از کرخه تا شام
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور مرو... #شهید_داوود_نریمیسا🌷 #سالروز
#خاطرات_شـهدا
🌺🍃به خانواده اش #اهمیت زیادی میداد، خیلی با محبت بود، درخانواده به #مادرش ازهمه بیشتر نزدیک بود.😇 همیشه پایه ی مسافرت بود.کوچک که بود هنگام #رمضان زودتر از اولین روزهمراه مادرش روزه میگرفت.👌
🌺🍃 جوان هارو به راه راست #هدایت میکرد.عاشق اهل بیت بود ،😍 نمازش تاجایی که میدانم همش سروقت بودتاجایی که میدانم #قضا نشده بود.برای ماه رمضان تاسحر بیدارمیماند💯 تانماز نمیخواند #خواب به چشمامش نمی آمد😴 موذن بود مداح بود
🌺🍃 اواخر #فرمانده بود به هم گروهانیاش گفت از گروهان ما فقط من #شهید میشم😉 و منم فدایی همه شما هستم. توی #عملیات هم مثل اربابش اول از دست جانباز شد 😔بعد مثل آقاش از سر مورد هدف قرار گرفت و #شهید شد🕊
#شهید_داوود_نریمیسا🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق! همیشه رفتن و رفتن! ز آمدن چه خبر؟! #شهید_علیرضا_بابایی🌷 #
#خاطرات_شـهدا
🔶سال 94 بود که #اینترنتی برای دفاع از حرم🕌 ثبت نام کردند و تا زمانی که میخواستند #اعزام شوند مرتب ما را برای این روزها آماده میکردند😔. تا اینکه زمان اعزام به ایشان اعلام شد همراه با یکی از دوستانش عازم شدند یادم میآید خواستم بروم مدرسه🏦 و پدر عازم فرودگاه امام خمینی(ره) بود با یکدیگر #خداحافظی کردیم؛
🔷 ایشان تا #فرودگاه رفته بودند ولی به دلایل شرایط جوی پروازشان✈️ لغو شد و ناراحت به منزل بازگشتند...صبح با او #خداحافظی کردم و ظهر که از مدرسه برگشتم پدر با حالی منقلب خانه🏡 بود تا آن روز اینقدر او را ناراحت ندیده بودم»
🔶 #دومین بار که اعزام شدند، یکی از #دوستانش نتوانست عازم شود و ایشان جایگزین وی شد...هرگز تصور نمیکردم❌ که دیدار آخرمان باشد باور نداشتم که #شهید شوند با قطعیت میگفتم : شما چند بار میروید و برمیگردید. در مدتی که آنجا بودند یکی دوبار با ما تماس☎️ گرفتند و جویای احوال شدند. روز سوم بود که هربار #زنگ میزدیم یا جواب نمیدادند یا میگفتند رفته است شناسایی امکان ارتباط وجود ندارد....⚠️
🔷پدر در مجموع 10 روز بیشتر در عراق نبود🚫، سومین روز در تله انفجاری گروهکهای تکفیری گرفتار شده بود و از ناحیه #چشم و دست چپ دچار جراحت شدیدی میشوند😔 بعد از انتقال به بیمارستان چون در حالت #کما بودند چشمانشان را از دست میدهند و دست چپشان هم قطع شده بود هفت روز بعد از #مجروحیت به شهادت🕊 رسیدند...
✍به روایت فرزند شهید
#شهید_علیرضا_بابائے🌷
📎سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ای شـهید میدانم که تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانى شدن راه بسیار است #شهید_جواد_محمدی🌷 #سالروز
#خاطرات_شـهدا
🌷 #جواد فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به #پدر_و_مادر داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، #دست_مادر را ببوسید😘 تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود در بین دعاهای #قنوت نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد،👌 « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ».به خانواده شهدای #فاطمیون درچه ارادت خاصی داشت❣ و دائم می گفت، اینها #غریبند و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول✨ کلاس #خدمت_رسانی به خلق خدا بود.☝️
🌷 روحیه #شهادت_طلبیــ🕊 جواد، منوط به حضورش در #سوریه به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت،😇 فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت.وقتی #تیر به ران پایش اصابت کرد،💥 به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود،😥 گفت:# منتظر شهادتـــ🕊 من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان👞 را در #مسجدالاقصی به زمین بزنیم و در رکاب #امام_زمان شهید🌷 شویم.
