🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_چهل_و_نهم
#راه عذر #بسته میشود🍃🌸
امام صادق علیه السلام میفرماید:
زن زیبایی را روز قیامت در دادگاه عدل الهی حاضر میکنند که به خاطر جمال و زیبایی خود به گناه افتاده است؛ میپرسند:
چرا گناه کردی؟
در پاسخ میگوید:
خدایا! چون مرا زیبا آفریدی به این جهت به گناه آلوده شدم. خداوند دستور میدهد مریم را میآورند، و به آن زن گفته میشود که تو زیباتر بودی یا مریم؟ در حالی که او را زیبا آفریدیم، اما، او به خاطر جمال خود فریب نخورد.
آنگاه مرد صاحب جمالی را در دادگاه حاضر میکنند که بخاطر زیبایی خود به گناه آلوده شده است میگوید:
پروردگارا! مرا زیبا آفریدی و زنان به سوی من میل و رغبت پیدا کردند و مرا فریفتند و گرفتار گناه گشتم. در این وقت یوسف علیه السلام را میآورند و به او میگویند:
تو زیباتر بودی یا یوسف؟ ما به او جمال و زیبای دادیم ولی فریب زنان نخورد!!
سپس صاحب بلا را میآورند که به خاطر بلاها و گرفتاری هایش معصیت کرده است. او هم میگوید:
خداوندا! بلاها و مصیبتها را بر من سخت کردی لذا به گناه افتادم. در این موقع ایوب علیه السلام را میآورند و به آن شخص میگویند:
بلای تو سخت تر بود یا بلای ایوب؟ در صورتی که ما او را به بلای سخت مبتلا کردیم اما مرتکب گناه نشد.! [۱] بدین گونه راه عذر و بهانه بر گناهکاران بسته میشود.
----------
[۱]:📚 بحار: ج ۷، ص ۲۸۵. و ج ۱۲ ص ۳۴۱.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_پنجاه
#خطر تفسیرهای #غلط 🍃🔹🔹
امام صادق علیه السلام میفرماید:
شنیده بودم، شخصی را مردم عوام تعریف میکنند و از بزرگی و بزرگواری او سخن میگویند. فکر کردم به طوری که مرا نشناسد، او را از نزدیک ببینم و اندازه شخصیتش را بدانم.
یک روز در جایی او را دیدم که ارادتمندانش که همه از طبقه عوام بودند، اطراف وی را گرفته بودند. من هم صورت خود را پوشانده، به طور ناشناس در گوشه ای ایستاده بودم و رفتار او را زیر نظر داشتم. او قیافه عوام فریبی به خود گرفته بود و مرتب از جمعیت فاصله میگرفت تا آنکه از آنها جدا شد. راهی را پیش گرفت و رفت. مردم نیز به دنبال کارهایشان رفتند.
من به دنبال او رفتم ببینم کجا میرود و چه میکند.
طولی نکشید به دکان نانوایی رسید، همین که صاحب دکان را غافل دید، فهمید نانوایی متوجه حرکات او نیست، دو عدد نان دزدید و زیر لباس خویش مخفی کرد و به راه خود ادامه داد.
من تعجب کردم، با خود گفتم:
شاید با نانوا معامله دارد و پول نان را قبلا داده یا بعدا
خواهد داد.
از آنجا گذشت و به انار فروشی رسید مقداری جلوی انار فروش ایستاد. همین که احساس کرد به رفتار او متوجه ندارد، دو عدد انار برداشت و به راه افتاد.
تعجبم بیشتر شد! باز گفتم:
شاید با ایشان نیز معامله داشته است، ولی با خود گفتم:
اگر معامله است چرا رفتارش مانند رفتار دزدهاست. وقتی که احساس میکند متوجه نیستند، آنها را برمی دارد.
همچنان در تعجب بودم، تا به شخص بیماری رسید. نانها و انارها را به او داد و به راه افتاد. به دنبالش رفتم، خود را به او رسانده، گفتم:
بنده خدا! تعریف شما را شنیده بودم و میل داشتم تو را از نزدیک ببینم اما امروز کار عجیبی از تو مشاهده کردم، مرا نگران نمود. مایلم بپرسم تا نگرانیام برطرف شود.
گفت: چه دیدی؟
گفتم:
از نانوا دو عدد نان دزدیدی و از انار فروش هم دو عدد انار سرقت کردی.
مرد، اول پرسید:
تو که هستی؟
گفتم:
از فرزندان آدم از امت محمد صلی الله علیه و آله.
مرد: از کدام خانواده؟
امام: از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله.
مرد: از کدام شهر؟
امام: از مدینه.
مرد: تو جعفربن محمد هستی؟
امام: آری، من جعفر بن محمدم.
مرد: افسوس این شرافت نسبی، هیچ فایده ای برای تو ندارد. زیرا این پرسش تو نشان میدهد تو از علم و دانش جد و پدرت بی خبری و از قرآن آگاهی نداری، اگر از قرآن آگاهی داشتی به من ایراد نمی گرفتی و کارهای نیک را زشت نمی شمردی.
گفتم:
از چه چیز بی خبرم؟
گفت: از قرآن.
- مگر قرآن چه گفته؟
- مگر نمی دانی که خداوند در قرآن فرموده:
(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها):
هر کس کار نیک به جای آورد، ده برابر پاداش دارد و هر کس کار زشت انجام دهد، فقط یک برابر کیفر دارد.
با این حساب وقتی من دو عدد نان دزدیدم دو گناه کردم و دو انار هم دزدیدم دو گناه انجام دادم، مجموعا چهار گناه مرتکب شده ام.
اما هنگامی که آنها را صدقه در راه خدا دادم در برابر هر کدام از آنها ده ثواب کسب کردم، جمعا چهل ثواب نصیب من شد. هرگاه چهار گناه از چهل ثواب کم گردد. سی و شش ثواب باقی میماند. بنابراین من اکنون سی و شش ثواب دارم. این است که میگویم شما از علم و دانش بی خبری.
گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، تو از قرآن بی خبری، خداوند میفرماید:
(انما یتقبل الله من المتقین):
خداوند فقط از پرهیزگاران میپذیرد.
تو اولا دو عدد نان دزدیدی، دو گناه کردی و دو عدد انار دزدیدی، دو گناه دیگر انجام دادی، روی هم چهار گناه مرتکب شدی. و چون مال مردم را بدون اجازه به نام صدقه به دیگری دادی، نه تنها ثواب نکردی، بلکه چهار گناه دیگر بر آن افزودی. مجموعا هشت گناه شده، نه، این که در مقابل چهار گناه، چهل ثواب کرده باشی.
آن مرد سخنان منطقی را نپذیرفت، با من به بحث و گفتگو پرداخت من نیز او را به حال خود گذاشته، رفتم.
امام صادق علیه السلام وقتی این داستان را برای دوستانش نقل کرد. فرمود:
این گونه تفسیرها و توجیهات غلط در مسایل دینی سبب میشود که عده ای خود گمراه شوند و دیگران را هم گمراه کنند. [۱]
----------
[۱]: 📚بحار: ج ۴۷، ص ۲۳۸.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_پنجاه_و_یکم
#فضولی_موقوف 🍂🍃
مرد دهاتی پیوسته خدمت امام صادق علیه السلام رفت و آمد میکرد. مدتی امام علیه السلام او را ندید. حضرت از حال او جویا شد.
شخصی محضر امام بود خواست از مرد دهاتی عیب جویی کند و به این وسیله از ارزش او نزد امام بکاهد گفت:
آقا آن مرد دهاتی و بی سواد است، چندان آدم مهمی نیست. امام علیه السلام فرمود:
شخصیت انسان در عقل اوست و شرافتش در دین او و بزرگواریش در تقوای اوست، ارزش آدمی بسته به این سه صفت است.
زیرا مردم از لحاظ نسل یکسانند و همه از آدم هستند و مزایای مادی ارزش آفرین نمی باشند.
آن مرد از فرمایش امام علیه السلام شرمنده شد و دیگر چیزی نگفت. [۱]
#حمل بار بر دوش #شیران 🍃🍂
ابوحازم میگوید:
در زمان حکومت منصور دوانیقی من و ابراهیم پسر ادهم وارد کوفه شدیم. امام صادق علیه السلام نیز از مدینه به کوفه آمده بود.
وقتی که خواست از کوفه به مدینه بازگردد، علما و فضلای کوفه ایشان را بدرقه کردند.
صفیان ثوری و ابراهیم پسر ادهم (از پیشوایان صوفی) از جمله بدرقه کنندگان بودند و بدرقه کنندگان کمی از امام جلوتر رفته بودند. ناگهان در بین راه با شیر درنده ای برخورد نمودند. ابراهیم بن ادهم گفت:
بایستید تا امام صادق علیه السلام بیاید و ببنیم با این شیر چه رفتاری میکند.
هنگامی که حضرت رسید، جریان شیر را به حضرت گفتند.
امام نزدیک شیر رفته گوش شیر را گرفت و از راه کنار زد.
آنگاه فرمود:
اگر مردم از فرمان خداوند اطاعت کنند، میتوانند بارهای خود را با این شیران حمل کنند. [۱]
#در گرمای #آفتاب 🍂🍃
شیبانی میگوید:
روزی امام صادق علیه السلام را دیدم، بیلی به دست داشت و لباس زبر کارگری پوشیده، در باغ خود چنان کار میکرد که عرق از پشت مبارکش سرازیر بود.
گفتم:
فدایت شوم! بیل را بدهید من این کار را انجام دهم.
امام فرمود:
نه، من دوست دارم که مرد برای به دست آوردن روزی زحمت بکشد و از گرمای آفتاب رنج ببرد. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: بحار، ج ۷۸، ص ۲۰۲
[۱]: بحار: ج ۴۷، ص ۱۳۹ و ج ۷۱، ص ۱۹۱.
[۱]: بحار: ج ۴۷، ص ۵۷.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_پنجاه_و_دوم
#نجات از مرگ #ناگهانی 🌸🍃
روزی منصور دوانیقی - خلیفه عباسی کسی را به سراغ امام صادق علیه السلام فرستاد. هنگامی که حضرت نزد وی آمد، او را در کنار خود نشانید.
سپس چند بار صدا زد محمد را [۱] پیش من بیاورید! مهدی را نزد من بیاورید! و مرتب تکرار میکرد.
به منصور گفتند:
هم اکنون میآید، وقتی که مهدی آمد منصور رو به امام کرده، گفت:
آن حدیثی را که درباره صله رحم نقل کردی دوباره بگو تا فرزندم مهدی نیز بشنود.
امام فرمود:
آری! پدرم از پدرش از جدش از امیر المؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرد که آن حضرت فرمود:
مردی که از عمرش سه سال مانده اگر صله رحم کند خداوند
سی سال مانده قطع رحم کند، خداوند به خاطر قطع رحم عمر سی ساله او را سه ساله میکند.
سپس این آیه را خواند: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب [۱]
منصور: این حدیث نیکو است ولی منظورم این حدیث نیست.
امام: آری! پدرم از پدرش از جدش از امیر المؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرد که فرمود:
صله رحم خانهها را آباد میکند و عمرها را فزونی میبخشد، اگر چه به جای آورندگان مردمان خوبی نباشند.
منصور: این هم حدیثی است، لکن منظورم این حدیث نیز نیست.
امام: صله رحم حساب - روز قیامت - را آسان میکند و از مرگ بد، ناگهانی حفظ مینماید.
منصور: آری! منظورم همین حدیث بود. [۲]
هدف منصور این بود که میخواست این حدیث را فرزندش بشنود و نسبت به صله ارحام مواظب رفتار خود گردد.
#شکایت از #مشکلات 🌼🍂
مفضل میگوید:
محضر امام صادق علیه السلام رسیدم و از مشکلات زندگی شکایت کردم. امام علیه السلام به کنیز دستور داد کیسه ای که چهارصد درهم در آن بود، به من داد و فرمود:
با این پول زندگیت را سامان بده.
