eitaa logo
پژوهش اِدمُلّاوَند
410 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
261 فایل
🖊ن وَالْقَلَمِ وَمَايَسْطُرُونَ🇮🇷 🖨رسانه رسمی محسن داداش پورباکر_شاعر پژوهشگراسنادخطی،تبارشناسی_فرهنگ عامه 🌐وبلاگ:https://mohsendadashpour2021.blogfa.com 📩مدیر: @mohsendadashpourbaker 🗃پشتیبان:#آوات_قلمܐܡܝܕ 📞دعوت به سخنرانی و جلسات: ۰۹۱۱۲۲۰۵۳۹۱
مشاهده در ایتا
دانلود
18.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ استاد محمدابراهیم عالمی ؛ کتولی 👈🏻 بزرگداشت روز مازندران و یادمان استاد فرهود جلالی 📌 تهران، تالار وحدت 📆 زمان: امروز چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳ 📹 فیلم از : مهرعلی رهنما 🌿🍂 ❖ ﷽ ❖ 🌺 📩بارگذاری مطالب و موضوعات ویژه مناسبتهای بومی، محلی و ملی در پژوهش ادملاوند: 👇👇 💠 📜 🗓 🟢 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍂 @edmolavand 💐🌾🍀🌼🌷🍃🌼
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اینجا است 🔸امسال در روزشمار هفته گرامیداشت مازندران برای ۱۷ آبان عنوان «مازندران، و سنت‌های تعالی‌بخش» در نظر گرفته شده است. 📌در این ویدئوی یک دقیقه‌ای گوشه‌هایی از برخی آیین‌های مردم مازندران را می‌بینید./ایرنا 🌿🍂 ❖ ﷽ ❖ 🌺 📩بارگذاری مطالب و موضوعات ویژه مناسبتهای بومی، محلی و ملی در پژوهش ادملاوند: 👇👇 💠 📜 🗓 🟢 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍂 @edmolavand 💐🌾🍀🌼🌷🍃🌼
مداحی_آنلاین_سیّده_زینب_رضا_پیروی.mp3
4.9M
🔊 ❤دل آسمونیا دربند زینب (س)🌸 🌺 🎙 💥ولادت با سعادت سلام الله علیها مبارک. 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
1_1060154224.mp3
1.39M
•『🕋』• ملکوتی 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌"حــے علے العشـــ💕ــق خدا داره صـ🔊ــدا مے زنــه!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌『پیش‌به‌سوی‌موقعیت‌الله』 ꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 🌐http://baker1400.blogfa.com ─═༅𖣔❅ 💥 @edmolavand @bakershenasi 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوانی خانم نقال گروه خـُـنیاگران علی آباد کتول 🔸۱۷ آبان ماه ۱۴۰۳ 🔸اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان علی آباد کتول 📌سپاس از پژوهشگر محترم جناب حسین اصفهانی 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
💠 📜داستان مهدی و مادیان سیاه 🎤نقل رویداد از زنده یاد محمد حاجیلری ملقب به ممتاز ✍به گفته که در دوره ای در روستای از توابع جوانی در این روستا بود به نام که برای شخصی کار می‌کرد به حساب موقع کشت کار همش پیش این آقا بود، ودر موقع که کار این آقا کمتر میشد مهدی به همراه چند دوستی که داشت همرا هم می رفتن سرکار، موقع که کارش پیش اربابش کمتر می شد به همرا دوستاش هم هر کاری که در همان زمان ها بود می رفتن انجام می دادند. 📌مهدی و دوستاش همشون هم مجرد بودند و به سن ازدواج رسیده بودند ، ارباب مهدی هم دختر خانومی داشت بنام ، دیگه چون مهدی براشون در موقع کشت کار کشاورزی که کار می‌کرد کامل این خانواده و دخترشون رو می‌شناخت. همچین این دختر رو دوست داشت ‌‌که باهاش ازدواج کنه، . 