eitaa logo
روایتگری شهدا
23.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰مقام معظم رهبری : ✍ این شهیدی که شما از یاد او و فداکاری او و او در میدان به هیجان می‌آیید، در داخل خانوادگی چه‌جوری میکرده، در محیط عادی چه‌جوری میکرده؛ اینها خیلی مهم است. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 حقیقت او زنده است... 🔸درست است که جسم شهید از بین رفته، ولی حقیقت او زنده است، 🔸خاصیت دارد، کار می‌کند، بازخواست می‌کند، محاسبه می‌کند، 🔸مردم با یک موجود زنده ارتباط دارند. شهدا الگو هستند و مانند خط‌کش، معیار درست زیستن را به ما می‌آموزند. #ایمان_به_غیب #شهادت #شهدا #معرفت #زندگی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⏺«» 🌼۲۷_صحیفه_سجادیه 💎 💧۲۷ 🍎 🔰...💥،هر💥 از اهل تو که با آنان(دشمنان)نبرد کند و هر💥 از پیروان سنّت تو که با آنان(دشمنان)💥 نماید تا تو برترى یابد و تو نیرومندتر شود و دوستانت افزون گردد...و اگر💥 او را به💥 پایان دادى و🌷 را او ساختى،🌷 را زان پس قرار ده که دشمنت را‏کن ساخته و آنان را به💥 و تعب افکنده و پس از آنکه اطراف مرزهاى مسلمانان💥 یافته و دشمنت هزیمت کرده باشد...🍁 🌱وَ كان مِن دعائِه عليه‏السَّلام لِأهلِ الثُّغُور 🍏...اَللَّهُمَّ وَ اَيُّما غازٍ غَزاهُمْ مِنْ اَهْلِ مِلَّتِكَ اَوْ مُجاهِدٍ جاهَدَهُمْ مِنْ اَتْباعِ سُنَّتِكَ لِيَكُونَ دينُكَ الْاَعْلى‏ وَحِزْبُكَ‏الْاَقْوى‏ وَحَظُّكَ‏الْاَوْفى‏...فَاِنْ خَتَمْتَ لَهُ بِالسَّعادَةِ وَ قَضَيْتَ لَهُ بِالشَّهادَةِ فَبَعْدَ اَنْ يَجْتاحَ عَدُوَّكَ بِالْقَتْلِ وَ بَعْدَ اَنْ يَجْهَدَ بِهِمُ الْاَسْرُ وَ بَعْدَ اَنْ تَاْمَنَ اَطْرافُ الْمُسْلِمينَ وَ بَعْدَ اَنْ يُوَلِّىَ عَدُوُّكَ مُدْبِرينَ...🍁 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🌱 🌺@shahidabad313 🌱 🌺@pmsh313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☀️صحیفه_سجادیه http://eitaa.com/joinchat/634454032Cf84d46df90
💚زیارت با ماشین داغون ❤️ ✨ 🍃 ✔️راوی: یک از دوستان🕌 💢شخصيت🌷 براي من بسيار بود. با او كسي را نمي كرد. ⚘@pmsh313 🌼در ايامي كه با هم در🕌 (علیهماالسلام) فعاليت داشتيم،بهترين روزهاي ما رقم خورد،يادم هست يك وقتي كار تمام شد 🌷 گفت: بچه ها حالش رو داريد بريم☀️؟ ⚘@pmsh313 💢گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم،🌷 گفت: من مي رم بابام رو مي يارم،بعد با هم بريم ☀️ (علیه السلام). 💢گفتيم: باشه، ما هستيم،🌷 رفت و ما منتظر شديم تا با پدرش برگردد. بعضي از بچه ها كه🌷 را نمي شناختند، فكر مي كردند يك مدل بالا و... 🌷@shahidabad313 💢چند دقيقه بعد يك استيشن درب داغون جلوي🕌 ايستاد. فكر كنم تنها جاي سالم اين موتورش بود كه كار مي كرد و راه مي رفت. 💢نه بدنه داشت، نه صندلي درست و حسابي و... از همه بدتر اينكه نداشت. يعني لامپ هاي كار نميكرد! ⚘@pmsh313 📍 با ديدن خيلي خنديدند. هر كسي را مي ديد مي گفت: اينكه تا سر هم نمي تونه بره، چه برسه به. 