#شریعتی، علی🌷
(۱۳۵۶_۱۳۱۲ه.ش)
بیدارگر و اندیشمند اسلامی
✅ در روستای مزینان از توابع #سبزوار به دنیا آمد. پدرش #محمدتقی_شریعتی، که شخصیتی #عالم و فعال در امور دینی و سیاسی بود، او را با خود به #مشهد برد.
✅ #علی در این شهر به #مدرسه رفت و پس از دبیرستان با ورود به دانش سرای مقدماتی، #آموزگار شد. #شریعتی، جدا از هرگونه تحصیل رسمی، #استعداد و جوششِ #خاصی داشت که سبب شد بعدها به یکی از شخصیت های #موثر در پیدایشِ #انقلاب_اسلامی_ایران تبدیل شود.
✅ او پس از گرفتن #لیسانس در مشهد، با استفاده از بورس تحصیلی به #فرانسه رفت و در #دانشگاه_سوربن در رشته ی #جامعه_شناسی_و_تاریخ_ادیان تحصیل کرد؛
✅ او با #مطالعه ی بسیار و آشنایی با چهره های برجسته ی جهانِ علم و #سیاست و نیز مرتبط شدن با مبارزانی از #الجزایر و دیگر کشورهای #استعمارزده، تجربه های تازه ای کسب کرد و به #ایران بازگشت. امّا به محض ورود، به خاطر سابقه ی مبارزاتش در خارج، #دستگیر و زندانی شد.
✅ پس از #آزادی چندی معلّم مدارس مشهد گردید ولی به زودی استاد دانشکده ی ادبیات مشهد شد و خیلی زود در مقامِ #استادی، برجسته و آگاه به مسائلِ #علمی و فکری، مورد استقبال قرار گرفت.
✅ به دعوت #استاد_مرتضی_مطهری، به #تهران آمد و در حسینیه ی #ارشاد، که پایگاه وعظ و تبلیغ و #تکاپوی_اسلامی بود، به سخنرانی و فعالیت پرداخت. این دوره، اوج فعالیت هایِ فکری #شریعتی بود تاثیر بسیار زیادی بر جامعه ی ایران گذاشت.
✅ به طوری که #رژیم_شاه بعد از چند سال #حسینیه_ارشاد را #تعطیل کرد و شریعتی و پدرش را به #زندان انداخت. شریعتی ۱۸ ماه در زندان بود و پس از آزادی، در سال ۱۳۵۶ به طورِ #ناشناس ایران را #ترک کرد و به #انگلستان رفت اما به مرگِ #ناگهانی در گذشت.
✅ پیکر او را به #سوریه بردند و در گورستانی در کنارِ #زینبیه_دمشق به خاک سپردند. از آثار اوست: انسان و اسلام، امت و امامت، شهادت، حج، فاطمه،فاطمه است، علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر، ابوذر، کویر، هبوط، پدر مادر ما متهمیم، بازگشت به خویشتن.
یاد و نامش گرامی و راهش پررهرو باد...
📚فرهنگ نامه ی نام آوران
( آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
💠 و برای اطلاعات عمومی باید اضافه کنیم که نماز میت بر پیکر دکتر شریعتی توسط #امام_موسی_صدر اقامه شد. و در پایان دکتر شریعتی در مورد حقیقت، اینگونه می فرمایند: من که تمام عمر شاهد قربانی شدن حقیقت ها به وسیله ی انسانهای مصلحت پرست بوده ام در مورد مصلحت #عقده پیدا کرده ام و اعتقاد یافته ام که هیچ چیز غیر از خودِ #حقیقت، مصلحت نیست.
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#عکسها و خاطرات #دایی ،علی @zarrhbin
#دایی، علی🌷
(تولد: ۱۳۴۸ ه.ش.)
فوتبالیست ⚽️
✅ #دایی دانش آموزِ درس خوان و کوشای مدارسِ #اردبیل و #فوتبالیست درخشان تیم های دانش آموزی بود و در باشگاهِ #استقلال و تیم شهرداری اردبیل بازی می کرد.
✅ با قبولی در رشته ی #مهندسی_متالوژی_دانشگاه_صنعتی_شریف، به تهران رفت و همزمان با تحصیل به تیم تاکسیرانی و سپس باشگاه بانک تجارت پیوست.
✅ دایی در مسابقه های #جام_اکو (۱۹۹۳) مقابل پاکستان، #اولین_بازی_ملی خود را انجان داد و در دور نهایی رقابت های مقدماتی #جام_جهانی ۱۹۹۴ در #مقام فرستاده ی #جدید_فوتبال_ایران، لیاقت خود را نشان داد.
✅ پس از این مسابقه ها، به #تیم_پیروزی پیوست. بعد از بازی جام ملت های آسیا (۱۹۹۶) راهیِ #آلمان شد و در چند تیم آلمانی از جمله #بایرن_مونیخ بازی کرد. این تیم در سال ۱۹۹۹، نایب قهرمان جام باشگاههای #اروپا شد.
✅ دایی در رقابتهای #جام_جهانی ۱۹۹۸ #فرانسه و ۲۰۰۶ #آلمان در تیم ملی #ایران حضور داشت. او که یکی از #پرگل_ترین بازیکنان تاریخ فوتبالِ #جهان است، #صدمین گل خود را در بازی های مقدماتی ۲۰۰۶ به #ثمر رساند و نام خود را در مقامِ #اولین فوتبالیست صد گله ی تاریخ فوتبال در بازی های #رسمی، ثبت کرد.
✅ دایی نفرِ #اول در فهرست گل زن های بین المللی و کسی است که در بازی های رسمی ۱۰۹ گل به ثمر رسانده است.
📚 فرهنگ نامه ی نام آوران
(آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
📌 برای اطلاعات عمومی، علی دایی سومین پسر از پنج پسر خانواده است. #علی را از بدو تولد #شهریار نامیدند. او از معدود تحصیل کرده های #ورزش_ایران به شمار می رود که تحصیلات خود را تا مقطع #دکترای_جامعه_شناسی ادامه داده است.
