eitaa logo
از کرخه تا شام
157 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
به چشمانت که نگاه میکنم دردلم شعرمیجوشد توچه راحت شعرمیشوی... #شهید_سیدجلیل_حسینی🌷 #سالروز_شهادت
💠شهیدی که جهاد را به پست و مقام ترجیح داد 🔰همیشه به بزرگ‌ترش نصیحت می‌کرد و می‌گفت:‼️ «داداش پست و مقام باید نوکر تو باشد، نه تو پست و مقام. در این چهار روزی که مقامی و منصبی داری👌 آن را مرکب فرض کن و از آن در جهت خدمت به خلق که تازه از بند ظلم و ستم جباران آزاد شده‌اند استفاده کن💯 که دوران کوتاه است». 🔰اغلب روزها بعد از ساعت⏰ اداری با یک بغل وارد خانه می‌شد و تا پاسی از شب به امور مردم رسیدگی می‌کرد و صبح 🌤اول وقت آن‌ها را به واحدهای مربوطه می‌داد تا کار مردم سریع‌تر انجام شود و هرگز احساس خستگی نمی‌کرد.❌ 🔰وقتی در اوایل انقلاب سر بلند کرده و علم مخالفت🚫 با نظام اسلامی برپا کرده بودند، سید جلیل حسینی با آنان در هر نقطه‌ای مبارزه می‌کرد👊 و برای جوان‌هایی که این گروه‌ها را خورده بودند اظهار تاسف می‌کرد.😞 🌷 📎سالروز شهادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
در فراق دوستان آخر ز ما چیزی نماند ... هر که رفت از هستی ما پاره ای با خویش برد... #شهید_مهدی_
🍃🌺شهيد مهدي اميني در حفظ را همواره مورد تأكيد قرار مي داد 💯و در خصوص مصرف اقلام، روش استفاده از تجهيزات و وسايل و شرايط نگهداري از آنها هاي لازم را گوشزد مي كرد⚠️ و بهره گيري مطلوب از امكانات سازمان و رعايت مقررات را توصيه مي نمود. ايشان خاص و بسيار ظريفي نسبت به بيت المال داشت.👌هميشه در مورد هاي مربوط به بيت المال، جانب احتياط را رعايت مي كرد. 😇 🍃🌺حتي وقتي از ماشين🚙 بيت المال استفاده مي نمود، هزينه ماشين را از خود مي پرداخت. زماني كه به عنوان ، مسؤول شركت نويد بود، اشرار و ضدانقلاب👿 در منطقه حضور بيشتري داشتند و در شركت، موادي وجود داشت كه از نظر استراتژيكي حائز اهميت بود،🚫 شهيد اميني با درايت و ژرف انديشي تمام، از آن موارد نگهداري مي كرد و در اين امر خيلي و كوشا بود و مي گفت كه خداي ناكرده اگر يك گرم از اين مواد به دست ضدانقلاب بيفتدچه كارهائي كه نمي كنند⁉️ مسلما سوء آن مستقيماً متوجه ما و سپاه خواهد بود. 😢 🍃🌺در مورد استفاده از بيت المال و رعايت ، خيلي پايبند و مقيد به اخلاق بود.شهيد انتظار داشت كسي كه به جبهه حق مي آيد☺️ بايد تمام تكاليف را رعايت كند و لغزش و نداشته باشد. بنابراين از خصوصيات بارزشان بود كه حق و باطل را از هم تفكيك نمايد.💯 ايشان، كساني را كه به طاهر به گرايش داشتند ولي در باطن به اشخاص و گروههائي كه امام را قبول نداشتند❌ و يا فقط در حد داشتند، شديداً اعتراض داشته، طرد مي كرد.⚠️ 🌷 📎سالروز شهادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
همیشه بی تو میان هنوزها لنگم هنوز مثل همیشه همیشه دلتنگم "فرمانده‌ٔ محور عملیات لشگر ویژه‌ شهدا"
