات! سرم دوباره درد گرفته بود.. احتمالا بخاطر سرماخوردگی بود! رفتم که از آشپزخونه قرص بردارم که کلید توی در چرخید ومهراد با کلی خرید وارد خونه شد! بادیدنش چشمامو ریز کردم. _بیا اینا رو (مشما های خرید) ببر تو آشپرخونه برم بقیه خرید هارو بیارم! _واسه چی تو تخت من خوابیدی؟ هان؟ مشماهارو روی اپن آشپزخونه گذاشت وبا سردترین لحن ممکن گفت: _مشکلی داری میتونی تشریف ببری اتاق بغل دست! من بخاطر تو زندگی رو به خودم زهر نمیکنم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #88 به آرشام نگاه کردم که خنده ی پیروزمندانه ای میزد سریع به خودم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بعد دوباره چمدون ها رو برداشت در ماشین رو باز کرد چمدون ها رو داخل ماشین گذاشت ..... منم تو ماشین نشستم آرشام ماشین رو روشن کرد و به طرف ویلای صمدی حرکت کردیم مخفیانه به آینه نگاه کردم که دیدم آدم صمدی با همون موتور سیاه رنگ داره تعقیبمون میکنه پوف کلافه ای کشیدم و خواستم به خیابون ها خیره بشم که آرشام با خنده گفت: _به این راحتی خسته شدی کوچولو؟؟ اگه نمیتونی از الان اعلام کن و انصراف بده چون صددرصد دیر یا زود با کارهات باعث از بین رفتن عملیات میشی پس هر چه زودتر بهتر با خشم بهش نگاه کردم و گفتم: _ببین پدر بزرگ داری رو اعصابم راه میری اگه آدم صمدی تعقیبمون نمیکرد خوب میدونستم چطوری ادبت کنم حرف زدن با تو رو اصلا دوست ندارم چون هر چقدر با یه آدم بیشعور حرف بزنی باعث میشه عصبانی تر بشی رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وچهارده باهرجون کندنی بود خودمو خوابوندم وسعی کردم به بلاها
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باز عصبی شدم.. باصدای بالا رفته گفتم: _حق نداری وارد حریم من بشی! تو واسه من مردی و من کنار یه مرده نمیخوابم.. اگه دارم باهات زندگی میکنم فقط از روی اجباره!! اگه با حضور من زندگی زهرت میتونی طلاقم بدی! حالیته؟ طلاقممم بدی! عصبی شد.. برزخی شد.. به سمتم خیز برداشت و یقه ی لباسمو چنگ زد و محکم کشید توی فاصله ی کوتاهی از صورتم نعره کشید: _یه بار دیگه اسم طلاق بیار تا دندون هاتو بریزم توی حلقت.. از کی تاحالا آدم شدی صداتو واسه من بالا میبری؟ هان؟ فکرنکن هرگند وگهی زدی هیچی بهت نگفتم یعنی آدم حسابت کردم وتو زبون دربیاری و اینجوری داد وهوار کنی! چی فکر کردی باخودت؟ که دیشب پیش توی احمق خوابیدم؟ من چطور میتونم پیش آدم کثیفی مثل تو بخوابم؟ بالشم زیر سر جنابعالی بود اومدم عوض کنم دیدم کپه ی مرگتو گذاشتی بیخیالش شدم.. بعداز اتمام حرفش محکم به عقب حولم داد وادامه داد: _دفعه آخرت باشه گنده تراز دهنت حرف میزنی وصداتو بالا می بری! احساس کردم خیلی تحقیر شدم.. اونقدر که وقتی همه چیزمو ازم گرفت تحقیر نشده بودم دیونه شدم.. به ستمش خیز برداشتم وبه جونش افتادم وشروع کردم به بددهنی کردن بامشت ولگد وچنگ وافتاده بودم به جونش و بهش فوش میدادم.. یه دفعه ای نفهمیدم چی شد که پخش زمین شدم مهراد افتاد روم.. باحرکت ناگهانیش یه لحظه خفه خون گرفتم.. سرم به شدت درد گرفت وصدام توگلوم خفه شد مهراد_ وحشی شدی؟ رومن دست بلند میکنی؟ آدمت میکنم @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #89 بعد دوباره چمدون ها رو برداشت در ماشین رو باز کرد چمدون ها ر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بعد پوزخند زدم و ادامه دادم: _پس کاری با من نداشته باش..... و برای اینکه خیالت راحت بشه باید بگم که من تا آخرین لحظه..... تو این عملیات هستم و اگر کسی قرار باشه انصراف بده اون تویی نه من کسی تا حالا ندیده من کم بیارم از این به بعد هم کسی نمیبینه چون من اجازه نمیدم آرشام اخم کرد و مثل خودم با عصبانیت گفت: _باشه پس خوددانی ،بهتره اونجا مراقب کارهات باشی چون اتفاقی هم برات بیوفته برای من مهم نیست مطمئن باش یه آدم خلافکار مثل صمدی وقتی اطرافش دختر ببینه ممکن هست هر بلایی سرش بیاره اگه دقت میکردی امروز نگاه های صمدی روی تو یه جور عجیبی بود من نگاه های هم جنس هام رو خوب میشناسم بعد با خنده ادامه داد: _هر چند دختره زشت هم باشه برای صمدی مهم نیست با این حرفش چشام از حدقه بیرون زده بود خدایا اجازه بده من اینو بکشم راحت بشم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_پانزده باز عصبی شدم.. باصدای بالا رفته گفتم: _حق نداری وارد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چشمامو محکم روی هم فشار دادم و منتظر ضربه هاش شدم و ازعصبانیت وشایدم کمی ترس به خودم میلرزیدم.. چندثانیه گذشت واتفاقی نیوفتاد.. چشممو باز کردم.. ازدماغ مهراد داشت خون میومد.. نمیدونم چی شد ترسیده بلند شدم وباهمون ترس گفتم: _مهراد دماغت داره میاد! بابلند شدن صدای زنگ آیفون نگاه جفتمون به تصویر توی آیفون کشیده شد! یه مرده بود من نمیشناختم اما مهراد انگار شناخت.. ازجاش بلند شد.. آروم لب زد.. خدا لعنتت کنه صحرا.. خدا لعنتت کنه! آیفونو برداشت وگفت: _الان میام داداش معذرت میخوام کار پیش اومد! اومد بره که سریع بلند شدم و دستمال کاغذی از روی میز برداشتم و به سمتش رفتم.. _مهراد.. از بینیت داره خون میاد.. اومدم دستمالو روی دماغش بذارم که عصبی بهم توپید: _به من دست نزن! پشت بند حرفش دستمالو از دستم گرفت وازخونه زد بیرون.. دلم گریه میخواست.. سرم درد میکرد.. پشیمون بودم.. کاش عصبی نمیشدم.. همونجا نشستم روی زمین وشروع کردم به گریه کردن.. حالم ازاین گریه های پی در پی به هم میخوره.. حالم ازموقعیت الانم به هم میخوره خدایا من سزاوار کدوم گناهم؟ سرمو بالا گرفتم وگفتم: _بابا.. صدامو میشنوی؟ چی میشد دوستم داشتی و هوامو داشتی؟ چی میشد از غیرت سبحان حمایت نمیکردی و بجاش یه ذره هم شده دخترتو دوست میداشتی؟ هق زدم وبلندتر گفتم: _چی میشد از خونه بیرونم نمیکردین و یه ذره حمایتم میکردین؟ آخه چی میشد مگه ای خدا... گلوم میسوخت.. سرماخوردگی توی جونم رخنه کرده بود یک ساعتی گریه کردم وآخرشم مثل همیشه خسته شدم واز جام بلند شدم.. دلم میخواست یه حامی محکم وپروپاقرص داشتم که در مقابل مهراد ضعیف نباشه.. اونقدر محکم باشه که هیچوقت اجازه نده برگردم پیش مهراد.. اونقدر قوی باشه که طلاقمو ازش بگیره.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #90 بعد پوزخند زدم و ادامه دادم: _پس کاری با من نداشته باش.....
