eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
6.4هزار دنبال‌کننده
589 عکس
174 ویدیو
841 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم در کوفه چون موی سرت سوخت تو بر نیزه، به محمل خواهرت سوخت حرارت بود و آتش بود و گرما ولی از هرم طعنه دخترت سوخت نگو نیزه بگو مسمار وحشی که اینگونه تمام حنجرت سوخت ز پنجه صورت طفلان سیاه و... به نیزه غیرت آب آورتر سوخت رباب است و به هر لالای تلخش دوباره حلق خشک اصغرت سوخت سکینه خون جگر با کام عطشان به یاد آب آب آخرت سوخت تمام عمر چون قلب خیامت به روضه زخم قلب نوکرت سوخت
آه ریان ، عمه جان ما شده نالان  آه ریان ، بردنش با دیده ی گریان آه ریان ، سوی شام و کوفه ی ویران  یک زنِ تنها بود و یه کاروان ، قامتِ کمان۲ همسفر با خولی و شمر و سنان ، قامتِ کمان۲ می‌زدن با تازیونه بی امان ، قامتِ کمان۲ گریون از غمش زمین و آسمان ، قامتِ کمان۲ آه ریان ، بدن صد پاره ی سلطان آه ریان ، روی خاک قتلگاه عریان آه ریان ، مونده زیر خورشید سوزان بین خاک و خونا افتاده یه تن ، بی غسل و کفن۲  نه عمامه نه عبا نه پیروهن ، بی غسل و کفن۲  همه رفتن روی خاک مونده بدن ، بی غسل و کفن۲  گریه کن حیدر و زهرا و حسن ، بی غسل و کفن۲  آه ریان ، زن و بچه ها همه حیران آه ریان ، روی نیزه‌ها حسین گریان آه ریان ، ناله می‌کشید رباب از جان چقدر خوردن کتک حتی توو خواب ، زینب و رباب۲ می‌زدن با تازیونه بی حساب ، زینب و رباب۲  روی دستاشونه زنجیر و طناب ، زینب و رباب۲ که دارن میرن به مجلس شراب ، زینب و رباب۲  آه ریان ، الامان از دست نامردان  آه ریان ، سر جد ما رو نی گریان آه ریان ، سنگ و صورت و لب و دندان بعده پنجاه سال تو اون دشت بلا ، وامصیبتا۲  عمه ی ما بوده و نامحرما ، وامصیبتا۲  اشک عباس در اومد رو نیزه ها ، وامصیبتا۲  کوچه و بازار کجا زینب کجا ، وامصیبتا۲ سبک آقای محمد اسداللهی  ✍ بهمن عظیمی
ای حسین من ، رفتی و تنهام گذاشتی بین این دشمن  ای حسین من ، توی کربلا کنار تو منم کشتن  ای حسین من ، بعد تو نیستم به واللهِه دیگه خوش من بعد تو تنهام ، به خدا رمق نمونده دیگه توی پام  بعد تو تنهام ، ندارم امید و دلخوشی توی دنیام  بعد تو تنهام ، بدنت تو قتلگاس من با سرت اینجام توو اوج بی رحمی اسیر دست اینام ای وای من که همسفر با این نامردام  دعایی کن تا جون بِدم که سیر از دنیام حسین جان ببین چه بی‌کسم  دلم خون شده به تو قسم  می‌دونم به تو نمی‌رسم حسین جان  هستی زینب ، بعد تو فرقی نداره دیگه روز و شب  هستی زینب ، نمی‌افته اسم تو یک نفسم از لب  هستی زینب ، دخترت داره می‌سوزه انگاری توو تب  به خدا مردم ، پای تو وایسادم و خیلی کتک خوردم  به خدا مردم ، خیلی تنگه واسه تو این دل افسردم  به خدا مردم ، ولی پیش دشمنات که کم نیاوردم از غم دوری می‌کِشم عذاب این روزا تازیونه میده بهم جواب این روزا دلنگرونم واسه ی رباب این روزا منو کشت لالایی خوندنش به خاک سیاه نشوندنش امید نیست به زنده موندنش حسین جان  نمیره یادم ، توی قتلگاه