📸 عکس هم مربوط است به سالهای نه چندان دور، #جام_ملتهای_آسیا....🇮🇷
@zarrhbin
✅ امام ۱۵ سال در نجف به #مبارزه ادامه داد؛ ولی از تدریس و ارشاد و پرورش شاگردان، به ویژه تهذیب نفس آنان، غافل نشد. سیاست های سرکوب گرانه و ضدّ دینی و ضدّ ملی رژیم شاه از یک طرف و تلاش ها و مجاهدت های روحانیان، روشنفکران، دانشجویان، بازاریان، گروههای مسلّح و... از طرف دیگر موجب بروز مجدّد #نهضت_اسلامی در سال ۱۳۵۶ شد و امام خمینی را بار دیگر به صحنه ی #مبارزه باز گرداند.
✅ بدین ترتیب امام، #رهبری_انقلاب را نخست از نجف به مدت طولانی و بعد با هجرت به #فرانسه، به مدت چند ماه، از پاریس بر عهده گرفت و خواستار خروج شاه از کشور شد. سرانجام، #امام در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، پس از ۱۵ سال تبعید به ایران بازگشت و #ایران شاهد طولانی ترین و عظیم ترین #استقبال تاریخ خود، از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا، گردید.
✅ ۱۰ روز بعد، در روز ۲۲ بهمن و در پی سه روز جنگ خیابانیِ مردم با بازماندگان رژیم، #نظام_شاهنشاهی به کلی فروپاشید. در نتیجه، #دولت_موقت_انقلاب_اسلامی به نخست وزیری #مهندس_مهدی_بازرگان، که منصوب امام بود، اداره ی امور کشور را در دست گرفت و #عصرجدیدی در تاریخ ایران آغاز شد.
✅ پس از آن #امام ده سال #رهبری_انقلاب را به دست گرفت و با رهبری او بود که مردم ایران، ۸ سال #تجاوز عراق به کشور خود به #مقابله برخاستند و حماسه #دفاع_مقدس را پدید آوردند. این در حالی بود که همه ی قدرتهای جهانی از عراق حمایت می کردند.
✅ امام خمینی تا ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، همچنان رهبری کشور و انقلاب اسلامی را در دست داشت و در پی بیماری نسبتاً کوتاهی #درگذشت. پیکرش را درغرب بهشت زهرای تهران و در کنار بزرگراه تهران_قم به خاک سپردند که امروز، به زیارتگاه بزرگی تبدیل شده است.
✅ پس از امام خمینی، #مجلس_خبرگان تشکیل جلسه داد و اعضای آن در اولین اقدام، #آیت_الله_خامنه_ای را، که در آن زمان رئیس جمهوری بود، به مقام رهبری انقلاب و #جانشینی امام خمینی انتخاب کردند.
✅ امام خمینی مردی فقیه، #عارف، نویسنده و شاعر بود. #اشعاری که پس از
درگذشت او انتشار یافت، موجب شگفتی اهل نظر شد. کتاب های مشهور او عبارت است از: کشف الاسرار، چهل حدیث، شرح حدیث جنود عقل و جنود جهل. مجموعه ی پیام ها و سخنرانی های امام خمینی با نام صحیفه ی امام منتشر شده است.
یاد و نامش گرامی و راهش پر رهرو باد...
📚 فرهنگ نامه ی نام آوران
(آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#حسابی، محمود🌷
(۱۳۷۲_۱۲۸۱ه.ش)
فیزیکدان ایرانی
✅ در تهران، در خانوادهای تفرشی به دنیا آمد. #پدرش، از دولتمردانِ قاجاری بود. که به #سفارتایران در #لبنان اعزام شد. اما به دلایل شخصی و خانوادگی، همسر و دو فرزندِ خود را در #بیروت رها کرد و به ایران بازگشت.
✅ #مادرمحمود با سختی و مشکلاتِ زیاد، فرزندانِ خود را در بیروت بزرگ کرد و آنها را طوری #تربیت کرد که هر دو به #تحصیلاتعالی دست یافتند.
✅ محمود ابتدا در لبنان و سپس در #فرانسه، در رشتههای #برق و #ساختمان و #فیزیک درس خواند و سرانجام #دکترایفیزیک گرفت و به ایران بازگشت.
✅ او در بنیانگذاری مدرسهی #مهندسی_وزارت_راه، دارالمعلمین عالی، موسسهی ژئوفیزیک و #سازمان_انرژی_اتمی، نقش داشت و بیش از ۵۰ سال استاد فیزیکِ #دانشگاهتهران بود.
✅ #دکترحسابی در دولتِ #دکترمصدق، مدتی وزیر فرهنگ شد و به ایجاد #مدارسعشایری کمک کرد. او چند دوره نیز #نمایندگیمجلسسنا را به عهده داشت و سناتور انتصابی بود.
✅ به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و عربی مسلط و در زبان فارسی #صاحبنظر بود و با عالمانی چون #مرتضیمطهری، #محمدتقیجعفری و #محمدعبدالسلام مراودهی علمی داشت. آرامگاه او در تفرش است.
نام و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد...
📚 فرهنگ نامه ی نام آوران
(آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
📌 و اما حُسن ختام، پشت جلد کتابِ #استادعشق نوشتهی ایرج حسابی که چاپ هفتاد و هشتم روی آن جلوهگری می کند این گونه نوشته است: #پروفسورحسابی، در بازگویی روزهای بازپسین از همه می گویند؛ از پدر، مادربزرگ، همسر و هرکس که در گذر زندگی دستی و آغوشی به مهربانی به سویشان گشودهاند. از مادربزرگ خود بارها با لفظ #خانم یاد می کند و آنجا که فرزندانشان در پرسشی ناخواسته و نابهنگام از لفظ خانم و آقا و تاکید همارهی پدر میپرسند در پاسخ به تاکید میگویند:"خانم و آقا بودن آسان نیست، سابقه، تربیت و نجابت باید فراهم باشد. ایمان و اعتقاد از ارکان خانم و آقا بودن است. اگر خانم و آقایی به این مرتبه برسند، میدانند چه کارهایی باید انجام دهند و چه کارهایی نباید انجام دهند یا به قولِ #حافظ آنقدر هست که بانگ جرسی میآید... خانم و آقا هیچگاه دروغ نمیگویند و در نشست و برخاست و خیلی از مسائل اجتماعی آداب لازم را رعایت می کنند."
