eitaa logo
از کرخه تا شام
157 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور مرو... #شهید_داوود_نریمیسا🌷 #سالروز
🌺🍃به خانواده اش زیادی میداد، خیلی با محبت بود، درخانواده به ازهمه بیشتر نزدیک بود.😇 همیشه پایه ی مسافرت بود.کوچک که بود هنگام زودتر از اولین روزهمراه مادرش روزه میگرفت.👌 🌺🍃 جوان هارو به راه راست میکرد.عاشق اهل بیت بود ،😍 نمازش تاجایی که میدانم همش سروقت بودتاجایی که میدانم نشده بود.برای ماه رمضان تاسحر بیدارمیماند💯 تانماز نمیخواند به چشمامش نمی آمد😴 موذن بود مداح بود 🌺🍃 اواخر بود به هم گروهانیاش گفت از گروهان ما فقط من میشم😉 و منم فدایی همه شما هستم. توی هم مثل اربابش اول از دست جانباز شد 😔بعد مثل آقاش از سر مورد هدف قرار گرفت و شد🕊 🌷 📎سالروز ولادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق! همیشه رفتن و رفتن! ز آمدن چه خبر؟! #شهید_علیرضا_بابایی🌷 #
🔶سال 94 بود که برای دفاع از حرم🕌 ثبت نام کردند و تا زمانی که می‌خواستند شوند مرتب ما را برای این روزها آماده می‌کردند😔. تا اینکه زمان اعزام به ایشان اعلام شد همراه با یکی از دوستانش عازم شدند یادم می‌آید خواستم بروم مدرسه🏦 و پدر عازم فرودگاه امام خمینی(ره) بود با یکدیگر کردیم؛ 🔷 ایشان تا رفته بودند ولی به دلایل شرایط جوی پروازشان✈️ لغو شد و ناراحت به منزل بازگشتند...صبح با او کردم و ظهر که از مدرسه برگشتم پدر با حالی منقلب خانه🏡 بود تا آن روز اینقدر او را ناراحت ندیده بودم» 🔶 بار که اعزام شدند، یکی از نتوانست عازم شود و ایشان جایگزین وی شد...هرگز تصور نمی‌کردم❌ که دیدار آخرمان باشد باور نداشتم که شوند با قطعیت می‌گفتم : شما چند بار می‌روید و برمی‌گردید. در مدتی که آنجا بودند یکی دوبار با ما تماس☎️ گرفتند و جویای احوال شدند. روز سوم بود که هربار می‌زدیم یا جواب نمی‌دادند یا می‌گفتند رفته است شناسایی امکان ارتباط وجود ندارد....⚠️ 🔷پدر در مجموع 10 روز بیشتر در عراق نبود🚫، سومین روز در تله انفجاری گروهک‌های تکفیری گرفتار شده بود و از ناحیه و دست چپ دچار جراحت شدیدی می‌شوند😔 بعد از انتقال به بیمارستان چون در حالت بودند چشمانشان را از دست می‌دهند و دست چپشان هم قطع شده بود هفت روز بعد از به شهادت🕊 رسیدند... ✍به روایت فرزند شهید 🌷 📎سالروز_شهادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ای شـ‌هید می‌دانم که تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانى شدن راه بسیار است #شهید_جواد_محمدی🌷 #سالروز
🌷 فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، را ببوسید😘 تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود در بین دعاهای نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد،👌 « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ».به خانواده شهدای درچه ارادت خاصی داشت❣ و دائم می گفت، اینها و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول✨ کلاس به خلق خدا بود.☝️ 🌷 روحیه 🕊 جواد، منوط به حضورش در به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت،😇 فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت.وقتی به ران پایش اصابت کرد،💥 به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود،😥 گفت:# منتظر شهادتـــ🕊 من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان👞 را در به زمین بزنیم و در رکاب شهید🌷 شویم. 🌷 وی بارها این را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی جهانی 👊و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است 👌خاطره ای از همین امسال در و اردوگاه🏕 شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم😊 . دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: ، ، ، و ...آخرشم ان شاءالله . و رفت...😔 ✍راوی: همرزم شهید 🌷 📎سالروز ولادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ای شهید بهترین تولدها مخصوص شماست که کبوتر حرم عمه جانم زینبید #شهید_ناصر_مسلمی‌سواری🌷 #سالروز_
💠من همه چیز رو طلاق داده ام 🌺🍃روزهایی که ناصر رفت اوایل سوریه بود و خیلی خطرناک بود 😰ولی همرزمانش می‌گویند که ناصر همیشه در هر کاری داوطلب بود و زیادی از خودش نشان می‌داد. آقای حسینی می‌گفت: ناصر مدام در گریه می‌کرد؛ وقتی علت را از او پرسیدم گفت: ⁉️من می‌دانم که نمی‌شوم. 🌺🍃طلبه‌ای که همراهمان بود به ناصر گفت: چرا این‌قدر ؟ ناصر به او گفته بود: من زن‌، بچه و زندگی و همه چیز دنیا را طلاق داده‌ام❌؛ فقط یک چیز هنوز در مانده است که اگر این را هم طلاق بدهم صد در صد شهید می‌شوم😊. هر چه اصرار کردیم قبول نکرد در موردش با ما بزند تا شب عاشورا🏴 که ناصر با حالت آمد و گفت 🌺🍃 به خون امام حسین(ع) من فردا می‌شوم. این در حالی بود که عملیاتی 💣در پیش نبود.گفتیم: چی شده ناصر دیدی؟ گفت: البته خواب هم دیده‌ام ولی آن چیزی که در دلم بود را طلاق دادم😍. گفتیم: حالا می‌توانی بگویی چه بود که موجب تو شده بود؟ گفت: 🌺🍃بنیامین بود. ۱۰ و نیم صبح ☀️روز عاشورا ۱۲ نفر بودند که ساختمان محل استقرارشان محاصره می‌شود♻️ و ابتدا به آنها تیراندازی می‌کنند ولی زنده بودند که می‌زنند و ساختمان را نیز منفجر می‌کنند💥 و پیکرهای شهدا ۱۵ روز زیر آوار بودند. بود در روز عاشورا شهید شود. 🌷 📎سالروز ولادت @azkarkhetasham
🌷توی منطقه🏔 عملیاتی محاصره شده بودیم ۱۵ نفری می شدیم تشنگی فشار آورده بود😰 همه بی حال و خسته بردوقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت:‼️بچه ها من خواب حضرت  سلام الله علیها رو دیدم حضرت با دست ✋خودشون به من آب دادند و قمقمه ی رو پر از آب کردند ... 🌷سریع رفتم سراغ ی یکی از بچه ها که شهید شده بود دست زدیم ، پر از آب خنک بود😭 انگار همین الان توش انداخته بودند...همه ی بچه ها 👥از اون آب سیراب شدند از اون آب شیرین 💧و گوارا از ی حضرت زهرا سلام الله علیها... ✍راوی: غلامعلی ابراهیمی @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دهانِ شهر پُر است از کنایه ، اما من به عهدِ باتو هنوزم که هست ، سَرسَختم... #شهید_مهدی_خراسانی🌷 #س