🔰عملیات شده بود. خیلی نگران بودم، 😰چون ازابراهیم خبری نداشتم. شب، مادرم گفت: ابراهیم شده استو ماه رمضان بود. افطاری را خوردم و تا سحر آرام و قرار نداشتم. ❌با خودم فکر می کردم حتی اگر دست و پا نداشته باشد، فقط می خواهم کنارم باشد، من هم تا آخر کنارش می مانم و از او پرستاری می کنم.😇 🔰حال داشتم. بعد از سحر، مادرم صدایم زد و گفت: بیا دایی های آقا ابراهیم آمده اند کارت دارند.‼️ وقتی وارد اتاق شدم، دیدم همه مردهای فامیل نششته اند، ریخت. مطمئن بودم برای مجروحیت ابراهیم اینجا جمع نشده بودند. ⚠️وقتی خبر شهادت ابراهیم را دادند، سرم گیج رفت. انگار آب جوش روی سرم ریختند. صدای هیچ کس را نمی شنیدم.😔 خودم را نگه داشتم و سوره را خواندم. آرام شدم، دلم داشت از بغض💔 می ترکید. 🔰کارهایشان را کرده بودند. قاب عکس حاضر بود 🖼و اعلامیه ها را هم چاپ کرده بودند. عکس را که دیدم باور کردم شده است. عکسش را به بغل گرفتم و بلند بلند گریه کردم، با ابراهیم حرف می زدم.😭 به یاد اولین روزهای زندگی مشترکمان افتادم. همیشه از حرف می زد و از من رضایت می طلبید.😢 حالا فقط پیش من بود و نگاهم می کرد ✍به روایت همسر شهید 🌷 📎سالروز شهادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ما این لباس سبز سپاه را برای پایداری این انقلاب پوشیده‌ایم و باید با خونمان سرخ گردد ... #سرلشگرشه
💠مردی شجاع.. معروف به سردار هور 🌺🍃یادم هست💭 به دلیل رفت و آمد خانوادگی ازفعالیت های همسرم با خبر بودم و انقلابی بودن✌️ وی را از طریق صحبت های خانواده ایشان و دیدن ها و اعلامیه های🗞 امام خمینی (ره) می شد فهمید. 🌺🍃 ایشان همیشه روحیه ی داشتند طوری که همسایه روبروی خانه ی🏡 پدریشان از مزدوران زمان شاه بود و های همسرم را زیر نظر👁 داشت 🌺🍃اما ایشان بدون هیچ فعالیت های خود را که از جمله آنها ، پخش اعلامیه های🔖 حضرت بود انجام می دادند.شادی روح بزرگشان صلواتی🌷 ✍راوی: همسر شهید 🌷 📎سالروز شهادت
از کرخه تا شام
#خاطرات_شـ‌هدا 💠مردی شجاع.. معروف به سردار هور 🌺🍃یادم هست💭 به دلیل رفت و آمد خانوادگی ازفعالیت ها
🌷خرداد و تيرماه 67 وضعيت ها تغيير كرد و تمام دنيا پشت سر صدام 👹قرار گرفت تا با حمايت از او جنگ به نفع عراق پايان داده شود حتي استفاده از سلاح هاي غير متعارف و شيميايي 🚫را به او دادند. علي هاشمي و يارانش كه مسئول حفظ از جزاير مجنون بودند با حمله همه جانبه عراق مواجه شدند ، در تیرماه 1367 دشمن برنامه وسیعی برای بازپس گیری جزایر مجنون انجام داد. یک شب🌙 قبل از تک به جزایر در نشستی در جمع رزمندگان و فرماندهان گفت: ‼️((دشمن باید از نعش من رد بشود تا بتواند جزایر را بگیرد اگر دشمن جزایر را بگیرد من بر نمی گردم.)) 🌷در روز موعود یعنی 4/4/67 دشمن سطح وسیعی از منطقه را زد و بعد به جزایر حمله نمود. رزمندگان بسیار مقاومت کردند 👊و حاج علی با تعدادی از بچه های قرارگاه نصرت ماندند. هر چقدر به ایشان اصرار می کردند که به عقب برگردد و ایشان قبول نمی کرد❌. و می گفت: (( تا یک نفر هم در جزایر باشد من عقب نمی آیم. بیایم به مردم چی بگویم. بگویم بچه هایتان را رها کردم و برگشتم😔.)) حس مسولیت پذیری ایشان اجازه عقب آمدن نمی داد، چون در آن زمان چند هزار نیرو در منطقه بود که حضور حاج علی در قرارگاه خاتم4 که در ضلع شمال شرقی جزیره شمالی بود، باعث تعداد زیادی از افراد شد. و فرماندهان یگان های تحت امر را برای عقب نشینی شخصاً هدایت می کرد👌 و مرتب سفارش می کرد که مراقب باشید کسی جا نماند. حضور شخص ایشان باعث هزاران رزمنده از خطر اسارت شد. پیش بینی ایشان درست از آب💧 درآمد. ایشان آخرین کسی بود که از جزایر خارج شد همانطور که سال 62 کسی بود که پا در جزایر گذاشت.