eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
278 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. کسی که زینت شب بود و کم دیدند خوابش را سیاهی بر نمی تابید هرگز آفتابش را از این محبس به آن محبس فقط بردند او را تا بگیرند از نفسهای جهان ،عطر گلابش را کسی را دست خالی بر نمی گرداند از کویش نصیب عالمی می کرد جود بی حسابش را محبت دید هرجا ، پاسخش را صد برابر داد کویر و دشت نوشیدند باران سحابش را دعایش «نجنی من حبس هارون» شد چه پیش آمد!؟ که زندان برد از خورشید عالمتاب ، تابش را اذان لحظه ی افطار، جای نان و خرما خورد دمادم سیلی و دشنامِ مامور عذابش را اگر چه کار خود را کرد زهر ظلمت آن روز ولی تابیده او بر قلب عالم آفتابش را .
‍ . اشعار ،با هشتک های هرشب تفکیک شده و بشرح زیر است: ................. .................... .................... .................... .................... .................... .................... .................... .................... . .................... . .................... .................. وقایع بعد از شهادت ............... ................................ آقا رسول الله * لطفا هشتک یا "کلمه آبی رنگ" فوق را لمس "کلیک کنید" و در پایینِ صفحه ،سمت راست، علامت ۸یا بالا (↑ و ↓)را بزنید و از اشعار آیینی بهرمند شوید .___ کانال باب الحسین (ع) https://t.me/Babolhusein گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab . گروه مخصوص کلاس آموزشی تفسیر زیارت عاشوراء و پاسخ به سوالات و شبهات مقتل امام حسین ع است. https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 لینک کانال ضامن اشک @zameneashk ای دی برای پاسخ به سوالات مقتل @m_h_tabemanesh2 آی دی ارسال اشعار @Yaghoubian1349 .ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af
. آن امامی که زتقوا دل روشن دارد دلی از نور خداوند مزین دارد هر زمان روی به گلزار مناجات کند مثل غنچه دل شب میل شکفتن دارد تیر درچله نهاده است به محراب دعا هدف محو ستم سوزی دشمن دارد زین حقیقت که نوشتند زساق المرضوض چه بگویم چه کسی تاب شنیدن دارد گردنش خم نشود در بر دشمن هرگز گرچه او کنده و زنجیر به گردن دارد روزگاری است غریب این که پس ازاین همه رنج نقشی از ارث فدک را به روی تن دارد تازیانه چو زند دشمن ظالم به تنش فاطمه در غم او ناله و شیون دارد کوجگر گوشه ی او تا که بیاید نگرد پاره های جگر خویش به دامن دارد چون همایی که بود مقصد او عرش برین هوس پر زدن و میل پریدن دارد گرچه بسیار دراین سوک نوشتند ولی غربت اوست «وفایی» که نوشتن دارد   ع .
. موسی بن جعفر شکر آن ربی که نعمت داد بر ما این چنین با دعای مادر و لطف امیرالمومنین شد تمام دلخوشی مردم ایران زمین سفره موسی بن جعفر، سفره ام البنین بارها دیدیم ‌وقتی کار غم بالا گرفت دست ما را روضه ی باب الحوائج ها گرفت سهم ایران لطف ِ موسای بنی الزهرا شده مشهد و شیراز و قم سه کاظمین ما شده تشنگی یعنی چه وقتی یار ما دریا شده هر در بسته به روی مردم ما وا شده غیر آقا از کسی عزت نمی خواهیم ما جز ولیعهدش ، ولی نعمت نمی خواهیم ما چشم بد از این همه آقایی ات ، آقا به دور از فدک گو غاصبینش را بلرزان بین گور چهارده سال استقامت کردی ای شیر غیور آبروها بردی از اهل زر و تزویر و زور هر چه گردد ، عزتت آقا دو چندان می شود "یوسف از دامان پاک خود به زندان می شود" غرق دنیایم خودت غرق هوالهو کن مرا غیر عشقت فارغ ِ از هر هیاهو کن مرا کن مرا آزاد از من ، بنده او کن مرا مثل آن بدکاره از این رو به آن رو کن مرا نوکرت از دست رفت آقا کمک ! آقا دخیل حضرت موسا مسیح ِ کاظمینی ها دخیل حضرت موسای ما قعر سجون را طور کرد کوه صبرش چشم فرعون زمان را کور کرد او سیه چال بلا را نور فوق نور کرد خون دل ها خورد و از شیعه بلا را دور کرد او بدی ها دید اما با کسی بد تا نکرد مرگ خود را خواست اما لب به نفرین وا نکرد باز هم زنجیر با هارون تبانی می کند بی قرارت کینه ی سندی ِ جانی می کند لال گردد ؛ باز دارد بد دهانی می کند یاس را سیلی دوباره ارغوانی می کند بی هوا زد ، بی هوا زد ، بی هوا زد بی هوا دم گرفتی زیر لب ، یا فاطمه ، یا مجتبی تو چه دیدی که رمق رفت از نگاهت ، آه آه بوی زهرا پر شده در قتلگاهت ، آه آه اشک خون ریزد لبت ، از آه آهت ، آه آه با عبا گیرد نگهبان اشتباهت ، آه آه خوب شد معصومه جانت ، نیمه جانی ات ندید غرق زخم و غرق خون و قد کمانی ات ندید بعد تو اینجا سر پیراهنت دعوا که نیست جسم تو بر جسر بغداد است زیر پا که نیست ساق مرضوض ِ تو کار ِ نعل مرکب ها که نیست حرفی از  آوارگی ِ طفل بی بابا که نیست بعد تو سیلی جواب ِ دیده گریان نبود گوش شیطان کر ، زنی بر ناقه ی عریان نبود .
