eitaa logo
این عماریون
385 دنبال‌کننده
230.6هزار عکس
62.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
دلیل غربت شان اهلِ خاک بودنِ ماست نه بی‌ مزار شدن‌ها ، نه بی پلاکی‌ها ... 🌺
عادت داشت که به خودش هنگامی که می‌خواست حرف بزند می‌گفت: «عموت». هرگاه از او می‌خواستم که به نرود می‌گفت «عموت» باید به دستور خمینی عمل کنم. 🍃🌷🍃 ما باید به برویم و در آنجا از و کنیم. عموت دوست دارد مانند زهرا (س)🌷 باشد و می‌خواهد که من به سر نکنید. 🍃🌷🍃 اکنون که به جمع خانواده ما بازگشته در حقیقت به داد دل من رسیده است که آرام شوم. هنگام فقط 18# سال داشت.😭 🍃🌷🍃 پدرش 10 سال پیش فوت شدند.خواهرش که در هنگام او 14 سال سن داشت و برادرش که موقع هفت ماهه بوده بامن اومدن معراج 😭 🍃🌷🍃 سرانجام علیرضا کنی هم در تاریخ ۱۳۶۲/۶/۲۵#، در سن 18# سالگی و در منطقه عمران و در والفجر2 به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید طی مطهر توسط جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح شده و در مرکز شناسایی شد. 🍃🌷🍃
آن ها باید خودشان با تمایل خویش به این جلسات بیایند. هر شب به گلزار می رفت و در آن جا با و نیاز می کرد. 🍃🌷🍃 وقتی در پذیرفته شد، از او خواستیم دیگر به منطقه نرود، اما مثل همیشه اصرار کرد و در نهایت گفت: «می خواهم بروم تسویه کنم.» 🍃🌷🍃 این تسویه، برگ ورود به بهشت بود، و بخشش که ما از آن بی خبر بودیم. هر وقت یکی از دوستانش [فرماندهان و گروه تفحص] به می رسید، از می خواست تا او هم به جمع آنان بپیوندد.😭 🍃🌷🍃 به روایت از همکار در تفحص: مثل همیشه بی سری را در دست داشت. می گفت: «خوشا به سعادتش. چقدر باید بنده اش را داشته باشد تا بخواهد او را سر به بپذیرد.😭 🍃🌷🍃 ایا روزی میشه که چنین سعادتی نصیب من هم بشود؟!» آن روز پنج شنبه بود. هر کدام در گوشه ای در افکار خود غرق بودیم. برای این که حال بچه ها عوض شود، گفتم:«از هر مقری در منطقه های غرب و جنوب، خبر یا شدن یکی از اعضای به گوش می رسد. 🍃🌷🍃
اما امروز نوبت ماست.» ساعت ۱۱ صبح پیکر از تبار عاشوراییان پیدا شد. صدای صلوات و شکرگزاری گروه، فضا را عطرآگین ساخته بود.😭 🍃🌷🍃 زمانی که را جمع می کردیم، متوجه شدم گریه می کند و بر زبانش نام 🤍جاری است. نیم ساعت بعد ناگهان صدای در فضای منطقه پیچید.😭😭 🍃🌷🍃 خود را سریعاً به محل رساندیم. غرق در خون بر زمین افتاده بود. همانند حسین (ع)🌷 سر با ای سوراخ و دست و پایی قطع شده،😭😭😭 🍃🌷🍃 که تازه خبر قبولی اش در را شنیده بود، این بار همان گونه که آرزو داشت، در کنکور آخرت هم پذیرفته شد.😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام جلال شعبانی هم درتاریخ ۱۳۷۴/۶/۳۰# درمنطقه ودرحال شهدا براثر مین که بازمانده دفاع مقدس بود به آرزویش که در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار شهر همدان. 🍃🌷🍃