عرض کردم:
فدایت شوم! منظورم از شرح حال این بود که در حق من دعا کنی!
امام صادق علیه السلام فرمود:
بسیار خوب دعا هم میکنم.
و در آخر فرمود:
مفضل! از بازگو کردن شرح حال خود برای مردم پرهیز کن! [۱]
اگر چنین نکنی نزد مردم ذلیل و خوار میشوی. بنابراین برای دوری از ذلت، درد دلت را هرگز به کسی نگو!
#شرایط قبولی #دعا و #انفاق 🌸🍃
شخصی محضر امام صادق علیه السلام رسید عرض کرد:
دو آیه در قرآن است من هر چه دقت میکنم محتوای آن را نمی فهمم.
امام پرسید: کدام آیه؟
او در جواب گفت:
آیه اول این است که خداوند میفرماید:
(ادعونی استجب لکم): مرا بخوانید تا دعای شما را مستجاب کنم.
من خدا را میخوانم، اما دعایم مستجاب نمی شود!
حضرت فرمود:
آیا گمان میکنی خداوند خلاف وعده کرده؟
گفت: نه.
فرمود: پس علت چیست؟
گفت: نمی دانم.
فرمود:
اکنون من آگاهت میکنم، هر کس خدا را بندگی کند، به
دستورات او عمل نماید، آنگاه دعا کند و شرایط دعا را رعایت کند، خداوند دعای او را اجابت خواهد کرد.
پرسید: شرایط دعا چیست؟
امام فرمود:
نخست حمد خدا را به جای میآوری و نعمتهای او را یادآور میشوی و بعد شکر میکنی، سپس درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله میفرستی، آنگاه گناهانت را به خاطر میآوری و اقرار میکنی، از آنها به خدا پناه میبری و توبه مینمایی، این است شرایط قبولی دعا.
پس از آن فرمود:
آیه دیگر کدام است؟
عرض کرد:
این آیه که میفرماید:
(ما انفقتم من شی ء فهو یخلفه و هو خیر الرازقین): [۱]
من در راه خدا انفاق میکنم ولی چیزی جای آن را پر نمی کند!
حضرت پرسید:
آیا فکر میکنی خدا از وعده خود تخلف کرده؟
در جواب گفت: نه.
امام فرمود:
پس علت چیست؟
گفت: نمی دانم.
امام فرمود:
اگر کسی از شما مال حلالی به دست آورد و در راه حلال انفاق کند هیچ درهمی را انفاق نمی کند مگر این که خداوند عوضش را به او میدهد. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: محمد پسر منصور و لقبش مهدی بود.
[۱]: خداوند هر چرا بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات میکند وام کتاب نزد او است (۲۹ سوره رعد)
[۲]: بحار: ج ۴۷، ص ۱۶۳ و ج، ۷۴ ص ۹۳.
[۱]: ۶۰. بحار: ج ۴۷، ص ۳۴
[۱]: هر چه را انفاق کنید خداوند عوضش را میدهد او بهترین روزی رسان است.
[۱]: بحار: ج ۹۶، ص ۱۴۷.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_پنجاه_و_سوم
#گهواره آرام #بخش 🌸🍃
ابراهیم پسر مهزم میگوید:
در خدمت امام صادق علیه السلام بودم، شب به خانهام که در مدینه بود برگشتم، بین من و مادرم بگو و مگو شد و من به مادرم درشتی کردم فردای آن شب پس از نماز صبح، به خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، پیش از آن که سخنی بگویم به من فرمود:
ای پسر مهزم! با مادرت چه کار داشتی که شب گذشته با او به درشتی سخن گفتی؟ آیا نمی دانی رحم او منزل سکونت تو و دامنش گهواره آرام بخش تو بود و پستانش ظرفی بود که از آن شیر میخوردی؟ [۱]
#موعظه کنایه #آمیز 🌸🍃
شقرانی آزاد کرده پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله میگوید:
منصور دوانیقی بیت المال را تقسیم میکرد، من هم رفتم ولی کسی را نداشتم که برایم واسطه شود تا سهمم را از بیت المال بگیرم. همچنان در خانه منصور متحیر ایستاده بودم ناگاه چشمم به امام صادق علیه السلام افتاد، جلو رفته عرض کردم:
فدایت شوم! من غلام شما، شقرانی هستم. امام به من محبت نمود، آنگاه حاجت خود را گفتم.
امام رفت، طولی نکشید سهمی برایم گرفت، همراه خود آورد و به من داد.
سپس با لحن ملایم فرمود:
شقرانی! کار خوب از هر کس خوب است - اما چون تو را به ما نسبت میدهند و وابسته به خاندان پیغمبر میدانند - لذا از تو خوب تر و زیباتر است.
و کار زشت از همه مردم زشت است - ولی از تو به خاطر همین نسبت زشت تر و قبیح تر است.
امام صادق علیه السلام با سخنان کنایه آمیز او را موعظه کرد و رفت.
شقرانی فهمید که امام از شرابخواری او آگاه است در عین حال در حق وی محبت نمود. از این رو سخت ناراحت شد و خویشتن را سرزنش کرد. [۱]
#عقاید مورد #قبول 🌼🍂
عمرو بن حریث میگوید:
خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم حضرت در منزل برادرش بود. گفتم: فدایت شوم آیا دینی که پیروی آن هستم برای شما بیان نکنم؟ (تا بدانم دینم درست است یا نه؟ )
فرمود: چرا، بیان کن!
گفتم: دین من بدین قرار است؛
۱. شهادت میدهم به این که خدایی جز خدای یگانه و بی شریکی نیست.
۲. و این که محمد بنده و فرستاده اوست.
۳. روز قیامت در پیش است و شکی در وقوع آن نیست و خداوند مردگان را زنده خواهد کرد.
اقامه نماز و دادن زکات و گرفتن روزه ماه رمضان و حج خانه خدا واجب است.
۵. امامت علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و امامت حسن و حسین و زین العابدین و محمد باقر و امامت شما بعد از او و این که شما امامان من هستید.
و بر همین روش زندگی کنم و بمیرم و بر این اساس خدا را پرستش کنم.
امام فرمود:
ای عمرو! به خدا سوگند دین من و دین پدرانم همین است.
پرهیزگار باش! و زبانت را جز از سخن خیر نگهدار! و نگو من به اراده خودم هدایت شده ام، بلکه خداوند تو را هدایت کرده است. بنابر این خدا را در مقابل نعمت هایش که به تو داده شکرگزار باش! و از کسانی مباش که وقتی حاضر است سرزنشش کنند و چون غایب شود پشت سرش غیبت نمایند و مردم را بر دوش خود سوار مکن! و بر خویشتن مسلط مساز! (به این که کارهایی را که از عهده تو بر نمی آید، به آنها وعده بدهی. ) زیرا اگر مردم را بر خود مسلط کنی، بر دوشت سوار نمایی، ممکن است استخوان شانه ات بشکند و درمانده شده از زندگی بیفتی. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: بحار: ج ۷۴، ص ۷۶.
[۱]: بحار: ج ۴۷، ص ۳۴۹.
[۱]: بحار: ج ۶۹، ص ۵.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_پنجاه_و_چهارم
#بوی_بهشت 🌸🍃
یکی از خدمت گزاران امام صادق علیه السلام به نام سالمه میگوید:
حضرت وقت احتضار (از شدت اثر سمی که به او داده بودند) بی هوش بود، هنگامی که به هوش آمد، فرمود:
به حسن افطس هفتاد دینار بدهید و به فلانی این مقدار و به دیگری فلان مقدار.
عرض کردم: به کسی این همه پول میدهید که شمشیر کشید و قصد کشتن شما را داشت؟
در پاسخ فرمود: آیا مایل نیستی من از کسانی باشم که خداوند درباره آنها میفرماید:
(والذین یصلون ما امر الله به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب) [۱] آری! ای سالمه! خداوند بهشت را آفرید و بویش را خوب و مطبوع قرار داد و بوی دل انگیز بهشت از مسافت دو هزار سال به مشام میرسد و همین بوی خوش به مشام دو دسته نمی رسد: عاق پدر و مادر و قاطع صله ارحام. [۲]
امام #کاظم علیه السلام #عابدترین انسان 🌼🍂
حضرت موسی بن جعفر عابدترین، دانشمندترین، سخاوتمندترین و گرامی ترین انسان در زمان خود بشمار میرفت. امام علیه السلام نمازهای مستحبی شبانه را همیشه میخواند و آن را به نماز صبح وصل میکرد سپس تا طلوع آفتاب مشغول تعقیبات میشد آنگاه پیشانی به سجده میگذاشت، تا هنگام ظهر سر از سجده برنمی داشت [۱] همواره چنین دعا مینمود: (اللهم انی اسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب) [۲] و این دعا را تکرار میکرد.
یکی از دعایش این بود: (عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک) گناه از بنده ات بزرگ شد پس عفوت نیکو است.
چنان از ترس خدا میگریست که محاسنش از اشک دیدگان تر میشد. از همه مردم بیشتر به خانواده و خویشانش رسیدگی میکرد. شبها با زنبیلهایی که محتوی طلا، نقره، آرد و خرما بود، به سراغ فقرای مدینه میرفت و به ایشان میداد در عین حال نمی فهمیدند چه کسی به آنها کمک میکند. [۳]
#عنایت امام #کاظم علیه السلام به #شیعیان🌸🍃
روزی هارون الرشید مقداری لباس از جمله جبّه زرباف سیاه رنگی را - که پادشاه روم به هارون فرستاده بود - به عنوان قدردانی به علی بن یقطین، هدیه کرد.
علی بن یقطین تمام آن لباس ها، همراه همان جبه و مبلغی پول و خمس اموال خود را که معمولا به حضرت میداد، به محضر امام کاظم علیه السلام فرستاد. امام علیه السلام پول و لباسها را قبول کرد اما جبه را به وسیله آورنده بازگرداند و نامه ای به علی بن یقطین نوشت و در آن تأکید کرد جبه را نگهدار و آن را هرگز از دست مده! چون به زودی به آن نیازمند خواهی شد.
علی بن یقطین علت برگرداندن جبه را نفهمید و به شک افتاد در عین حال آن را محفوظ نگه داشت.
چند روز گذشت، علی به یکی از غلامان خدمتگزارش خشمناک شد و او را از کار برکنار کرد. غلام متوجه بود علی بن یقطین هوادار امام کاظم علیه السلام است، ضمنا از فرستادن هدیهها نیز باخبر بود لذا پیش هارون رفت و از او سخن چینی کرد،
گفت:
علی بن یقطین موسی بن جعفر را امام میداند و هر سال خمس اموال خود را به ایشان میفرستد، به طوری که جبه ای را که خلیفه برای احترام از وی داده بود همراه خمس اموال فرستاد.
هارون الرشید بسیار غضبناک شد گفت:
باید این قضیه را کشف کنم اگر صحت داشته باشد علی را خواهم کشت. همان لحظه دستور داد علی را بیاورید همین که آمد، گفت:
جبه ای را که به تو دادم چه کردی؟
گفت: نزد من است آن را عطر زده، در جعبه ای در بسته محفوظ نگه میدارم، هر صبح و شام در جعبه باز کرده به عنوان تبرک آن را میبوسم و دوباره به جایش میگذارم.
هارون گفت: هم اکنون آن را بیاور!
علی گفت: هم اکنون حاضرش میکنم، به یکی از غلامان خود گفت:
برو کلید فلان اتاق را از کنیز کلیددار بگیر اتاق را که باز کردی فلان صندوق را بگشا! جعبه ای را که رویش مهر زدهام بیاور! طولی نکشید غلام جعبه مهر شده را آورد و در مقابل هارون گذاشت. دستور داد جعبه را باز کردند.
هنگامی که هارون جبه را با آن کیفیت دید که عطرآگین است خشمش فرو نشست، به علی بن یقطین گفت:
جبه را به جایش بازگردان و به سلامت برو! هرگز حرف سخن چینان را درباره تو نخواهم پذیرفت و نیز دستور داد به علی جایزه بدهند.