📍اما با آن شرايط حركت كرديم. بچه ها چند آورده بودند. ما در طي مسير از#چراغ_قوه استفاده مي كرديم. 💎وقتي هم مي خواستيم بزنيم، را بيرون مي گرفتيم و به سمت#راهنما مي زديم. ⚘@pmsh313 💥خلاصه اينكه آن شب خيلي خنديديم.☀️ عجيبي شد و اين براي مدت ها شده بود.بعضي بچه ها مي كردند و مي گفتند: مي خواهيم براي،🌷 را بگيريم و... 🌴چند روز بعد هم پدر🌷 آن استيشن را كه براي كار استفاده مي كرد و يك خريد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚همه زندگی پول نیست❤️ 🍃 (۱)✨ 💢شهريور 1390 بود. توي🕌 نشسته بوديم و با🌷 و#صحبت مي كرديم. ⚘@pmsh313 🍂 سر ادامه ي و و بود. مي دانستند من طلبه ي حوزه ي علميه هستم و از من سؤال مي كردند.آخر بحث گفتم: آقا 🌷 شما توي همان مشغول هستي؟ 🌷@shahidabad313 🌴 معني داري به چهره ي من انداخت و بعد از كمي مكث گفت: مي خوام بيام بيرون! گفتم: چرا؟ شما تازه توي جا افتادي، چند وقته اونجا كار مي كني و همه قبولت دارن. 🌴گفت: مي دونم. الان من اينقدر به من داره كه بيشتر كارهاي بانكي را به من واگذار كرده. اما... ⚘@pmsh313 🌴سرش رو بالا آورد و ادامه داد: احساس مي كنم من داره اين طوري مي شه. من از بچگي كردم و همه شغلي رو هم كردم. همه كاري رو بلدم و مي تونم در بيارم. اما همه ي نيست. دارم خودم رو ادامه بدم. 💢نگاهي به صورت🌷 انداختم و گفتم: تا جايي كه يادم هست، شما تمام نشده و نگرفتي. 🌷 پريد تو حرف من و گفت: دارم تو #دکتر_حسابي غيرحضوري مي خوانم. چند واحد از سال آخر مانده بود كه به زودي مي گيرم. ⚘@pmsh313 💢خيلي خوشحال شدم و گفتم:🌼، خيلي خوبه، خب برو دنبال . برو كن. مثل خيلي بچه هاي ديگه. 🌷@shahidabad313 🌷 گفت: اين كه اومدم با شما كنم به خاطر همين ادامه تحصيله، حقيقتش من نمي خوام برم به چند علت. ⚘@pmsh313 🍀اولاً مگه ما چقدر و و مي خوايم. اين همه داريم، پس بهتره يه درسي رو بخونم كه هم به من بخوره هم به جامعه. 🍀در ثاني اگر ما و نداشته باشيم، مي تونيم از وارد كنيم. اما اگه امثال🌷 نداشته باشيم، بايد چي كار كنيم. تا آخر حرف🌷 را خواندم. او خيلي جدي تصميم گرفته بود وارد شود. براي همين با من مي كرد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚زندگي لذت بخش در كنار مولا علی(ع) ❤️ ✨ 🍃 👈در حكايات تاريخي بارها خوانده ام كه در شهر براي طلبه هاي همواره با و سختي ها همراه است. 🌷@shahidabad313 📍برخي ها معتقد بودند كه اگر كسي مي خواهد همنشيني با مولاي متقيان(علیه اسلام) داشته باشد بايد اين سختي ها را كند. 🌷 نيز از اين مستثنا نبود. وقتي به رفت، حدود يک سال و نيم آنجا ماند. 1392 و بود كه به بازگشت. مدتي پيش ما بود و از حال و هواي مي گفت. 💎همان ايام يک شب توي🕌 او را ديدم. مشغول صحبت شديم.🌷 ماجراي اقامتش را براي ما اينگونه تعريف کرد: من وقتي وارد شدم نه آن چنان پولي داشتم و نه كسي را مي شناختم كمي زندگي براي من سخت بود. 🌷@shahidabad313 🍂دوست من فقط توانست برنامه ي حضور من را در هماهنگ كند. روز اول پاي برخي رفتم. را در خواندم و آمدم بيرون.