. فلق در سینه‌اش آتش فشانِ صبح‌گاهی داشت که خون‌آلوده پیغام از کبوترهای چاهی داشت... طراوت در هوا از ریشه‌ی زنجیر می‌روید زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت مگر خورشید را هم می‌توان خاموش کرد آخر کسی از تیره‌ی شب در سرش افکار واهی داشت عبایی روی خاک افتاده بود از خاکْ خاکی‌تر که در آن نخ‌نما آغوش، اسرار الهی داشت کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است؟ مگر او نیت دیگر به غیر از خیر خواهی داشت! هماره آهِ او خرج دعا بر مردمان می‌شد اگر در سینه‌اش یارای آهی گاه‌گاهی داشت به تسبیحش قسم زنجیره‌ی عالَم به دستش بود چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت چه بنویسم از آن گودال، ازآن قعر السجون، از زخم از آن زندان که حکم روضه‌های قتلگاهی داشت تمام کشور من کاظمین کوچک مردی‌ست، که در هر گوشه‌ای از خاک ایران بارگاهی داشت تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد تو حَوِّلْ حالَنایی، حال و روزم با تو بهتر شد تو مثل جان درون خاک من هر گوشه پنهانی تو شیرازی، خراسانی، قمی، آری تو ایرانی کنون دریای طوفانی‌ست ایران ناخدایی کن نمک‌گیر تبار توست این کشور، دعایی کن .
. دلْ مبتلای حضرت موسی بن جعفر است دردْ آشنای حضرت موسی بن جعفر است بر اهل آسمان و زمین سروری کند هر کسی گدای حضرت موسی بن جعفر است باب الحوائج است و دو چشمم همیشه بر، دست عطای حضرت موسی بن جعفر است شد بی نیاز از همه کس، هر که روزی‌اش با بچه‌های حضرت موسی بن جعفر است اصلا برات کرببلا، کاظمین، نجف دست رضای حضرت موسی بن جعفر است زهرا نظر نموده بر آن‌کس که سینه‌اش ماتم‌سرای حضرت موسی بن جعفر است من آرزوی روضه‌ی رضوان نمی‌کنم تا روضه‌های حضرت موسی بن جعفر است حال زن یهودی بدکاره را ببین محو دعای حضرت موسی بن جعفر است بی حرمتی به ساحت زهرای مرضیه اوج بلای حضرت موسی بن جعفر است او را به روی لِنگه دری حمل می‌کنند این در نه جای حضرت موسی بن جعفر است روی فلک سیاه که زنجیر و غل هنوز بر دست و پای حضرت موسی بن جعفر است .
. 《وَ الکاظِمینَ الغَیظ》 ، خشمت را که خوردی کوهی ز درد و رنج را با خویش بُردی شلاق میزد سِندی و تو در همان حال بر روضه های مادرت دل می سپردی با حال روزه صبح ها را شام کردی افطار جای نان فقط شلاق خوردی هر وقت هتک حرمت زهرا شنیدی روی جگر دندان خود را می فشردی □□□ هر روز میدیدی هزاران هَتک حُرمت تا شد نگهبان شما فردی یهودی یا در نماز و یا که در حال مناجات از بی خدایان نیز حتی دل ربودی از بس که زد سِندی تو را با تازیانه پر گشت جسمت از سیاهی و کبودی کرده اثر در یک زنِ بی دین دعایت با یک نگاهت قلبش از عصیان زُدودی سروده :   (یونس) .
. تو ای جان جهانم که کبود و نیمه جان هستی به زیر پیرهن چون پوستی بر استخوان هستی چه زخم سرخی از آهن به روی گردنت مانده شبیه فاطمه تصویرِ محوی از تنت مانده شکوه سجده هایت دشمنت را از نفس انداخت خراش تازیانه ها تنت را از نفس انداخت لبان روزه دارت را به سیلی باز می کردند گلویت را به سنگینی آهن ناز می کردند نمی پرسد کسی جز تازیانه حال پهلویت لگد ها پشت هم آید به استقبال پهلویت تنت را تخته های پاره روی دوش آوردند تمام شهر از داغت گریبان چاک می کردند هزاران شاخه گل با احترام اشک تسلیمت کفن پشت کفن از هر کران گردیده تقدیمت اگر چه زخم آهن بر تنت را شرح گفتن نیست خدا را شکر اما ردِ پایی روی این تن نیست اگر چه کشته ی غربت نشین شهر بغدادی ولی پیش نگاه خواهرت از زین نیافتادی کسی با چکمه بر صحن دلت آیا قدم بگذاشت؟ کسی انگشتر و انگشت از روی تنت برداشت؟ علیه_السلام .✍ .