سپس امر کرد به سخن چین هزار تازیانه بزنند در حدود پانصد تازیانه زده بودند که از دنیا رفت. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: آنان که پیوندهایی که خداوند به آن امر کرده است برقرار میکنند و از پروردگارشان میترسند و از بدی حساب -روز قیامت- بیم دارند. رعد: آیه ۲۱.
[۲]: بحار: ج ۷۴، ص ۹۶.
[۱]: ظاهرا امام علیه السلام این سجدهها را در زندان انجام میداده است.
[۲]: خدایا! از تو هنگام مرگ، راحتی و در وقت حساب، گذشت را خواهانم.
[۳]: بحار: ج ۴۸، ص ۱۰۱.
[۱]: بحار: ج ۴۸، ص ۱۳۷.
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_پنجاه_و_پنجم
#ارزش_کار 🌸🍃
علی پسر ابی حمزه میگوید:
امام موسی بن جعفر علیه السلام را دیدم در زمین خود کار میکرد، وجود مبارکش را عرق فرا گرفته بود. گفتم:
فدایت شوم! کارگران کجا هستند؟
امام فرمود:
ای علی! کسانی با دست کار کرده اند که از من و پدرم بهتر بودند.
پرسیدم:
آنها کیانند؟
فرمود:
رسول الله و امیر المؤمنین علیه السلام و اجداد من همه با دست کار میکردند، کار کردن روش پیامبران و فرستادگان خدا و بندگان صالح است. [۱]
#همکاری با ستمگران #ممنوع 🌼🍂
صفوان یکی از ارادتمندان اهل بیت، آدم فهمیده و پرهیزگاری بود. شتران بسیار داشت، به وسیله کرایه دادن آنها زندگانی خود را اداره میکرد.
صفوان پس از آن که با خلیفه (هارون الرشید) قرارداد بست که حمل و نقل اسباب سفر حج وی را به عهده بگیرد، محضر امام موسی بن جعفر علیه السلام رسید. امام فرمود:
صفوان! همه کارهای تو خوب است به جز یک عمل.
صفوان گفت:
فدایت شوم! آن کدام عمل است؟
امام فرمود:
شترانت را به این مرد (هارون) کرایه داده ای!
صفوان: یابن رسول الله برای کار حرامی کرایه نداده ام، هارون عازم حج است برای سفر حج کرایه داده ام. افزون بر این، خودم همراه او نخواهم رفت، بعضی از غلامان خود را همراهش میفرستم.
امام: آیا تو دوست داری هارون لااقل این قدر زنده بماند که طلب تو را بدهد؟
صفوان: چرا یابن رسول الله قهرا چنین است.
امام: هر کس به هر عنوان دوست داشته باشد که ستمگران باقی بمانند شریک ستمگران است و هر کس شریک ستمگران به شمار آید، در آتش خواهد بود.
پس از این گفتگو صفوان یکجا کاروان شترش را فروخت.
هنگامی که هارون از فروختن شترها باخبر شد، صفوان را به حضور خود خواست و به او گفت:
شنیدهام شترها را یکجا فروخته ای؟
صفوان: بلی! همین طور است.
هارون: چرا؟
صفوان: پیر شده و از کار افتادهام و غلامان نیز از عهده این کار به خوبی بر نمی آیند.
هارون: نه، من میدانم چرا فروختی! حتما موسی بن جعفر از موضوع قراردادی که برای حمل اسباب و اثاث بستی. آگاه شده و تو را از این عمل نهی کرده است. او به تو دستور داده است، شترانت را بفروشی!
صفوان: مرا با موسی بن جعفر چه کار.
هارون با لحنی خشمگین گفت:
صفوان! دروغ میگویی اگر دوستیهای سابق نبود، همین حالا سرت را از بدنت جدا میکردم. [۱]
#از همه به من #نزدیکتر🌸🍃
روزی ابوحنیفه محضر امام صادق علیه السلام رسید، عرض کرد:
من فرزندت موسی (امام کاظم) را دیدم که نماز میخواند و مردم از جلوی او عبور میکردند و آنها را مانع نمی شد، در حالی که این کار خوب نیست.
حضرت صادق علیه السلام فرمود:
فرزندم موسی را صدا بزنید! چون خدمت پدر آمد، حضرت به او فرمود: ابوحنیفه میگوید:
تو مشغول نماز بوده ای و مردم از جلویت رفت و آمد میکردند، آنها را نهی نکرده ای؟
در پاسخ عرض کرد: پدر جان! آن کس که من برای او نماز میخواندم از همه به من نزدیکتر بود، زیرا خداوند میفرماید:
ما به انسان از رگ گردنش نزدیکتر هستیم. [۱]
امام صادق علیه السلام او را به سینه چسبانید و فرمود:
فدایت شوم که اسرار الهی در قلب تو وجود دارد. [۲]
----------
📚منابع:
[۱]: بحار: ج ۴۸، ص ۱۱۵.
[۱]: بحار: ج ۷۵، ص ۳۷۶.
[۱]: نحن اقرب الیه من حبل الورید. سوره ق آیه ۱۶.
[۲]: بحار: ج ۱۰، ص ۲۰۴ و ج ۴۸، ص ۱۷۱ و ج ۸۳، ص ۲۹۷ و ۲۹۹.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_پنجاه_و_ششم
امام #رضا علیه السلام و #مردی در سفر #مانده 🔹🍂
یسع پسر حمزه میگوید:
در محضر امام رضا علیه السلام بودم، صحبت میکردیم، عده زیادی نیز آنجا بودند که از مسائل حلال و حرام میپرسیدند. در این وقت مردی بلند قد و گندمگون وارد شد و گفت:
فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله! من از دوستداران شما و اجدادتان هستم، خرجی راهم تمام شده، اگر صلاح بدانید مبلغی به من مرحمت کنید تا به وطن خود برسم و در آنجا از طرف شما به اندازه همان مبلغ صدقه میدهم، چون من در وطن خویش ثروتمندم اکنون در سفر نیازمندم.
امام برخاست و به اطاق دیگر رفت، دویست دینار آورد در را کمی باز کرد خود پشت در ایستاد و دستش را بیرون آورد و آن شخص را صدا زد و فرمود:
این دویست دینار را بگیر و در مخارج راهت استفاده کن و از آن تبرک بجوی و لازم نیست به اندازه آن از طرف من صدقه بدهی. برو که مرا نبینی و من نیز تو را نبینم.
آن مرد دینارها را گرفت و رفت، حضرت به اتاق اول آمد به
حضرت عرض کردند:
شما خیلی به او لطف کردید و مورد عنایت خویش قرار دادید، چرا خود را پشت در نهان کردید که هنگام گرفتن دینارها شما را نبیند؟
امام فرمود:
به خاطر این که شرمندگی نیاز و سؤال را در چهره او نبینم... [۱]
اول #قرارداد، سپس #کار 🔸🍃
سلیمان جعفری که یکی از ارادتمندان امام رضا علیه السلام بود، میگوید:
برای کاری خدمت امام رفته بودم، چون کارم تمام شد خواستم به منزل خود برگردم، امام فرمود:
امشب نزد ما بمان!
در محضر امام به خانه او رفتیم، غلامان آن حضرت مشغول بنایی بودند امام در میان آنها غلامی سیاه را دید که از غلامان آن حضرت نبود، پرسید:
- این کیست؟
عرض کردند:
- به ما کمک میکند به او چیزی خواهیم داد.
فرمود:
- مزدش را تعیین کرده اید؟
عرض کردند:
- نه، هر چه بدهیم راضی میشود.
امام برآشفت و بسیار خشمگین شد. من عرض کردم:
فدایت شوم چرا خودت را ناراحت میکنید؟
فرمود:
من بارها به اینها گفتهام هیچکس را برای کاری نیاورید مگر آن که قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد قبلی کاری انجام دهد اگر سه برابر به او مزد بدهی، خیال میکند مزدش را کم داده ای، اما اگر مزدش را قبلا تعیین کنی وقتی مزدش را بپردازی از تو خشنود خواهد شد که به گفته خود عمل کرده ای و اگر بیش از مقدار قرارداد چیزی به او بدهی هر چه کم و ناچیز باشد، متوجه میشود اضافه داده ای، سپاسگزار خواهد بود. [۱]
امام #جواد علیه السلام و #دستور مدارا با #پدر 🔹🍂
بکر پسر صالح میگوید:
من دامادی داشتم به امام جواد علیه السلام نامه ای نوشت و در آن اظهار داشت که پدرم دشمن اهل بیت است و عقیده فاسد دارد، با من هم بدرفتاری میکند و خیلی اذیتم مینماید.
سرورم! نخست از تو میخواهم برای من دعا کنی! ضمنا نظر تو در این باره چیست؟ آیا علیه او افشاگری کنم و عقیده فاسد و رفتار زشت او را برای دیگران بیان کنم؟ یا با او مدارا نموده و خوش رفتار باشم؟
امام جواد علیه السلام در پاسخ نوشت:
مضمون نامه تو و آنچه که راجع به پدر خود نوشته بودی فهمیدم، البته به خواست خداوند من از دعای خیر تو غفلت نمی کنم اما این را هم بدان مدارا و خوش رفتاری برای تو، بهتر از افشاگری و پرده دری است و نیز بدان با هر سختی، آسانی است. شکیبا باش و عاقبت نیکو اختصاص به پرهیزگاران دارد. خداوند تو را در دوستی اهل بیت ثابت قدم بدارد! ما و شما در پناه
خداوند هستیم و پروردگار نیز پناهندگان خود را نگهداری میکند.
بکر میگوید:
پس از آن خداوند قلب پدر دامادم را چنان دگرگون ساخت که دوستدار اهل بیت شد و به پسرش هم محبت نمود. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: بحار: ج ۴۹، ص ۱۰۱.
[۱]: بحار: ج ۴۹، ص ۱۰۶.
[۱]: بحار: ج ۵۰، ص ۵۵.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_پنجاه_و_هفتم
امام #جواد علیه السلام و #تقدیر از علمای #ربانی 🌼🍂
محمد پسر اسحاق و حسن بن محمد میگوید:
ما پس از وفات زکریا بن آدم به سوی حج حرکت کردیم، نامه امام جواد علیه السلام در بین راه به ما رسید. در آن نوشته بود:
به یاد قضای خداوند درباره زکریا بن آدم افتادم، پروردگار او را از روز تولد تا روز درگذشت و همچنین روز رستاخیز که زنده میشود، مورد رحمت و عنایت خویش قرار دهد! او در درون زندگی عارفانه زیست و انسان حق شناس و حق گو بود و در این راه رنجها کشید و صبر و تحمل نمود. پیوسته به وظیفه خویش عمل میکرد، کارهایی که مورد رضای خداوند و پیامبر بود انجام میداد.
او پاک و بی آلایش از دنیا رفت، خداوند اجر نیت و پاداش سعی و تلاش وی را عنایت کند!
وصی او نیز مورد توجه ماست، او را بهتر میشناسیم و نظر ما نسبت به او بر نمی گردد. منظور حسن پسر محمدبن عمران است. [۱]
امید است علمای زمان ما نیز طوری رفتار کنند که همگان مورد تقدیر و تأیید ائمه اطهار علیه السلام قرار گیرند.
#تقدیری دیگر از یک #عالم ربانی🌺🍃
یکی از شخصیتهای مورد پسند امام جواد علیه السلام علی بن مهزیار اهوازی است. حسن پسر شمون میگوید:
نامه ای را که امام جواد علیه السلام با دست خط خود به علی بن مهزیار نوشته بود خواندم، چنین بود: به نام خداوند بخشنده و مهربان.
ای علی بن مهزیار! خداوند بهترین پاداش را به تو عنایت کند! منزلت را در بهشت قرار دهد، تو را در دنیا و آخرت خوار نکند و با ما محشور گرداند!