@zarrhbin
#بازرگان، مهدی🌷
(۱۳۷۳_۱۲۸۶ه.ش.)
نخستوزیر دولت موقت انقلاب اسلامی
✅ فرزندِ #عباسقلیتبریزی، از بازرگانان خوشنام و #نیکوکار بود. در #تهران متولد شد.
✅ تحصیلات عالی خود را در رشتهی #مهندسیمکانیک در #فرانسه به پایان رساند و به "ایران" بازگشت.
✅ در دههی پس از شهریور ۱۳۲۰، که #حزبتوده در میان #جوانان، فعالیت کمونیستی وسیعی داشت، #بازرگان به تاسیسِ #انجمنهای اسلامیدانشجویان در "دانشگاه تهران" اقدام کرد.
✅ او همواره بخشی از #اوقاتخود را صرفِ مطالعات قرآنی، #تفسیرقرآن، آموزش، سخنرانی، تالیف کتابها و #کارهایعامالمنفعه میکرد.
✅ #بازرگان، "کتابها" و #مقالاتسودمندی منتشر کرد که در زمان خود با استقبالِ گستردهای روبهرو شد.
✅ او در بخشی از فعالیتها، با #استادمرتضیمطهری، #دکتریداللهسحابی، و #آیتاللهطالقانی همکاری داشت.
✅ با "ملی شدن صنعت نفت"، #بازرگان مامور خلعِ یدِ "انگلیسیها" از #صنایعنفت شد، به آبادان رفت و این "ماموریت" را با #موفقیت انجام داد.
✅ پس از #کودتایآمریکا ۲۸ مرداد، از #تدریس در دانشگاه #محروم شد و به #کارآزاد روی آورد.
✅ در سال ۱۳۴۰، #مهندسبازرگان و #آیتاللهطالقانی و #دکترسحابی تشکلی سیاسی به نامِ "نهضت آزادی" تاسیس کردند که بسیاری را به خود #جذبکرد.
✅ در پیِ مخالفتِ #بازرگان و "همفکرانش" با انقلاب سفید شاه، #رژیمپهلوی آنها را دستگیر و پس از محاکمه به ۱۰ سال #زندان محکوم کرد؛ ولی پس از تحمل نیمی از این مدت آنان را #آزاد ساخت.
✅ #بازرگان در بهمن ۱۳۵۷ از سویِ #امامخمینی به عنوانِ #نخستوزیر و رئیسِ #دولتموقت منصوب شد و با فروپاشی رژیم شاه، مسئولیتِ #ادارهیکشور را به عهده گرفت.
✅ اما در ۱۳ آبان سال ۱۳۵۸، هنگامیکه "دانشجویان" #سفارتآمریکا در #تهران اِشغال کردند، از این سِمت #استعفا داد. او در اولین دورهی #مجلسشورایاسلامی به نمایندگی #مردمتهران انتخاب شد.
✅ #بازرگان در سال ۱۳۷۳، زمانی که برای #معالجهیبیماریقلبی به خارج رفته بود درگذشت. پیکر او را به ایران آوردند و در #قم به خاک سپردند. از #آثار_اوست؛ سیر تحوّل قرآن، راه طی شده، عشق و پرستش، مطهِّرات در اسلام و اسلام مکتب مبارز و مولّد.
💠 نام و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد...🥀
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
📌 و اما جملاتی ماندگار و اندیشههایی ناب از #مهندسمهدیبازرگان،
🍃 #خدا در محیط استبدادزده پرستیده نمیشود.
🍃 #مسلمانیم نه به این معنی که یگانه وظیفهی خود را روزه و نماز بدانیم. بلکه ورود ما به سیاست و #فعالیتاجتماعی مِن بابِ "وظیفهی ملی" و #فریضهیدینی بوده و "خدمت به خلق" را #عبادت می شماریم.
🍃 و اما نظرِ #مهندسبازرگان درباره حکومت اسلامی: انتقاد از مقامات از واجبات است؛ در #اسلام تفتیش عقاید و تحمیل عقیده وجود ندارد.
📸 و در پایان بدانیم که خواندنِ بعضی از کتابها و خاطرات و دیدن بعضی از تصاویر، تلنگری است بر وجدانهای به خواب رفته....
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#ساعی، کریم 🌷 (۱۳۳۱_۱۲۸۹ ه.ش.) بنیانگذار سازمان جنگلبانی کشور 👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
#ساعی، کریم 🌷
(۱۳۳۱_۱۲۸۹ ه.ش.)
بنیانگذار سازمان جنگلبانی کشور
✅ در "مشهد" به دنیا آمد. در رشتهی مهندسی کشاورزی و سپس رشتهی #جنگلشناسی در #آمریکا تحصیل کرد و پس بازگشت به ایران، استادِ #دانشگاهتهران شد.
✅ او نخستین #استاد_علم_جنگلشناسی در ایران بود. ساعی به نقاط گوناگون ایران سفر کرد و به شناسایی و طبقهبندی #جنگلهایایران پرداخت.
✅ او نخستین کسی است که برای ایجادِ #جنگلمصنوعی در "ایران" گام برداشت. به همین دلیل، از سوی یکی از مجلههای علمی و تخصصی #فرانسه، در مقام یکی از نوادر علمی معرفی شد.