در قرارگاه خاتم 4 نهایتاً 13 نفر مانده بودند و عقب نشيني نكردند بعد از سقوط جزاير 7 نفر بازگشتند😰، 2 نفر اسير شدند و حاج علی به همراه 3 نفر ديگر اثر گرديدند و سرنوشت علي در پرده اي از ابهام فرو رفت.😔 🌷خبر رسید هلی کوپترهای🚡 عراقی در جزیره نشستند دشمن نیزارها را آتش زد حاج علی و همراهان از قرارگاه خارج شدند و در نیزارها پناه گرفتند و از ایشان دیگر خبری نشد.نیروهای اطلاعات و برون مرزی بسیج شدند و تمام منطقه و حتی استان های جنوبی عراق را گشتند اما هیچ خبری از حاج علی نبود❌. بسیاری امیدوار بودند که ا شده است و از سال 67 تا 83 زمان سقوط صدام هیچ سخنی از سردار گمنام هور به زبان ها نیامد⚠️ نه مراسمی نه یادواره ای و نه یادمانی و... که اگر اسیر دشمن شده است شناسایی نشود و آسیبی به او نرسد. اما بعد از صدام باز هم خبری از اسارت حاجی نبود. حتی مخفی ترین زندان های عراق هم توسط نیروهای مجاهد عراقی بازرسی 🔖شد اما باز هم خبری از حاج علی نبود.در سال 89 پس از پيكر شهدا در مناطق عملياتي پيكر اين سردار شهيد به همراه سه تن از ياران👥 وفادارش پیدا شد و با انجام هایDNA ، صحت انتصاب این پیکر به سردار سرلشکر شهید حاج علی هاشمی تائید شد و يوسف هور بعد از 22 سال غربت😢 و به آغوش وطن بازگشت. 🌷 📎سالروز شهادت @azkarkhetasham
🌷از‌‌ همان دوران شروع به فراگیری کلام‌الله 📖مجید کرد.کمال در ابتدای تحصیلاتش مبتلا به بیماری😷 سختی شد و تا دم پیش رفت اما شفا یافت. او در کنار تحصیل، در مغازه دایی‌اش کار می‌کرد و علاوه بر پر کردن اوقات فراغت👌 به امرار معاش خانواده نیز می‌کرد. 🌷 پس از پیروزی انقلاب✌️ شکوهمند اسلامی - زمانی که سال بیش‌تر نداشت فعالیت‌های انقلابی خود را در کنار تحصیل 📚پی گرفت و سرانجام، به‌خاطر حضور در بسیج و جبهه‌های پیکار حق علیه ، پس از پایان دوره‌ راهنمایی، ترک تحصیل کرد❌. 🌷به‌دنبال شروع تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران،🇮🇷 به جبهه رفت اما به‌دلیل سن کم از حضور وی در جبهه ممانعت به‌عمل آمد🚫 تا این‌که در دست برد و سن خود را دو سال بزرگ‌تر کرد و با گذراندن دوره‌های آموزش نظامی،💂‍♀ به نبرد اعزام گردید. 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
رفت تا دامنـش از گردِ زمین پـاڪ بمانـد آسمانـے تر از آن بود ڪہ در خــاڪ بمانــد ... #شهید_محمدسعی