كمي در خيابان هاي $نجف دور زدم. كسي آشنا نبود. برگشتم و حوالي ، جايي كه براي مردم پهن شده بود، خوابيدم! ⚘@pmsh313 📍روز بعد كمي خريدم و غذاي آن روز من همين شد. پاي رفتم و توانستم چند پيدا كنم. 📍 ديگر من اين بود كه هنوز به خوبي تسلط به نداشتم. بايد بيشتر مي كردم تا اين مشكلات را برطرف كنم.چند روز كار من اين بود كه يا بيسكويت مي خوردم و در كلاس هاي حاضر مي شدم. 🌷@shahidabad313 📍شب ها را نيز در محوطه ي اطراف مي خوابيدم. حتي يك بار در يكي از كوچه هاي روي خوابيدم! 🍂سختي ها و خيلي به من فشار مي آورد. اما زندگي در كنار مولا بسيار لذت بخش بود. كم كم من براي خريد هم تمام شد! حتي يك روز كمي پيدا كردم و داخل ليوان زدم و خوردم. 🌷@shahidabad313 🌴 بيشتر به من فشار آورد. نمي دانستم چه كنم. تا اينكه يك بار وارد مولاي متقيان شدم و گفتم: آقا جان من براي تكميل خودم به محضر شما آمدم، اميدوارم در كنار شما را داشته باشم. ان شاءالله آنطور كه خودتان مي دانيد من نيز برطرف شود. 🌴مدتي نگذشت كه با لطف خدا يكي از مسئولان را، كه از متوليان يک مؤسسه ي اسلامي در بود، ديدم.ايشان وقتي فهميد من از بسيجيان بودم خيلي به من كرد. بعد هم يك بزرگ و قديمي در اختيار من قرار داد. 🌷@shahidabad313 🍂شرايط يكباره براي من شد. بعد هم به عنوان در حوزه ي پذيرفته شدم. همه ي اينها چيزي نبود جز خود آقا (علیه السلام). 📍هرچند خانه اي كه در اختيار من بود، قديمي و بزرگ بود، من هم در آنجا تنها بودم.خيلي ها جرئت نمي كردند در اين خانه ي تاريك و قديمي كنند، اما براي من كه جايي نداشتم و شب هاي بسياري در و خوابيده بودم محل خوبي بود... 🌷@shahidabad313 🌷 حدود دو ماه پيش ما در بود. يادم هست روزهاي آخر خيلي دلش براي تنگ شده بود. انگار او را از بيرون كرده اند. كارهايش را انجام داد و بعد از، آماده ي بازگشت به شد. 💥بعد از آن به قدري به وابسته شد كه مي گفت: وقتي به مي روم، نمي توانم زياد بمانم و سريع بر مي گردم . 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚زندگی در نجف را دوست داشت❤️ 🍃 ✨ 👈مي گفت: آدمي كه💥 شده نمي تواند جاي ديگري برود. شما نمي دانيد در چه لذتي دارد. 🌷@shahidabad313 🌷 آنچنان از در💥 مي گفت كه ما مي كرديم در بهترين هتل ها دارد! 🌴اما لذتي كه به آن اشاره مي كرد چيز ديگري بود.🌷 آن چنان غرق در معنويات💥 شده بود كه نمي توانست چند روز در را تحمل كند.در مدتي كه بود در🕌 و پايگاه حضور مي يافت.هنگام حضور در احساس راحتي نميكرد! 🌷@shahidabad313 🌴يك بار پرسيدم از چيزي ناراحتي!؟ چرا اينقدر گرفته اي؟گفت: خيلي از وضعيت خانم ها توي ناراحتم. وقتي آدم توي راه ميره، نمي تونه سرش رو بالا بگيره.بعد گفت: يه💥 آدم رو خيلي عقب مي اندازه. اما در اين مسائل نيست. شرايط براي خيلي مهياست. ⚘@pmsh313 🌷 را كه مي ديدم، ياد بسيجي هاي مي افتادم. آنها هم وقتي از بر مي گشتند، علاقه اي به ماندن در نداشتند. مي خواستند دوباره به برگردند.البته تفاوت زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نيست! 