🌷خاطرات سفر مشهد 🕌خیلی بیاد موندنی بود..خوب یادمه... یه روز که از سر برگشته بود خونه🏡..بچه ها دویدن سمتش و بغلش کردن..محمد هم شروع کرد به بالا رفتن از سر و کول باباش😍سفره ناهارو که انداختم... دست کرد جیبش و یه دستمال سفید درآور با نگرونی نگاش کردم و گفتم :"سرماخوردی…؟" 🌷خندید و گفت😄 :"نه خانومم...یه چیزی واستون آوردم..."مات و نگاش میکردم که دستمالو باز کرد دیدم سه تا دونه برنج پیچیده لای دستمال😳...!یه دونه شو داد به من...یه دونه شو به پسر بزرگمون...یه دونه شم داد دست محمد پسر کوچیکمون... زده بود و با شعف گفت:"بخورید که آقا خیلی دوستتون داشته❣"تازه فهمیدم که قضیه چیه...برنج گرفته بود... 🌷با تعجب پرسیدم..."حالا چرا سه تا دونه…؟!"با قشنگی گفت..."تبرّكی میدادن تو حرم...منم ۴ تا دونه گرفتم...😇 یکیشو خودم خوردم...سه تاشم آوردم واسه شما...پیش خودم گفتم... نگیرم که برسه به کسایی که مثه ما دنبال نذری بودن‼️"گفتم:"حالا چرا اینقد کم...؟!"خندید و گفت:"ای بابا…مهم خانوم ...کم و زیادش فرقی نداره...نذری گرفتن یعنی همین...نه اینکه اونقد بخوری که سیر شی..."☺️ راوی: همسر شهید 🌷 📎سالروز شهادت @azkarkhetasham
🔷اهمیت بسیاری به می داد و حتی در فیلمی🎥 که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت»⚠️ 🔶حتی نحوه تزئین ماشین مان به گونه ای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دسته گل💐 چسبانده بود و به این شکل گل ها مانع دیده شدن من در ماشین 🚗بودند. 🔷برای آقا جواد مهم بود که به مجالس شادی برود و مراسم عروسی خودمان با مولودی خوانی طی شد و خاطرم است که برخی می گفتند،‼️ عروسی جواد به مجلس ختم صلوات شبیه است ولی برای جواد مهم کاری بود که برای باشد و برایش صحبت های مردم اهمیت نداشت.❌ 🔶تربیت را به من سپرده بود و می گفت از تربیت دخترمان شانه خالی نمی کنم😇 ولی مادر بهتر می تواند دختر را تربیت کند و از همان دو سالگی به فاطمه یاد داده بود که با و چادر بیرون برود.😍 🌷 📎سالروز شهادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
پر می‌زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ #شهید_جواد_تیموری🌷 #سالروز_شهادت
🍃🌺روزی که اومدن گفت که نظامیه من خودم از خدا همسر نظامی خواسته بودم و همیشه دلم❤️ میخواست که همسرم نظامی باشه با شغلش مشکلی نداشتم ولی با رفتن و پیگیری شدیدش کمی مشکل داشتم.میدونستم که اول و آخرش شهید🕊 میشه ولی عاشق بودم دلم نمیخواست به این زودی بره حتی بعد عقد بهم گفت:"بانو جان..‼️ 🍃🌺باید برم سوریه بیتاب شدم...گریه کردم😭 و نذاشتم که بره ولی مطمئن بودم و میدونستم که یه روزی واسه میره اطمینانم وقتی بیشتر میشد که اشکاشو تو سوگ مدافعان حرم میدیدم اشکهای😭 مردی که ندیده بودم جز برای ائمه علیهم‌السلام جاری شه فصل سردی بود اسفند ۹۲ فردای عروسی🎊 واسه ماه عسل رفتیم مشهد و خودمونو سپرد دست روزای خوبی بود کنار حوض‌ها میشِستیم و خیره میشدیم 🍃🌺به مبارک میدونم که تو همون نگاها هم شهادت میخواست بعد زیارت تو هوای سرد 🌨و یخبندون اسفندماه میرفتیم بستنی‌فروشی و قیفی میخوردیم و میگفتیم و از ته دل میخندیدیم.😍.تو کارای خونه هم کمک‌ حالم بود و هیچ وقت اخم و داد و بی‌دادشو ندیدم درست مثه یه گل ازم حمایت میکرد شهره ی خاص و عام بود الآن که صبر زینبی دارم شک ندارم ❌که خدای بزرگ و امام حسین علیه‌السلام خودشون کمکم کردن تا تحمل کنم...🌺 ✍راوی: همسر شهید 🌷 📎سالروز شهادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
راه علاجی نیست وقتی درد و درمان را با هم یکی کردند و در تو مختصر کردند... #شهید_‌محمد_اسدی🌷