#تفحص شده دفاع مقدس، (دی ماه  ۱۳۹۹) کامبیز مرادی نسب 🍃🌷🍃 در تاریخ  ۱۳۴۲/۱/۱#  در شهرستان خرم آباد ، استان لرستان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. ۷  فرزند بودند ،   ۱ خواهر و ۶  برادر ایشان فرزند دوم خانواده بود. 🍃🌷🍃 به روایت از مادر : شش پسر و یک دختر دارم؛ دومین فرزندم است. انقلابی زیادی داشت. بسیج مسلم بود. 🍃🌷🍃 در شرکت می‌کرد؛ و همچنین در حین می‌کرد و خود را می‌کرد. 🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرانجام کامبیز مرادی نسب هم در دشمن در  در 21 1367# به آرزویش که همانا# شهادت  در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید ها در بود و و شده بود.💔 🍃🌷🍃 تااین که، بعد از گذشت 32 از ایشان، #شهید طی و از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. 🍃🌷🍃 با #شهید ، در ۱ ماه سال ۱۳۹۹# معراج ، و در بزرگوار برگزار شد. 🍃🌷🍃 #شهید  در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۲# در گلزار بهشت  علی🌷 شهر دزفول تشییع و خاکسپاری شد. 🍃🌷🍃
در های مختلفی جنگید.در رمضان بار دیگر به دست گرفت و به مصاف تانکهای دشمن رفت. 🍃⚘🍃 وقتی خبر شخصی را می‌شنید می‌گفت: «خوش‌به‌حالش داماد شد» می‌گفت: برای گریه نمی‌کنند برای جوانــی گریه می‌ ڪنند که به مرگ طبیعی از دنیا رفته باشد.» ایشان مرداد در بصره به رسید و شد. 🍃⚘🍃 تا اینکه در پی و #شهید سوم خردادماه بعداز   سال تشییع و خاکسپاری شد. 🍃⚘🍃 سرانجام امیر حسین صاحب هنر هم درتاریخ  ۱۳۶۱/۵/۲۷ در بصره به رسید. پیکر پس از  سال و   شد. 🍃⚘🍃 #شهیددرگلزار شهر کاشان خاکسپاری شد. 🍃⚘🍃
امّا این وسط این قدر بود و مسئلهٔ ریا را برای خودش حل کرده بود که شب را کار و نمی‌دانست، می‌دانست و در شب می‌خواند.😭 🍃🌷🍃 در همان . گاهی اوقات برای اینکه کسی را ، به جایش . در شب هم می‌کرد،😭 🍃🌷🍃 پس از ۲۶ و در جريان پيدا شده بود و برای و سپاری از عملياتی به مقدس منتقل شده بود كه# همرزمان او از اقصی نقاط شهر برای ، خود را به رسانده بودند. 🍃🌷🍃 و زيادی از اين و از دهان نقل شد كه از آن جمله می‌توان به زياد به اشاره كرد و طبق گفته يكی از ، به همين خاطر نيز اين در ميان خود به پيدا كرده بود. 🍃🌷🍃
سرانجام سعداله شهد فروش معروف به جلال صلواتی  هم درتاریخ    ۱۳۶۲/۱۲/۱۲# در   به آرزویش که همانا در راه🤍 بود رسید‌. 🍃🌷🍃 ایشان هم و بود. تااین که درسال  ۱۳۸۸#شهید و شد وبه شهر ،  منتقل شد. 🍃🌷🍃 #شهید : بهشت رضا(ع)🌷گلزار شهر مشهد مقدس. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید  سرفراز    💠شهید سعداله شهد فروش معروف به شهید صلواتی💠 https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
در امنیت دستان تو تمام آرامش دنیا سهم من است... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💜 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💜 https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
شهید شده دفاع مقدس بیرجند بیک محمدی🍃⚘🍃 پیکرایشان تفحص شده، در  ۱۳۹۹ 🍃⚘🍃 درتاریخ  ۱۳۲۶/۱۲/۱۵در تهران متولد شد. دوران کودکی روپشت سرگذاشت و وارد مدرسه شد و ادامه داد تا دیپلم و در رشته تجربی در تاریخ یکم آبان ۱۳۴۸ به استخدام آموزشگاه همافری نیروی هوایی درآمد. 🍃⚘🍃 تخصصی زمینی هواپیمای اف ۴ را در و گذراند ،و از آنجا که علاقه وافری به داشت تغییر رشته داد. 🍃⚘🍃 و پس از موفقیت در آزمون‌های مربوطه، به استخدام دانشکده خلبانی نیروی هوایی در آمد. 🍃⚘🍃 مقدماتی پرواز را در ایران گذراند و برای دوره خلبانی به اعزام شد. و پس از ۳۵۰ ساعت پرواز با هواپیمای اف۳۳، تی۴۱، تی۳۷ و تی۳۸ به ایران بازگشت و به جمع خلبان هواپیمای اف ۵ در پایگاه چهارم شکاری پیوست. 🍃⚘🍃 نظـامی ایشان ، دوم بود هم زبان انگلیسی بود. 🍃⚘🍃
