eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بشنو از لاله پس از داغ علی علی آن چشمه ی فیض ازلی علی آن کشته ی محراب نماز آن هُمای ابدیّت پرواز دو جگرگوشه ی او با دل پاک هستی خویش سپردند به خاک در غمش آیه ی هجران خواندند بر مزارش گل اشک افشاندند به سوی خانه چو برمیگشتند باز دنبال پدر میگشتند بار این غم که به دوش آمدشان ناله ای زار به گوش آمدشان ناله ای زار ز ویرانه ی دور دور از آبادی و بی رونق و نور ناله اش زخمه به جانها میزد شعله در خرمن آنها میزد جست وجو کرده و دیدند کسی که کند ناله و فریاد بسی پیری افتاده ز نابینایی است پایمال فلک مینایی است گاهی این زمزمه نقش لب اوست کی به بالین من آیی ای دوست؟ جز تو کس پرسش حالم نکند چاره ی رنج و ملالم نکند تو صفا بودی و نورم بودی همه شب سنگ صبورم بودی بی تو غمگین و فکارم چه کنم؟ گره افتاده به کارم چه کنم؟ آن دو آیینه ی احساس علی وآن دو ریحان، دو گل یاس علی به پرستاری او رو کردند پرسش از گم شده ی او کردند که ز خوبان جهان یار تو کیست مگرای دلشده دلدار تو کیست؟ که ز هجرش جگرت سوخته است هستی ات ، بال و پرت سوخته است دیده ی اشک فشانی داری با خود از او چه نشانی داری؟ گفت در کلبه ی ما گاهِ ورود در و دیوار به او داشت درود او به ویرانه صفا می آورد درد میبُرد و دوا می آورد نفسش پاک و مسیحا دم بود با حضورش دل من بی غم بود سه شب آن ماه به من سر نزده بخت من حلقه بر این در نزده گویی از او خبری نیست که نیست شب ما را سحری نیست که نیست دو دلْ آرام علی خواهْ نخواه لب گشودند به «إنا لله» که خدا صبر ببخشاید و اجر به تو در غیبت آن مطلع فجر گرچه سوزد دل و جان تو ولی این که گفتی تو علی بود علی آن علی جام شهادت نوشید چشم از آیینه ی هستی پوشید سینه از بار غمش سنگین شد مسجد از خون سرش رنگین شد کوهها از غم او آب شدند موج و دریا همه بیتاب شدند روح آزادی و ایمان او بود پدر خوب یتیمان او بود پیر آشفته دل از سوز جگر گفت چون نیست مرا یارْ دگر ببریدم به سر تربت او تا شوم شمع شب غربت او چون رسیدند بر آن تربت پاک عاشق دلشده افتاد به خاک بوسه بر خاک ره جانان داد یا علی گفت و به جانان جان داد روح آزاد و فلکْ سیر این است معنی عاقبت خیر این است
أَنَا الْوَضِیعُ الَّذِی رَفَعْتَهُ  خط از طومار مومنینم مزنی ننگ ابدی را به جبینم مزنی پیش همه آبرو به من بخشیدی بالا بردی مرا، زمینم مزنی
تو را تا دیده‌ام محو جمال کبریا دیدم تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم تو را در سجدهٔ باران و بر سجّادهٔ صحرا به هنگام قنوت برگ‌ها، در «ربّنا» دیدم تو در هفت آسمان سیر و سفر می‌کردی امّا من تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمهٔ زمزم صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم «تو را دیدم که می‌چرخید گرد خانه‌ات کعبه خدا را در حرم گم کرده بودم در شما دیدم» تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر تو را مولود کعبه، قبلهٔ اهل ولا دیدم تو را فرمان برِ «یا ایها المدثر» از اول تو را «السابقون‌السابقون» از ابتدا دیدم تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی تو را عاشق‌ترین دلدادهٔ «قالو بلی» دیدم تو افکندی حجاب از روی «کَرّمنا بنی‌آدم» که سیمای تو را آیینهٔ ایزدنما دیدم تو آدم را فراخواندی به علم «عَلَّمَ الأسماء» تو را در کشتی نوح پیمبر ناخدا دیدم اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل تو را هم عهد و پیمان با تمام انبیا دیدم سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگین‌بخشی تو را روح قناعت، اسوهٔ فقر و غنا دیدم زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهان‌آرا تو را پروانهٔ پیغمبر از غارحرا دیدم به جولان‌گاه احزاب و نبرد خندق و خیبر به دستت تیغ «لا سیف» و به شأنت «لا فتی» دیدم به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت جهانی را به لب «اَهلاً و سَهلاً مَرحَبا» دیدم تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی تو را خورشید بام کعبه در «اُمُ القُری» دیدم تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر تو را در