ای علی! تو را در خیرخواهی، مسلمانی، فرمان برداری از خداوند، احترام به دیگران، انجام وظایف دینی، آزمایش کردم، و تو را پسندیدم.
اگر بگویم مانند تو را ندیدهام حتما راست گفته ام. خداوند جایگاه تو را در بهشت برین قرار دهد.
ای علی! در سرما و گرما، در شب و روز، خدمت تو برای ما مخفی نیست. از خداوند مسئلت دارم روز رستاخیز تو را آن چنان مشمول رحمت خود قرار دهد که مورد غبطه دیگران باشی! خداوند دعا را مستجاب میکند. [۱]
امام #هادی علیه السلام در #سامرا 🌸🍃
امام هادی (علی النقی) در صریا (دهی است در اطراف مدینه) در نیمه ذیحجه به سال ۲۱۲ متولد شد و در سامرا نیمه ماه رجب سال ۲۵۴ وفات یافت و چهل و یک سال داشت و مدت امامت آن حضرت ۳۳ سال بود، مادرش کنیزی بود که سمانه نام داشت.
متوکل عباسی آن جناب را به مأموریت یحیی بن هرثمه از مدینه به سامرا آورد و در همان شهر ماند تا از دنیا رحلت نمود. [۱]
روزی که حضرت با یحیی بن هرثمه وارد سامرا شد. در کاروانسرای گدایان به امام علیه السلام جای دادند.
صالح بن سعید میگوید:
روزی که امام هادی علیه السلام وارد سامرا شد خدمت آن حضرت رسیدم.
عرض کردم:
فدایت شوم این ستمگران سعی میکنند به هر وسیله که هست نور شما را خاموش سازند و نسبت به شما اهانت کنند، تا آنجا که شما را در این مکان پست که کاروانسرای فقر است، جای داده اند.
در این وقت امام علیه السلام با دست به سویی اشاره کرد و فرمود:
این جا را نگاه کن ای پسر سعید!
ناگاه باغهای زیبا و پر از میوه و جویهای جاری و خدمت گزاران بهشتی همچون مرواریدهای دست نخورده دیدم، چشم هایم خیره شد و بسیار تعجب کردم.
امام فرمود:
ما هر کجا باشیم این وضع برای ماست، ای پسر سعید! ما در کاروانسرای گدایان نیستیم. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: بحار: ج ۵۰، ص ۱۰۴.
[۱]: بحار: ج ۵۰، ص ۱۰۵.
[۱]: بحار: ج ۵۰، ص ۱۹۷. در تولد، وفات و امامت آن حضرت اقوال دیگری نیز نقل شده است.
[۱]: بحار: ج ۵۰، ص ۱۹۹.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_پنجاه_و_هشتم
#هجوم به خانه امام #هادی علیه السلام🍂🌺
مردکی به نام بطحایی پیش متوکل عباسی از امام هادی علیه السلام سخن چینی کرد که اسلحه و پول و نیرو فراهم آورده و قصد قیام دارد.
متوکل به سعید حاجب دستور داد شبانه به خانه امام هجوم ببرد و هر چه پول و اسلحه بیابد ضبط کرده، بیاورد.
سعید میگوید: شبانه به خانه آن حضرت رفتم نردبانی نیز همراه خود بردم، به وسیله آن خود را بالای پشت بام رساندم. سپس از پلکان پایین آمدم، شب تاریک بود در این فکر بودم که چگونه وارد اتاق شوم، ناگهان از داخل اتاق مرا صدا زد، فرمود:
سعید! همانجا بمان! تا برایت شمع بیاورند.
فوری شمع آوردند، داخل اتاق شدم دیدم امام جبه ای از پشم به تن دارد و شب کلاهی بر سر گذاشته و جانماز را روی حصیر گسترده و مشغول مناجات است. به من فرمود:
این اطاقها در اختیار شماست میتوانی همه را بگردی! وارد اتاقها شدم همه را بازرسی کردم ولی چیزی در آنها نیافتم. تنها کیسه ای که به مهر مادر متوکل مهر خورده بود پیدا
کردم و کیسه ای مهر شده دیگر نیز با آن بود. هر دو را برداشتم. آنگاه امام فرمود: زیرا این جانماز را نیز نگاه کن! جانماز را بلند کردم، شمشیری که داخل غلاف بود دیدم، آن را نیز برداشته، همه را نزد متوکل بردم.
هنگامی که چشم متوکل بر مهر مادرش روی کیسه افتاد، مادرش را خواست و جریان کیسه را از او پرسید.
مادرش گفت: آن وقت که بیمار بودی نذر کردم هرگاه تو بهتر شدی ده هزار دینار از مال خودم به ابوالحسن (امام هادی) بدهیم. پس از بهبودی شما آن را در همین کیسه گذاشته به او فرستادم که ابوالحسن حتی باز هم نکرده است.
متوکل کیسه دومی را باز کرد. آن چهارصد دینار بود.
آنگاه به من دستور داد یک کیسه دیگر روی کیسه زر مادرش گذاشته، هر دو کیسه را با آن شمشیر به ابوالحسن باز گردان.
سعید میگوید: من کیسه را با آن شمشیر به ابوالحسن باز گردان.
سعید میگوید: من کیسهها و شمشیر را به خدمت امام باز گرداندم. اما از حضرت خجالت میکشیدم، از این رو عرض کردم:
سرورم! بر من گران بود بدون اجازه شما وارد خانه شوم اما چه کنم که مأمور بودم و توان سرپیچی از فرمان امیر نداشتم.
امام علیه السلام فرمود:
(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون): به زودی ستمگران خواهند فهمید به کجا برگشت مینمایند. [۱]
#در تنگنای #سخت 🍃🌸
ابو هاشم میگوید:
یک وقت از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم. به حضور امام هادی علیه السلام رفتم، اجازه ورود داد. همین که در محضرش نشستم، فرمود:
ای ابو هاشم! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده میتوانی شکرانه اش را به جای آوری؟ من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم.
آن حضرت آغاز سخن کرد و فرمود: خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرد و تو را عافیت و سلامتی داد و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرمود و به تو قناعت بخشید که با این صفت آبرویت را حفظ نمود.
آنگاه فرمود: ای ابوهاشم! من در آغاز این نعمتها را به یاد تو آوردم، چون میدانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمتها را به تو عنایت کرده به من شکایت کنی. اینک دستور دادم صد دینار (طلا) به تو بدهند آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! شکر نعمتهای خدا را به جای آور! [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: بحار: ج ۵۰، ص ۱۹۹.
[۱]: بحار: ج ۵۰، ص ۱۲۹.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_پنجاه_و_نهم
#نگین_انگشتر 🌸🍃
یونس نقاش، در سامرا همسایه امام هادی علیه السلام بود، پیوسته به حضور امام علیه السلام شرفیاب میشد و به آن حضرت خدمت میکرد.
یک روز در حالی که لرزه اندامش را فرا گرفته بود محضر امام آمد و عرض کرد:
سرورم! وصیت میکنم با خانوادهام به نیکی رفتار نمایید!
امام فرمود:
- چه شده است؟
عرض کرد:
- آماده مرگ شده ام.
امام با لبخند فرمود: چرا؟
عرض کرد:
موسی بن بغا [۱] نگین پر قیمتی به من فرستاد تا روی آن نقشی بندازم. موقع نقاشی نگین شکست و دو قسمت شد. فردا روز وعده است که نگین را به او بدهم، موسی بن بغا که حالش معلوم است اگر از این قضیه آگاه شود، یا مرا میکشد، یا هزار تازیانه به من میزند.
امام علیه السلام فرمود:
برو به خانه ات جز خیر و نیکی چیز دیگر نخواهد بود. فردای آن روز یونس در حال لرزان خدمت امام رسید و عرض کرد:
فرستاده موسی بن بغا آمده تا نگین انگشتر را بگیرد.
امام فرمود:
نزد او برو جز خوبی چیزی نخواهی دید.
یونس رفت و خندان برگشت و عرض کرد:
سرورم! چون نزد موسی بن بغا رفتم، گفت: زنها بر سر نگین با هم دعوا دارند ممکن است آن را دو قسمت کنی تا دو نگین شود؟ اگر چنین کنی تو را بی نیاز خواهم کرد.
امام علیه السلام خدا را سپاسگزاری کرد و به یونس فرمود:
به او چه گفتی؟
- گفتم: مرا مهلت بده تا درباره آن فکر کنم که چگونه این کار را انجام دهم.
امام فرمود: خوب پاسخ دادی. [۱] بدین گونه، یونس نقاش، از مشکلی که زندگی او را تهدید میکرد رهایی یافت.
امام حسن #عسکری و #شکنجه گران 🌸🍂
در زمان خلیفه وقت (مهتدی عباسی) امام حسن عسکری علیه السلام را زندانی کردند. رئیس زندان فردی به نام صالح بن وصیف بود.
گروهی از دشمنان امام علیه السلام پیش رئیس زندان رفتند و اکیدا از او خواستند به آن حضرت در زندان سخت بگیرد.
رئیس زندان گفت:
چه کنم؟ دو نفر از بدترین اشخاص را برای شکنجه حسن عسکری مأمور کردم، آن دو نفر پس از مشاهده حال عبادت و راز و نیاز آن حضرت، آن چنان تحت تأثیر قرار گرفته اند که خود مرتب به عبادت و نماز مشغولند، به طوری که رفتارشان شگفت آور است! آنها را احضار کردم و پرسیدم:
شما چرا چنین شده اید؟ چرا به این شخص شکنجه نمی کنید، مگر از ایشان چه دیده اید؟
در پاسخ گفتند:
چه بگویم درباره شخصی که روزها را روزه میگیرد و شبها را به عبادت میگذراند، نه سخن میگوید و نه جز عبادت به کار
دیگر سرگرم میگردد، هنگامی که به ما نگاه میکند بدنمان میلرزد و چنان وحشت سراسر وجود ما را فرا میگیرد که نمی توانیم خود را نگه داریم. مخالفین امام که این سخنان را شنیدند ناامید سر افکنده برگشتند. [۱]
#نامه امام #عسکری به یکی از #علمای بزرگ 🌺🔹
امام حسن عسکری علیه السلام نامه ای به یکی از بزرگان فقهای شیعه (علی پسر حسین بن بابویه قمی) نوشته اند که فرازی از آن چنین است:
ای علی! پیوسته صبر و شکیبایی کن! و منتظر فرج باش! همانا پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: بهترین اعمال امت من انتظار فرج است. همواره شیعیان ما در حزن و اندوه خواهند بود، تا فرزندم (امام قائم علیه السلام) ظهور نماید، همان کسی که پیغمبر صلی الله علیه و آله بشارت ظهور او را چنین داد: زمین را پر از عدل و داد کند، همچنان که پر از ظلم و جور شده است.
ای بزرگمرد و مورد اعتماد من! ای ابوالحسن! صبر کن! و بگو به شیعیان صبر کنند، در حقیقت زمین از آن خداست. به هر کس بخواهد میدهد، سرانجام نیکو برای پرهیزکاران است و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو و همه شیعیانم، درود او بر محمد و آلش باد. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: از سرداران قدرتمند متوکل عباسی بود.
[۱]: بحار ۵۰، ص ۱۲۵.
[۱]: بحار: ج ۵۰، ص ۳۰۸.
[۱]: بحار: ج ۵۰، ص ۳۱۷. نامه آن حضرت در کتب دیگر بیش از این مقدار نقل شده.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_شصت
#غیبت امام #زمان عج الله تعالی و فرجه الشریف در بیان #پیغمبر صلی الله علیه و آله🔹🍂
پیامبر اسلام میفرماید:
یا علی! تو از من و من از تو هستم، تو برادر من و وزیر منی. هنگامی که رحلت نمودم در سینههای قومی عداوتهایی درباره تو پدید میآید و به زودی آشوبی شدید رخ میدهد که دامنگیر همه خواهد شد. این قضیه پس از غیبت پنجمین امام از فرزندان امام هفتم از نسل تو خواهد بود و اهل زمین و آسمان در غیبت او غمگین میشوند.