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پسره ی بیشعور داره واضح بهم میگه تو زشتی میترسیدم بچرخم بزنمش آدم صمدی ببینه برای همین از دستش نیشگون محکمی گرفتم و زیرلب غریدم: _چشات زشت میبینه پسره ی عوضی نه که خودت تحفه ای ، بیچاره مادرت وقتی به تو شیر میداده نترسیده؟؟ با این حرفم خنده ی آرشام محو شد و به شدت اخم کرد ، یه غم عجیبی تو چشاش خودنمایی کرد با نارحتی به خیابون چشم دوخت و چیزی نگفت چرا دروغ بگم وقتی اونطوری ناراحت شد از حرفی که زده بودم پشیمون شدم آخه تقصیر خودش هم هست بهم گفت زشت منم عصبانی شدم نمیدونستم چی بگم که بتونم از دلش دربیارم از یه طرف هم غرورم اجازه نمی‌داد ازش معذرت خواهی کنم اما دلم رو به دریا زدم و با لحنی که میخواستم بهش بفهمونم پشیمونم گفتم: _بب..خشید با این حرفم آرشام سریع با تعجب به طرفم چرخید رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وشانزده چشمامو محکم روی هم فشار دادم و منتظر ضربه هاش شدم و
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چشمم به مشمای خرید ها افتاد.. رفتم سراغشون.. میوه چندنوع و سبزی وهویچ وسوپ آماده و.. نشون میداد دلش سوپ میخواسته.. همونجوری خرید هارو برداشتم وباهمون مشما ها توی یخچال پرت کردم وبرگشتم توی حال.. خودمو روی کاناپه انداختم وبرای هزارمین بار برای زندگیم آه کشیدم.. به قاب عکس عروسیمون روی دیوار نگاه کردم وبا خودم گفتم: _واقعا من اون روزها از مهراد متنفر بودم؟ به دست هاش که روی کمرم گذاشته بود خیره شدم.. یادمه اون روز چقدر عذاب کشیدم.. داشتم روزهارو میشمردم که با یادآوری روزها سریع توی جام نشستم و یه بار دیگه روزهارو مرور کردم! ۹روز دیگه سالگرد ازدواجمون بود.. چقدر زود یک سال گذشت.. ازدواجی که فقط یک ماه مثل زن وشوهر واقعی بودیم.. فقط یک ماه.. بابدنی کوفته به سمت اتاقم رفتم ومتوجه اسمس گوشیم شدم.. ۵تامیس کال و ۳پیام داشتم.. شماره ی نرگس بود (دوست دانشگاهی) پیامو باز کردم: نرگس_سلام خوبی؟ چرا جواب نمیدی؟ پیام بعدی؛ _صحرا جان قرار امروز سرجاشه؟ من همه کارهامو کنسل کردما پیام بعدی: _نگار وسمانه هم خونه ی ما هستن اگه پیام هامو خوندی بامن تماس بگیر که هماهنگ باشیم!! آآخخ چرا یادم نبود بابچه ها قرار گذاشتم؟ وای خدا حالا بااین حالم چطوری برم! سریع شماره رو گرفتم که نسترن خواهر دوقولوی نرگس جواب داد.. هرطور میخواستم بپیچونم نشد وبرنامه ریزی هاشونو خراب میکردم! به اجبار یه کم ساعتشو تغییر دادم وبا بی جونی رفتم ودوش گرفتم.. ضعف شدید داشتم.. حالم خیلی بد بود حس میکردم حتی زیر دوش آب یخ حموم هم تنم داغه.. خلاصه باهرسختی که داشت آماه شدم وآرایش ملایمی هم کردم وبهترین لباس هامو پوشیدم وواسه مهراد یاد داشت نوشتم: _بادوست هام بیرونم کاراگاه بازیت گل نکنه بعداز شام برمیگردم. ازاونجایی که میدونستم نگار ونرگس ماشین دارن باخودم ماشین نبردم واسنپ گرفتم وبه سمت آدرسی که محل قرارمون بود حرکت کردم @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهفده چشمم به مشمای خرید ها افتاد.. رفتم سراغشون.. میوه چند