. مصیبت حضرت موسی ابن جعفر (ع) که دیده اینچنین سر در گریبانی که من دارم دلی مانند اقیانوس طوفانی که من دارم اگر زهرا مرا بیند که در اعماقِ زندانم یقینا می‌کند گریه ز زندانی که من دارم اگر جدم علی آگاه گردد از غم و دردم دلش میسوزد از رنج فراوانی که من دارم ندیده  هیچ انسانی ستم‌هایی که من دیدم نبرده راه انسانی به حرمانی که من دارم سحر با تازیانه میکند بیدار زندانبان به رویم میزند سیلی نگهبانی که من دارد به پایم بسته زنجیری و خون جوشیده از پایم زمین خونرنگ گردیده از دورانی که من دارم اگر معصومه‌ام آید به دیدارم شود گریان از این احوال غمبار و پریشانی که من دارم دو چشمم بس که میبیند در این سلول تاریکم کند گریه بر این ایّامِ ظلمانی که من دارم خدا گرگ بیابان را نیندازد به روز من به این اوضاع تلخ و نابسامانی که من دارم من آن صیدم که صیادم نبرده هیچ، از یادم ندیده هیچ صیدی خوفِ دربانی که من دارم به سختی دیده بگشودم که بینم من رضایم را کنار خود در این فرجام و پایانی که من دارم ✍ .
. السلام علی الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در کنج محبسی که پر از غربت و غم است هر شب غمی برای دل من فراهم است حالم شبیه مرغ اسیری است در قفس مرغی که درد و غصه برایش مجسم است سِندی می‌آید و به لبش حرف نارواست بی حرمتی به مادر من داغ اعظم است سیلی و تازیانه و گاهی لگد زدن اینها تداعی غم بانوی عالم است حتی به روز محبس من همچنان شب است مطموره‌ای دمیده که خاکش پر از نم است از دوری رضا و غم دخترم بود اینکه شکسته صورتم و قامتم خم است هر شب به سجده یا به سحر سر کنم من و ... هر روز روزه‌ام ولی افطار من غم است ✍ .
. کسی که زینت شب بود و کم دیدند خوابش را سیاهی بر نمی تابید هرگز آفتابش را از این محبس به آن محبس فقط بردند او را تا بگیرند از نفسهای جهان ،عطر گلابش را کسی را دست خالی بر نمی گرداند از کویش نصیب عالمی می کرد جود بی حسابش را محبت دید هرجا ، پاسخش را صد برابر داد کویر و دشت نوشیدند باران سحابش را دعایش «نجنی من حبس هارون» شد چه پیش آمد!؟ که زندان برد از خورشید عالمتاب ، تابش را اذان لحظه ی افطار، جای نان و خرما خورد دمادم سیلی و دشنامِ مامور عذابش را اگر چه کار خود را کرد زهر ظلمت آن روز ولی تابیده او بر قلب عالم آفتابش را ‌.
. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم زآهم شعله ور هستم ز اشکم غرق بارانم نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم دمادم ذکر من گشته خلصنی ای خدا من شده این حلقه های سلسله تسبیح دستانم شبیه غنچه ای در خود شدم جمع از غل و زنجیر نمی آید دمی بیرون سرم از روی دامانم به سان باغ پاییزی نمانده ازتنم چیزی شبیه مادرم زهرا شبح در جامه ای مانم اذان صبح من گریه اذان مغربم شلاق به وقت شرعی آه است افطاری که مهمانم از این دشنام زندانبان شده مویم سپید از غم فشارغیرت از مویم کشیده شیره ی جانم چه سنگین است دستانش نمی بیند دگر چشمم که گویا سیلی او دوخت مژگان را به مژگانم به روی تخته ی یک در مرا تشییع می کردند نشد جمعیتی غیر از غبار ره پریشانم مرا در کوچه و بازار امام الرافضین خواندند تنم فریاد اما زد مسلمانان مسلمانم شبیه آن اسیران که به آن ها خارجی گفتند به یاد کوچه و بازار آن ها روضه می خوانم ✍ ............ 🔸️یاباب الحوائج.. ناله و فریاد من سودی به حال من ندارد از که آزادی بخواهم این قفس روزن ندارد زخم گردن، جسم نیلی، پای خون آلوده گوید آسمان زندانیی مظلوم تر از من ندارد آن چنان افتاده ام از پا در این زندان که دیگر دست من تابی که غل بردارد از گردن ندارد کس نگوید آخر ای بیداد گر صیاد بس کن مرغ بال و پر شسکته در قفس کشتن ندارد طور زندان، آه آتش، اشک مونس، ناله همدم موسی این حال و هوا در وادی اَیمن ندارد دوستان یاد آورید از گریه ویران نشینی کو تسلائی به غیر از خنده دشمن ندارد نیست یکسان حبس تاریک من و زندان یوسف او چو من آثار زنجیر ستم بر تن ندارد او دگر نشکسته در هم استخوان ساق پایش او دگر در گوشه مطموره ها مسکن ندارد شاعر:حاج ✍ .