🌷 وی بارها این #جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی #صهیونیسم جهانی 👊و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است
👌خاطره ای از #آقای_احمدیان همین امسال در #طلاییه و اردوگاه🏕 شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم😊 . دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: #تهمت، #فحش، #کنایه، #نیش و ...آخرشم ان شاءالله #گلوله. و رفت...😔
✍راوی: همرزم شهید
#شهید_جواد_محمدی🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ای شهید بهترین تولدها مخصوص شماست که کبوتر حرم عمه جانم زینبید #شهید_ناصر_مسلمیسواری🌷 #سالروز_
#خاطرات_شـهدا
💠من همه چیز رو طلاق داده ام
🌺🍃روزهایی که ناصر رفت اوایل #جنگ سوریه بود و خیلی خطرناک بود 😰ولی همرزمانش میگویند که ناصر همیشه در هر کاری داوطلب بود و #شجاعت زیادی از خودش نشان میداد. آقای حسینی میگفت: ناصر مدام در #نمازهایش گریه میکرد؛ وقتی علت را از او پرسیدم گفت: ⁉️من میدانم که #شهید نمیشوم.
🌺🍃طلبهای که همراهمان بود به ناصر گفت: چرا اینقدر #ناراحتی؟ ناصر به او گفته بود: من زن، بچه و زندگی و همه چیز دنیا را طلاق دادهام❌؛ فقط یک چیز هنوز در #دلم مانده است که اگر این را هم طلاق بدهم صد در صد شهید میشوم😊. هر چه اصرار کردیم قبول نکرد در موردش با ما #حرف بزند تا شب عاشورا🏴 که ناصر با حالت #خندان آمد و گفت
🌺🍃 به خون امام حسین(ع) من فردا #شهید میشوم. این در حالی بود که عملیاتی 💣در پیش نبود.گفتیم: چی شده ناصر #خواب دیدی؟ گفت: البته خواب هم دیدهام ولی آن چیزی که در دلم بود را طلاق دادم😍. گفتیم: حالا میتوانی بگویی چه بود که موجب #دلمشغولی تو شده بود؟ گفت:
🌺🍃بنیامین بود. #ساعت ۱۰ و نیم صبح ☀️روز عاشورا ۱۲ نفر بودند که ساختمان محل استقرارشان محاصره میشود♻️ و ابتدا به آنها تیراندازی میکنند ولی زنده بودند که #آتششان میزنند و ساختمان را نیز منفجر میکنند💥 و پیکرهای شهدا ۱۵ روز زیر آوار بودند.#آرزویش بود در روز عاشورا شهید شود.
#شهید_ناصر_مسلمیسواری🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
#خاطرات_شـهدا
🌷توی منطقه🏔 عملیاتی #رمضان محاصره شده بودیم ۱۵ نفری می شدیم تشنگی فشار آورده بود😰
همه بی حال و خسته #خوابمون بردوقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت:‼️بچه ها من خواب حضرت #زهرا سلام الله علیها رو دیدم حضرت با دست ✋خودشون به من آب دادند و قمقمه ی #شهیدی رو پر از آب کردند ...
🌷سریع رفتم سراغ #قمقمه ی یکی از بچه ها که شهید شده بود
دست زدیم ، پر از آب خنک بود😭
انگار همین الان توش #یخ انداخته بودند...همه ی بچه ها 👥از اون آب سیراب شدند از اون آب شیرین 💧و گوارا از #مهریه ی حضرت زهرا سلام الله علیها...
✍راوی: غلامعلی ابراهیمی
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دهانِ شهر پُر است از کنایه ، اما من به عهدِ باتو هنوزم که هست ، سَرسَختم... #شهید_مهدی_خراسانی🌷 #س
#خاطرات_شـهدا
🌷خاطرات سفر مشهد 🕌خیلی بیاد موندنی بود..خوب یادمه...
یه روز که از سر #کار برگشته بود خونه🏡..بچه ها دویدن سمتش و بغلش کردن..محمد هم شروع کرد به بالا رفتن از سر و کول باباش😍سفره ناهارو که انداختم...
دست کرد جیبش و یه دستمال سفید درآور با نگرونی نگاش کردم و گفتم :"سرماخوردی…؟"
🌷خندید و گفت😄 :"نه خانومم...یه چیزی واستون آوردم..."مات و #مبهوت نگاش میکردم که دستمالو باز کرد دیدم سه تا دونه برنج پیچیده لای دستمال😳...!یه دونه شو داد به من...یه دونه شو به پسر بزرگمون...یه دونه شم داد دست محمد پسر کوچیکمون...#ذوق زده بود و با شعف گفت:"بخورید که آقا خیلی دوستتون داشته❣"تازه فهمیدم که قضیه چیه...برنج #نذری گرفته بود...