تو از نفس افتادم  نمیره یادم ، توی اون سه ساعته صد دفعه جون دادم  نمیره یادم ، کاش منم جون میدادم شبیه اولادم سر تو بر نی ، می‌زنن با تازیونه بچه‌هاتو هِی  سرتو بر نی ، زن و بچه‌ات راهی ن به سوی بزم مِی  سر تو بر نی ، روزی صد بار می‌میرم تا بشه عمرم طِی لاله ی زینب روی نیزه ها روئیده از بس به سمت صورت تو سنگ باریده  لخته به لخته خون روی لبات چسبیده الهی بمیره خواهرت  چقد ریخته سنگ برابرت  به هم ریخته صورت و سرت حسین جان ✍ بهمن عظیمی
ای   ماه شبهای زینب        ذکر و آوای زینب        روی نیزه  تو هستی         قوّت پای زینب ای برادر _ جان خواهر (۲) پابه پای سرت می آیم همره دخترت می آیم تا ره آخرت می آیم ۲  حسین    سیدی  با اباعبدالله ای     قاری خوش زبانم          کن نظر مهربانم          مثل تو شعله خورده            خرمن گیسوانم  ای نگارم _ بی قرارم(۲) وایِ من بسته خون چشمانت پاره گشته لب خندانت سنگ کین خورده بر دندانت۲ حسین    سیدی با اباعبدالله ای     مقتدای کریمان          کن نظر بر یتیمان          دشمنت نان و خرما          میدهد بر اسیران خسته جانم _ نوحه خوانم(۲) از غمت قدکمان شد زینب بندِ نامحرمان شد زینب همسفر با سنان شد زینب ۲ حسین   سیدی با اباعبدالله
****** بی قراره آسمان گریه داره بی امان از غمِ اسارتِ عمه ی صاحبَ الزمان وای از این درد و بلا کوفیانِ بی حیا دخترِ علی کجا و خولی و شمر و سنان به خدا که سخته ، فکرشم عذابه حرمله همش کنار محملِ ربابه غصه داره زینب ، غرقِ اضطرابه قافله راهی به سوی مجلسِ شرابه *********************** دل غمینه نُه فلک زخم ما خورده نمک دختران اهل بیتو می زنن چرا کتک بر سر و سینه زنان هی میگه رقیه جان عمو عباسم کجاس تا که به من بده کمک عموجون کجایی ، حالا که اسیرم از روی نیزه بیا پایین دارم می میرم می زنن به دستام ، تازیونه اینجا هر موقع که من بهونه ی بابا می گیرم ************************* رضا یزدی اصل
بسم الله الرحمن الرحیم دگر پایان ندارد دردِ من  هجرانِ من ای داد تو را کم دارد این مَحبَس  تو را زندانِ من ای داد تو رفتی شام و ما ماندیم در زندان کنارِ هم شده آب از فراقِ تو  تنِ بی جانِ من ای داد به جایِ مجلسِ دَرسَم  عجب بد مجلسی دارم تماشاچیِ من هستند   شاگردانِ من ای داد یتیمت بِینِ راه از ناقه‌اش اُفتاد  بد اُفتاد ببین از درد خوابیده  رویِ دامان من ای داد سرم بر چوبِ محمل خورد  تا مثلِ سرت باشد چه می‌شد می‌شکست از سنگ هم  دندانِ من ای داد تنورِ خانه‌ی خولی برای پُخت روشن بود وگرنه کم نمی‌شد از سرت سامانِ من ای داد به ما خرما و نان دادند  قدری چادر و روبند به من خیرات می‌شد  بارِ نخلستانِ من ای داد حرامی با غضب میزد قضیبی" را به روی تو زد و پاشید از هم  صفحه‌ی قرآنِ من ای داد رُبابت دید اُفتادی  بغل کردت در آغوشش نشد افسوس یک لحظه  سرت مهمان من ای داد... سر شریف سیدالشهدا با نامه ابن‌زیاد به شام فرستاده شد و اهل بیت علیهم‌السلام  تا رسیدن پاسخ نامه در کوفه زندانی شدند. قضیب دسته‌ تازیانه مَرکب از چوب و فلز (حسن لطفی)