بی‌نهایت، در کجا در ناکجا دیدم چه می‌دیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت خلیل بت‌شکن را روی دوش مصطفی دیدم «و سُبحانَ الّذی أسری بِعَبدِه» را که می‌خواندم تو را در لیلةُ المعراج، با بدرُالدُّجا دیدم سراغ آیهٔ «اَلیَوم اَکملتُ لکُم» رفتم تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی! چه گویم من که روی دست پیغمبر چه‌ها دیدم تو را در سایۀ باغ «اَلَم نَشرح لَکَ صَدرَک» شکوفا یافتم، مصداق «مِصباحُ الهُدی» دیدم گل روی تو را در «سَبِّح اسم ربَّکَ الاعلی» تَجَسُّم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ منَ الرَّحمن» تو را در آیهٔ تطهیر و در «قُل اِنَّما» دیدم تو را در نون «اَلرَّحمن» و عین «عَلَّمَ القُرآن» تو را در یای «یاسین»، ترجمان طا و ها دیدم تو را در «قُل کَفی بِاالله» در «وَالتّین وَالزَّیتون» تو را در «لیسَ لِلانسانَ اِلّا ما سَعی» دیدم نه تنها هست اوج رفعتت در قافِ «وَالقرآن» تو را در سورهٔ «وَالشَّمس» و «طور» و «وَالضُّحی» دیدم تو را با چهرهٔ پوشیده و خرما و نان بر دوش کنار زاغه‌های شهر کوفه بارها دیدم نوازش از تو می‌دیدند فرزندان شاهد هم تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم به مسکین و یتیم از بس محبت کردی و احسان تو را در سورهٔ انسان و متن «هل أتی» دیدم چه می‌دیدم خدا را در سکوت محض نخلستان تو را هر نیمه‌شب، در گریه‌های بی‌صدا دیدم شبی که شمع بیت‌المال را خاموش می‌کردی تو را با بی‌ریایی، خفته روی بوریا دیدم چو راز غربت خود را به گوش چاه می‌گفتی چو نیلوفر کشیدم قد، تو را ای ماه تا دیدم تو را پشت در آتش زده، با زهرةُالزّهرا صبور و مهربان، در تیرباران بلا دیدم اگر نامردمان دست تو را بستند، آن‌ها را اسیر پنجۀ تقدیر، در «تَبَّت یَدا» دیدم در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم شهادت‌نامهٔ «فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبه» را دیدم پس از آن لیلة القدری، که شد شقُّ القَمَر، هرشب تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم تو را یاری‌گر خون خدا، با عترت یاسین تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا تو را در سایه‌روشن‌های شام و کربلا دیدم شب شام غریبان و پرستوهای سرگردان تو را دل‌سوخته در شعله‌زار خیمه‌ها دیدم اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم تو را با کاروان اهل‌بیت وحی در غربت تو را در حیرت از خورشید در طشت طلا دیدم کسی از آستانت دست خالی برنمی‌گردد که در آیینهٔ آیین تو، مهر و وفا دیدم
کی می‌شود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی دستِ حق و زبانِ حق و چشمِ حق، به‌حق آیینۀ خدای تعالی، علی علی نامت دوای درد و کلامت شفای دل استادِ ذو فنونِ مسیحا، علی علی شاهینِ تیز بینِ ترازوی خیر و شر فرمانروای محشرِ کبری، علی علی پیرِ خرد بدایه به نامِ تو کرد و گفت: حقِّ مبرهن است همانا علی، علی آموزگارِ عشق گریبان درید و گفت: دردا و حسرتا و دریغا علی، علی شیخان و زاهدان و فقیهان و مفتیان حق حق علی علی، یا مولا علی علی یک‌ شمّه از کلامِ تو شد چشمه، موج موج یک‌ چشمه از سکوتِ تو دریا، علی علی دنیا هنوز نام تو را می‌بَرد مدام دنیا هنوز محو تماشا: علی، علی دنیا هنوز تشنۀ شمشیرِ عدلِ توست آن تلخ‌ترْ شرابِ گوارا، علی علی دیگر علی ندید به خود خاک و، دید اگر پیش از تو بود حضرت زهرا علی، علی یک‌چند بود حضرت زهرا انیس تو یک‌عمر... آه، تنها تنها علی علی دستِ عقیل سوخت که گویند دشمنان «با دوست هم نکرد مدارا علی»، علی گفتیم «در نمازش...» گفتند «در نماز؟ او هم نماز می‌خواند آیا؟ علی؟ علی؟» یاران و زهرِ غَدر، شیاطین و تیغِ کین ای زخم‌خورده از همۀ ما، علی علی بیراهه است و ظلمت، بیراهه است و ظلم بانگی بزن به خیل رعایا، علی علی ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ ما مانده‌ایم و صف به صف اعدا، علی علی.. من با زبان خاک چگونه بخوانمت؟ بالانشینِ عالمِ بالا، علی علی دنیای بی‌تو تودۀ خاکی‌‌ست بی‌خدا بعد از تو خاک بر سرِ دنیا، علی علی تنها، غریب، تنها، حتی میانِ ما حتی در این مراسمِ احیا، علی علی...