🌷@shahidabad313 🍂خوب به ياد دارم از زماني که🌷 در💥 ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي مي كرد.شروع كرده بود برخي رياضت هاي را انجام مي داد. بود كه كارهاي نيز انجام ندهد. 📍وقتي در ساکن بود، بيشتر شب هاي با ما تماس مي گرفت.اما در ماه هاي آخر خيلي تماسش را کم کرد. عقيده ي من اين است که ايشان مي خواست خود را از جدا کند.شماره خود را هم عوض کرد. مي خواست دلبستگي به نداشته باشد. 🌷@shahidabad313 📍مي گفت شماره را عوض کردم که تماس نگيرند.مي خواهم از حال و هواي اينجا خارج نشوم. خواهرش مي گفت:🌷 براي اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نمي گفت در💥 سختي کشيده، هميشه طوري براي ما از اوضاعش تعريف مي کرد که انگار هيچ مشکلي ندارد.فقط از حضور در و آنجا مي گفت. مي كرد كه روزي همه با هم به برويم. ⚘@pmsh313 🍂يک بار در از ما پرسيد: چطور بايد درست کنم؟ ما هم يادش داديم. طوري به ما نشان داد که آنجا خيلي راحت است، فقط مانده كه براي دوستان طلبه اش درست كند. 🌷@shahidabad313 🍂شرايطش را به گونه اي توضيح مي داد که ما راحت باشد.هميشه اوضاع خواندن و طلبگي اش را در#آرام توصيف مي کرد.وقتي به مي آمد، آن قدر دلش براي💥 تنگ مي شد و براي بازگشت لحظه شماري مي کرد كه مي كرديم. فکر هم نمي کرديم آنجا شرايط سختي داشته باشد. 🌷 آن قدر زندگي در💥 را دوست داشت كه مي گفت: بياييد همه برويم آنجا کنيم. آنجا به آدم واقعي مي دهد. مي گفت در يک جور ديگر مي شود. 🌷@shahidabad313 ⏺بعضي وقت ها مي زد مي گفت هستم، گوشي را نگه مي داشت تا به (علیه اسلام) بدهيم.او طوري با ما مي زد که دلواپسي هاي ما برطرف و خيالمان مي شد. 💎اصلاً فکر نمي کرديم شرايط🌷 به گونه اي باشد كه بكشد مي کردم🌷 چند سال ديگر مي آيد و ما با يک با مواجه مي شويم، با همان و هميشگي اش. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚طلبه لوله کش،با حالات معنوی❤️ ✨ 🍃 🍏راوی؛محمد حسین طاهری 👈مؤسسه اي در💥 بود به نام كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. من با اينكه متولد💥 بودم اما💥 شده و در اين مؤسسه كار مي كردم. 🌷@shahidabad313 🌴اولين بار🌷 را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار و و بود. 🍂او در مؤسسه كار مي كرد و همان جا و مي كرد. بود و در#درس مي خواند. 🌷@shahidabad313 💎من ماشين داشتم. يك روز پنجشنبه راهي💥 بودم كه🌷 گفت: داري مي ري🌷؟گفتم: آره، من هر با چند تا از رفيق ها مي ريم، راستي جا داريم، تو نمي خواي بياي؟گفت: جدي ميگي؟ من داشتم بتونم هر برم💥. ⚘@pmsh313 💎ساعتي بعد با هم راهي شديم. ما توي راه با مي گفتيم و مي خنديديم، مي كرديم، سربه سر هم مي گذاشتيم اما🌷#ساكت بود.بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم براي💥 ميريم. بسه، اين قدر نكنيد. 🌷@shahidabad313 🌱او مي گفت، اما ما گوش نمي كرديم.براي همين رويش را از ما برگرداند و بيرون جاده را مي كرد. به💥 كه رسيديم، ما با هم به رفتيم.