✅ #مهندسکریمساعی در دولتِ #دکترمصدق، وزیر کشاورزی بود و در همان زمان، در مسیر شیراز به تهران در اثر سقوط هواپیما کشته شد.
✅ #پارک_ساعی در خیابان ولیعصر تهران، به یاد این مردِ #خدمتگزار، نامگذاری شده است. از ساعی دو جلد کتابِ #جنگلشناسی در انتشارات دانشگاه تهران چاپ شده است.
🍃 نام و یادش گرامی و راهش سبز و پر رهرو باد...🌹
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
( آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم، آذر ۱۳۹۳
📌 امروز شانزدهم خرداد در تقویم ایرانی به نامِ #روز_جهانی_محیطزیست نامگذاری شده است. واما از #مهندس_کریم_ساعی بیشتر بدانیم؛
🍃 ایشان پدرِ #جنگلبانی_ایران، کسی که چنارهای خیابان ولیعصر را کاشت تا این خیابان یکی از زیباترین خیابانهای دنیا باشد، پارک ساعی را بنا نهاد، سازمان جنگلبانی را تأسيس کرد و رشتهی جنگلبانی را وارد دانشگاه کرد.
🍂 و در ادامه، ماجرای درگذشتِ #استاد_ساعی را از قول محمد ابراهیمی بشنوید که بعدا شد #دکتر_محمدابراهیم_باستانی_پاریزی: در دوران نوجوانی، از آنجا که خواهرم و همسرش در شیراز زندگی میکردند، زیاد به شیراز میرفتم...
🍃 یکی از این بارها در بازگشت از شیراز چند دقیقهای به پرواز مانده بود که مردی با کت و شلوار اتوکشیده بالا آمد و رو به مسافران گفت: «مسافران عزیز! من مسئولیتی در سرجنگلداری کشور دارم و چند ساعت پیش به من خبر دادند یک هیئت خارجی مهم مرتبط با کارم به تهران آمدهاند و قصد مذاکره و انعقاد قرارداد دارند و حضور من در این مذاکرات و بازدیدها ضروری است. از طرفی هواپیما هم جای اضافه ندارد. هرکس که بلیت خودش را به من بدهد، من همین الان هزینه بلیت برگشت و یک هفته اقامت و تفریح در بهترین هتل شیراز را به او میدهم.»
🍂 من کتم را روی دستم انداختم، بلند شدم و گفتم: «من بلیتم را به شما میدهم، از لطف شما هم ممنونم؛ من خواهرم اینجاست و به هتل و هزینههای دیگر احتیاجی ندارم؛ شما به کارتان برسید.» خلاصه هرچه آن مرد اصرار کرد، من چیزی قبول نکردم و به منزل خواهرم برگشتم.
🍃 چند ساعتی که گذشت، رادیو با قطع برنامههای خود اعلام کرد: «هواپیمای حامل تعداد زیادی از هموطنان که از شیراز به تهران در حرکت بود، سقوط کرده و تمام مسافران از جمله #مهندس_ساعی، رئیس سازمان سرجنگلداری کشور و بنیانگذار بسیاری از پارکها، باغها و جنگلهای کشور کشته شدهاند.»
🍂 حالا من برای همیشه تأسف میخورم که چرا با دادن بلیت خودم به آن مرد که بعد از مرگش فهمیدم چه خدمات بزرگی به سرسبزی و آبادانیِ #کشور کرده است، باعث شدم کشورم از خدمات او محروم شود و من زنده بمانم.
#روحشان_شاد🍃
@zarrhbin
▪️صبح علی بعد از نماز، با خیال راحت خوابید. #پدربزرگ علی را بیدار کرد و گفت: "بزها منتظر آب و علف هستند!" علی پاسخ داد که دیگر بزها را به صحرا نمیبرد. پدربزرگ به او تَشَر زد. علی گریهکنان از چادر فرار کرد و سر به بیابان گذاشت. غروب گرسنه و تشنه به چادر بازگشت. بزها، گرسنه اطرف چادرها ولو بودند. پدربزرگ فریاد زد: "کجا بودی؟ بزها از تشنگی مردند!"
▫️علی برای اولینبار در عمرش #اعتراض کرد. به پدربزرگ گفت اگر باید بزها را بچَراند از صحرا فرار میکند. مادربزرگ پا در میانی کرد. قرار شد پسر همسایه بزها را به چَرا ببرد. ولی پسر همسایه مزد میخواست.
▪️علی هنوز در شکم مادرش بود. مادرش هنوز او را نزاییده بود. پدر علی مادرش را طلاق داد و رفت. علی هرگز پدر و مادرش را کنار هم ندید. اصلاً علی هرگز مادرش را ندید. پنج ماهه بود که مادرش با مرد دیگری ازدواج کرد. مادر علی از چادرها رفت که رفت! علی هرگز نفهمید چرا پدر و مادرش طلاقکاری کردند. مادربزرگش، مادر مادرش سرپرستی او را بر عهده گرفت. #علی عزیزدردانهی مادربزرگش بود.
▫️پدر علی صالح نام داشت. صالح چند همسر و هفده فرزند داشت. پس علی، شانزده خواهر و برادر دارد. علی دیگر بزهای پدربزرگ را به صحرا و چَرا نبرد. ماجرای چشم بزغاله در #زندگیعلی نقش مهمی داشت. تا دو سال بعد از آن ماجرا کارهای مختلفی بر دوش علی بود. برای خودشان و همسایهها آب میآورد، هیزم جمع میکرد، الاغها را تیمار و به همسایهها هم کمک میکرد. همسایههایی که یکی از یکی فقیرتر بودند.
▪️هیچکس نمیتوانست مزدی به علی بدهد. ولی گاه به او نان و کمی کشک و ماست میدادند. مادربزرگش کمی #قرآن به او یاد داد. او فقط چند سورهی کوچک را بلد بود. مادربزرگش به او #نماز یاد داده بود. علی ۱۳_۱۲ ساله شده بود. هفتهای یکبار به دهکده میرفت تا ماست، دوغ و کشک پدربزرگ و همسایهها را به بقال دهکده تحویل دهد و به جای آن آرد و قند و نعناع بگیرد و بیاورد.