💠در باغ شهادت را نبستند 🔰به حال غبطه می‌خورد 😢و همیشه می‌گفت: خوشا به حال شهدا! از اینکه نتوانسته با شهیدان همراه باشد سخت ناراحت است.😔 خواهرش می‌گوید:«یک که برنامۀ شب‌های رمضان پخش🎥 می‌شد 🔰و در آن برنامه با آقای مصاحبه می‌کردند🎙، من و برادرم، محمد سعید پای بودیم. گزارشگر به آقای آهنگران گفت:❗️شعر «شهادت» که در اول برنامۀ روایت فتح می‌خوانید آتش 💥به جان زده است، مخصوصا در آن بیت که می‌گویید: در باغ شهادت را بستند …😭 🔰آقای آهنگران گفت: این شعر ادامه دارد و می‌دهد که در شهادت برای آنهایی که لیاقتش را دارند 💯می‌تواند باز باشد.من به محمد سعید گفتم: دیدی شعر امیدوارکننده است😍! او گفت: نه، همان یک بیت است. بدا به حال ما که و موز و شکلات و … نصیبمان شد و خوش به حال شهدا❣ که پیش خدا رفتند.» ‌🌷 📎سالروز ولادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
من و یک لحظه جدایی ز #تُ ، آنگاه حیات؟ اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کَسی... #شهید_محسن_فرامرزی
🔰«برق که شد، چهارپایه را آوردم گذاشتم کنار دیواری که پر بود از تیر و ترکش💣، یکی از بچه‌ها گفت: برق، ماشین و چهار پایه را جور‌کردی، آیینه چیکار کنیم⁉️ یک ماشین گوشه مقر حسابی داشت میخورد هیچ جایی سالمی نداشت، اما آیینه شکسته اش به درد ما میخورد😄 با ذوق رفتم و آیینه رو آوردم؛ با گفتم: بفرما اینم آیینه. سلمانی ابومحمد در خدمت شماست.👌 🔰حاج هم فرمانده بود هم ریش تراش را با خودش آورده بود. ☺️برای همین نفر اولی شد که روی چهارپایه نشست. گفتم و شانه را به مهمانی مو‌های حاجی بردم. ته دلم❣ خدا خدا میکردم که نزنم مو‌های رو خراب کنم. صدای ویز ویز دستگاه ریش تراش که در آمد 😬حاجی نگاهی کرد و با خنده گفت: سرم را سر سری ای استاد سلمانی. 🔰شش دانگ را داده بودم به کار که یکهو یک خمپاره مثل مهمان ناخونده پرید 💥وسط محوطه، از صوت و صدای یکم ترسیدم و همین باعث شد یک خط کج روی مو‌های حاجی بی‌افتد، 😱تا آمدم سر و صورت حاج محسن را اصلاح کنم دو سه تا دیگه مثل بچه‌های فوضول که سرک میکشن ببینند چه خبره، آمدن وسط محوطه مقرِ ما😰 و با فرود هر $موشک دست من بیشتر لرزید. هر جور بود با شانه و قیچی✂️ دست به یکی کردیم که کارمون انجام بدیم 🔰اصلاح حاج محسن شد. دورِ یقه حاجی را تمیز کردم و گفتم:‼️ بفرما فرمانده تمام شد. ببخش اگه شد. حاجی نگاهی به آیینه کرد، پیش خودم گفتم: ای داد بیداد الان میگه😞 زدی مو‌ها و خط محاسنم را خراب کردی.سرم را انداختم و نگاهم را از چشم‌های حاجی دزدیدم. حاج محسن با لبخند😇 گفت: دستت درد نکنه پسند شدیم.» ✍ به روایت همرزم شهید 🌷 📎سالروز ولادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌷جلیل از همان کودکی👶 از نظر رفتار با دیگر ها فرق داشت. یادم می‌آید زمانی که 9 ساله بود، تصمیم گرفت که تلویزیون📺 تماشا نکند، طوری که خواهر و برادرهای دیگر مواظب بودند که آیا به که گرفته، عمل خواهد کرد یا نه ⁉️و همیشه او را زیر نظر داشتند و آن قدر مصمم بود که از زمانی که گفته بود نگاه نمی‌کنم، نگاه هم نکرد❌.او نمی‌خواست ازدواج کند و با اصرار زیاد ما راضی به شد. گفت: باشد ازدواج می کنم که اگر شهید شدم دینم کامل شده باشد.👌 انتخاب را به عهده مادرش گذاشته بود، 🌷 تمام کارها را ما انجام دادیم، و مراسم عقد همه را آماده کردیم و بعد زنگ☎️ زدیم تا همان شبی که می خواستیم عقد کنیم ایشان از آمدند. بعد از عقد، ایشان می‌خواست به جبهه برود، از او خواستیم که مدت دیگری را اینجا بماند. در جواب ما گفت:‼️ مادر! من در آنجا غذا تقسیم می کنم و افراد زیادی آنجا هسنتد که اگر من نروم زیادی برایشان پیش می آید. گفتم مگر تو آشپزی👨‍🍳 بلدی؟ در جواب گفت من که آشپزی نمی کنم. من غذا تقسیم می کنم و شما هستید آنهایی که این همه زحمت می کشند گرسنه بمانند.😞 پس من باید بروم و از شما می خواهم که بگذارید که به جبهه بروم.هر دفعه که به می رفت، چهارشنبه روضه🎙 موسی بن جعفر می خواندم. 🌷 آخرین باری که می خواست برود گفت:‼️ مادر، من این دفعه 25 روز بیشتر در جبهه نیستم و و من هم گفتم: حالا که زود برمی‌گردی دیگر روضه نمی‌خوانم.❌ بعد از اینکه به جبهه رفت، در تماس که با او داشتم گفتم: که چکار کنم روضه بخوانم یا زودتر می‌گردی؟ گفت: را بخوان و من هم رفتم و به آقا گفت که جلیل بازهم به جبهه رفته. یک هفته 📆اول را که روضه خواندم، برای هفته دوم خبر آمد که جلیل شده است. درست💯 سر همان 25 روز شهید شد. ✍ به روایت مادر بزرگوار شهید 🌷 📎سآلروز شهادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
بعضی نگاه ها چشـــــم دل را رو بسوی خـدا باز مےڪند !! مخصوصاً اگر آن نگاه از قابِ چشم های آسمانے
🌺🍃پاییز سال ۱۳۹۲🍂 بود که دائم از می‌گفت. چند مرتبه برای اعزام اقدام کرد؛ اما هربار با شکست مواجه شد.😔 اسفندماه بود که گفت، «این بار با همیشه دارد. اگر حضرت زینب (س) قبول کنند، سفر قطعی است.»💯 گفتم، «ان‌شالله که بازهم به مشکل می‌خورد و نمی‌روید.» کمال خندید😄 و گفت، «دعا کن از رفقایم جا نمانم!» ۱۲ اسفند ۱۳۹۲ گفت، «این ماموریت شاید دو ماه📆 و شاید سه ماه به طول بیانجامد.» و . 🌺🍃اولین بود که کمال تنهای‌مان گذاشته بود😢. بچه‌ها بی‌قراری می‌کردند. محمدحسین بسیاری به پدرش داشت و در هر تماس تلفنی☎️ می‌پرسید، «بابا پس کی برمی‌گردی؟!» هرروز فقط دعا می‌کردم که این هرچه زودتر به پایان برسد. 🌺🍃صبح بیست و پنجمین روز از بهار ۱۳۹۳ زنگ درب 🚪به صدا درآمد. کمال از سوریه برگشته بود. به راه می‌رفت. علت را که پرسیدم، گفت، «اتفاقی نیفتاده، نگران نباش!» ‼️تا ظهر را پنهان کرد. باندپیچی‌های پایش را که دیدم، گفتم، «چه اتفاقی افتاده؟»😱 گفت، «هیچی نشده، ترکش کوچکی کرده. بچه‌ها اشتباهی من را به عقب بازگرداندند!» چند روزی 🗓طول کشید تا نسبی‌اش را به دست آورد. 🌷 📎سالروز شهادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
📎شهیدی که مقام معظم رهبری شالش را به عنوان تبرک نگه داشت. #شهید_سیدجمال_قریشی🌷 #سالروز_شهادت @azk
🔷 قبل از یکی از ها، بچه های گردان👥 حضرت علی اکبر (ع) می روند پیش رئیس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا هم دیداری داشته باشند و هم ای بگیرند. در آن مراسم سید جمال که هم مسئول تبلیغات گردان بوده است و هم مداح 🎙اهل بیت(ع)، برنامه اجرا می کند و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی اهل بیت را می کند، که ایشان هم خیلی او را مورد و توجه قرار می دهد.👌 🔶موقع وقتی حضرت آقا می خواهند نماز را شروع کنند، سید جمال که قرار بود مکبر📣 نماز باشد، شال سبزش را می اندازد روی دوش آقا و می گوید این را گذاشتم تا بشود و بعدا می برم تا ان شا الله در جبهه به آرزویم برسم و شهید بشوم😍.