🌷با تعجب پرسیدم..."حالا چرا سه تا دونه…؟!"با #لبخند قشنگی گفت..."تبرّكی میدادن تو حرم...منم ۴ تا دونه گرفتم...😇
یکیشو خودم خوردم...سه تاشم آوردم واسه شما...پیش خودم گفتم...#بیشتر نگیرم که برسه به کسایی که مثه ما دنبال نذری بودن‼️"گفتم:"حالا چرا اینقد کم...؟!"خندید و گفت:"ای بابا…مهم #نیّته خانوم ...کم و زیادش فرقی نداره...نذری گرفتن یعنی همین...نه اینکه اونقد بخوری که سیر شی..."☺️
راوی: همسر شهید
#شهید_مهدی_خراسانی🌷
📎سالروز شهادت
@azkarkhetasham
#خاطرات_شـهدا
🔷اهمیت بسیاری به #حجاب می داد و حتی در فیلمی🎥 که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن #شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج #بیحجابی می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت»⚠️
🔶حتی نحوه تزئین ماشین #عروسی مان به گونه ای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دسته گل💐 چسبانده بود و به این شکل گل ها مانع دیده شدن من در ماشین 🚗بودند.
🔷برای آقا جواد مهم بود که به مجالس شادی #حلال برود و مراسم عروسی خودمان با مولودی خوانی طی شد و خاطرم است که برخی می گفتند،‼️ عروسی جواد به مجلس ختم صلوات شبیه است ولی برای جواد مهم کاری بود که برای #خداپسند باشد و برایش صحبت های مردم اهمیت نداشت.❌
🔶تربیت #فاطمه را به من سپرده بود و می گفت از تربیت دخترمان شانه خالی نمی کنم😇 ولی مادر بهتر می تواند دختر را تربیت کند و از همان دو سالگی به فاطمه یاد داده بود که با #روسری و چادر بیرون برود.😍
#شهید_جواد_محمدی🌷
📎سالروز شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ #شهید_جواد_تیموری🌷 #سالروز_شهادت
#خاطرات_شـهدا
🍃🌺روزی که اومدن #خواستگاری گفت که نظامیه من خودم از خدا همسر نظامی خواسته بودم و همیشه دلم❤️ میخواست که همسرم نظامی باشه با شغلش مشکلی نداشتم ولی با #سوریه رفتن و پیگیری شدیدش کمی مشکل داشتم.میدونستم که اول و آخرش شهید🕊 میشه ولی عاشق بودم دلم نمیخواست به این زودی بره حتی بعد عقد بهم گفت:"بانو جان..‼️
🍃🌺باید برم سوریه بیتاب شدم...گریه کردم😭 و نذاشتم که بره ولی مطمئن بودم و میدونستم که یه روزی واسه #دفاع میره اطمینانم وقتی بیشتر میشد که اشکاشو تو سوگ مدافعان حرم میدیدم اشکهای😭 مردی که ندیده بودم جز برای ائمه علیهمالسلام جاری شه #عروسیمون فصل سردی بود اسفند ۹۲ فردای عروسی🎊 واسه ماه عسل رفتیم مشهد و خودمونو سپرد دست #امام_رضاعلیهالسلام روزای خوبی بود کنار حوضها میشِستیم و خیره میشدیم
🍃🌺به #ضریح مبارک میدونم که تو همون نگاها هم شهادت میخواست بعد زیارت تو هوای سرد 🌨و یخبندون اسفندماه میرفتیم بستنیفروشی و #بستنی قیفی میخوردیم و میگفتیم و از ته دل میخندیدیم.😍.تو کارای خونه هم کمک حالم بود و هیچ وقت اخم و داد و بیدادشو ندیدم درست مثه یه گل ازم حمایت میکرد #عشقمون شهره ی خاص و عام بود الآن که صبر زینبی دارم شک ندارم ❌که خدای بزرگ و امام حسین علیهالسلام خودشون کمکم کردن تا تحمل کنم...🌺
✍راوی: همسر شهید
#شهید_جواد_تیموری🌷
📎سالروز شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
راه علاجی نیست وقتی درد و درمان را با هم یکی کردند و در تو مختصر کردند... #شهید_محمد_اسدی🌷
#خاطرات_شـهدا
💠نحوه شهادت شهید محمداسدی
🔶همرزمان پاکستانی شهید از دوربین 🎥پیکر چند شهید را بین نیروهای خودی و #دشمن مشاهده میکنند و به جانشین محمد میگویند‼️ که در همان لحظه شهید بزرگوار سر میرسند و میگویند مادران این #شهداء چشم به راه فرزندانشانند
🔷او میرود که #پیکر شهدا را با چند نفر دیگر که داوطلب ✋میشوند برگردانند که در نزدیکی پیکر شهدا کمین میخورند و به شهادت میرسند و #مادر این شهید هم چشم انتظار فرزندش میماند و بعد از یک سال چشم انتظاری در نهایت پیکر پاکش را در مشهد🕌 تشییع و به #خاک میسپارند.