هنگام فلق که آن شبِ غاسق رفت خونین به هوای یارِ خود، عاشق رفت تقدیر چنین بود که اندر شب قدر قرآنِ خموش آمد و ناطق رفت... مرحوم
کجا ماتم واسه حیدر گرفتی؟ بساط غم با چشمِ تر گرفتی؟ به قربون دلِ پُر دردت آقا کجا قرآن به رویِ سر گرفتی؟
امشب که نمک به زخم دین بگذارند آتش به پرِ روح الامین بگذارند نان آور هرشبی، نیامد امشب طفلان سرِ بی شام زمین بگذارند ....... اسماء خدا را به صفاتش دادند از جلوه فاطمه به ذاتش دادند دلتنگ رخ فاطمه اش بود علی وقت سحر از غصه نجاتش دادند ..... در کوفه نبود مرد الّا حیدر یار همه بود و بود تنها حیدر تا بود نشد ولی پس از کرببلا از کوفه گرفت مزد خود را حیدر
شب شد و بین کوچه ها پرنده پر نمی زند کسی به غیر بی کسی حلقه به در نمی زند تو رفتی آه غمت به آتشم کشیده است در دل من روضه تو به جز شرر نمی زند بعد تو گریه میشود روزی دخترت پدر به شام گریه های من سپیده سر نمی زند خفته یتیم کوفه در کوچۀ انتظار تو نمی خورد نان و به جز حرف پدر نمی زند ز اشک هر شب تو هر درخت کوفه سبز  بود بدون تو شکوفه ای به برگ بر نمی زند تو رفتی و پس از تو ای سوخته دل آه کسی شعله به چاه کوفه از آتش در نمی زند تو رفتی و اهالی خرابه ها گریستند که بعد از این کسی دگر خرابه سر نمی زند
امشب ابوتراب نهان درتراب شد گلهای اشک دیده ی زینب گلاب شد مویی که شد سفید زهجران فاطمه آخرزتیغ کینه به خونش خضاب شد سی سال مرگ خود زخدا خواست بعداو آخردعای هرشبه اش مستجاب شد سی سال تا مغیره وقنفذ بکوچه دید دیوار کوچه برسر حیدر خراب شد سی سال طعنه از کس وناکس شنیدورفت ماندم چرا سلام علی بی جواب شد سی سال استخوان به گلو آب خوش نخورد آتش گرفت چاه و دل سنگ آب شد آتش گرفت ازشرر سینه ای که سوخت سی سال شمع سوخته ای شد، مذاب شد سی سال غم گذشت و بدست اجل ببین باز از دو دست فاتح خیبر طناب شد بعداز غریب کشتن تو وای کوفیان بهر غریب کشتنشان فتح باب شد رفت وخدا به داد دل زینبش رسد سی سال بعد دخترش اینجا کباب شد وقتی به کوفه دید سرنی سر حسین آه ازدمی که وارد بزم شراب شد این غم کجا بریم که درشهر تو علی سی سال بعد خارجی زاده خطاب شد خرما ونان تصدق طفلان تو دهند آقا جواب خوبی ولطفت عتاب شد کشتند هرچه داشت حسینت علی ببین کل حساب بی کسی تو حساب شد (ازآب هم مضایقه کردند کوفیان ) دریا به پیش دیده ی سقا سراب شد ماندم دوباره آخراین شعرازچه رو قافیه ختم ناله ی (بس کن رباب) شد
از چشم ستاره خواب را مي بردند یا نیمه‌شب آفتاب را می بردند؟ دور از چشم تمام مردم، حسنين تابوت ابوتراب را می بردند
خلاصه رفت علی و دوباره زینب ماند به آسمان حسینش ستاره زینب ماند گذشت آن شب تدفین گذشت آن جا که به اشکهای حسن در نظاره زینب ماند یتیم شد حسن و شد غریب تر ، اما برای تشت و غم بی شماره زینب ماند اگرچه فاطمه رفت و اگرچه حیدر رفت برای بوسه به رگ های پاره زینب ماند  نشست شمر و میامد دوان دوان خواهر همین که کرد برادر اشاره زینب ماند گرفت شعله به دامان دختری تنها بدون یافتن راه چاره زینب ماند علی کجاست ببیند که یکه و تنها میان حمله ی چندین سواره زینب ماند تنی به زیر قدمهای این و آن چون رفت کنار دختر بی گوشواره زینب ماند تمام دلخوشی زینبش سر نیزه خلاصه رفت حسین و دوباره زینب ماند