در آن وقت چه بسیار مرد و زن مؤمن افسوس میخورند و دردمند و سرگردان میباشند!
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله سر مبارک خود را به زیر انداخت. لحظه بعد سر برداشت و فرمود:
پدر و مادرم فدای کسی که همنام و شبیه من و موسی بن عمران است. او لباسی از نور بسیار درخشنده میپوشد.
برای آنان که در غیبت او آرامش ندارند، تأسف دارم. آنها صدایی را از دور میشنوند که برای مؤمنان رحمت و برای کافران عذاب است.
امیر المؤمنین: یا رسول الله آن صدا چیست؟
پیامبر: در ماه رجب سه مرتبه صدا میآید، دور و نزدیک همه میشنوند:
صدای اول، (الا لعنة الله علی القوم الظالمین)
و صدای دوم، (ازفت الازفة) یعنی روز قیامت فرا رسیده است
و صدای سوم، آشکارا شخصی را نزدیک خورشید میبینید که میگوید:
ای اهل عالم آگاه باشید! خداوند مهدی فرزند امام حسن عسکری فرزند... تا علی بن ابی طالب میشمرد، برانگیخت و روز نابودی ستمگران فرا رسید!
در آن موقع امام زمان ظهور میکند خداوند دلهای دوستانش را شاد میگرداند و عقدههای دلشان را برطرف میسازد.
امیر المؤمنین: یا رسول الله! بعد از من چند امام خواهد بود؟
پیامبر: پس از تو از امام حسین علیه السلام نُه امام خواهد بود و نهمی قائم آنهاست. [۱]
#غیبت امام #زمان در بیان #امیرالمؤمنین علی علیه السلام 🔸🍃
امیر المؤمنین علیه السلام میفرماید:
خداوند در آخرالزمان و روزگار سخت مردی را میانگیزد و او را به وسیله فرشتگان خود تأیید کرده، یاران وی را حفظ میکند و با آیات و معجزات خودش او را یاری نموده و بر کره زمین مسلط میگرداند تا آنجا که عده ای از مردم با میل و گروهی به اجبار به دین خداوند میگروند.
او زمین را پس از آن که پر از ظلم و ستم میگردد، پر از عدل و داد و نور و برهان میکند. تمام مردم جهان در برابر وی مطیع میشوند. هیچ کافری نمی ماند، مگر این که مؤمن میشود، هیچ تبهکاری نمی ماند مگر این که اصلاح میگردد.
در دوران سلطنت او درندگان در حال آشتی و صلح زندگی میکنند و زمینیان خود را رشد میدهند و آسمان برکاتش را فرو میریزد، گنجها برای او آشکار میشود، مدت چهل سال بر شرق و غرب حکومت خواهد کرد. خوشا به حال آن کسی که روزگار او را درک کند و سخنان وی را بشنود. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: بحار: ج ۳۶، ص ۳۳۷ و ج ۵۱، ص ۱۰۸.
[۱]: بحار: ج ۴۴، ص ۲۰ و ج ۵۲، ص ۲۸۰.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_شصت_و_یکم
#یک داستان #جالب 🍂🔹🔹
احمد پسر ابی روح میگوید:
زنی از اهل دینور مرا خواست، چون نزد او رفتم گفت:
ای پسر ابی روح! تو از لحاظ دین و تقوی از همه مورد اطمینان تر هستی میخواهم امانتی به تو بسپارم که آن را به عهده گرفته و به صاحبش برسانی.
گفتم:
به خواست خداوند انجام میدهم.
گفت:
مبلغی پول در این کیسه مهر کرده است، آن را باز مکن! و نگاه ننما! تا آن که به کسی بدهی که پیش از باز کردن، آنچه در آن هست به تو بگوید و این همه گوشواره من که ده دینار ارزش دارد و سه دانه مروارید نیز در آن است که معادل با ده دینار میباشد و من حاجتی به امام زمان عج الله تعالی و فرجه الشریف دارم مایلم پیش از آن که از او بپرسم به من خبر دهد.
گفتم:
حاجت تو چیست؟
گفت:
مادرم ده دینار در عروسی من وام گرفته، اکنون نمی دانم از چه کسی گرفته و باید به کی پرداخت کنم؟ اگر امام زمان علیه السلام خبر آن را به تو داد، هر کس را که حضرت به تو نشان داد این کیسه را به او بده.
با خود گفتم:
اگر جعفربن علی (جعفر کذاب پسر امام علی النقی علیه السلام که آن روزها ادعای امامت میکرد) آن را از من بخواهد چه بگویم؟ سپس گفتم:
این خود یک نوع آزمایش است بین من و جعفر (اگر او امام زمان باشد ناگفته میداند نیاز به گفتن من ندارد. )
احمد پسر ابی روح میگوید:
آن مال را برداشتم و در بغداد نزد حاجز پسر یزید وشأ (وکیل امام زمان) رفتم، سلام کردم و نشستم. حاجز پرسید:
کاری داری؟
گفتم: مقدار مال نزد من است، آن را وقتی به شما میدهم که از طرف امام زمان خبر دهی، مقدار آن چقدر است و چه کسی آن را به من داده است، اگر خبر دهی به شما تسلیم میکنم.
حاجز گفت:
ای احمد! این مال را به سامرا ببر!
گفتم:
لا اله الله! چه کار بزرگی را به عهده گرفته ام. از آنجا بیرون آمدم خود را به سامرا رساندم، با خود گفتم:
اول سری به جعفر کذاب میزنم، سپس گفتم:
نه، نخست به خانه امام حسن عسکری علیه السلام میروم، چنانچه به وسیله امام زمان آزمایش درست درآمد که هیچ وگرنه به نزد جعفر خواهم رفت.
وقتی به خانه امام حسن عسکری علیه السلام نزدیک شدم، خادمی از خانه بیرون آمد و گفت:
تو احمد پسر ابی روح هستی؟
گفتم: آری!
گفت:
این نامه را بخوان! نامه را گرفتم و خواندم دیدم نوشته است: به نام خداوند بخشنده و مهربان، ای پسر ابی روح! عاتکه دختر دیرانی کیسه ای به عنوان امانت به شما داده، هزار درهم در آن است تو امانت را خوب به جایش رساندی، نه کیسه را باز کردی و نه دانستی چه در آن هست. ولی بدان در کیسه هزار درهم و پنجاه دینار موجود است و نیز آن زن گوشواره ای به تو داده گمان میکند معادل با ده دینار است.
گمانش درست است. اما با دو نگینی که در کیسه میباشد و نیز
سه دانه مروارید در آن کیسه است که او مرواریدها را به ده دینار خریده ولی ارزش آنها بیش از ده دینار است. آن گوشواره را به فلان خدمتکار ما بده که به او بخشیدیم و به بغداد برو و پولها را به حاجز بده و مقداری از آن پول برای مخارج راهت به تو میدهد، بگیر!
و اما ده دینار که زن میگوید مادرش در عروسی وی وام گرفته و اکنون نمی داند از کی گرفته است؟ بدان که او میداند مادرش وام را از کلثوم دختر احمد گرفته که او زن ناصبی (دشمن اهل بیت) است. ولی برای عاتکه گران بود که آن پول را به آن زن ناصبی بدهد، اگر او از ما اجازه بخواهد آن ده دینار را در میان برادران خود تقسیم کند ما اجازه میدهیم ولی آن را به خواهران تهی دست بدهد.
ای پسر ابی روح لازم نیست نزد جعفر بروی و او را آزمایش کنی، زودتر به وطن برگرد که عمویت از دنیا رفته و خداوند زندگی او را به تو قسمت نموده است.
من به بغداد آمدم و کیسه پول را به حاجز دادم. حاجز پولها را شمرد، همان مقدار بود که امام نوشته بود. حاجز سی دینار از آن پول به من داد و گفت:
امام دستور داده این مقدار را برای مخارج راه به تو بدهم. من نیز سی دینار را گرفتم و به منزلی که در بغداد گرفته بودم
برگشتم، در آنجا خبر رسید عمویم فوت کرده و خویشان مرا خواسته اند نزد آنها برگردم، من به وطن برگشتم و از عمویم مبلغ سه هزار دینار و صدهزار درهم به من ارث رسید [۱]
----------
[۱]: 📚بحار: ج ۵۱، ص ۲۹۵.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_شصت_و_دوم
مقدس #اردبیلی در #محضر امام #زمان عج الله تعالی و فرجه الشریف 🌺🔸
عالم فاضل و پرهیزگار میر علام - که از شاگردان مقدس اردبیلی بوده است میگوید:
در یکی از شبها در صحن مقدس امیر المؤمنین علیه السلام بودم مقدار زیادی از شب گذاشته بود که ناگاه دیدم شخصی به طرف حرم امیر المؤمنین میرود. وقتی نزدیک او رفتم، دیدم استاد بزرگ و پرهیزگارم مولانا مقدس اردبیلی (قدس سره) است. من خود را از او پنهان کردم، مقدس به درب حرم رسید. در بسته بود، ولی به محض رسیدن او، در باز شد و وارد حرم گردید. در کنار قبر مطهر امام قرار گرفت. صدای مقدس را شنیدم مثل این که آهسته با کسی حرف میزند.
سپس از حرم بیرون آمد در بسته شد. من به دنبال او رفتم، از شهر نجف خارج شد و به جناب کوفه رهسپار گشت. من هم پشت سر او بودم به طوری که او مرا نمی دید. تا این که داخل مسجد کوفه شد و به سمت محرابی که امیر المؤمنین علیه السلام آنجا شهید شد، رفت و مدتی آنجا توقف کرد، آنگاه برگشت از مسجد بیرون آمد و به سوی نجف حرکت کرد. من همچنان دنبال او بودم تا به دروازه نجف رسیدیم، در آنجا سرفه ام
گرفت، نتوانستم خودداری کنم، چون صدای سرفه مرا شنید برگشت و نگاهی به من کرد و مرا شناخت، گفت: تو میر علام هستی؟
گفتم: آری!
گفت:
اینجا چه میکنی؟
گفتم:
از لحظه ای که شما وارد صحن مطهر شدید تاکنون همه جا با شما بوده ام. شما را به صاحب این قبر سوگند میدهم! آنچه در این شب بر تو گذشت از اول تا به آخر برایم بیان فرمایید.
گفت: میگویم، به شرط این که تا زندهام به کسی نگویی! وقتی اطمینان پیدا کرد به کسی نخواهم گفت، فرمود:
فرزندم! بعضی اوقات مسائل علمی بر من مشکل میشود، به حضور آقا امیر المؤمنین رسیده و حل مشکل را از او میخواهم و پاسخ پرسشها را از مقام آن حضرت میشنوم، امشب نیز برای حل مشکلی به حضورش رفتم و از خداوند خواستم که مولا علی علیه السلام جواب پرسشهایم را بدهد. ناگاه صدایی از قبر شریف شنیدم که فرمود:
برو به مسجد کوفه و از فرزندم قائم سؤال کن! زیرا او امام زمان تو است. من هم به مسجد کوفه آمدم و به خدمت حضرت رسیدم و مسأله را پرسیدم و حضرت پاسخ داد و اینک برگشته به منزل خود میروم. [۱]
#ماجرای ازدواج #جویبر و #ذلفا 🌸🔹
اشاره
جویبر از اهل یمامه بود، هنگامی که آوازه پیغمبر صلی الله علیه و آله را شنید، به مدینه آمد و اسلام آورد. طولی نکشید از خوبان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله شمار آمد و مورد توجه پیامبر اسلام قرار گرفت. چون نه، پول داشت و نه، منزل و نه، آشنایی، پیغمبر صلی الله علیه و آله دستور داد در مسجد به سر برد. تدریجا عده ای از فقرا اسلام آوردند و آنان نیز با جویبر در مسجد به سر میبردند. رفته رفته مسجد پر شد، همه در مضیقه قرار گرفتند. از جانب خداوند دستور رسید کسی حق ندارد در مسجد بخوابد! پیامبر دستور داد بیرون مسجد سایبانی ساختند تا مسلمانان غریب و بی پناه در آنجا ساکن شوند و آن مکان را (صفه) نامیدند و به ساکنین آنجا اهل صفه میگفتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله مرتب به وضع آنها رسیدگی میکرد و مشکلاتشان را برطرف میساخت. روزی پیامبر اسلام برای رسیدگی به وضع آنها تشریف آورده بود، به جویبر که جوان سیاه پوست، فقیر، کوتاه قد و بدقیافه بود، با مهر و محبت نگریست، فرمود:
جویبر چه خوب بود زن میگرفتی تا هم نیاز تو به زن برطرف میشد و هم او در کار دنیا و آخرت به تو کمک میکرد.