🔶در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در #سوریه به همرزمش گفته بود:دلم ❤️برای خانواده و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده است ولی غیرتم اجازه رفتن به #مرخصی را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) خجالت میکشم 😥که او را تنها بگذارم ،
🔷اگر او را #تنها بگذارم در آن دنیا جوابی برای حضرت علی(ع) ندارم که بدهم 😔و من پوتینهایم را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم ❌یا باید #جنگ تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم و یا اینکه من به #شهادت برسم🕊
#شهید_محمد_اسدی🌷
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
بعد از نثار " جان " تنها یک " نام " برایش باقی ماند به آن هم راضی نشد ! گمنام همانند مادر ... #شهی
#خاطرات_شـهدا
💠مادر! مرا به حضرت زینب(س) بسپار
🌷مادر شهید مهدی ذاکر حسینی به یاد #قطره اشکی که از روی شعف از چشمان منتظر پسرش فرو ریخت،😭 میگوید: وقتی گفت که این بار امام حسین(ع) مرا طلبیده، قطرهای اشک از #چشمش ریخت و رفت تا خود را برای آخرین رفتنش آماده کند.😔 شاید آن شب مهدی تا صبح به #عشق دعوت امام حسین(ع) نخوابیده بود.مادر شهید مهدی درباره آخرین روز زندگی فرزندش در ایران 🇮🇷میافزاید: صبح زود از #خانه بیرون زده بود. انگار دیگر جایی در این دنیا نداشت. ❌
🌷باید میرفت و به جایی میرسید که همیشه #آرزویش را داشت. تا شب منتظر تماس مهدی بودیم که از فرودگاه امام خمینی(ره) برای خداحافظی👋 زنگ زد. مثل هر مادری که دلش برای فرزندش #تنگ میشود و از رفتن و بازنگشتنش در هراس است، به او گفتم: ‼️من راضی نیستم. او در جواب من با آرامشی که در صدایش بود، گفت: مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار 😊و بدان که #امامحسین(ع) و حضرت زینب(س) بهترینها را برایم در نظر گرفتهاند.💯 من هم مثل هر مادری که با شنیدن اسم امام حسین(ع) راضی به رضای خداوند میشود، او را به دست #خدایی سپردم که به من داده بود. 👌به قول رزمندگانی که در آن شب در کنار #مهدی بودند،
🌷 آن شب مهدی غذا و آبی نخورده ❌و فقط به چگونگی موفقیت عملیات فکر میکرد تا اینکه دستش به واسطه تیری که به او #اصابت میکند، زخمی میشود. همرزمانش از او میخواهند که به عقب🔙 برگردد اما مهدی میگوید: من #مسؤول شما هستم و نمیتوانم شما را به حال خود رها کنم.⚠️ در همین اثنا، دشمنان که سلاحهای بیشتر و بهروزتری داشتند و تعدادشان هم در صحنه بیشتر بود، با #شتاب به سمت آنها حملهور شدند.😰 مهدی که دید جان دیگر رزمندگان در خطر است💥، آنها را با 2 وانت تویوتا به عقب فرستاد در حالی که خود در پناه #ساختمانی در حال سرگرمکردن دشمنانی👹 بود که از جبهه النصره برای
🌷به#شهادت رساندن رزمندگان ایرانی تلاش میکردند. با دور شدن 20 نفری که به #سلامت از تیررس دشمن👿 در امان مانده بودند، مهدی تحت محاصره قرار گرفت. آنها در ابتدا با گلولهباران💥 ساختمان، آن را ویران میکنند. #رزمندگان ایرانی از دور مهدی را میبینند که در زیر آوار دست تکان میدهد.🖐 اما دشمن در آخرین لحظات ساختمانی را که مهدی در آن #مستقر بود، موشکباران میکند.😔
#شهیدجاویدالاثر_مھدی_ذاڪرحسینی🌷
📎سالروز شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
نگاهـت . . . زیباترین شعر است غزل می بارد از نگاہ آسمانیت #سردارشهید_محمدرضا_مهدیزادهطوسی🌷 #سال
#خاطرات_شـهدا
🌷 اواخر سال 63 من به واحد #تخریب معرفی شدم. اوایل که رفتیم محمدرضا پایش قطع شده بود😰 و برای درمان به مشهد آمده بود و شهید موسوی سکاندار تخریب بود. در #آستانه عملیات بدر بود. ما و دیگر رزمندگان را به پنج طبقههای اهواز منتقل کردند. بعد از گذشت چند روز 📆متوجه فردی قدبلند در آنجا شدم که محمدرضا مهدی زاده طوسی بود و این #اولین دیدار من با او بود. زمان انجام عملیات 💣بدر فرارسید و من در این عملیات با او همراه بودم.