▫️#دهکده در ۳۵ کیلومتری چادرها بود. علی همیشه به معلمهای دهکده سلام میکرد. با زبان عربی با بچههای مدرسه حرف میزد. بچههای مدرسه، زبانِ #فرانسه هم یاد داشتند. آنها در مدرسه درسها را به زبان فرانسه میخواندند. هنوز #مراکش مستعمرهی فرانسه بود. هنوز فرانسه بر نیمی از صحرای آفریقا حکمرانی میکرد.
▪️#علی گاه چند روزی را در دهکده میگذراند. کمی زبان فرانسه از بچههای دهکده یاد گرفته بود. حالا سیزده ساله شده بود. بچهای فقیر. بچهای که مادرش او را رها کرده و رفته بود. پدرش هم همینطور. کسی به او هیچگونه کمک مالی نمیکرد. پدرش هرگز برایش لباس نمیخرید و هیچگاه احوالش را نمیپرسید. اصلاً #علی تا ۸_۷ سالگی نمیدانست صالح پدر اوست. #صالح در روستایی دور ساکن شده بود. پدر علی در دهکدهای در ۵۰ کیلومتری چادرها زندگی میکرد. #علی پسر بیآزاری بود. کسی را اذیت نمیکرد. دلرحم بود.
✅ هفتهی آینده با "علی به مدرسه میرود" با #ذرهبین همراه باشید.
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠 ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Salah Najib)
حرکت به سوی #فرانسه 🇫🇷
📌علی مدرسه را ترک کرد باهم بخوانیم ادامهی ماجرا را...
▫️آن روز عصر، #علی بزهایش را به روستا بر میگرداند. چند نفر از همسنّ و سالهایش به او گفتند میخواهند به فرانسه بروند و از او خواستند با آنها همراه شود. علی گفت: پول ندارد و آنها هم گفتند ما هم پول نداریم. بچهها علی را تشویق کردند که با آنها عازم فرانسه شود. علی چند سال بود آرزوی رفتن به #فرانسه را داشت. حالا همپایان جدی پیدا کرده بود. بِنجلال هم او را تشویق به رفتن کرد و گفت: "تو با استعدادی. در این روستا و صحرا میپوسی. باید حرکت کنی." بِن جلال صد فِرانک به او قرض داد. او حدود صد فرانک هم از خالهها و داییهایش قرض گرفت.
▪️چند روز بعد او به همراه پنجنفر از دوستانش در شهر زاگورا (zagora) در حاشیهی صحرا بودند. یک روز آنجا ماندند و از آنجا به شهر مراکش (Marakesh) رفتند. سرانجام به بندر رباط (Rabat) رسیدند. #علی و دوستانش سعی میکردند پول خرج نکنند؛ پولی هم نداشتند که خرج کنند. آنها در راه کار میکردند. به مردم کمک میکردند. باربری میکردند و به جای پول غذا میگرفتند. چند روزی را در بندر، کارگری کردند. میخواستند به منطقهی لرن فرانسه بروند. میدانستند که #معادنذغالسنگ کارگر میخواهد.
▫️آدرس چند نفر را در پادو کالهی فرانسه داشنند. چند مراکشی در پادو کاله برای #مهاجران کار درست میکردند. دلال بودند. برای معادن زغالسنگ کارگر جور میکردند. هم از معادن مبلغی میگرفتند هم از کارگران هموطن. من در سال ۱۳۷۰ این وضعِ را در پارک "هری جکو" ژاپن برای کارگرانِ مهاجرِ #ایرانی دیدم. در آن روز من برای سرنوشت هموطنانم در #ژاپن گریه کردم. در جای خود خواهم نوشت.
▪️در بندر رباط، یک کشتی باری عازم بندر کاله (Calais) بود. کشتی، دو نفر کارگر (جاشو) بیمزد میخواست. #علی و یکی از دوستانش هم چون کارگر بیمزد، سوار کشتی شدند. قرار شد مزدی نگیرند. از دوستان دیگرشان جدا افتادند. آنها کرایه نمیدادند، غذا هم میخوردند. در عوض باید کار میکردند. در کشتی باید همه کاری میکردند. توالتها را تمیز میکردند، لباسهای کارگران را میشستند، پیاز و سیبزمینی خُرد میکردند و ظرف و کاسهها را میشستند.
▫️کشتی وارد دریای مدیترانه نمیشد و مستقیم از اقیانوس اطلس به شمال فرانسه میرفت. پهنهی اقیانوس برای علی چون پهنهی صحرا بود. روزها خورشید بدن آنها را میسوزاند و شبها آسمان پر از ستاره بود. در بندر لیسبون، علی و دوستش به کمک کارگران میبایست دهها تُن بار را تخلیه میکردند. #علی مثل یک فِرفِره، بستههای بار را از انبار کشتی به ساحل میبرد. خرما، پوست، روده، ظروف سفالی و.. در لیسبون باید صندوقهای بزرگ را سوار کشتی میکردند.
👇👇👇👇
ذرهبین درشهر
📌آشنایی با مفاخر ایران و جهان #هوشـنگسـیحون (۱۲۹۹_۱۳۹۳) چهره ای درخشان از سرزمین فراهان👌 👇👇👇
📌آشنایی با مفاخر ایران و جهان
#هوشـنگسـیحون (۱۲۹۹_۱۳۹۳)
چهره ای درخشان از سرزمین فراهان👌
🔹در سال ۱۲۹۹ در تهـران بـه دنیـا آمـد.