جویبر عرض کرد:
یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو باد! چه کسی به من رغبت میکند، نه، حسب و نسب دارم و نه، مال و جمال، کدام زنی حاضر میشود با من ازدواج کند؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
جویبر! خداوند به برکت اسلام ارزش افراد را دگرگون ساخت، کسانی که در جاهلیت بالانشین بودند آنها را پایین آورد و کسانی که خوار و بی مقدار بودند، مقام آنها را بالا برد و عزیز کرد.
خداوند به وسیله اسلام افتخار و بالیدن به قبیله و حسب و نسب را به کلی از میان برداشت. اکنون همه مردم، سیاه و سفید قریشی و عرب یکسانند و همه فرزندان آدمند، آدم از خاک آفریده شده است و هیچکس بر دیگری برتری ندارد. مگر به وسیله تقوا و محبوب ترین انسان روز قیامت در پیشگاه خداوند افراد پارسا و پرهیزگارند. من امروز فقط کسی را از تو برتر میدانم که تقوا و اطاعتش نسبت به خدا از تو بیشتر است.
سپس فرمود:
جویبر! هم اکنون یکسره به خانه زیاد بن لبید رئیس طایفه بنی بیاضه برو و بگو من فرستاده پیامبر خدا هستم و آن حضرت فرمود: دخترت (ذلفا) را به همسری منِ جویبر درآور!
----------
[۱]: 📚بحار: ج ۵۲، ص ۱۷۴.
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_شصت_و_سوم
#در مقام #خواستگاری 🍂🍂
جویبر برخاست و به سوی خانه زیاد بن لبید روان شد. وقتی وارد خانه زیاد شد، گروهی از بستگان و افراد قبیله لبید در آنجا گرد آمده بودند. جویبر پس از ورود به حاضرین سلام کرد و در گوشه ای نشست، سر پایین انداخت، لحظاتی گذشت سر را بلند کرد، روی به زیاد نمود و گفت:
من از جانب پیغمبر صلی الله علیه و آله برای مطلبی پیام دارم، محرمانه بگویم یا آشکارا؟
زیاد: چرا سری؟ آشکارا بگو! من پیام رسول خدا صلی الله علیه و آله را برای خود افتخار میدانم.
جویبر: پیغمبر پیغام داد که دخترت ذلفا را به ازدواج من درآوری! زیاد از شنیدن این پیام غرق در حیرت شد و با تعجب پرسید:
پیغمبر تو را فقط برای ابلاغ این پیام فرستاد؟
جویبر: بلی، من سخن دروغ به پیغمبر نسبت نمی دهم.
زیاد: جویبر! ما هرگز دختران خود را جز به جوانان انصار که هم شأن ما باشند تزویج نمی کنیم، تو برو تا من شخصا خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله برسم و عذر خود را در عدم پذیرش با آن حضرت در میان میگذارم.
جویبر در حالی که میگفت:
به خدا سوگند! این گفته زیاد با دستور قرآن و پیامبر مطابق نیست، از خانه بیرون آمد.
ذلفا از پس پرده گفتگوی جویبر و پدرش را شنید، با شتاب پدرش را به اندرون خواست و پرسید:
پدر جان! این چه سخنی بود به جویبر گفتی و چرا این گونه او را رد کردی؟
زیاد: این جوان سیاه برای خواستگاری تو آمده بود و میگفت:
پیغمبر مرا فرستاده که دخترت ذلفا را به همسری من درآوری!
ذلفا: به خدا قسم! جویبر دروغ نمی گوید، رد کردن او بی اعتنایی به دستور پیغمبر است. زود کسی را بفرست پیش از آن که به حضور پیغمبر برسد، برگردان و خودت محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله برو و ببین قضیه از چه قرار است.
زیاد فورا کسی را فرستاد و جویبر را برگردانید و مورد محبت قرار داد و گفت:
جویبر! تو اینجا باش! تا من برگردم. سپس خود به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد:
یا رسول الله! پدر و مادرم به فدایت! جویبر پیامی از جانب شما
آورده بود ولی من جواب رضایت بخش به ایشان ندادم و اینک من شرفیاب شدم تا به عرضتان برسانم، رسم ما طایفه انصار این است که دختران خود را جز به هم شأن خود نمی دهیم.
پیغمبر فرمود:
ای زیاد! جویبر مرد مؤمن است. مرد مؤمن هم شأن زن باایمان میباشد، دخترت را به او تزویج کن! و ردش نکن!
زیاد به خانه برگشت و آنچه از پیغمبر شنیده بود به دخترش رسانیده. دختر گفت:
پدر جان! دستور پیغمبر باید اجرا شود اگر سرپیچی کنی کافر شده ای.
زیاد از اتاق بیرون آمد و دست جویبر را گرفت به میان طایفه خود آورد و دخترش ذلفا را به عقد او در آورد و مهریه اش را از مال خودش تعین نمود و جهاز خوبی برای عروس تهیه دید و دختر را برای رفتن به خانه داماد آماده ساختند.
آنگاه از جویبر پرسیدند:
آیا خانه داری که عروس را به آنجا ببریم؟
پاسخ داد:
نه، منزلی ندارم.
زیاد دستور داد خانه مناسب با تمام وسایل لازم برای جویبر فراهم کردند و لباس دامادی بر جویبر پوشاندند و عروس را نیز
آرایش نموده، به خانه شوهر فرستادند.
به این گونه (ذلفا) دختر زیبای یکی از بزرگ ترین و شریف ترین قبیله بنی بیاضه به همسری جوانی سیاه چهره، بی پول، از نظر افتاده که تنها به زیور ایمان آراسته بود درآمد.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_شصت_و_چهارم
#در حجله #دامادی 🍃🌸🌸
جویبر به حجله دامادی وارد شد، همین که چشمش به رخسار زیبای عروس افتاد و خود را در خانه ای دید که همه وسایل زندگی در آن مهیا است، برخاسته و گوشه ای از اتاق رفت، تا سپیده دم به تلاوت قرآن و عبادت پرداخت.
وقتی صدای اذان صبح به گوشش رسید، برخاست برای ادای نماز به سوی مسجد حرکت کرد و همسرش ذلفا نیز وضو گرفت و مشغول نماز شد. روز که شد، سرگذشت شب را از ذلفا پرسیدند. گفت:
جویبر شب را تا سحر در حال تلاوت قرآن و نماز بود، اذان صبح را که شنید برای ادای نماز از منزل بیرون آمد، شب دوم نیز به همین ترتیب گذشت.
ماجرای را از زیاد بن لبید پنهان داشت ولی چون شب سوم هم به این گونه گذشت زیاد از قضیه آگاه گشت و به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد:
یا رسول الله! دستور فرمودید دخترم را به جویبر تزویج کنم، با
این که هم شأن ما نبود، به فرمان شما اطاعت کردم، دخترم را به عقد جویبر در آوردم.
پیغمبر فرمود:
مگر چه شده است؟ چه مسأله ای پیش آمده؟
زیاد گفت:
ما برای او خانه ای با تمام وسایل مهیا کردیم، دخترم را به آن خانه فرستادیم اما جویبر با قیافه ای غمگین با او روبرو شد، سپس ماجرای شبهای گذشته را به عرض پیغمبر رسانید و اضافه کرد باز نظر، نظر شماست.
حضرت جویبر را به حضور خواست و به او فرمود:
جویبر! مگر تو میل به زن نداری؟
جویبر: یا رسول الله! مگر من مرد نیستم؟ اتفاقا من به زن بیش از دیگران علاقه مندم.
حضرت فرمود:
من خلاف گفته شما را شنیده ام، میگویند: خانه ای با تمام لوازم برای تو تهیه کرده اند و در آن خانه دختر زیبا و آرایش کرده ای را در اختیار تو گذاشته اند ولی تو تاکنون با عروس حتی صحبت هم نکرده و نزدیک او نرفته ای، علت این بی اعتنایی چیست؟
جویبر عرض کرد:
یا رسول الله! هنگامی که وارد آن خانه وسیع شدم و تمام لوازم زندگی را در آن فراهم دیدم، به یاد روزهای گذشته افتادم که چه
روزهایی بر من گذشت و اکنون در چه حالی هستم! از این رو خواستم قبل از هر چیز شکر نعمت را بجای آورم، شبها را تا به صبح مشغول تلاوت قرآن و عبادت گشتم و روزها را روزه گرفتم و در عین حال آنها را در مقابل این همه نعمتهای خداوند که به من عطا نموده چیزی نمی دانم. ولی تصمیم دارم از امشب زندگی عادی را شروع کنم و رضایت همسر و خویشان او را جلب نمایم، دیگر از من شکایت نخواهند داشت.
رسول خدا صلی الله علیه و آله زیاد را به حضور خواست و عین جریان را به اطلاع ایشان رسانید.
جویبر و ذلفا شب چهارم به وصال یکدیگر رسیدند و مدتی با خوشی زندگی نمودند تا اینکه جهادی پیش آمد. جویبر با عزم راسخ در آن جنگ شرکت کرد و به شهادت رسید.
پس از شهادت ایشان ذلفا خواستگاران زیادی پیدا کرد، به طوری که هیچ زنی به اندازه ذلفا در مدینه خواستگار نداشت و برای هیچ زنی به اندازه ذلفا، حاضر نبودند در راهش پول خرج کنند. [۱]
----------
[۱]: 📚بحار: ج ۲۲، ص ۱۱۷.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_شصت_و_پنجم
او #مادر من #هم بود 🌸🍃🍃
هنگامی که مادر امیر المؤمنین (فاطمه بنت اسد) از دنیا رفت، حضرت علی علیه السلام در حالی که اشک از چشمان مبارکشان جاری بود، محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید.
پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند:
چرا اشک میریزی؟ خداوند چشمانت را نگریاند!
علی علیه السلام: مادرم از دنیا رفت.
پیامبر صلی الله علیه و آله: او مادر من هم بود و سپس گریه کرد. پیراهن و عبای خود را به علی علیه السلام داد و فرمود:
با اینها او را کفن کنید و به من اطلاع دهید! پس از فراغ از غسل و کفن حضرت را در جریان کار گذاشتند آنگاه به محل دفن حرکت دادند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله جنازه را تشییع کرد قدمها را با آرامی برمی داشت و آرام بر زمین میگذاشت. در نماز وی هفتاد تکبیر گفت. سپس داخل قبر شد و با دست مبارکش لحد قبر را درست کرد کمی در قبر دراز کشید و برخاست جنازه را در قبر گذاشت، خطاب به فاطمه فرمود:
فاطمه!
جواب داد:
لبیک یا رسول الله! فرمود:
آنچه را خدا وعده داده بود درست دریافتی؟
پاسخ داد:
بلی! خداوند شما را بهترین پاداش مرحمت کند.
حضرت تلقینش را گفت از قبر بیرون آمد. خاک بر قبر ریختند. مردم که خواستند برگردند دیدند و شنیدند رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
پسرت! پسرت!
پس از پایان مراسم دفن پرسیدند:
یا رسول الله! شما را دیدیم کارهایی کردی که قبلا با هیچکس چنین کاری نکرده بودی؟ لباس خود را به او کفن کردی با پای برهنه و آرام، آرام او را تشییع نمودی، با هفتاد تکبیر برایش نماز گزاردی در قبر وی خوابیدی و لحد را با دست خود درست کردی و فرمودی: پسرت! پسرت!