اما 🌷 مي گفت: اينجا جاي دسته جمعي نيست. هركي بايد تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نمي گذاشتيم و كار خودمان را مي كرديم! ⚘@pmsh313 🌴در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. مي کرديم و مي خنديديم.🌷 مي گفت: من ديگر با شما نمي آيم، شما قدر 💥 (علیه اسلام) آن هم را نمي دانيد.اما دوباره هفته ي بعد كه به مي رسيد از من مي پرسيد؟ كي مي ري💥؟ 🌷@shahidabad313 🌷 گذرنامه ي معتبر نداشت، براي همين، تنها رفتن برايش بود. دوباره با ما مي آمد و برمي گشت.اما بعد از چند هفته ي ديگر به هاي ما توجهي نداشت. او براي خودش مشغول و بود. 🌲توي💥 هم از ما جدا مي شد. خودش بود و 💥 (علیه السلام). بعد هم سرساعتي كه معين مي كرديم مي آمد كنار ماشين. روزهاي خوبي بود.🌷#غير_مستقيم خيلي چيزها به ما داد. 🌷@shahidabad313 ⏺يادم هست🌷 خيلي آدم و بود. در آن ايام با دوچرخه از محل مؤسسه به ي علميه مي رفت. براي همين از او ايراد گرفته بودند. مي گفت: براي من مهم نيست كه چه مي گويند. مهم خواندن و حضور در كنار💥 (علیه السلام) است. 🍂مدتي كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابي مشغول شد. عصرها هم براي مردم مستحق به صورت#كار مي كرد.به من گفت: مي خوام#ياد بگيرم! خيلي از اين مردم به آب احتياج دارند و ندارند. 🌷@shahidabad313 🍂رفت پيش يكي از دوستان و كار هاي جديد با را ياد گرفت.آنچه را كه براي احتياج بود از تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه ي! ⚘@pmsh313 🐟يادم هست ديگر شهريه ي طلبگي نمي گرفت. او زاهدانه اي را آغاز كرده بود.يک بار از او پرسيدم: تو كه نمي گيري، براي كار هم نمي گيري، پس براي چه مي كني؟گفت: بيشتر روزهاي خودم را با و مي گذرانم! 💥با اين حال، روزبه روز او بهتر مي شد. از آن طلبه هايي بود كه به فكر و عمل به هستند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚وابستگی به نجف❤️ 👈ايام حضور🌷 در☀️ به چند دوره تقسيم مي شود. حالات و احوال او در اين سه سال حضور او بسيار متفاوت است. زماني تلاش داشت تا يك در كنار پيدا كند و درآمد داشته باشد.كار برايش مهيا شد، بعد از مدتي ثابت با حقوق مشخص را رها كرد و به دنبال انجام براي مردم و به رضاي پروردگار بود. 🌷@shahidabad313 🌷 كم كم به حضور در☀️ و در كنار☀️(علیه السلام) بسيار وابسته شد. وقتي به بر مي گشت، نمي توانست را كند. انگار گمگشته اي داشت كه مي خواست سريع به او برسد.ديگر در مثل يك بود. ⚘@pmsh313 ♨️حتي حضور در🕌 و بين بچه ها و رفقاي قديمي او را سير نمي كرد.اين را وقتي بيشتر حس كردم كه مي گفت: حتي وقتي به☀️ مي روم و از حضور در آنجا مي برم، دلم براي☀️ تنگ مي شود.مي خواهم زودتر به كنار(علیه السلام) برگردم. 🌷@shahidabad313 🔹️اين را از مطالعاتي كه داشت می توانستم بفهمم.🌷 در ابتدا براي خواندن كتاب هاي به سراغ آثار مقدماتي رفت. آداب الطلاب آقاي را مي خواند و... ⚘@pmsh313 🔹️رفته رفته به سراغ آثار بزرگان رفت. با مطالعه ي آثار و زندگي اين اشخاص، روزبه روز او تغيير مي كرد. 