پدربـزرگ مـادری او میـرزا عبـدالله، پایه گـذار #موسـیقیسـنتی ایران اسـت. او از كودكـی بـه #نقاشـی پرداخـت و تحصیلات ابتدائـی و متوسـطه خود را در تهران گذراند و در دانشـكده هنرهای زیبا #رشـتهمعماری را باموفقیت به پایان رسـاند. وی دوره تكمیلی تحصیلات خود را در همین رشـته در #پاریس به پایان برد و دیپلم دوم معماری خـود را در اواخـر 1327 دریافـت كـرد و بـه ایـران بازگشـت و در دانشـكده هنرهـای زیبـای دانشـگاه تهران بـه تدریس پرداخـت.
درسـال 1341 بـه ریاسـت دانشـكده هنرهـای زیبـا انتخـاب شـد و در ایـن دوره تغییـرات و تحـولات فراوانی در امور مربوط به دانشـكده بـه وجـود آورد.
🔹طـرح و نظـارت بناهـای یادبـود و آرامگاه نادرشـاه، بوعلـی سـینا، خیـام، كمال الملـك و بازسـازی آرامـگاه فردوسـی كه
در بیشـتر مـوارد جنبـه هنـری آنهـا چشـمگیر بـود را در سـالهای 1336 تـا 1347 بـه انجام رسـانید. در این سـالها عضویت شـورای عالـی شهرسـازی، شـورای مركـزی دانشـگاهها، شـورای عالـی باستانشناسـی و نیـز ریاسـت انجمـن آرشـیتكت های ایـران را بـه عهـده داشـت. بنـای یـادبـود #بوعلـی نخسـتین اثـر او در سـن 23 سـالگی اسـت. از دیگـر كارهای مهم سـاختمانی او طـرح مجموعه #بناهـایمجلـسشـورایملـی، #سـاختماناداراتبـرقتهـران، #سـاختمانمركـزیبانكسـپه، #سـاختماننقشـهبرداری، #شهرسـازیملـكشـهراصفهـان، #سـاختمانهایپـاركشـهر و #پـاركخیـام در تهـران اسـت.
🔹 وی نمایشـگاه های بیشـماری در ایـران و كشـورهای خارجی داشـته اسـت. از جمله مهمترین آنها نمایشـگاهی اسـت كه در سـال 1972 بـا آثار هوشـنگ سـیحون، پیكاسـو و سـالوادوردالی دردانشـگاه #ماساچوسـتامریكا تشـكیل شـد.
🔹در سـال 1974 در #فرانسـه كتابـی بـه نـام نگاهـی بـه ایران شـامل طرح هـای او انتشـار یافـت. دانشـگاه های ام آی تـی، هـاروارد، واشـنگتن یونیورسـیتی )سـنتلوئیز( وبركلـی مجموعه هایـی از كارهایش را نگهداری می كنند.
🔹در دانشـگاه جنوبی كالیفرنیا در سـال 1989 لوحه ای از شـهردار لس آنجلس دریافت كرد که در آن عنوان " #پـدر_محیـطزیسـت" بـه او داده شـده اسـت.
🔹كتـاب "هوشـنگ سـیحون نیـم قـرن فعالیـت در عالـم هنـر و معماری" به زبان انگلیسـی در 400 صفحه در كانادا چاپ و منتشر شده است.
وی در ۵ خرداد ۱۳۹۳ درگذشت.
▪️روحش شاد و یادش گرامی🥀
@zarrhbin
👆👆
💥گفتم که از قهوهخانه ، برج کلیسا پیداست . صدای #ناقوس کلیسا بلند میشود. کلیسای اوپسالا وظیفهی کلیسای اعظمی سوئد راعهدهدار است. از دور میز بلند میشویم . علی مرا مهمان میکند ، اجازه نمیدهد پول بدهم . قرارمان را برای فردا میگذاریم .
💥 فردا عصر از #کتابخانه دانشگاه بازدید میکنیم.کتابخانهای کمنظیر. من بیش از صد کتابخانهی بزرگ ملی و دانشگاهی را در دنیا دیدهام ، اما کتابخانه دانشگاه اوپسالا #کمنظیر است. باید بروید و آنجا را ببینید تا بفهمید چرا میگویم کمنظیر است. علی مرا به مغازهای که در دانشگاه است ، میبرد و یک #تیشرتمشکی برایم میخرد که آرم دانشگاه بر روی آن چاپ شده است. ۱۷۵ کرون سوئد برای خرید تیشرت میپردازد.
💥هدیه اش را میپذیرم و از او تشکر میکنم. امروز هم به کافه دنجی میرویم . دور میزی مینشینیم. او داستان زندگیاش را برایم تعریف میکند. یک آیپد (IPED) با خودش آورده است. #عکسهایآلبومش را به روی آن ریخته است. عکس ها را نشانم میدهد. عکس صحرا و محل تولدش را (البته او در مسافرت های بعدیاش به مراکش عکس ها را گرفته است) . عکس شانزده خواهر و برادرش که برای فوت پدرشان ، در شهر زاگ (zag) دور هم جمع شدهاند. پدری که او فقط در مراسم مرگش شرکت کرده است. خواهر و برادرانی که برخی از آنها را فقط چندبار در عمرش دیده است. وقتی آوازهی پرفسور شدنش در محل زندگیاش میپیچد ، سر و کلهی خواهرها و برادرانش پیدا میشود . این موضوع جدیدی نیست . مثل همه مردم دنیا . خود من هم همین شرایط را دارم. از او میپرسم :"شما هجده سال در مراکش زندگی کردید. خاطرات نماز خواندن و قرآن خواندن در بچگیتان با مادربزرگ در ذهن شماست. دو سال در معادن ذغال سنگ فرانسه و هلند کار کردید، پنجاه سال هم هست که در سوئد هستید. به زبان های #عربی ، #فرانسه ، #انگلیسی و #سوئدی تسلط دارید .
همسرتان مراکشی است. بچههایتان در آمریکا زندگی میکنند . هنوز در حرفهایتان برای آفتاب گرم و سوزان صحرا دلتنگی میکنید. هنوز از صفای باطن و مهمان نوازی مردم سوئد یاد میکنید.