📌خلاصه که ارباب مهدی یه اسبی داشت که نزدیک به عید اسبش مریض شد مرد، بدون اسب شدن آن زمان ها هم اسب و خر و قاطر گاو برای کشاورزی نیاز هست و باید داشته باشی. اسب برای هیزم بار بری اینا نیاز هست . حالا گاو اینا داشت برای زیر رو کردن زمینش اما اسب اینا نداشت... 📌خلاصه به واسطه ای از روستای یه اسب سیاه به حساب مادیان خریداری کردن بالاخره برای کشاورزی شون نیاز به اسب داشتند، باید اسب خریداری میکردند.. این اسب هم یه اسب وحشی بود که اگه کسی رو نمی شناخت از دستش در میرفت یا زمینش می زد، یه جوری حرکت می‌کرد که اگه سوارش بودی میفتادی. 👈به حساب گویش محلی یکه شناس بود فقط صاحب قبلیشو می‌شناخت، دیگه کار ها داشت شروع می‌شود و اسب خریدن اسب رو آوردن روستا خودشون ،موقع آماده کردن بذر بودن دیگه کم کم داشتن کارهای بذر برنج آماده می کردن و زمین رو آماده می‌کردن که بذر ها رو داخل زمین بریزن ، دیگه این اسب چون همچین زیاد اهلی نبود مجبور بودن که رامش کنند که موقع کارها ازش کار بکشن. مهدی به ارباب گفت که من این اسب رو رام میکنم بدینش به من 👈 بوینین چه جوری آرامش میکنم به حساب داشت یه خودی هم نشون می داد حالا جلوی دختر ارباب هم هست یه به حساب کاری کنه که بوینن چقدر زرنگ هست بیشتر به خاطر زهرا خانوم این کارو می خواست انجام بده. دوستای مهدی هم سه چهار نفرشون بودن. مهدی گفت من اسب رو سوار می شم رامش میکنم. اسب آوردن بیرون و مهدی اسب رو سوار شد یه مقداری که حرکت کرد کنار یه جای شبیه جوب که به اصلاح بهش میگن که داخل شهوار درخت و نی زار و تلو اینجوری چیزها هست. اسب کنار این شهوار که رسید یهو اسب یه جوری خودشو گرفت که مهدی رو انداخت داخل این شهوار به حساب میگن پهلو خالی کرد یسری از اسب و قاطر و خرها البته در اسب ها کمتر کمی آرام نباشن و بدانند که چجوری هستی یه جوراهی جا خالی میدن و به زمین می‌زننت که میگن پهلو خالی کردن. هچی مهدی رو زد به زمین و مهدی افتاد داخل شهوار نتونست که اسب رو آرامش کنه. باز به یه گرفتاری اسب رو گرفتن وقتی مهدی رو انداخت اسب در رفت رفت به توی زمین ها چند نفری با یه مشکلات اسب رو گرفتن . 📌خلاصه چند روزی همین کار و می کردن که رام بشه که موقع کشاورزی ها اذیت نکنه.. 📌خلاصه کم کم بذر های برنج داشت بلند تر میشد و گاو ها رو آوردن که زمین رو آماد ه کشت کنند. زمین زیرو کردن و مرزبند. خبر کردند دوستهای مهدی هم برای کمک آمدن زمین مرز گرفتن. دوستهای مهدی وایستادن که کمک کنن بذرها رو از زمین در بیارن برای کاشتن داخل کل زمین یه مقدار بذر رو کندن و داخل زمین پهن کردن. فردای آن روز هم قرار شد که کارگرها بیان زمین ارباب مهدی رو کنند و دوستهای مهدی هم گفتن فردا میایم کمک کنیم بذرها رو بکنیم و داخل زمین پهن کنیم. دیگه صبح شد ادامه کار و قرار شد که انجام بدن. رفتند داخل زمین مشغول به کار شدند دوستهای مهدی شروع به کندند بذر کردن مهدی هم بذر هارو می‌برد برای کارگرها که نشا کنند. در این منطقه هم برای نشا شالی خانوم ها میان برای نشا کردن... 📌خلاصه که نشاگر ها بذر هارو خیلی پر پر نشا کردن به حساب میگن اَمبِس خیلی پرتر نشا کردن بته ها رو زیاد زیاد می‌گرفتن میکاشتن، مهدی هم هی بذر می‌برد اینا تمام می‌کرد هی توزمین بیکار میشدن بین نشا گرها مادر مهدی هم بود... 📄ادامه دارد https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3674 🖊گردآورنده: ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─ ادامه👇👇