🌷ایثار و #تقوا را در او دیدم. محمدرضا بااینکه مسئول تخریب بود و مجروح شده بود😔 اما در این عملیات حضور داشت و بین رزمندگان #ماسک و بادگیر توزیع میکرد. در زمان انجام این کار او را زیر نظر داشتم و میدیدم👀 از لابهلای بادگیرها یک بادگیر خوب را جدا میکند.🤔 پیش خودم میگفتم حتماً برای خودش میخواهد اما اینطور نبود او هر بار بادگیر را به یکی از #رزمندگان میداد. این مسئله چندین بار تکرار شد تا اینکه بادگیر تمام شد، و بادگیری نصیب خودش نشد.❌
🌷 در عملیات #بدر به علت اینکه منطقه باتلاقی بود پای او خونریزی کرد💥 و برای درمان به مشهد آمد. بعد از درمان به اهواز برگشت و به محل #استقرارمان آمد و دوباره او را دیدم. نیروها 👥بعد از عملیات همه به مرخصی رفته بودند و من مانده بودم و محمدرضا. بعدازظهرها☀️ دونفری در شهر اهواز گشت میزدیم، حتی به #گلزار_شهدا میرفتیم. در گلزار شهدای اهواز تعدادی از بچههای بیسرپرست دیده میشدند. وقتی شهید مهدی زاده آنها را دید گفت:‼️ اگر #جنگ تمام شد و عمرم به دنیا بود مرکزی را برای نگهداری این یتیمان احداث 🏘میکنم.
✍به روایت همرزم شهید
📎فرمانده تخریب لشگر ویژه سیدالشهدا
#سردارشهید_محمدرضا_مهدیزادهطوسی🌷
📎سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
به تمنای تو دریا شده ام گرچه یکی ست سهم یک کاسه ی آب و دل و دریا از ماه 📎رزمنده وجانباز دفاعمق
#خاطرات_شـهدا
🌷شب بود🌙..تاریک بود با چند پرژکتور، حیاط #معراج شهدا را روشن کرده بودند 🌟شلوغ بود.همه میخواستند پیکر شهید "حسین صابری" (سومین شهید خانوادهی صابری) را که تازه در #تفحص شهید شده بود، ببینند😰میزی در حیاط گذاشته بودند تا او را #غسل دهند.
🌷حاج "بهزاد پروین قدس" که از راه رسید، مثل همیشه #ساک بر دوش بود. ناگهان از داخل ساک، چیزی درآورد که همه از تعجب مات ماندند.😳.بستهای را گشود و #پای قطع شدهی حسین را که هنگام انفجار💥 مین والمری به وسط میدان مین ارتفاع 112 فکه افتاده بود، پیدا کرده و با خود آورده بود.خودش میگفت:‼️ در اهواز، وقتی ساکم رو گذاشتم زیر دستگاه اشعه تا وارد #فرودگاه شوم، بچههای سپاه تعجب کردند.
🌷درِ ساک را که گشودم، همه کُپ کردند. 😱پای قطع شده داخل ساک باعث شد تا همه بیایند بالای سرم. وقتی #توضیح دادم که حسین صابری امروز در فکه بهشهادت رسیده😔 و پیکرش رو بردن تهران و حالا من میخوام زود برم تهران تا این پای #جامانده را به پیکرش ملحق کنم، مات و مبهوت اجازه دادند تا سوار هواپیما✈️ شوم.و بهزاد پایی را که جا مانده بود، به #صاحبش ملحق کرد.💯
✍ راوی حمید داوودآبادی
#شهیدتفحص_حسین_صابری🌷
📎سالروز شھادت
🌹شادی روح شهدا صلوات🌹
@azkarkhetasham