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
همه اینها دارای حکمت است.
اما اینکه لباس خود را به او کفن کردم به خاطر این بود که روزی از قیامت صحبت کردم و گفتم: مردم در آن روز برهنه محشور میشوند فاطمه خیلی ناراحت شد و گفت: وای از این رسوایی! من لباسم را به او کفن کردم و از خداوند خواستم کفن او نپوسد و با همان کفن وارد محشر گردد.
و اینکه با پای برهنه و آرام او را تشییع کردم به خاطر ازدحام
فرشتگان بود که برای تشییع فاطمه آمده بودند.
و اینکه در نماز هفتاد تکبیر گفتم برای این بود که فرشتگان در هفتاد صف بر نماز فاطمه ایستاده بودند.
و اینکه در قبرش خوابیدم بدین جهت بود روزی به او گفتم: هنگامی که میت را در قبر گذاشتند قبر بر او فشار میدهد و دو فرشته (نکیر و منکر) از او سؤالاتی میکنند. فاطمه ترسید و گفت:
وای از ضعف و ناتوانی! آه! به خدا پناه میبرم از چنین روزی! من در قبرش خوابیدم تا فشار قبر از او برداشته شود.
و اینکه گفتم: پسرت! پسرت!
چون آن دو فرشته وارد قبر شدند از فاطمه پرسیدند پروردگارت کیست،
گفت: پروردگارم الله است.
پرسیدند: پیغمبرت کیست؟
پاسخ داد: محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر من است.
پرسیدند: امامت کیست؟ فاطمه حیا کرد از اینکه بگوید فرزندم علی است. لذا من گفتم:
پسرت! پسرت! علی بن ابی طالب علیه السلام است و خداوند نیز از او پذیرفت. [۱]
----------
[۱]: 📚بحار: ج ۶، ص ۲۳۲ و ۲۴۱ و ج ۳۵، ص ۸۱
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_شصت_و_ششم
#مناظره دانشمند #شیعی با یک عالم #سنی 🌸🍃🍃
گروهی از شاگردان امام صادق علیه السلام از جمله هشام در محضر آن حضرت بودند، امام به هشام رو کرد و فرمود:
مناظره ای که بین تو و عمر و بن عبید [۱] واقع شده برای ما بیان کن!
هشام: فدایت شوم من شما را خیلی بزرگ میدانم و از سخن گفتن در حضور شما حیا میکنم، زیرا زبانم در محضر شما توان سخن گفتن را ندارد!
امام: هر وقت ما دستور دادیم شما اطاعت کنید.
هشام: به من اطلاع دادند که عمروبن عبید روزها در مسجد بصره با شاگردانش مینشیند و پیرامون (امامت و رهبری بحث و گفتگو میکند و عقیده شیعه را در مسأله امامت بی اساس میداند).
این خبر برای من خیلی سنگین بود. به این جهت از کوفه
حرکت کرده، روز جمعه وارد بصره شدم و به مسجد رفتم. دیدم عمروبن عبید در مسجد نشسته و گروه زیادی گرداگرد او حلقه زده بودند و از او پرسشهایی میکردند و او هم پاسخ میگفت.
من هم در آخر جمعیت میان حاضران نشستم. آنگاه رو به عمرو کرده، گفتم:
ای مرد دانشمند! من مرد غریبی هستم، آیا اجازه میدهی از شما سوالی کنم؟ عمرو گفت:
آری! هر چه میخواهی بپرس.
گفتم:
آیا شما چشم داری؟
گفت: این چه پرسشی است مطرح میکنی، مگر نمی بینی که چشم دارم دیگر چرا میپرسی؟
گفتم پرسشهای من از همین نوع است؟
گفت: گرچه پرسشهای تو بی فایده و احمقانه است ولی هر چه دلت میخواهد بپرس!
گفتم: آیا شما چشم داری؟
گفت: آری!
- با چشم چه کار میکنی؟
- دیدنیها را میبینم و رنگ و نوع آنها را تشخیص میدهم.
- آیا بینی داری؟
- آری!
- با آن چه میکنی؟
- با آن بوها را استشمام کرده و بوی خوب و بد را تمیز میدهم.
- زبان هم داری؟
- آری!
- با آن چه کاری انجام میدهی؟
- با آن حرف میزنم، طعم غذاها را تشخیص میدهم.
- آیا گوش هم داری؟
- آری؟
- با آن چه میکنی؟
- با آن صداها را میشنوم و از یکدیگر تمیز میدهم.
- آیا دست هم داری؟
- آری!
- با آن چه میکنی؟
- با دست کار میکنم.
- آیا قلب (مرکز ادراکات) هم داری؟
- آری!
- با قلب چه نفعی میبری؟
- چنانچه اعضا و جوارح دیگر من دچار خطا و اشتباه شود، قلب اشتباه و خطا را از آنها برطرف میسازد.
- آیا اعضا از قلب بی نیاز نیست؟
- نه، هرگز.
- اگر اعضا بدن صحیح و سالم باشند، چه نیازی به قلب دارند؟
- اعضا بدن هرگاه در آنچه میبوید یا میبیند یا میشنود یا میچشد، شک و تردید کنند فورا به قلب (مرکز ادراکات) مراجعه میکنند تا تردیدشان برطرف شده یقین حاصل کنند.
- بنابراین خداوند قلب را برای رفع شک و تردید قرار داده است.
- آری!
- ای مرد عالم! هنگامی که خداوند برای تنظیم اداره امور کشور کوچک تن تو، رهبری به نام قلب قرار داده تا صحیح را از باطل تشخیص دهد و تردید را از آنان برطرف سازد، چگونه ممکن است خدای مهربان پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله آن همه بندگان خود را بدون رهبر وا بگذارد، تا در شک حیرت به سر برند و امام و راهنمایی قرار ندهد تا در موارد مختلف به او مراجعه کنند و در نتیجه به انحراف و نابودی کشیده شوند!؟ هشام میگوید:
در این وقت (عمرو) ساکت شد دیگر نتوانست پاسخی بگوید. پس از مدتی تأمل روی به من کرد و گفت:
تو هشام بن حکم هستی؟
گفتم: نه. (این جواب توریه یا دروغ مصلحت آمیز بوده. )
عمرو: آیا با او ننشسته ای و در تماس نبوده ای؟
هشام: نه.
عمرو: پس تو اهل کجا هستی؟
هشام: از اهل کوفه هستم.
عمرو: پس تو همان هشام هستی.
هشام: هنگامی که فهمید من شیعه و از شاگردان امام صادق علیه السلام هستم از جا برخواست و مرا به آغوش کشید و در جای خود نشانید و تا من در آن مکان بودم حرفی نزد.
آنگاه که سخن هشام به اینجا رسید امام صادق علیه السلام خندید و فرمود:
هشام! این طرز مناظره را از چه کسی آموخته ای؟
هشام: آنچه از شما یاد گرفته بودم بیان کردم.
امام صادق علیه السلام: هذا و الله مکتوب فی صحف ابراهیم و موسی: قسم به خدا! این طرز مناظره تو در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: عمرو بن عبید (۱۲۸۸۰ ه. ق) در عصر امام صادق علیه السلام، از بزرگان و اساتید فرقه معتزله بود و از نزدیکان دومین خلیفه عباسی (منصور دوانیقی) به شمار میرفت. شاگردان بسیار در جلسه درس ایشان مینشست و او مطابق رای خود (برخلاف عقاید شیعه بود) درس میگفت. هشام بن حکم که یکی از شاگردان نوجوان و محقق برجسته و دانشمند زبر دست امام صادق علیه السلام بود، روزی در جلسه درس عمرو شرکت نموده و مناظره مذکور را با ایشان انجام داده است. (م)
[۱]: بحار: ج ۶۱، ص ۲۴۸.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_شصت_و_هفتم
#سلمان فارسی و جوان #بیهوش 🌸🍃🍃
روزی سلمان فارسی در کوفه از بازار آهنگران میگذشت، جوانی را دید که بی هوش روی زمین افتاده و مردم به اطرافش جمع شده اند.
مردم خدمت سلمان رسیده از او تقاضا کردند که بر بالین جوان آمده دعایی به گوش او بخواند!
هنگامی که سلمان نزد جوان آمد، جوان او را دید به حال آمد و سرش را بلند کرد و گفت:
یا سلمان! این مردم تصور میکنند من مرض صرع (عصبی) دارم و به این حال افتاده ام، ولی چنین نیست، من از بازار میگذشتم، دیدم آهنگران چکشهای آهنین بر سندان میکوبند، به یاد فرموده خداوند افتادم که میفرماید: (و لهم مقامع من حدید): بالای سر اهل جهنم چکشهایی از آهن هست.
از ترس خدا عقل از سرم رفت و این حالت به من روی داد.
سلمان به آن جوان علاقه مند شده و محبت وی در دلش جای گرفت و او را بردار خود قرار داد.
و همیشه در کنار یکدیگر بودند تا جوان مریض شد، در حال
جان کندن بود، سلمان به بالین او آمد و بالای سرش نشست.
آنگاه به ملک الموت خطاب کرد و گفت:
ای ملک الموت! با برادرم مدارا و مهربانی کن!
از ملک الموت جواب آمد که ای سلمان! من نسبت به همه افراد مؤمن مهربان و رفیق هستم. [۱]
#بر خویشتن #بدی نکن! 🌼🍂🍂
شخصی به اباذر نوشت:
به من چیزی از علم بیاموز!
اباذر در جواب گفت:
دامنه علم گسترده تر است ولی اگر میتوانی بدی نکن بر کس که دوستش میداری.
مرد گفت:
این چه سخنی است که میفرمایی آیا تاکنون دیده اید کسی در حق محبوبش بدی کند؟
اباذر پاسخ داد:
آری! جانت برای تو از همه چیز محبوب تر است. هنگامی که گناه میکنی بر خویشتن بدی کرده ای. [۱]
#نبرد بی #ارزش! 🌸🍃🍃
در مدینه مردی بود به نام (قزمان) هر وقت سخنی از او به میان میآمد و از کارهای نیکش صحبت میشد، پیغمبر صلی الله علیه و آله میفرمود:
او اهل آتش جهنم است.
هنگامی که جنگ احد پیش آمد، قزمان در میدان نبرد، با شهامت جنگید و به تنهایی تعدادی از کفار را کشت.
سرانجام زخمهای سنگین برداشت، همراهان او را به خانههای (بنی ظفر) بردند. بعضی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و ماجرای قزمان را گفتند.
حضرت فرمود:
خداوند هر آنچه را که اراده کرد، انجام میدهد. عده ای از مسلمانان در کنار بستر او بودند و به او میگفتند:
بهشت بر تو مژده باد! زیرا امروز، در راه خدا سخت کوشش و فداکاری کردی و خویشتن را به خطر انداختی.
قزمان در جواب گفت:
مژده بهشت برای چیست؟ به خدا سوگند، فداکاری و جنگم
تنها به خاطر دفاع از قبیله و فامیلم بود، اگر موضوع قبیله و فامیل نبود هرگز به جنگ حاضر نمی شدم.
وقتی زخمهای بدن، او را به شدت رنج داد، تیری از تیردان بیرون کشید و با آن رگی از بدن خود را برید، بدین وسیله خودکشی کرده به زندگی خود پایان داد. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: بحار: ج ۲۲، ص ۳۸۵.
[۱]: بحار ج ۲۲، ص ۴۰۲
[۱]: بحار: ج ۶، ص ۳۲ و ۳۳.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_شصت_و_هشتم
#مردی دست و پای بریده #سخن میگوید 🌺🔸
دختر رشید هجری (صحابه خاص امیر المؤمنین) میگوید:
پدرم گفت: امیر المؤمنین به من فرمود:
ای رشید! چگونه صبر و تحمل خواهی کرد، آنگاه که پسر زن بدکاره، تو را دستگیر کرده و دست ها، پاها و زبان تو را ببرد؟
عرض کردم:
یا امیر المؤمنین! آیا عاقبت این کار رفتن به بهشت و رسیدن به رحمت الهی خواهد بود؟
فرمود:
آری! تو در دنیا و آخرت با من هستی.