ادامه دارد...
📚شازده حمام ، جلد چهارم
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان 🍃 #غلامحسین_ساعدی 👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان
🍃 #غلامحسین_ساعدی( زاده ۲۴ دی ماه ۱۳۱۴ تبریز -- درگذشته ۲ آذر ۱۳۶۴ پاریس )
ناموَر با نام مستعارِ #گوهرِمراد ، نویسنده ، پزشک ایرانی و از نمایشنامه نویسان نامدار روزگار خود بود.
📝غلامحسین ساعدی در ۲۴ دی ۱۳۱۴ در #تبریز و در خانوادهای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال به دنیا آمد. پدرش، علیاصغر ، کارمند دولت و مادرش طیبه ، خانهدار بود . اگرچه پدربزرگ مادری او از #مشروطهخواهان تبریز بود و خانوادهٔ پدریاش در دستگاه ولیعهدِ وقت ، مظفرالدینشاه ، شغل و مقامی داشتند ، ولی وضع اقتصادی خانواده مناسب نبود. در مهرماه ۱۳۲۱ دورهٔ ابتدایی را در دبستانِ بدر آغاز کرد و در سال ۱۳۲۷ توانست گواهینامهٔ ششم ابتدایی خویش را بگیرد.
📝 ساعدی " #گوهرمراد" نوشتن را ابتدا به صورت گزارش و تفسیر در هنگامه نوجوانی آغاز و با نشریات فریاد، صعود و ... همکاری کرد و اولین بار در ارتباط با همین نوشتهها به #زندان افتاد.
او نخستین آثارش را از ۱۳۳۴ در #مجلاتادبی به چاپ رساند که در ابتدا به عنوان نمایشنامه نویسی چیره دست "با نام مستعار گوهر مراد" شهرت یافته بود، با نگارش داستانهای زیبایی چون «گدا» «دو برادر» و «آرامش در حضور دیگران» جایگاه خود را به عنوان یکی از #خلاقترین داستاننویسان ایران نیز تثبیت کرد.
📝آثار وی دستمایه برخی از بهترین فیلمهای بلند سینمای ایران قرار گرفته است که از جملهی آنها میتوان فیلمهای " #گاو" "ساختهی داریوش مهرجویی ۱۳۴۸" #آرامشدرحضوردیگران "ساختهی ناصر تقوایی ۱۳۴۹" و #دایرهمینا "ساخته داریوش مهرجویی ۱۳۵۳" را نام برد.
📝 ساعدی در امرداد ۱۳۳۲ وارد #دانشکدهپزشکی تبریز شد و در اواخر سالهای دانشکده، فعالیت هنری و ادبی را مجدانه پیگیری کرد. وی در دهه چهل که دورهای خاص در ادبیات ایران محسوب میشود، رشد کرد و به تحصیل خود در رشته #روانپزشکی ادامه داد.
📝 عمده فعالیتهای قلمی ساعدی در حوزه نمایشنامه نویسی است و به همراه تنی چند همچون بیضایی، رادی و نصیریان، پیش زمینه #تئاتر را بنیان نهادند. بخش دیگر از نوآوری او در زمینه تئاتر، چاپ آثار #پانتومیم تحت عنوان #لالبازیهاست. ساعدی در اوایل دهه پنجاه گاهنامه الفبا را به همراه تنی چند منتشر کرد و در سال ۱۳۵۶ همزمان با احمد شاملو در چاپ مجلهی ایرانشهر در خارج از کشور همکاری داشت. بعد از انقلاب نیز داستانهای او هم چنان در کتاب جمعه، ویژه هنر و ادبیات چاپ میشد.
📝 او در دهه شصت از ایران به #فرانسه رفت و در آنجا با "بدری لنکرانی" ازدواج کرد و در ۵۰ سالگی درگذشت . پیکر او در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت در فرانسه به خاک سپرده شد.
▪️روحش شاد و یادش گرامی🌷
📝ساعدی در جوانی درگیر عشقی شورانگیز و پنهانی به دختر تبریزی به نام #طاهرهکوزهگرانی شد. سالهای سال کسی از این عشق خبر نداشت ، حتی دوستان نزدیک ساعدی . تا اینکه چندسال پس از مرگ طاهره کوزهگرانی ، خواهرزاده او نامههایی که این نویسنده بزرگ به خالهاش نوشته بود را در قالب کتابی به نام " #طاهره_طاهرهعزیزم" منتشر کرد.
این کتاب شامل نامههای ساعدی در یک فاصله زمانی ۱۳ ساله از سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۴۵ به طاهره کوزهگرانی است ، نامههایی که اغلب #بیجواب ماندند و خبر از عشقی سوزان و البته بیفرجام میدادند.
در یکی از نامهها ساعدی یک صفحهی تمام تنها نام معشوقش را ۳۰۰ بار تکرار کرده و در پایان نوشته : "طاهرهام، دوستت دارم"
📝ساعدی در یکی دیگر از نامههایش به طاهره نوشته بود :
"گذشت روزگاران اگر همهچیز را کهنه و فرسوده میسازد بر آنچه که بین من و توست ، سایهی پوسیدگی و مرگ نینداخته است . همهچیز بین من و تو جوان و سالم و شکوهمند است."
📚 طاهره،طاهره عزیزم
✍غلامحسین ساعدی
@zarrhbin
📌 #پاپلییزدی_در_برزیل
💠یوهان آردو والسیوا
دانشگاه ریودوژانیرو برزیل
⚜گابریلا شروع به دویدن کرد. ماهم پشتسرش میدویدیم. بزنبزن بود و دودسته با چوب و قمه و اسحلهی گرم به جان هم افتاده بودند. دو نفر ماشین گابریلا را سپر قرار داده بودند و از پشت آن تیراندازی میکردند.