آنکه صوت خویش را تا عرش اعلی می‌رسانَد گاه با اشکش به گوش‌ چاه، نجوا می‌رسانَد بغض خود را نیمه‌های شب به سینه‌ می‌فشارد درد هایش را به دست صبح فردا می‌رساند در زمین خشک هم از جای پایش نخل رویَد چون بیابان را به پابوسی دریا می‌رساند آن قَدَر در بین نخلستان علی زحمت کشیده همچنان بر سفره‌هامان نان و خرما می‌رساند عشق ثابت کرد رزق بچه‌ی بی دست و پا را دور از چشم همه، هربار بابا می‌رساند پهلوان های قدیمی شاهد این اعتقادند مرتضی رزق زمین افتاده هارا می‌رساند تا زمین خوردیم، هر دفعه علی مارا بغل کرد زودتر از هر کسی مولا خودش را می‌رساند عشقِ مولا عاقبت او را به زهرا می‌رساند عشقِ زهرا عاقبت او را به مولا می‌رساند فاطمه تفسیری از "انا الیه راجعون" است ابن ملجم! ضربه ات او را به زهرا می‌رساند کوچه کوچه، کاسه کاسه، راه شیری یتیمان عشق، بر حیدر سلام الله علیها می‌رساند خواست دختر فرق غرق خون بابا را نبیند خواست پیش زینبش خود را به آرامی رساند . . مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم از روضه هایش دختر تو روضه را تا شام غم‌ها می‌رساند
مرتضی وقت سحر حالت دیگر دارد میخ در دست به دامان قلندر دارد کنج مسجد چه‌کسی خفته چه در سر دارد؟ باز هم کعبه بر آن شد که ترک بردارد آن که داده‌ست به رویش دوسه‌صد دل کعبه قبله یعنی که به حیدر شده مایل کعبه می‌رود پیش خدا فزت و ربّ الکعبه دخترش از غم بابا دل پرپر دارد عرش بی‌تاب قدومش چه مزین شده‌است دل هر طفل یتیمی پُرِ شیون شده‌است او سراپا همه رفتن همه رفتن شده‌است بعد سی سال که دلتنگی دلبر دارد شور دارد چقدر اشک روان مسجد آه با آه عجین‌ست اذان مسجد شیشه‌ی عطر شکسته‌ست میان مسجد صبحدم کوفه اگر بوی معطّر دارد خانه را تا به کجا یکسره برده‌ست علی عوض شیر ، غم آینه خورده‌ست علی زینبش را به ابوالفضل سپرده‌ست علی بنویسید که بابا غم دختر دارد خواهری گریه به شاهش بکند بر روی تل گریه‌ بر روز سیاهش بکند بر روی تل می‌شود خوب نگاهش بکند بر روی تل شمر اگر پا ز روی سینه‌ی او بردارد سیب سرخی چو رسیده به کمال افتاده‌ست از سر مرکب خود بی پر و بال افتاده‌ست به روی پیکر او شکل هلال افتاده‌ست نعل تازه چقدر میل به پیکر دارد
ای تیغ غمی به دل بود ، بردارش آه از غم محسن و در و مسمارش دنیا نگذاشت تا به دنیا آید خوب است به عقبی بروم دیدارش
دل تنگم و ای کاش سحر سر نزند جز مرگ کسی بیت مرا در نزند از من که گذشت کاش در کرببلا اینگونه کسی به فرق اکبر نزند
عمر علی چون آفتاب روی بام است ای استخوان در گلو کارم تمام است زهرا ز عرش آمد که بارم را ببندد الباقی عمرم سلام و والسلام است دنیای بی زهرا به یک ارزن نیرزد ارزانی کوفه اگر دنیا به کام است در خانه ی من قاتلم زحمت نبیند که از رحمت حیدر جهان دارالسلام است پیر جذامی بی غذا امشب نخوابد او ناتوان، بی خانمان و بی طعام است مرهم نمی خواهد سرم دردم دوا شد دیدار زهرا درد من را التیام است از آن شبی که فاطمه بار سفر بست نور دو عین من حسینم تشنه کام است