📌خلاصه که نشاگرها به مهدی گفتن که با اسب بگیر بذر بیار اسب و بار کن تا هم ما بیکار نمانیم و هم خودت خسته نشی و زودتر کار این زمین تمام شه... مهدی هم از خداخواسته گفت الان که همه هست و زهرا هم بین نشا گرها هست. پیش خودش گفت که به خودی اینجا امروز نشون بدم دیگه اسب رو آورد و بذرها رو یه جوری بار کرد البته پالون اسب از روی اسب گرفت. اسب رو بار کرد و بذرها رو با اسب برد داخل زمین خالی کرد کنار زمین اربابش یه زمین خالی هم بود. مهدی بذرها رو از روی اسب پایین گذاشت و خالی شون کرد و به حساب جلو این کارگرها همه که داخل زمین بودند گفت: یه خودی نشون بده اسب بدون پالون سوار شد از داخل زمین خالی حرکت کرد سمت بذر ها نزدیک به جای بذر ها که شد. یهو این اسب باز یه حرکتی کرد و رو برد و یه جا با ضرب از روی اسب افتاد و دست و صورتش و پاشو اینا زخمی شد. 👈دیگه مادر شو دوستاش سریع خودشونه رسوندن پیش مهدی مهدی رو آوردن سرزمین. یکی از دوستاش گفت این چه سر وضعی داری! دیدی با خودت چکار کردی؟! می خواستی جلوی اینا یه خودی نشون بدی؟! دیدی چه بلای به سر خودت آوردی؟! وقتی از روی اسب افتاده بود دوستاش براش خنده می کردن و مسخرش میکردن. بهش گفتن که شما تازه این اسب رو آوردین و شما ها رو کامل نمی شناسه و می بینی که پالون هم نداره یا ذینی چیزی نداره تو اسب یکه شناس و بدون پالون هم هست اسب لخت رو سوار میشی و تاخت هم میکنی!! دیدی چه آبرو ریزی کردی؟! اعصاب مهدی خورد شد. مهدی رو قهر گرفت دیگه دست جمعی وایستادن که کار زمین ر و تمام کنند کار زمین و تمام کردن و کارگرها و نشا گرها رفتند همه رفتند... فقط دوستای مهدی سرزمین موندند تا بعد از کار یه چیزی بخورند. البته یه وقتی غذا خورده بودن همه که رفتند دوستاش. موندو و کار زمین تمام کردن. گفتن بشینن یه چیزی بخورن ، خود مهدی داخل زمین بود دوستاش نشسته بودن به حساب یه کار های مهدی داشت انجام می‌داد یکی از دوستاش بنام هی داشتن از اتفاقی که برای ابراهیم افتاده بود میگفتن و خنده میکردن همون کارهای آن روز رو هی می گفت و که شد یه و به حساب خوندن رو که میخوند هی اسم زهرا رو هم می‌آورد خوب مهدی دوست داشت با زهرا ازداوج کنه و این اشعارو در لابه لای خنده کردن و حرفهاش گفت ... 💞 مهدی سوارها هاوی مادیان سیاه پشت زیر هاوی میانه نی ها های زهرا های زهرا زمین کیل ها کرده مرزبند خور ها کرده تخم ها پهن هاکرده نشاگر دعوت ها کرده اسب سیاه هم رم ها کرده مهدی ره دربدر هاکرده کار گرهاهی خنده کندن مهدی مسخره کندن مهدی بیامبوع سرزمین ها یه ور روش هاویه سیاه دسته جمعی کار ها کردیم نشار تمام هاکردیم های زهرا های زهرا ✍خلاصه که خوندو کارشون تمام شد و اون سال هم محصولات جمع شد و مهدی هم به اتفاق خانواده رفتن برای این دختر خواستگاری کردند. ارباب هم که می‌شناخت مهدی رو مي گفت چند سال هست که داره برای من کار میکنه بچه خوبیه... قبول کردند که مهدی با ازدواج کنه... 