🔹️من ديده بودم كه رفاقت هاي🌷 كم شده بود! بر خلاف اوايل حضور در☀️، ديگر كم حرف شده بود. او با بسياري از دوستان در حد يك شده بود. 🌷@shahidabad313 💎به🕌مسجد هندي ها داشت. اين🕌 توسط☀️ و به حالتي برقرار بود. براي همين بيشتر مواقع در اين🕌#نماز مي خواند.خلوت هاي داشت.☀️ و برخي و را هيچ گاه نمي كرد. ⚘@pmsh313 💎اين اواخر به مرحوم(ره) خاصي پيدا كرده بود. ايشان را مي خواند و به اين#عمل مي كرد.يادم هست كه مي گفت:(ره) عجيب به☀️#وابسته بود.زماني كه ايشان در#بستري بود مي گفت مرا به☀️ ببريد من مي شود. 🌷@shahidabad313 🌷 اين جملات را مي خواند و مي گفت: من هم خيلي به اينجا شده ام،☀️ همه ي ما را گرفته است، هيچ مكاني جاي☀️ را براي من نمي گيرد. 💥اين سال آخر هر روز يك⏲ را به مي رفت.نمي دانم در اين يك⏲ چه مي كرد، اما هر چه بود براي او ايجاد مي كرد. اين را هم از خودش(ره)و(ره) فراگرفته بود. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⭕️معرفی ♦️ ؛ شامل سه کتاب برگزیده‌ای است که در خصوص عوالم پس از مرگ با شما سخن می گویند. 🔸 مهم ترین دارایی مادی انسان قلمداد می شود و همواره این سوال با او همراه است که وقتی این زندگی تمام شود، سرنوشتش چه خواهد شد؟ آیا باید همه چیز را بگذارد و برود؟ به کجا می رود؟ نابودی در انتظارش است یا سرنوشتی که متدینان به آن معتقدند؟ 🔹یکی از راه هایی که بشر توانسته به وسیله آن حدس هایی درباره عالم پس از مرگ بزند، مشاهداتی است که برخی افراد در دقایق کوتاهی که روح از بدن آن ها جدا شده، روایت کرده اند و به معروف شده است. 1⃣ سه دقیقه در قیامت 2⃣ آن‌سوی مرگ 3⃣ سیاحت غرب 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚مسائل معنوی❤️ ✨ ۲🍃 ✔️راوی:از دوستان شهید 👈خانه اي وسيع و قديمي در☀️ به🌷 سپرده شده بود تا از آن نگهداري کند.او در يکي از اتاق هاي کوچک و محقر آن داشت.بيشتر وقتش را در🏠 به و📚 اختصاص داده بود.او از صاحب🏡 اجازه گرفته بود تا زائران تهي دستي که پولي ندارند را به آن🏕 بياورد و در آنجا به آن ها دهد. 🌷@shahidabad313 ♦️براي زائران غذا درست مي کرد. در بيشتر کارها کمک حالشان بود. اگر زائري هم نبود، به تهي دستان اطراف🏠#سکونت مي داد و در هيچ حالي از کمک دادن دريغ نمي کرد.آن🏚 حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شايد هر کسي جرئت نمي کرد در آن کند. ⚘@pmsh313 💥بعد از🌷 آن را به طلبه ي ديگري سپردند، اما آن نتوانست با و آن🏚 کنار بيايد! که نزديک مي شد🌷 اتاق ها را به و مي داد و خودش يک گوشه مي خوابيد.گاهي پتوي خودش را هم به آنها مي بخشيد. او کرده بود که بدون بالش و لوازم گرمايشي بخوابد. 🌷@shahidabad313 ☘يک بار شده بود خودش در در راهروي🏠 خوابيد اما اتاق را که گرم بود در اختيار زائران راهپيمايي قرار داد.او در اين مدت با نابينايي آشنا شده بود و کمک هاي زيادي به او کرده بود. حتي آن نابينا را براي به☀️ هم برده بود. ⚘@pmsh313 🌷 زماني كه مشغول كارهاي عرفاني و و شده بود، كمتر با ديگران مي زد.