هرگز نمیرد آنکه حی لایموت است حیدر وجودش علّتِ اصل ثبوت است تابوت بر دوش جنابان جهان رفت دفن نمادین علی در آن زمان رفت فی الواقع آن واقع برای اهل دین بود مقصود از آن آینده ی اهل یقین بود تدفین او ایجاد کعبه در نجف بود تعیین قبله سمت او از هر طرف بود جبریل و میکاییل که ره را گشودند تابوت نه ، در حال حملِ کعبه بودند حیدر کلامش حرف نه ، اوج بیان بود صدیق اکبر در زمین و در زمان بود وقتی قسم خوردست هر کس که بمیرد در هر مکان هر مذهبی ، من را ببیند یعنی «الیه راجعون» دیدار با اوست رفته علی سوی علی ، از دوست تا دوست نقل است در بعضی کُتب حتی که دارند تابوت حیدر را به حیدر می سپارند صدها گواه دیگر از این دست داریم بر صحت این مدعا صحه گذاریم هرگز نمیرد آنکه حیّ لایموت است حیدر وجودش علّت اصلِ ثبوت است شاعر:
علی جمال خدا و جلال زهرا بود علی ولی خدا بود و وال زهرا بود علی نفس نفس زندگی فاطمه بود علی برای پریدن دو بال زهرا بود تنور فاطمه را گرم کرد عشق علی علی خمیره‌ی نان حلال زهرا بود نبود خلقت کامل کسی به جز زهرا دم از علی زدن اما کمال زهرا بود قرار بود که دائم دم از علی بزند علی رسالت زهرا و آل زهرا بود علی به سجده اگر رفت و شکر لله گفت تمام شکر علی در قبال زهرا بود علی نبود برای کسی به جز زهرا علی که مُلکْ و مَلِک بود مال زهرا بود علی و فاطمه بهر هم آفریده شدند و مادر و پدر عالم آفریده شدند سلام عرش بر امّ الکرم ، ابالایتام علی و فاطمه یا ذالجلال و الاکرام علیست پیکر اسلام و فاطمه صدرش صیام ، حیدر و زهراست لیلة القدرش ابالحسن که فقط بود یار ام حسن بدون فاطمه اش لم یکن له کفوا علی نماز فرادا نخواند با زهرا علی دمی تک و‌ تنها نماند با زهرا علی دلش شده تنگ ضریح فاطمه اش علی نشسته به بستر شبیه فاطمه اش چه بستری که هنوز عطر یار را دارد به خون نشستن هجده بهار را دارد آهای بستر دلخون بگو چه ها دیدی رد غلاف و رد تازیانه را دیدی نگفت خس خس سینه‌ش اسیر دود شده به تو نگفت چرا صورتش کبود شده چطور موی حسن زودتر سفید شده چطور محسن من پشت در شهید شده بیا برات بگویم چقدر پر دردم زمان غسل تنش به خدا که دق کردم برای غسل تنش سخت بود کار علی سیاه بود تنش مثل روزگار علی که هرچه شستمش آن زخم میخ بند نشد که بعد فاطمه کارم بگو بخند نشد نگفت پشت همان در چطور سوخته است چرا برای حسینش کفن ندوخته است بگو وصیت زهرا چه بود با زینب نگفت از سر و روی کبود با زینب نگفت زینبم آخر اسیر خواهد شد نگفت از غم گودال پیر خواهد شد نگفت داغ عروسم رباب را چه کند نگفت غصه‌ی بزم شراب را چه کند شاعر:
این کوفه به ابلیس ارادت دارد با مکر و فریب و حیله بیعت دارد یک روز علی و روز دیگر زینب این شهر به سر شکستن عادت دارد شاعر:
شُد نغمه های اصلیِ دین ، بِالحُسَین ها دین را خلاصه کرده همین ، بِالحُسَین ها کم کرده اند فاصله های زیاد را مابینِ آسمان و زمین ، بِالحُسَین ها جا داده اند از صدقه سرِ حسین ما را میانِ حِصنِ حَصین ، بِالحُسَین ها بخشیده می شویم زمانی که از سکوت تبدیل می شود به طنین ، بِالحُسَین ها شب های قدر می شود از هجمه ی نیاز دستانِ ما رکاب و ، نگین ، بِالحُسَین ها ما عاشقان حضرت ارباب بی سَریم ماییم و عاشقانه ترین ها بِالحُسَین ها با اینکه غرقِ معصیت و غرقِ ظلمتیم ما را بیا ببخش ، به این ، بِالحُسَین ها شاعر:
تبی افتاده پی در پی به جانِ مسجد کوفه امان از ناله هایِ بی امانِ مسجد کوفه دلِ گلدسته دارد لحظه لحظه میشود آشوب غم انگیز است از امشب اذانِ مسجد کوفه أمیرالمؤمنین می ایستد جانانه در محراب زمان می ایستد در آستانِ مسجد کوفه نماز صبح، دارد در وجودش سخت دلشوره کنارِ رکعت دوم میانِ مسجد کوفه علی(ع) با جان و دل ذکرِ رکوع آخر خود را قرائت کرد و بند آمد زبانِ مسجد کوفه تنِ محراب لرزید و به خون آغشته شد قبله مسافر شد امام ِ مهربانِ مسجد کوفه نمازش را شکست آن تیغِ لاکردار در سجده به شدّت داد ذاتش را نشانِ مسجد کوفه امان از زانوانِ ناتوانِ حیدر کرار امان از اشک هایِ آسمانِ مسجد کوفه به جایِ نغمهٔ "مولایَ یامولایْ" می پیچد نوایِ "وا علیا" در نهانِ مسجد کوفه به ارکانِ هدایت خورد در ماهِ خدا ضربت به این علت خدا شد روضه خوانِ مسجد کوفه! شاعر:
جمعه و ماه مبارک ، تو کجایی آقا ؟ کاش می شد که همین جمعه بیایی آقا جمعه ها می رسد و میگذرد اما حیف چشم بر روی تو نائل نشود اما حیف بی تو در این رمضان کار دلم لنگ شود بر سر سفره ی افطار دلم تنگ شود سیزده قرن گذشت و نشد از تو خبری کاش من لایق دیدار تو گردم سحری تو بیا بهر ظهور و فرجت کاری کن بهر احیای فرج نیز مرا یاری کن تو ببین ذکر و دعایم که به جایی نرسد با نگاه تو دل من به صفایی برسد نکند آرزویِ دیدن تو دیر شود با فِراقت به خدا عاشق تو پیر شود جمعه ای رفت و دلم باز به یارش نرسید وای بر چشم و دلی که به نگارش نرسید به نبی و به حسن ، هم به علی و زهرا حضرت عشق بیا و قدمی رنجه نما . به تن غرق به خون و به شهِ کرببلا جان به لب آمده ِای حضرت دلدار بیا @mortaza110shahmandi. ایتا
گذشت ماه خدا و دلم گرفته شراره زِ رفتنش دل عُشاق به غم نشسته دوباره چه جوشنی چه مُجیری چه لحظه های خدایی سحرگه و شب قدرش ، چه سوز و اشک و دعایی خوشا بحال دلی که همیشه غرق صفا بود به روزه و به نماز و به بندگیِ خدا بود سحر چه حال خوشی داشت دعا و ذکر و نمازش کنارِ سُفره ی افطار صفا و راز و نیازش فضای رحمت این ماه چه دلربا و جَلی بود میان محفل عُشاق لبم به ذکر علی بود گذشت ماه خدا و چرا نیامده آقا ؟ بگو چه چاره کنم من کجاست یوسف زهرا ؟ اگر چه وقت وداع و رسیده فصل جدایی دلم خوش است به مُحَرم برای اشک و گدایی اگر که ماه دعا رفت اگرچه دل به عزا شد دلم دوباره به یادِ حسین و کرب و بلا شد @mortaza110shahmandi. ایتا
ماه خدا ، خدا نگهدارت دارم به دل امید دیدارت یادم نمیره لطف بسیارت (خدانگهدار) تا کرده ای عَزم سفر اِی وای دل از فِراقت خونجگر اِی وای ای همدم وقت سحر اِی وای (خدانگهدار) اِغفِر لَنا ذُنوبَنا یا رب (۳) الهی العفو سی شب کنار سفره ات بودم مونس وقتِ سحرت بودم همپای ذکر و روضه ات بودم (الحمدلله) خوشا بحال اون که فهمیده درشب قدر لطف خدا دیده خدا گناهانشو بخشیده (خوشا بحالش) اِغفِر لَنا ذُنوبَنا یا رب (۳) الهی العفو از بار معصیت ببین خستم دل به امید کرمت بستم بر خوان رحمتِ تو بنشستم (ای ماه غفران) وقت وداع با تو چقدر سخته ولی دلم از همه بُگسَسته چونکه بسوی کربلا رفته (الحمدلله) اِغفر لَنا ذُنوبَنا یا رب (۳) الهی العفو اسم وداع اومد دلم خون شد هر دیده با این روضه گریون شد نرو که زینبِ تو محزون شد (حسینِ زهرا) صبری نما حسین کس و کارم رحمی نما به این دل زارم بوسه به حُلقومت بدهکارم (برادر من) حسین فاطمه حسین جانم (۳) حسینِ مظلوم @mortaza110shahmandi. ایتا