بسم الله الرحمن الرحیم از زبان حضرت زینب سلام‌الله بسکه در کوی و گذر وقتِ تماشا ریختند کودکانت بر زمین از ضربِ پاها ریختند عده‌ای شاگردهایم  عده‌ای دیگر کنیز کوچه کوچه پیشِ پایم نان و خرما ریختند در شلوغیِ مسیرِ کاخ ، هِی روی خاک دختران از هول دادن‌های آنها ریختند بارها ما بر زمین خوردیم، از ما رد شدند مثلِ آنروزی که با در، رویِ زهرا ریختند نیزه داران موقعِ اُطراق هرجایی که شد اینهمه سر را به روی هم همانجا ریختند آتشِ خیمه، کشیدن‌های تا کوفه چه کرد؟ گیسوان بچه‌ها  یا سوخته  یا ریختند بی هوا بر ناقه‌ها زد تا که از آن ارتفاع دخترانت پشتِ هم در بینِ صحرا ریختند* مردمانی که درِ این خانه می‌خوردند نان کُنجِ زندان با قُل و زنجیر ما را ریختند با لب و دندانِ تو با چوب بازی کرد و زد آه دندانهای تو را آنقدر زد  تا ریختند خوب پیدا هست از بویی که دارد موی تو در تنورِ روشنی دیشب سرت را ریختند *حرام زاده‌ای بنام سهیل ابن عُرَیف تا دروازه کوفه با سیخی که در دست داشت برناقه‌ها میزد تا کودکان از آنها بیافتند(تذکره الشهدا ودیگرمقاتل) (حسن لطفی)
باسلام خدمت عزیزان توجه بفرمایید جهت دسترسی به اشعار و سینه زنی ها و شب های مورد نظر خود بر روی هشتگ ها بزنید👇👇👇 همچنین اشعار و سینه زنی های سالهای قبل هم در کانال موجود میباشد با جستجو کردن( ها) امکان دسترسی به آنها فراهم است. و همچنین برای دسترسی به اشعار سال1402 روی این هشتگ ها بزنید. 👇👇👇👇👇👇👇
باسلام خدمت عزیزان توجه بفرمایید جهت دسترسی به اشعار و سینه زنی ها و شب های مورد نظر خود بر روی هشتگ ها بزنید👇👇👇 همچنین اشعار و سینه زنی های سالهای قبل هم در کانال موجود میباشد با جستجو کردن( ها) امکان دسترسی به آنها فراهم است. و همچنین برای دسترسی به اشعار سال1402 روی این هشتگ ها بزنید. 👇👇👇👇👇👇👇
باسلام خدمت عزیزان توجه بفرمایید جهت دسترسی به اشعار و سینه زنی ها و شب های مورد نظر خود بر روی هشتگ ها بزنید👇👇👇 همچنین اشعار و سینه زنی های سالهای قبل هم در کانال موجود میباشد با جستجو کردن( ها) امکان دسترسی به آنها فراهم است. و همچنین برای دسترسی به اشعار سال1402 روی این هشتگ ها بزنید. 👇👇👇👇👇👇👇
پنجاه و چندسال از مردم بریده بودم در پشت پرده بودم خلوت گزیده بودم هم صحبتم تو بودی همسایه ام ابالفضل تفسیر آیه کردم  قران شنیده بودم امروز اول صبح مثل اسیر جنگی به شهر سابق خود تنها رسیده بودم هرکس که دید خندید بر راه رفتن من دنبال دخترانت از بس دویده بودم ترسیدم از شلوغی حق داشتم حسین جان کوچه ندیده بودم! دعوا ندیده بودم! از شمر طعنه خوردم از حرمله کشیده بغضی شکسته بودم رنگی پریده بودم از شرّ چشمهای سنگین آشنایان بر صورتم نقابی از خون‌ کشیده بودم چادر برایم آورد خرما برایم آورد آن‌ دختری که‌ روزی او را خریده بودم دیدم سرت شکسته! دیدی سرم شکسته؟ دیدم به نیزه بودی! دیدی خمیده بودم؟ در قصر کوفه‌ بت را با خطبه ام شکستم مثل خلیل آنجا من برگزیده بودم