نور وشهید تفحص ، سید علی موسوی🍃⚘🍃 درتاریخ   ۱۳۴۶/۲/۱۵   در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. ایشان #شهید هم هست. برادرش علی محمد  از دفاع مقدس هستند. 🍃⚘🍃 مادر دو برادر را معرفی می کنند : ۸ فرزند داشتم، 4 دختر و 4 پسر علی محمدمتولد شهریور سال 47 بود که در سن سالگی در 24 بهمن سال 64 در عملیات# والفجر 8 در جزیره فاو شدند. 🍃⚘🍃 و علی هم متولد 15 اردیبهشت سال 46 بود که در نهم فروردین سال 71 در جریان عملیات در فکه به رسیدند. 🍃⚘🍃 خانه ما روبروی نیروی هوایی در پیروزی آن جا بود و سال اول و دوم ابتدایی را در مدرسه نجفی اسلامی در همان کوچه های پایین الان می گویند گمنام آن جا مدرسه می رفت. یکی دو سال آن جا مدرسه رفت بعداً ما رفتیم رودهن و  سه، چهار سال هم رودهن بودیم دوباره آمدیم و رفتیم کرج دوباره کرج هم رفت مدرسه از مدرسه باز دوباره آمدیم تهران تهران که آمدیم در سال 1363  پدرشان سه چهار ماه رفت ، بعد هم سید رفت و او همیشه در بود. سه ماه و چهار ماه می آمد و در در سمت تخریب چی بود. 🍃⚘🍃
قبل از این که به بروند در مغازه  سبزی فروشی پدر کار می‌کردند، وقت اذان مغازه را پدر می بستندو می رفتند نماز، هر تا هم محمد هم علی این ها با هم می رفتند. 🍃⚘🍃 علی تا قطعنامه 598  بود و هر ۳یا۴  ماه می آمد یک هفته ده روز این جا می ماند و وقتی که تهران هم می آمد ما اصلاً نمی دیدیمش. شب ها می رفت مجلس حاج انصاری یا حاج منصور وقتی که می آمد این جا می گفت من آمدم نیرو ببرم، پسرعمه هایش، فامیل ها را راهی می کرد با هم می رفتند 🍃⚘🍃 عمویش شد اش شد هر وقت می آمد می گفت من آمده ام ببرم چند تا از پسرعموهایش را راهی   کرد. 🍃⚘🍃 بود و گفت که می خواهم برای کنم و امام فرمان داده.بالاخره آنقدر رفت تا قطعنامه 598 که اجرا شد، ما گفتیم حالا شما آمدی دیگر جنگ تمام شده بیا تهران گفت نه من تا هستم باید در این راه کنم و تا زنده ام و نفسم می کشم و را نمی کنم.رفت و در را می‌کرد.😭 🍃⚘🍃
من خودم در زمان جنگ رفته بودم و پشت جبهه به رزمندگان خدمت می‌کردم. گفتم خودم می‌روم و پیدایش می‌کنم اما نشد. در این چند روز که از او بی‌خبر بودم نمی توانستم بخوابم.😭 🍃⚘🍃 چند روز بعد از این موضوع خواب دیدم همه این غواص ها با همان لباس غواصی می روند ولی آب مثل سنگ عقیق، سنگ هایی ته این دریا پیداست، ولی علی دیگر در آب محو شد، بلند شدم و گفتم علی شده😭😭 🍃⚘🍃 این ها می دانستند و می گفتند نه، گفتم نه من خوابم را دیده ام علی شده، خلاصه یکی دو روز گذشت دیدم این ها آمدند و گفتند که شده 😭 🍃⚘🍃 در انجام پاسدار وظیفه ای به نام رضا حیدری پایش روی مین وال مری می‌رود و مین منفجر می شود. خودش که تیکه تیکه می شود و ترکش این مین به بدن علی می خورد و وارد شش می شود و به می رسد.😭 🍃⚘🍃