در همین موقع ، سی چهل نفر زن و مرد با چوب و چماق آمدند و دو طرف دعوا را از هم جدا کردند. عدهای از دو طرف لتوپار بودند و از سر و هیکلشان خون جاری بود. سرانجام مرد زخمی را که 《کلمبو》نام داشت و هنوز به هوش بود ، آوردند تا سوار ماشین کنند. دکتر به من گفت به مرد مجروح بگو ما رفتیم برایش کمک آوردیم . حالا گابریلا دوست ما با ماشینش او را پیش دکتر خواهد برد.
آنمرد تشکر کرد و دست دکتر را فشار داد.گابریلا به سرعت پشت فرمان ماشین نشست. یکی از دوستان آن مرد میخواست خودش پشت فرمان ماشین بنشیند؛ اما مرد مریض اشارهای کرد و دوستش اجازه داد گابریلا پشت فرمان بنشیند. یک نفر دیگر از دوستان آن مرد ، زخمی عمیق در ران پایش ایجاد شده بود. او را هم سوار ماشین دیگری کردند. چند نفر دیگر از دوستان آنها نیز سوار شدند.
⚜گابریلا رو کرد به آن خانم رئیس و گفت :" دوستانم را به تو سپردهام!" سپس حرکت کرد. یک ماشین دیگر هم از دوستان مرد زخمی آنها را همراهی میکردند.
زنها بر اوضاع مسلط شده بودند و دار و دستهی مردی که کلمبو را زخمی کرده بود ، از منطقه فراری دادند. دکتر پاپلی به من گفت :" با دوستان کلمبو طوری صحبت کنید که آنها بو نبرند ما میخواستیم #فرار کنیم . طوری جلوه دهید که فکر کنند ما آمدهبودیم تا به آنها خبر بدهیم کلمبو زخمی شده است."
⚜در هرصورت ما شدیم دوستانِکلمبو. ولی مهم آن بود که همه متوجه شدند ما تحت حمایت خانم رئیس هستیم.
حدود ساعت ۳.۵ بعدظهر بود . هوا بسیار گرم و دَم کرده بود و هر لحظه بدتر و خفقانآورتر میشد . خانم رئیس که نام مستعارش 《سوزانا》بود ، ما را در #کلبهای جا داد که دارای بادبزن پارچهای بود. در منطقه #برق نبود. اصولا به نظر میرسید این منطقه یک شهرک غیرقانونی است ، چون حتی نام آن بر روی نقشه هم نبود.
⚜مردی آمد و خبر داد که سوزانا گفته است شما به چیزی نیاز دارید یا نه ؟ دکتر پاپلی گفت :" از خانم سوزانا تشکر کن و بگو اگر ممکن است پیش ما بیاید..." البته جمله را من باید #ترجمه میکردم و من بدون توجه آن را ترجمه کردم. بلافاصله از دکتر پرسیدم :" شما با این زن چکار دارید؟" 《اوجدا》 و 《ماریو》هم همین را پرسیدند. پرفسور پاپلی #نظریهای داشت. او همیشه میگفت:" ما نباید به افراد بگوییم دوستِ شما هستیم . باید کاری کنیم که مستقیما دوست خود افراد تلقی شویم." او تقریبا در این مسافرت همین #نظریه را پیاده میکرد. او به من گفت :" وقتی سوزانا آمد بگو این سهنفر استاد دانشگاه هستند و هم #خبرنگار! بقیهاش با من!" و بلافاصله اضافه کرد :" این حرف دروغ هم نیست، چون خود من که مجلهی تحقیقات جغرافیائی را چاپ میکنم و ماریو و اوجدا هم که قرارشده است گزارش سفرشان را به شرکت گردشگری بدهند."
⚜ چند دقیقه بعد سوزانا آمد و پرسید که با او چه کاری داریم. دکتر پاپلی صحبت میکرد و من ترجمه میکردم. دکتر گفت:" سوزاناخانم، ما از شما تشکر میکنیم و #شجاعت شما را در جلوگیری از دعوای بیشتر و آرامش منطقه میستاییم. شما آنقدر اینجا را سریع آرام کردید که یک لشکر پلیس هم نمیتوانست به این سرعت اینکار را انجام دهد. " دکتر پاپلی ادامه داد: "ما هم استاد دانشگاه هستیم و هم خبرنگار" پروفسور به سوزانا گفت مایل است با او #مصاحبه و مطالب را همراه عکسش چاپ کند. دکتر گفت :" من عکس شما را در روی مجلهام چاپ میکنم و خواهم نوشت که این زن فوقالعاده زیبا، شجاع و مدیری تواناست که بر صدها مرد فرمان میراند!"
⚜او از سوزانا پرسید :" اجازه میدهید ابتدا یک عکس از شما بگیرم؟" سوزانا از جایش بلند شد و گفت :" من کمی کار دارم. میروم و برمیگردم. " وقتی از کلبه خارج شد، دکتر پاپلی گفت :" او رفت تا لباس بهتری بپوشد و آرایش کند و بیاید."
⚜هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدیم یک مردِسیاه بسیار قوی با یک سینی پر از غذا و چند بطری لیموناد و کوکاکولا وارد شد. معلوم بود نوشابهها خنک است .《اوجدا》 پرسید :" مگر اینجا یخچال هست؟" مرد پاسخ داد :" بله! یخچال نفتی زیاد است."
سپس مردسیاهپوست به زبان #فرانسه پرسید:" خانم گفتهاست چیز دیگری میخواهید ؟"
دکتر پرسید:" شما زبان فرانسه را خوب حرف میزنید !" مرد گفت:" من اهل گویان فرانسه هستم و در اینجا کار میکنم." او افزود که سوزانا هم زبان فرانسه میداند چون مادرش اهل گویان است و پدرش برزیلی است. دکتر از آن مرد پرسید :" سوزانا اینجا بر چند زن ریاست دارد؟" مرد گفت:" اینجا همهچیز مال سوزاناست.
👇👇👇