💠نحوه شهادت شهید محمداسدی 🔶همرزمان پاکستانی شهید از دوربین 🎥پیکر چند شهید را بین نیروهای خودی و   مشاهده میکنند و به جانشین محمد میگویند‼️ که در همان لحظه شهید بزرگوار سر میرسند و میگویند مادران این چشم به راه فرزندانشانند 🔷او میرود که شهدا را با چند نفر دیگر که داوطلب ✋میشوند برگردانند که در نزدیکی پیکر شهدا کمین میخورند و به شهادت میرسند  و این شهید هم چشم انتظار فرزندش میماند و بعد از یک سال چشم انتظاری در نهایت پیکر پاکش را در مشهد🕌 تشییع و به میسپارند. 🔶در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در به همرزمش گفته بود:دلم ❤️برای خانواده و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده است ولی غیرتم اجازه رفتن به را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) خجالت میکشم 😥که او را تنها بگذارم ، 🔷اگر او را بگذارم در آن دنیا جوابی برای حضرت علی(ع) ندارم که بدهم 😔و من پوتینهایم را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم ❌یا باید تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم و یا اینکه من به برسم🕊 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
بعد از نثار " جان " تنها یک " نام " برایش باقی ماند به آن هم راضی نشد ! گمنام همانند مادر ... #شهی
💠مادر! مرا به حضرت زینب(س) بسپار 🌷مادر شهید مهدی ذاکر حسینی به یاد اشکی که از روی شعف از چشمان منتظر پسرش فرو ریخت،😭 می‌گوید: وقتی گفت که این بار امام حسین(ع) مرا طلبیده، قطره‌ای اشک از ریخت و رفت تا خود را برای آخرین رفتنش آماده کند.😔 شاید آن شب مهدی تا صبح به دعوت امام حسین(ع) نخوابیده بود.مادر شهید مهدی درباره آخرین روز زندگی فرزندش در ایران 🇮🇷می‌افزاید: صبح زود از بیرون زده بود. انگار دیگر جایی در این دنیا نداشت. ❌ 🌷باید می‌رفت و به جایی می‌رسید که همیشه را داشت. تا شب منتظر تماس مهدی بودیم که از فرودگاه امام خمینی(ره) برای خداحافظی👋 زنگ زد. مثل هر مادری که دلش برای فرزندش می‌شود و از رفتن و بازنگشتنش در هراس است، به او گفتم: ‼️من راضی نیستم. او در جواب من با آرامشی که در صدایش بود، گفت: مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار 😊و بدان که (ع) و حضرت زینب(س) بهترینها را برایم در نظر گرفته‌اند.💯 من هم مثل هر مادری که با شنیدن اسم امام حسین(ع) راضی به رضای خداوند می‌شود، او را به دست سپردم که به من داده بود. 👌به قول رزمندگانی که در آن شب در کنار بودند، 🌷 آن شب مهدی غذا و آبی نخورده ❌و فقط به چگونگی موفقیت عملیات فکر می‌کرد تا اینکه دستش به واسطه تیری که به او می‌کند، زخمی‌ می‌شود. همرزمانش از او می‌خواهند که به عقب🔙 برگردد اما مهدی می‌گوید: من شما هستم و نمی‌توانم شما را به حال خود رها کنم.⚠️ در همین اثنا، دشمنان که سلاحهای بیشتر و به‌روزتری داشتند و تعدادشان هم در صحنه بیشتر بود، با به سمت آنها حملهور ‌شدند.😰 مهدی که دید جان دیگر رزمندگان در خطر است💥، آنها را با 2 وانت تویوتا به عقب ‌فرستاد در حالی که خود در پناه در حال سرگرمکردن دشمنانی👹 بود که از جبهه النصره برای 🌷به رساندن رزمندگان ایرانی تلاش می‌کردند. با دور شدن 20 نفری که به از تیررس دشمن👿 در امان مانده بودند، مهدی تحت محاصره قرار ‌گرفت. آنها در ابتدا با گلوله‌باران💥 ساختمان، آن را ویران می‌کنند. ایرانی از دور مهدی را می‌بینند که در زیر آوار دست تکان می‌دهد.🖐 اما دشمن در آخرین لحظات ساختمانی را که مهدی در آن بود، موشک‌باران می‌کند.😔 🌷 📎سالروز شهادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