علی قبل از پازوکی و است. با پازوکی دوست بودند، هر وقت با پازوکی از می آمدند در بودند. 🍃⚘🍃 این جا دم در 3،4 ساعت با هم صحبت می کردند می رفتند و می آمدند. از هم که اومد هر چی دوستانش نامه داشتند با خود می آورد و به خانواده هایشان تحویل می داد. 🍃⚘🍃 همش می گفت که من جا ماندم و من لیاقت ندارم. من بادمجان بم هستم من همه را می برم و یکی یکی می گذارم خودم باز برمی گردم.😭😭 🍃⚘🍃 سرانجام سید علی موسوی هم درتاریخ   ۱۳۷۱/۱/۹   در جریان در فکه به آرزویش که همانا در راه خدا بود رسید. 🍃⚘🍃 مزار دوبرادر در تهران ، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها⚘قطعه  ۵۳ 🍃⚘🍃
با حمله تکفیری های داعشی به بی زینب سلام الله علیها🌷، ایشان  هم بااجازه از پدرومادر وخانواده راهی شد، نمی توانست ببینپ که دوباره سادات رو به می برند. 🍃🌷🍃 ایشان   سال ۱۳۹۵#  در یکی از ها همراه های به رسید و هایشان  همان جا باقی ماند و شدند.💔 🍃🌷🍃 ۱۳ از مردان  در باقی ماند. 🍃🌷🍃 تااین که،  ۹۹#  بعداز ۷ از ، ایشان  و۶ و شد، روز بعدهم رادمهر شد و شدند ۸. 🍃🌷🍃 شهدا را به منتقل کردند. 🍃🌷🍃 در رضوی🌷 داده شد و سپس برای و به منتقل شد. 🍃🌷🍃 { یاد عزیز با ذکر یک شاخه گل صلوات 🌷 } 🍃🌷🍃
و مطهر ۸ از حرم به صورت در ، ، شهر، ، و و برگزار شد. 🍃🌷🍃 خانواده هزینه تولد ایشان را برای ضروری زندگی کردند.(فروردین ماه ۱۳۹۹) 🍃🌷🍃 سرانجام مهدی نظری هم که در تاریخ ماه ۹۵# در به رسیده بود، بعداز  ۴/۵ ایشان شد. 🍃🌷🍃 #شهید پس از با شکوهی که در انجام شد ، خاکسپاری شد. 🍃🌷🍃 #شهید: گلزار شهر اندیمشک. 🍃🌷🍃
این پاها برای چه رفتند؟! برای حجاب برای امنیت برای وطن برای ناموس برای آسایش بچه‌هایمان یا برای ماندگار شدن غیرت ... به نظر شما اگه این پاها برای دفاع نمی‌رفتند چه بلایی به سَر ما می‌آمد؟ ؛ شلمچه ۱۳۷۸ عکاس: حاج محمد احمدیان 🟢قابل توجه مسئولان در نظام جمهوری اسلامی ایران!
یک پایشان در دنیا ؛ و یک پایشان در عرش خدا ... ؛ شلمچه ۱۳۷۸ عکاس: حاج محمد احمدیان
و نور، محمود توکلی 🍃🌷🍃 در سال   ۱۳۴۵#  در شهر فلاورجان ،استان اصفهان  در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. تفحص لشکر 14 حسین علیه السلام بود.🌷ایشان تحمیلی و مقدس هم بود. 🍃🌷🍃 بعد از در مناطق و ماند تا تن این وطن را بیاورد😔 و مرهمی‌ شود بر دل مادران و پدران به راه.😔 🍃🌷🍃 ، و ، از بارز ایشان بود، اگر کسی وارد محل کارش می‌شد، نمی‌توانست تشخیص بدهد که آنجا چه کسی است. 🍃🌷🍃 درحسرت می سوخت.😔 در یکی از سخنرانی هایش گفت: «آهای مردم! چقدر رفتید با آشنا شدید؟ چقدر رفتید با رفیق شدید؟»😔 🍃🌷🍃 ایشان بود. بارها در منطقه اتفاق‌های عجیبی می افتاد،ولی در وجودش نبود، اتفاقی نبود که بتواند در کار ایشان ایجاد کند، به کاری که انجام می‌داد، بسیار بود. 🍃🌷🍃
در زمان از واحد تعاون  بود، که در همان زمان هم را برعهده داشتند و اصلا این را خود به می‌دانست. 🍃🌷🍃 به روایت از روایتگر وراوی ، آقای محمد احمدیان: دل محمود در آن سرزمین‌های تفتیده جا مانده بود.😭😭 🍃🌷🍃 آشنایی من با محمود به  سال‌های ۷۳ و ۷۴  و بر می‌گردد. محمود در آن زمان به در عملیاتی شده بود و ،‌ بود. 🍃🌷🍃 بعد از شدن ، محمود خیلی تر وارد شد و به عنوان منصوب و از آن زمان به بعد ارتباط ما با یکدیگر بیشتر شد. 🍃🌷🍃 اگرچه ارتباط ما بیشتر کاری بود و و و.. کلی ارتباط من با محمود به دلیل اینکه او اصفهانی بود و من هم اصفهانی، رنگ و بوی دیگری داشت.😭 🍃🌷🍃 استانی بودن و هم بودن، را بین ما ایجاد کرده بود و هر زمان که خستگی در وجود ما حاکم می‌شد به دیدن یکدیگر می‌رفتیم. من به شرهانی برای دیدن او می‌رفتم و او به اهواز برای دیدن من.😭😭 🍃🌷🍃