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد باصدای ناله های ضعیفی که ازاتاق صحرا میومدبیدارشدم.. به ساعت نگاه کردم.. ۳ونیم صبح بود.. فورا به سمت اتاقش رفتم و اولش پشت درایستادم وباچشم های ریز شده فال گوش وایستادم.. صدای ضعیف صحرا بود.. انگار داشت خواب میدید.. اولش خواستم بیخیالش بشم اما دل بی صاحبمم بهم اجازه نداد.. درو آروم باز کردم وبه طرفش رفتم.. صورتش خیس عرق بود.. آروم صداش زدم.. فکرمیکردم داره خواب می بینه اما با قرار گرفتن دستم روی پیشونیش فهمیدم که داره توی تب میسوزه! _صحرا؟ صحرا خانم.. بیدارشو.. صحرا جان! چی شده بود؟ اتاقش سرد بود تنش مثل کوره ی آتش.. تکونش دادم.. صحرا جان بیدارمیشی؟ تب داری خانومم! پاشو ببرمت دکتر! باصدایی شبیه ناله گفت: _گرممه! من نمیدونم چرا مثل دیوونه ها تو لباس به این تنگی خوابیده.. بادستمال خیس وکمپرس یخ تبشو پایین آوردم.. بعدازاینکه فهمیدم تبش پایین اومده اومدم از اتاقش برم بیرون که بازم دل وا مونده ام طاقت نیاورد.. ازاتاقم بالشمو برداشتم وکنارش خوابیدم.. هرکاری کردم نتونستم صورت زیباشو توی چند سانتی از صورتم نبینم... اونقدر بهش نگاه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدارشدم ساعت ۱۰ شده بود و واسه شرکت رفتن دیگه دیرشده بود.. به صحرای غرق در خواب نگاه کردم.. خیلی ضعیف و لاغرشده بود.. تصمیم گرفتم تا قبل ازاینکه بیدار بشه واسش یه کم سوپ درست کنم @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #91 پسره ی بیشعور داره واضح بهم میگه تو زشتی میترسیدم بچرخم بزنم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 انگار باورش نمیشد که من معذرت خواهی کردم سرم رو پایین انداختم و برای اینکه راحت تر حرفم رو بزنم گفتم: _نباید اون حرف رو بهت میزدم اما تو هم باهام بد حرف زدی توقع نداشتی که به خاطر اون حرفات ازت تشکر کنم آرشام با خوشحالی و صدای بلند خندید و گفت: _باورم نمیشه مگه تو هم میتونی معذرت خواهی کنی؟؟ اونم از من ،وای خدایا تا حالا اینقدر خوشحالی نشده بودم از خنده اش خنده ام گرفته بود یعنی یه جوری باهاش رفتار کردم که تو نظرش از من یه دیو ساخته ولی سریع خنده هام رو جمع کردم و گفتم: _باشه حالا جنبه داشته باش ناسلامتی پلیسی این جلف بازیا چیه در میاری آرشام بهم اشاره کرد و گفت: _آخه چهره ات رو ندیدی چقدر خنده دار بود انگار داشتی یه کوه بزرگ حمل میکردی لبخندی زدم و با ناراحتی سرم رو پایین انداختم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهجده مهراد باصدای ناله های ضعیفی که ازاتاق صحرا میومدبیدا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ترافیک لعنتی باعث شد ۱۲ برسم خونه وصحرا بیدارشده بود.. نمیتونستم وقتی بیداره سوپ اماده کنم و تصمیم گرفتم برگردم شرکت.. نایلون های خریدمو زمین گذاشتم که صحرا سلیته بازی درآورد که به چه حقی تواتاقم خوابیدی.. خیلی عصبی شدم.. این دختر خیلی گربه صفت ونمک نشناسه.. تموم شبو ازش پرستاری کردم مگه میشه یادش نیاد! وقتی دیدم داره شورشو درمیاره عصبی ترشدم و بهش تشر زدم.. اونقدر عصبی شدم که دلم میخواست تاسرحد مرگ کتکش بزنم.. اومدم برم که یک دفعه ای مثل جنگلی ها بهم حمله کرد جنون گرفتم کوبیدمش زمین تصمیم داشتم خفه اش کنم واسه همیشه راحت بشم.. اما دیدنش که مثل جوجه زیر دستم میلرزید هزار بار به خودم ودل لعنتیم لعنت فرستادم! بلندشدن دستم همزمان شد با بلند شدن صدای آیفون.. گرمای چیزی روکنار دماغم حس کردم.. صحرا_مهراد دماغت.. داره خون میاد! تنها چیزی که مطمئنم اینه که من از زندگی اینو نمیخواستم! آیفونو جواب دادم.. یادم رفته بود رامین پایین منتظرمه که بقیه ی خرید هارو ببرم! اومدم برم که صحرا صدام زد وبا دستمال کاغذی میخواست دماغمو پاک کنه! هه! مسخره ترین وخنده دار ترین کار دنیا بود این کارش! دستمالو باعصبانیت ازدستش قاپیدم وازخونه زدم بیرون! رامین با دیدنم گفت: _داداش فکرکردم یادت رفته معذرت میخوام زنگ زدم! لبخندی زورکی زدم وبه دماغم اشاره کردم وگفتم: _شماببخش دستم بند شد.. اومد خرید هارو بهم بده که سریع گفتم؛ _ببر واسه زن وبچه ات دیگه لازمشون ندارم .. سوار ماشینم شدم! رامین باتردید_ یعنی چی آقا؟ مگه میشه!؟ _داریم میرم مسافرت خراب میشن یادم نبود شب مسافریم.. ببر نوش جونت حلالت باشه ودرماشنیو بستم! ودرمقابل صورت پراز تعجب رامین به سرعت گذشتم وازاونجا دورشدم... نمیدونم ساعت چند بود وچه مدت گذشته بود که توشرکت بودم خودمو سرگرم کارهای عقب افتاده کرده بودم که مامان زنگ زد! به ساعت نگاه کردم.. ۹ونیم شب بود.. چقدر غرق کارشده بودم که متوجه گذر زمان نشده بودم... _الو سلام.. مامان_ سلام خوبی؟ کجایی؟ _ممنون خوبم شما خوبی؟ من شرکتم اومده بودم دنبال یه پرونده چندروز دیگه مناقصه داریم باید روبه راهش میکردم! مامان_ آهان.. باشه عزیزم زیاد خودتو خسته نکن.. صحرا هم باهاته؟ _نه صحرا خونه اس! مامان_ وا؟ پس چرا هرچی به خونه زنگ میزنم کسی جواب نمیده؟ یه لحظه ترس برم داشت.. تاتردید گفتم: _حتما دست شویی یاحموم رفته! مامان_ ازساعت ۷دارم زنگ میزنم چه حمومی؟ نکنه باز اذیتش کردی گذاشته رفته؟ یاد دعوای ظهرمون افتادم.. اگه.. اگه رفته باشه چی؟ _مامان میشه بعدا بهت زنگ بزنم؟ مامان_ باشه پس خبرم کن نگران شدم! _نگران نباش حتما نشنیده که جواب نداده! گوشی روقطع کردم وفورا شماره موبایل صحرارو گرفتم.. جواب نداد.. خونه هم همینطور! تنهاچیزی که به ذهنم رسید چنگ زدن سویچ ماشینم وبیرون زدن ازشرکت بود! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #92 انگار باورش نمیشد که من معذرت خواهی کردم سرم رو پایین انداخت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 همیشه سعی میکردم کار اشتباهی نکنم چون غرورم اجازه نمی‌داد معذرت خواهی کنم خودم از این اخلاقم خیلی بدم میومد اما نمیتونستم این اخلاقم رو ترک کنم الان اولین بار بود که از کسی معذرت خواهی میکردم برای همینه یه جورایی از آرشام میترسم چون نمیدونم برای چی به راحتی میتونه منو مجبور به کاری بکنه میترسم، میترسم بهش وابسته بشم وابسته ی ممنوعه ترین فردی که تا حالا دیدم نه نه امکان نداره من نمیتونم وابسته ی آرشام بشم چون ازش متنفرم ، حس نفرتی که تو قلبم هست هرگز این اجازه رو بهم نمیده منی که تا حالا به هیچ پسری فک نکردم حالا امکان نداره وابسته این فرد بیشعور و پررو بشم چون همیشه از افراد هایی که رفتار هایی شبیه رفتار های آرشام داشتن متنفر بودم همچنان با ناراحتی سرم رو پایین انداخته بودم که آرشام متوجه ناراحتیم شد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونوزده ترافیک لعنتی باعث شد ۱۲ برسم خونه وصحرا بیدارشده بود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _گفتم که نمیخواستم اینقدر دیر برگردم! واست یاد داشت نوشتم... مهراد_ بااون پسره بیرون بودی مگه نه؟ _کدوم پسر؟ میگم بادوستام بیرون بودم بخوای شمارشونو میدم ازهمشون بپرس وتق.. به دیوار خوردم.. دیگه جایی واسه عقب رفتن نبود! مهراد_ شوهر! میتونی درک کنی این کلمه چه معنی داره؟ _من کارخلافی نکردم! مهراد_ نچ.. تو هنوز نفهمیدی شوهر داری.. حق داری خب شوهر نبودم که اینجوری هارشدی! _من اسیرتو نیستم.. منم حق زندگی دارم! صبح تاشب توخونه تنهام وتو.. تو.. هرکاری کردم زبونم بچرخه وبهش بگم توبا اون عفریته خوش میگذرونی اما غرورم بهم اجازه نداد.. بهم رسید.. توچندسانتی از صورتم آهسته گفت: _من چی؟ هوم؟ _تو.. دلو زدم به دریا وچشمامو بستم وگفتم بااون آشغال بی همه چیز درحال خوش گذرونی هستی وهرگهی دلتون میخواد میخورییی... باکوبیده شدن سیلی توی صورتم حرفم نیمه تموم موند.. چشمامو بازکردم بابغض نگاهش کردم.. باورم نمیشد.. این همون مردیه یه روزی باتموم وجود عاشق هم بودیم.. این مرد همونیه که عاشقم بود؟ چی شده بود که با آوردن اسم یه زن دیگه آتش توی صورت من بلند میکرد؟ مهراد_ اینو زدم وقتی اسم منو میاری دهنتو آب بکشی! لبم لرزید.. با بغض وصدای لرزون گفتم: _بروکنار! مهراد_ ازامشب مثل یه زن ازت تکمین میخوام! ازهمین الان باید شوهر داری رو یاد بگیری.. ازامشب بهت حالی میکنم شوهر داشتن یعنی چی! حرف هاشو نمیشنیدم.. فقط سیلی که بخاطر اون زن توی صورتم زده شده بود توی ذهنم تداعی میشد.. _برو کنار میخوام برم تو اتاقم.. حرفم تموم نشده بود که... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #93 همیشه سعی میکردم کار اشتباهی نکنم چون غرورم اجازه نمی‌داد مع
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 و با لحنی که مهربونی توش موج میزد گفت: _پریا؟ اولین بار بود که اسمم رو صدا میکرد نمیدونم چرا تپش قلب گرفته بودم اما سرم رو بلند نکردم که دستاش رو جلو آورد و زیر چونه ام گذاشت و سرم رو با دستش به طرف خودش چرخوند و تو چشام نگاه کرد بهش نگاه کردم نمیدونم چرا وقتی به چشام نگاه کرد مردمک چشم هاش لرزید سریع ماشین رو نگه داشت همچنان خیره بهم گفت: _چرا یهو ناراحت شدی؟؟ سریع لبخندی زدم و سرم رو ازش برگردوندم و دروغکی گفتم: _هیچی یهو یاد خانواده ام افتادم آرشام که تازه به خودش اومده بود هول هولکی سری تکون داد و باشه ای زیر لب گفت و دوباره ماشین رو روشن کرد و به راهش ادامه داد انگار یادمون رفته بود که تحت تعقیب آدم صمدی هستیم هر دو توفکر فرو رفته بودیم ،دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد به ویلای صمدی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم آرشام چمدون ها رو از ماشین بیرون آورد در ماشین رو بست رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وبیست #دویست_وبیست_یک _گفتم که نمیخواستم اینقدر دیر برگردم!
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صبح بااحساس کوفتنگی چشمامو باز کردم.. اومدم جابجا بشم که متوجه دستی دورم شدم.. توی ب.غ.ل مهراد بودم.. دستاشو قفل کمرم کرده بود ونمیتونستم تکون بخورم.. ازوضعیتم خجالت کشیدم.. بایادآوری دیشب دلم گرفت.. عشق مهراد واسم به عقده وکینه تبدیل شده بود.. امروز فهمیدم مهراد ازمن یه کوه سفت وسخت ساخته بود.. یه کوهی که باتمام نامردی ها ونفرتش ریزش نکنه و مقاومه.. اومدم خودمو بیرون بکشم که محکم تر گرفتم وگفت: _بگیربخواب! _خوابم نمیاد.. بذار برم.. سرشو توی گودی گردنم کرد و گفت: _من خوابم میاد پس تکون نخور! با انزجار گفتم: _مهراد ولم کن میخوام برم! اه اما اون بدون هیچ حرکت وحرفی به خوابش ادامه داد.. احساس میکردم تمام بدنم کثیفه و حرف های پراز نفرت مهراد جای جای بدنم نشسته بود وباعث انزجارم شده بود.. به زور خودمو تکون دادم که برم گردوند سمت خودش وبااخم گفت: _نمیتونی مثل بچه آدم دودقیقه آروم بگیری؟ چشماش رنگ دیشبو نداشت.. انگار آروم بود.. خبری از کینه ونفرت نبود.. اما چشمای من چی؟ چی توی چشمای من دید که بااخم گره ی دستاشو باز کرد؟ ازتختم جداشدم و وارد حموم شدم.. باوسواس بدنمو لیف میکشیدم و اشک میریختم.. نفرت وچشمایی بی روحش عذابم داده بود... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