نگاهـت . . . زیباترین شعر است غزل می بارد از نگاہ آسمانیت #سردارشهید_محمدرضا_مهدی‌زاده‌طوسی🌷 #سال
🌷 اواخر سال 63 من به واحد معرفی شدم. اوایل که رفتیم محمدرضا پایش قطع شده بود😰 و برای درمان به مشهد آمده بود و شهید موسوی سکاندار تخریب بود. در عملیات بدر بود. ما و دیگر رزمندگان را به پنج طبقه‌های اهواز منتقل کردند. بعد از گذشت چند روز 📆متوجه فردی قدبلند در آنجا شدم که محمدرضا مهدی زاده طوسی بود و این دیدار من با او بود. زمان انجام عملیات 💣بدر فرارسید و من در این عملیات با او همراه بودم. 🌷ایثار و را در او دیدم. محمدرضا بااینکه مسئول تخریب بود و مجروح شده بود😔 اما در این عملیات حضور داشت و بین رزمندگان و بادگیر توزیع میکرد. در زمان انجام این کار او را زیر نظر داشتم و میدیدم👀 از لابه‌لای بادگیرها یک بادگیر خوب را جدا میکند.🤔 پیش خودم میگفتم حتماً برای خودش میخواهد اما اینطور نبود او هر بار بادگیر را به یکی از میداد. این مسئله چندین بار تکرار شد تا اینکه بادگیر تمام شد، و بادگیری نصیب خودش نشد.❌ 🌷 در عملیات به علت اینکه منطقه باتلاقی بود پای او خونریزی کرد💥 و برای درمان به مشهد آمد. بعد از درمان به اهواز برگشت و به محل آمد و دوباره او را دیدم. نیروها 👥بعد از عملیات همه به مرخصی رفته بودند و من مانده بودم و محمدرضا. بعدازظهرها☀️ دونفری در شهر اهواز گشت میزدیم، حتی به میرفتیم. در گلزار شهدای اهواز تعدادی از بچه‌های بی‌سرپرست دیده میشدند. وقتی شهید مهدی زاده آنها را دید گفت:‼️ اگر تمام شد و عمرم به دنیا بود مرکزی را برای نگهداری این یتیمان احداث 🏘میکنم. ✍به روایت همرزم شهید 📎فرمانده تخریب لشگر ویژه سیدالشهدا 🌷 📎سالروز_شهادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
به تمنای تو دریا شده ام گرچه یکی ست   سهم یک کاسه ی آب و دل و دریا از ماه 📎رزمنده وجانباز دفاع‌مق
🌷شب بود🌙..تاریک بود با چند پرژکتور، حیاط شهدا را روشن کرده بودند 🌟شلوغ بود.همه می‌خواستند پیکر شهید "حسین صابری" (سومین شهید خانواده‌ی صابری) را که تازه در شهید شده بود، ببینند😰میزی در حیاط گذاشته بودند تا او را دهند. 🌷حاج "بهزاد پروین قدس" که از راه رسید، مثل همیشه بر دوش بود. ناگهان از داخل ساک، چیزی درآورد که همه از تعجب مات ماندند.😳.بسته‌ای را گشود و قطع شده‌ی حسین را که هنگام انفجار💥 مین والمری به وسط میدان مین ارتفاع 112 فکه افتاده بود، پیدا کرده و با خود آورده بود.خودش می‌گفت:‼️ در اهواز، وقتی ساکم رو گذاشتم زیر دستگاه اشعه تا وارد شوم، بچه‌های سپاه تعجب کردند. 🌷درِ ساک را که گشودم، همه کُپ کردند. 😱پای قطع شده داخل ساک باعث شد تا همه بیایند بالای سرم. وقتی دادم که حسین صابری امروز در فکه به‌شهادت رسیده😔 و پیکرش رو بردن تهران و حالا من می‌خوام زود برم تهران تا این پای را به پیکرش ملحق کنم، مات و مبهوت اجازه دادند تا سوار هواپیما✈️ شوم.و بهزاد پایی را که جا مانده بود، به ملحق کرد.💯 ✍ راوی حمید داوودآبادی 🌷 📎سالروز شھادت 🌹شادی روح شهدا صلوات🌹 @azkarkhetasham