چند روز پیش از بود که برای تکمیل کتابی، که درباره در حال نگارش بود، با او تماس گرفتم تا از نظرات و خاطراتش در این کتاب استفاده کنم.😭 🍃🌷🍃 با وجود زیادی که برای من قائل بود به هیچ عنوان زیر بار نرفت و طبق معمول با همان قشنگی که همیشه بر لب داشت، گفت: «من یک راننده بیل هستم و بلد نیستم حرف بزنم، در حد یک راننده بیل از من سوال کن.»😭 🍃🌷🍃 محمود و بیشتر با بودند. خاصی میان با وجود داشت. فکر می‌کنند که کار راحتی است و فقط بیل می‌زنند؛ در حالی که این طور نیست. 😭 🍃🌷🍃 کمتر پیدا می‌کنید که از او اسمی‌به عنوان لشکر حسین(ع)🌷برده شود. محمود بود.😭 🍃🌷🍃 شما ممکن است در زمان با و در یک روز روبه‌رو شوید. سوزان غرب، جنوب را هم  در کنار آن در نظر بگیرید؛ تنها یک و است که آنها را در کار می‌کند.😭 🍃🌷🍃
تنها یک و است که آنها را در کار می‌کند، و که از با نشئت می‌گیرد. مگر می‌شود با کسی باشید، اما نسبت به او در خود احساس نکنید؟ 🍃🌷🍃 و    از  این ویژگی ؛ چرا که در زمان هم بوده است. 🍃🌷🍃 خود همین‌ها برای   می‌کردند، را می‌گرفتند، را برای آنها می‌بردند😭 و الان همین‌ها این را بر خودشان می‌کنند.😭😭 🍃🌷🍃 با از من می‌خواست کار آنها تعطیل نشه 😭هیچ موقع توکلی را این گونه ندیده بودم. طوری می‌کرد که انگار نیاز وحشتناکی به این کار داره‌.😭😭 🍃🌷🍃 من که سراغ ندارم محمود احساس کرده باشه، یک بار شایعه شد که قراره کمیته مفقودین کار بعضی از یگان‌های سپاه رو تعطیل کنه محمود برای دیدن من به اهواز آمد. 🍃🌷🍃 دلیل این چه بود؟😭 واقعا ماندن در آن و کردن و کردن بود و میلی به داشت.😭 🍃🌷🍃
یک بار از به سمت شرهانی حرکت می‌کردم، از پشت من را صدا کرد و گفت خودم را هرچه سریع تر به برسانم. زمانی که به آنجا رسیدم، دیدم یک منفجر شده و تعدادی از شده‌اند.😭 🍃🌷🍃 محمود با این‌که هم دچار شده بود، ولی به خود، به یکی از شیراز  که بود، می‌داد. زمانی که با هم شدیم یک جور عجیبی به من گفت: « این دفعه هم شهید نشدم.» حسرت عجیبی در دلش مانده بود.😭😭 🍃🌷🍃 از دوستانی که با همراه بودند، شنیدم که به او گفته بودند: نزدیکه، چه کار مــی‌خـــواهی بــکنی؟ امــسال راهــی می‌شوی؟😭 🍃🌷🍃 گفته بود که ، بودم، بعید می‌دانم که  بتوانم بروم؛ ولی ان‌شاء‌الله سعی می‌کنم با بیایم. فکر می‌کنم به محمود الهام شده بود که همین روزها می‌شود.😭😭 🍃🌷🍃 همان قبل از بعد از اینکه صبحش را به جا می‌آورد به دوستانی که همراهش بوده اند، می‌گوید مقداری التحریر برای بچه‌های تهیه کنید. این توصیه از او ناشی می‌شد.😭😭 🍃🌷🍃
که خودش را تنها منحصر به کار نمی‌کرد و به مردم آن هم می‌کرد. به آنها بود. و که در و و آن می‌کردند محمود را داشتند.😭😭 🍃🌷🍃 بهترین  اوقاتی که من با توکلی داشتم، لحظاتی بود که ما  در  پشت سر ایشان می‌خواندیم.،  هم جماعت بود و هم و که من از ایشان به یاد دارم، همین .😭 🍃🌷🍃 سرانجام حاج محمود توکلی  هم درتاریخ ۱۳۹۸/۷/۱۰# هنگام   در ، با برخورد مکانیکی به یکی از به‌ از تحمیلی و ترکش به ایشان به رسید. 🍃🌷🍃 : روستای زاده قاسم(ع)🌷روستای خیرآباد  شهرستان فلاورجان. 🍃🌷🍃