💞خلاصه که مهدی بازهرا ازدواج میکنه و مهدی هم به آرزوش میرسه 🖊گردآورنده: ۱۴۰۳/۰۸/۱۷ https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3674 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📄 🍃⃟🌸᭄• ته که بوردی خنه خالی بَهییه مِه دل، رنگِ کَهو قالی بَهییه گتنه یار نَبوشِه روز سیوهه ته که بوردی مِره حالی بَهییه : تو که رفتی خانه خالی شد دل من به سان قالی کبود رنگ شد می گفتند : « یار نباشه روزچون شب ، سیاه است توکه رفتی، تازه آن را فهمیدم 🗓۷ آبان۱۳۹۷ 🍃⃟🌸᭄• چتی برمه مه  دردِ چاره بونه! فنر سو مگه  اسّاره بونه؟! هزارون چش اگه چشمک بواره مگه ته اتّا اون اشاره بونه!؟ : چگونه گریه درمان دردم میشود؟! مگر نور فانوس اندازه ستاره میشود؟! اگر هزار چشم برایم چشمک ببارد مگر به اندازه یک اشاره تو میشود؟! 🗓۱۴۰۱ 🍃⃟🌸᭄• نمون دکّل؛ تره کی کنّه مجبور ! صــواحی دم، تلاونــگ گِدِر بور اگــر دارنه چش اســری ته دمّـه الهـــی هاکنه بــــرمه وِ ره کــور هرگز نمان، تو را کسی مجبور نمی‌کند اول صبح، هنگام خروسخوان برو اگر اشک چشمم مانعت می‌شود الهی که گریه او را کور کند 🗓مهر۱۳۹۹ 🍃⃟🌸᭄• ته وسّه لو گیرمّه من شه دل ره ونه سر وندمه سنگ چکل ره اگه دونم ته دم ره گیرنه دلور له دمبه اتّا شو هراز پل ره : برای تو دلم را زیر پا می گذارم یرسرش سنگ کوه را قرار میدهم اگه بدانم که جلوی رفتن تو را میگیرد یک شب پل هراز را خراب میکنم 🗓 ۱۲بهمن ۱۳۹۸ 🍃⃟🌸᭄• می ترسم نام تو را ببرم وتمام بادهای جهان به کوچه بیایند و شاخه های عریان را به رقص دربیاورند و دهان پنجره باز بماند و شعر از واژه های گنگ سرگیجه بگیرد میترسم نام تو را ببرم و شهر ازمردم دیوانه پر بشود و شعر از شعور جا بیفتد منطقی نیست اما درختی که در زمستان جوانه زده حتما عاشق شده است 🖊 💌 https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3676 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
🌍 🌍 🌍 📜 📝 و {{... در لمسوکلا نمدمال محله بندپی بارفروش ده....... چون فریدون شاه قدر به خانچه رو [] بز کوهی شکار کرد، به وسوسه .... بساط فتنه و آشوب بسط کرد. او از سخط [] در معرض تنکیل بود. برآشفت و به رخنه کرد. فریدون به مسارعت و تعجیل با اجتماع و اتباع خراط را کشت. را به ... محبوس ساخت. سییو چشمه صعب العبور است...ایضا ... .... به قبر حیا کن. خانه در آن حوالی به خرابه رفت و به آتش بسوخت...که آن جانب فریدون شاه به فرصت شاهانه خراط را مقید و محبوس ساخت و بند گرفتاری بر پیکرش نهاد تا به مرگ........}} 🖊 ۱۴۰۳/۰۸/۱۷ ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📙📘📓📗📒📕📔 📄 💌چاپ و نشر مطالب بردن از منبع مجاز نبوده و درج منبع الزامی است. 🟠با توجه به نسبی بودن علم تاریخ، این مطالب تا زمانی اعتبار دارد که سند اصیل و متقنی آن را نفی نکند. در صورتی که اسناد جدید و دارای اصالتی به دست آید که با مطالب موجود در این پژوهش تعارض داشته باشد، نگارنده بدون هیچ گونه تعصبی ، آن را خواهد پذیرفت. 🟡تمامی حقوق برای محسن داداش پور باکر محفوظ است. https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3677 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
17.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾🌾🌾 📽تصاویری از کار زنان شالیکار مازندرانی در منطقه سوادکوه در سال ۱۳۴۷ 🎥 بخشی از فیلم مستند « باد صبا » ساخته آلبرت لاموریس که در سال ۱۳۴۷ به نمایش در آمد. ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─