اين هم از توصيه هاي بزرگان است كه انسان در ابتداي راه را بر هر كاري مقدم بدارد. 🌷@shahidabad313 🌷 مي دانست بسياري از معاشرت ها تأثير منفي در#انسان دارد، لذا خود را با بيشتر در حد يك پايين آورده بود.اين اواخر بسيار شده بود. يعني خيلي از را مي كرد.از طرفي تا آنجا كه امكان داشت در راه خدا مي كشيد.هر زائري كه به☀️ مي آمد، به خانه ي خودش مي برد و از آنها پذيرايي مي كرد. 🌱هيچ وقت دوست نداشت كه ديگران كنند كه آدم خوبي است. اين سال آخر روزه داري و ديگر مراقبت هاي را بيشتر كرده بود.تا اينكه ماجراي پيش آمد،🌷 آنجا بود كه از خود بيرون آمد.او به قول خودش بود شجاعتش را هم قبلاً اثبات كرد. حالا هم ايجاد شده بود. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚طهارت درونی❤️ ✨ 🍃 ✔️راوی: سید روح الله میر صانع 👈از بالاترين ويژگي هاي🌷 كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يك شبه طي كند او بود. ♦️بر خلاف بسياري از انسان ها كه و يكساني ندارند،🌷 بسيار پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاكي بود.حرفش را مي زد و اگر اشكالي در كار خودش مي ديد، سعي در برطرف نمودن آن داشت. 🔹️يادم هست اواخر سال 1390 آمد و در حوزه ي☀️ مشغول شد.بعد از مدتي كار پيدا كرد و ديگر از استفاده نكرد. آن اوايل به🌷 گفتم: نمي خواي بگيري؟ مي خنديد و مي ً گفت: نه، فعلاً بايد به و برسم. 🔹️سال بعد وقتي درباره ي و با او مي كردم، كردم بدش نمي آيد كه بگيرد. چند نفر از طلبه هاي با🌷#متأهل شده بودند و ظاهراً در🌷 تأثير گذاشته بودند. 🍂يك بار سر شوخي را باز كرد و بعد هم گفت: اگر يه وقت مورد خوبي براي من پيدا كردي، من حرفي براي ندارم.از اين چند روزي گذشت. يك بار به ديدنم آمد و گفت: مي خواهم براي پياده روي به بروم و مسير طولاني تا را با پاي طي كنم. 🍂با توجه به اينكه كارت او هنوز هماهنگ نشده بود با اين كار مخالفت كردم اما🌷 تصميم خودش را گرفته بود.آن روز متوجه شدم كه💥🌷 به صورت خاصي شده، فكر مي كنم حالت داشت. او را ديدم اما چيزي نگفتم. 🌷 به رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: امروز رسيديم به☀️، هستي بيام؟گفتم: با كمال ميل، بفرماييد. 🌷 به ما آمد و كمي كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد،با هم شروع به كرديم.🌷 از به و پياده روي تا☀️ تعريف مي كرد،اما من به🌷 بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود! 🔮صحبت هاي🌷 را قطع كردم و گفتم: اين براي چيه؟ خيلي وقته كه مي بينم. سوخته؟نمي خواست جواب بده و موضوع را عوض مي كرد. اما من همچنان مي كردم.بالاخره توانستم از زير او حرف بكشم! ⭐مدتي قبل در يكي از شب ها خيلي شده بود.مي گفت كه با به سراغ من آمده بود.من هم چاره اي كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم! 🍁من به🌷#نگاه مي كردم. درد دنيايي باعث شد كه🌷 از دور شود. را به جان خريد تا#آتش_جهنم نشود. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