🤦🏻😭 (س) و (ع) -قنوت ................. دست قنوتم خشکِ خشک و غرق پینه حال دلم شب های سنگین مدینه دلتنگ زهرا می شوم، دست خودم نیست! از کودکی بیماری ام دارد زمینه نوبت گرفتم از مطب؛ دکتر حسینی! بلکه بگیرد سینه ام قدری سکینه دکتر به جای نسخه، مشهد کرد تجویز هر هشت ساعت یک «رضا» از عمق سینه از چشم هایش فاطمه می ریخت؛ گفتم: ای جان! مگر هست از حرم، بهتر گزینه!؟ بیمار بعدی داخل آمد، پا شدم من گفتم که دکترجان: چقدری شد هزینه!؟ لبخند زد گفت: «ای پسر من رو همین بس که مادرم زهرا، قنوتم رو ببینه!» قم المقدسه
سفره آخر جمع شد ، سائل ولی در خانه ماند جای لبهای من میخواره بر پیمانه ماند دست و پا کردی برای باده نوشان کاری و در دل من آرزوی خدمت میخانه ماند دانه خوردند و پریدند از کنار سفره ات یک کبوتر از کبوترهای تو بی دانه ماند نان مشهد خورده ام ، جز این نمی سازد به من این کبوتر جلد دستان تو شد در لانه ماند نان خورت هستم ، زکاتم را تقبل کن خودت این گدا چشمش به حاتم بخشی سالانه ماند پایم از باب الجوادت رد نشد ، اذنم بده چون گداهای سر کویت سرم بر شانه ماند نوکرت تا پشت در با پای عقلش راه رفت در حرم با پای دل زائر شد و دیوانه ماند گنبدت خورشید را گرم طواف خویش کرد هر کسی پیش نگاهت شمع شد پروانه ماند
نیست ما را جز در لطف تو امیدی ببخش ای که بر این سینه ها یک ماه تابیدی ببخش رفت تا یکسال دیگر باز مهمانت شوم جمع شد سفره اگر خوبی بدی دیدی ببخش ما پشیمانیم جان فاطمه ما را ببین این شب آخر اگر ما را نبخشیدی، ببخش فطر ما خوشنودی پیغمبر و لبخند توست مرحمت فرما و‌ ما را این شب عیدی ببخش از رخت شرمنده ایم این روزها یابن الحسن پای هر عصیان ما چون ابر باریدی ببخش شاعر :
🖤😭 ............. «کربلا را تو مپندار که شهری ست فقط» ۱ کربلا را تو مپندار عطش در لب شطّ کربلا را تو مپندار فقط روضه و اشک کربلا را تو مپندار شکست و ذلّت کربلا نقطه ی آغاز مسلمانی بود بنویسید سرِ نیزه نشین را سر خط! کربلا نقطه ی پایان دورویی ها بود کربلا نورِ خدا بود میان ظلمت این حسین است که اسلام به او تکیه زده پرچم اوست که بالاست هنوز از غیرت او همان احمدِ مختار، همان قرآن بود که سر نیزه نمی گفت مگر از رحمت او علی بود و به دنبال عدالت می رفت کربلا: اشکِ غدیر است! امان از غفلت؟! او حسن بود و پی صلح برادر آمد بارها داد به صد شکل به دشمن مهلت بر سر دست گرفت آیه ی والفجرش را تا نگویند نیاورد برامان آیت! اکبرش را که امامِ پس از او بود شکست وحدتی بود در آنجا که نگو... از کثرت مرگ، شیرین تر از این...! «هم بخوری» با نیزه کِش بیایی چو عسل در بغل مولایت!؟ سپرِ جان عمو شد پسر شیر حسن او گرفت از همه ی مدعیانش سبقت ساقی اش درس وفا داد به عالَم آن روز آب را دید و گذشت از لب دریا راحت تا بگیرد سر خود را بشریّت بالا از سر اسب، زمین خورد چنان... با صورت دل سجاد هزار آینه شد در خیمه سجده اش نور شد و نور، سرآغازِ لغت باقر افتاد به خاک و سفری داشت به عرش تا به روی همه در وا بکند از حکمت آتش افتاد به دامان سه ساله، اما خورد سیلی و نشد ثانیه ای بی عفت زینب آمد که بگوید همهْ زیبایی بود کربلا، قصه ی عشق است! ندارد غایت کربلا قطعه ای از باغِ بهشتِ ابدی ست که به اندازه ی قلبِ همه دارد وسعت از علی دور شدیم و به خدا مشکوکیم از بصیرت تُهی و پُر شده ایم از شهوت کشته شد خون خدا تا که نمیرد ایمان جنگ ما بود ولی بر سر پست و قدرت!؟ درد اصحاب، فقط دین خدا بود و خدا ما ‌عطش داشته ایم آه... به مسئولیّت می توان بود حسینی و شهادت طلبید می توان بود یزیدی و شد از ننگ، سقط می توان بود حبیب، آینه ی کبر شکست می توان بود عُمَر، با همه گفت از بیعت من حسینی نسبم از هیجان لبریزم خانه ی اول من بوده و باشد هیئت تا به لب داشته باشم بِحسینٍ بِحسینْ سر قبرم بگذارید به کامم، تربت این حسین است که خونش به رگ ما جاری ست این حسین است که سر داد ولی با عزت نشد ای دل، سر خود را ببُریم! وای به ما هر چه گفتیم از اندیشه ی او... بود غلط «کربلا منتظر ماست بیا تا برویم» ۲ غافل از قافله ایم! آه و دریغ از حسرت! حُر که بود و چه شد آزادترین شد به جهان!؟ هیچ...! تنها به خودش داد فقط یک فرصت وقت، تنگ است! کمی مانده که زینب برسد آه... این بار بیا جان بگذاریم وسط قم المقدسه ............................................‌....... ۱. از نوشته های معروف شهید مرتضی آوینی ۲. از نوحه های معروف حاج صادق آهنگران در هشت سال دفاع مقدس
من با چه رویی امشب ، از حاجتم بگویم باید به جای حاجت ، از غفلتم بگویم خیلی گناه کردم ، عمرم به باد رفته باید که سر به زیر از ، معصیتم بگویم در جَلوَتَم چه خوبم ، اما حقیقت این نیست باید من از گناهِ ، در خلوتم بگویم آخر تن مرا هم ، در قبر می گذارند اَبکی لضیق لَحدی ، از وحشتم بگویم؟ در گوشه ای نشستم ، درد دلم زیاد است محتاج یک نگاه و ، یک فرصتم ، بگویم ؟ آقا چه شد زیارت ، تا کی فراق و دوری تا کی بریزم اشک و ، از حسرتم بگویم دلتنگ و بی‌قرارم ، کرببلایی ام کن تا که برای مردم ، از جنّتم بگویم در گوشه ی خرابه ، دختر سه ساله ای گفت بابا بیا برایت ، از غربتم بگویم زجر آمد و به رویم ، سیلیِ محکمی زد اصلا بیا برایت ، از صورتم بگویم
سفره را جمع نکن، باز گدا پشت در است باز کن در به رویم، آبرویم در خطر است رحم کن، آتش هجران جگرم را سوزاند چونکه اسمم پس از این رهگذر دربدر است همه رفتند و من بی سر و پا جاماندم آنکه آلوده و بی کس شده این یک نفر است آشناها چقدر بر سر من داد زدند آنقدر بنده ی تو وقت گناهان قدر است دست خالی مرا هیچ رفیقی نگرفت خرج بیچارگی ام گردن این چشم تر است کمکم کن که زمین خوردن من نزدیک است آنچه که وزر و وبالم شده این زخم پر است باز ذکرم شده امشب بعلیِِ بعلی چکنم! هر قسمی غیر علی جان ضرر است چون که مهمان شب اول قبرم حسن است عفوت از آنچه که فکرش بکنم بیشتر است می رسد وقت سحر، عطر و بوی کرببلا هر نسیمی که می آید طرفم خوش خبر است من فدای غم چشمان اباعبدالله که مویش دورِ دو دست عدوی خیره سر است مادری کاسه ی آبی ته گودال آورد آه! چشمش به لب خاکی و خشک پسر است گفت اگرچه ز در خانه لگد خوردم من چکمه ی قاتل تو باعث درد کمر است