نماز که تمام می شود، سید می رود شالش را بگیرد که آقا می فرمایند:شما و اگر مشکلی ندارد این به عنوان تبرک پیش من بماند که سید جمال قبول می کند.😇 🔷 بعدا هم به برخی از دوستان در لشگر می سپارند تا بیشتر هوای💯 سید جمال را داشته باشند و اجازه ندهند که خط برود چون حضورش برای بقیه رزمنده ها باعث دلگرمی و قوت قلب💞 است.اتفاقا در عملیات هم تقریبا مواظب بودند که سید خط نرود و در عقبه بماند. ولی در درگیری ها سید جلو می رود و به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت می رسد.تعریف می کنند بعدها که مجددا گردان می رود حضرت آقا و کسی دیگر بلند می شود 🔶 و می کند که آقا جویای احوال سید جمال می شود که به ایشان می گویند که سید شهید شده است »😔شهید سید جمال قریشی متولد روستای برغان از توابع می باشد که در تیر☀️ ۱۳۶۵ و عملیات یک به شهادت رسیدغیر از خودش سه برادرش و عمو و پسر عمویش هم به شهادت رسیده اند👌یعنی خاندان معظم قریشی شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده اند... 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
باجناقهایی که شهید مدافع حرم شدند😍😍 به یاد #شهید_قاسم_غریب(تصویر راست) #شهیدمهدی_ایمانی(تصویر چپ)
🔰گاهی می‌توانند از دو دوست به همدیگر نزدیک‌تر باشند👥، طوری که دوری از هم را نداشته باشند. گاهی دو دوست می‌توانند❣ نسبت با هم نداشته باشند 🔰 ولی داشتن مشترک و خون دادن در راه آرمان‌ و اعتقادات، آنها را از خویشاوند به ‌هم نزدیک‌تر کند.👌 درست شبیه سرگذشت شهیدان قاسم غریب و مهدی ایمانی؛ دو باجناقی که در فاصله‌ای کوتاه از هم، شهید حرم شدند و نامشان در تاریخ کشور ماندگار شد.💯قدم گذشتن در این راه را باجناق بزرگ‌تر شروع کرد.😇 🔰شهید در میدان رزم با گروه‌های انحرافی پژاک و منافقین داخلی مجاهدانه جنگید ⚔تا اینکه یک چشم خود را از دست داد و همچنین چهار نیز در بدن وی جاخوش کرد..پس از چند سال شهید غریب نتوانست نسبت به ظلم و جنایت تروریست‌های 👹تکفیری ساکت و آرام بماند و سال 1394 خودش را به رساند. 🔰این مرحله‌ای بود که او برای دفاع از حریم حضرت زینب(س) به سوریه 🕌می‌رفت و آخرین باری بود که وطن را می‌دید و در 24 رمضان سال 94 در ارتفاعات⛰ تلمور سوریه برای همیشه از میان ما کشید. 🔰همسر درباره نحوه شهادت ایشان می‌گوید: «24 ماه رمضان 🌙ساعت 11 شب آقاقاسم با همرزمانشان در حال بودند. ساعت 12 آنها در حالی که غافلگیر 😱شده بودند با صدای تیراندازی از مقر خارج شدند. آقا مهدی که محور بودند چند باری برای تقویت روحیه بچه‌ها «یا زینب(س)»✊ می‌گوید و به جلو می‌رود تا بچه‌ها هم قلب بگیرند. 🔰ساعت یک نیمه شب در بیسیم📞 آقا قاسم را صدا می‌کنند ولی ایشان شده بود و درگیری تا ساعت 3 نیمه شب 🌓ادامه پیدا می‌کند و بعد از چند ساعت پیکر شهیدغریب را پیدا می‌کنند و می‌بینند که هیچ بر زمین ریخته نشده است اما وقتی پیکر شهید را از روی زمین بلند می‌کنند، خون از قلبشان❤️ می‌شود.» 🌷 📎سالروز شهادت @azkarkhetasham