دختر رشید میگوید:
چند روز بیشتر نگذشته بود که مأمور عبیدالله بن زیاد از پی پدرم آمد. پدرم به نزد فرزند زیاد رفت. و ابن زیاد او را مجبور کرد از امیر المؤمنین تبری جوید. پدرم نپذیرفت.
سپس گفت:
علی به تو خبر داده است که چگونه میمیری؟
پدرم گفت:
دوستم امیر المؤمنین فرموده است که تو مرا به برائت از او دعوت میکنی و من نخواهم پذیرفت و تو دست ها، پاها و زبان مرا قطع خواهی کرد. ابن زیاد گفت:
به خدا سوگند! دروغ او را آشکار خواهم کرد!
آنگاه دستور داد دستها و پاهایش را بریدند و زبانش را رها کردند سپس او را به سوی منزل حرکت دادند، گفتم:
پدر جان! از قطع دستها و پاهایت خیلی ناراحتی؟
گفت:
نه، دخترم! فقط اندکی احساس درد میکنم.
هنگامی که پدرم را از قصر بیرون آوردند در حالی که مردم دورش را گرفته بودند گفت:
کاغذ و قلم بیاورید تا از حوادث آینده و رویدادهایی که تا روز قیامت واقع خواهد شد - که از سرورم امیرمؤمنان شنیدهام - شما را خبر دهم. آنگاه قسمتی از حوادث آینده را بازگو کرد.
ابن زیاد از این جریان آگاهی یافت، کسی را فرستاد زبان او را نیز بریدند و در همان شب به رحمت خداوندی پیوست. [۱]
#حنظله، غسیل #الملائکه 🌸🔹
در مدینه جوانی بود به نام حنظله از قبیله خزرج. در آستانه جنگ احد مقدمه عروسی او با دختر عبدالله پسر اُبی شروع شده بود.
شبی که رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد مسلمانان برای جنگ، از مدینه به سوی احد حرکت نمایند، حنظله همان شب را از پیامبر اجازه گرفت مراسم عروسی را انجام دهد و فردایش به سپاه اسلام ملحق گردد.
پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه داد. حنظله پس از انجام عمل زفاف، در حال جنب برای جنگ آماده شد.
نجمه (تازه عروس) چهار نفر از زنها را حاضر نمود و ایشان را برای وقوع عمل زناشویی شاهد گرفت.
زنها از نجمه پرسیدند:
چرا زنها را شاهد گرفتی؟
در پاسخ گفت:
من در خواب دیدم دری از آسمان باز شد حنظله از آن به آسمان داخل گردید، دوباره آسمان به هم متصل شد من فهمیدم
که حنظله شهید خواهد شد - این کار را کردم تا بعدا مورد تهمت قرار نگیرم -
- حنظله پیش از اذان صبح خود را به رسول الله رساند و نماز صبح را با تیمم خواند.
آنگاه وارد میدان نبرد شد، ناگاه ابوسفیان را دید که اسبش را میان دو لشکر به جولان آورده است. حنظله با یک حمله اسب او را پی کرد، ابوسفیان از اسب سرنگون به زمین افتاد، فریاد زد و از قریش برای نجات خود کمک خواست. سپس پا شد رو به فرار گذاشت. حنظله همچنان در تعقیب او بود که مردی از کفار به جنگ او آمد حنظله با او جنگید و به شهادت رسید.
پیامبر فرمود:
فرشتگان را دیدم حنظله را بین زمین و آسمان با باران ابر سفید در ظرفی از نقره شستشو میکنند، از آن پس او را حنظله غسیل الملائکه مینامیدند. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: بحار: ج ۴۲، ص ۱۲۲ و ج ۷۵، ص ۴۳۳.
[۱]: بحار: ج ۲۰، ص ۵۷.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_شصت_و_نهم
اولین #سری که در #اسلام به فراز #نیزه رفت🌸🍃🍃
پیامبر اسلام سپاهی را برای جنگ فرستاد و به آنان فرمود:
در فلان شب و فلان ساعت راه را گم میکنید. هنگامی که راه را گم کردید به سمت چپ بروید! وقتی طرف چپ رفتید، شخصی را میبینید که در میان گوسفندانش میباشد، راه را از ایشان بپرسید، او خواهد گفت:
تا مهمان من نشوید راه را به شما نشان نخواهم داد.
او گوسفندی میکشد و از شما پذیرایی میکند، آنگاه راه را به شما نشان میدهد. شما سلام مرا به او برسانید و بگویید من در مدینه ظهور کرده ام.
لشکر حرکت کرد. همان شب که پیغمبر فرموده بود راه را گم کردند، به طرف چپ رفتند با عمروبن حمق مواجه شدند. وی پس از پذیرایی از لشکر راه را نشان داد ولی فراموش کردند سلام رسول خدا صلی الله علیه و آله را به ایشان برسانند.
وقتی که خواستند حرکت کنند عمروبن حمق پرسید آیا پیغمبری در مدینه ظهور کرده است؟
گفتند آری!
عمربن حمق پس از شنیدن این مژده به سوی مدینه حرکت نمود خود را محضر پیامبر رساند و مسلمان شد. مدتی در حضور پیغمبر مانده بود حضرت به او فرمود به وطن خود برگرد! هنگامی که علی بن ابی طالب خلیفه شد نزد او برو!
عمربن حمق به وطن خود بازگشت. وقتی که امیر المؤمنین به کوفه آمد عمرو نیز به خدمت حضرت رسید و در حضور امام ماند.
روزی علی علیه السلام به عمربن حمق فرمود: خانه داری؟
عمرو گفت: آری!
فرمود: آن خانه را بفروش و میان قبیله ازد خانه بخر! زیرا هنگامی که از میان شما رفتم فرمانروایان ستمگر در تصمیم کشتن تو خواهند بود، ولی قبیله ازد از تو حمایت میکنند و نمی گذارند تو را بکشند، تو از کوفه به سوی موصل خواهی رفت، در بین راه به مرد زمین گیری بر میخوری، در کنار او مینشینی و آب میخواهی وی به تو آب میدهد. سپس از تو احوال پرسی میکند شما وضع خود را برای وی توضیح بده و او را به دین اسلام دعوت کن! او مسلمان خواهد شد. آنگاه به رانهای وی دست بمال! خداوند پای او را شفا خواهد داد و برمی خیزد و همراه تو میشود.
مقداری راه که طی کردی به مرد کوری بر میخوری، از او هم
آب طلب میکنی او به تو آب خواهد داد، تو حال خود را به ایشان نیز بگو و او را به اسلام دعوت کن! پس از آن که مسلمان شد، دستانت را به چشمان او بکش! چشمانش را خداوند شفا خواهد داد و او نیز با تو همراه میشود و این دو رفیق، بدن تو را دفن میکنند.
عده ای سوار برای دستگیری، تو را تعقیب خواهند نمود و در نزدیکی قلعه موصل به تو میرسند. هنگامی که سواران را دیدی از اسب پیاده شده داخل آن غار میشوی که در آن حدودها است. زیرا بدکاران جن و انس در ریختن خون تو شریک خواهند شد.
پس از آن که امیر المؤمنین علیه السلام به شهادت رسید، مأمورین معاویه خواستند عمروبن حمق را دستگیر کرده و به شهادت برسانند از کوفه به موصل فرار نمود هر چه علی علیه السلام فرموده بود، پیش آمد.
عمرو به همه دستورات امام عمل کرد. وقتی که به نزدیک قلعه موصل رسید، به آن دو همراهش گفت: به طرف کوفه نگاه کنید! اگر چیزی دیدید به من اطلاع دهید.
ایشان گفتند:
سوارانی میبینیم که میآیند. عمرو پیاده شد، اسبش را رها نمود و داخل غار شد ناگهان مار سیاهی آمد و او را نیش زد و کشت!
هنگامی که سواران رسیدند، اسب را دیدند. گفتند: این اسب مال اوست. مشغول جستجوی وی شدند، ناگاه جسدش را در میان غار پیدا کردند، ولی به هر عضو از اعضایش که دست میزدند از هم جدا میشد.
عاقبت سر مبارک وی را از پیکرش جدا نموده و نزد معاویه آوردند!
معاویه دستور داد سر مقدس وی را بالای نیزه زدند. این اولین سری بود که در اسلام بر فراز نیزه رفت. [۱]
----------
[۱]:📚 بحار: ج ۴۴، ص ۱۳۰.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_هفتاد
#دانشمند #دیوانه 🔸🔸
نعمان پسر بشیر میگوید:
من با جابر پسر یزید جعفی، از شیعیان مخلص امام باقر علیه السلام همسفر بودم. در مدینه محضر امام باقر علیه السلام شرفیاب شد و با آن حضرت دیدار کرد و خوشحال برگشت. از مدینه به سوی کوفه حرکت کردیم. روز جمعه بود. در یکی از منزلگاهها نماز ظهر را خواندیم، همین که خواستیم حرکت کنیم، مردی بلند قد گندمگون پیدا شد و نامه ای در دست داشت که امام باقر علیه السلام به جابر نوشته بود و مهر گلی که بر آن زده بود هنوز تر بود. جابر نامه را گرفت و بوسید و بر دیدگانش گذاشت و پرسید:
چه وقت از محضر سرورم امام باقر علیه السلام مرخص شدی؟
پاسخ داد:
هم اکنون از امام جدا شدم.
جابر پرسید:
پیش از نماز ظهر یا بعد از نماز؟
گفت:
بعد از نماز.
جابر چون نامه را خواند بسیار غمگین شد و دیگر او را خوشحال ندیدیم.
شب هنگام وارد کوفه شدیم و چون صبح شد، به دیدار جابر رفتم. دیدم از خانه بیرون آمده، چند عدد استخوان، مانند گلوبند بر گردن آویخته و بر یک نی سوار شده و فریاد میزند: (منصور بن جمهور) امیری است بدون مأمور و استانداری است برکنار شده و از این گونه حرفها میزد.
جابر نگاهی به من کرد و من هم نگاهی به او کردم، ولی با من سخنی نگفت، و من نیز حرفی نزدم اما به حال او گریستم.
جمعیت زیاد اطراف او را گرفته بودند. جابر با آن حال وارد میدان کوفه شد و در آنجا با کودکان به بازی پرداخت. مردم میگفتند: جابر دیوانه شده، جابر دیوانه شده.
چند روز بیشتر نگذشته بود که نامه ای از هشام بن عبدالملک (خلیفه اموی) رسید که به استاندار کوفه دستور داده بود جابر را پیدا کرده گردن او را بزند و سرش را به خلیفه ارسال کند.
استاندار کوفه از حاضران مجلس پرسید:
جابر کیست؟
گفتند:
مردی دانشمند، فاضل و راوی حدیث بود، ولی افسوس اکنون دیوانه است و بر نی سواره شده و در میدان کوفه با کودکان بازی
می کند.
استاندار کوفه خود به میدان کوفه آمد، دید جابر سوار بر نی شده با کودکان بازی میکند. گفت:
- خدا را شکر که مرا از کشتن چنین انسانی نگه داشت و دستم را به خون وی آلوده نساخت.
طولی نکشید منصور همان طور که جابر (با جمله ای امیر است بدون مأمور) خبر داده بود از مقام استانداری برکنار شد. [۱]
و به این گونه امام علیه السلام صحابه ارزشمند خود را از مرگی حتمی نجات داد.
#لنگه کفش به #دست 🔹🔹
در دوران جاهلیت مردی بود به نام جمیل پسر معمر فهری حافظه ای بسیار قوی داشت، به طوری که هر چه میشنید حفظ میکرد و میگفت من دارای دو قلب (دو عقل) هستم که با هر کدام از آنها بهتر از محمد صلی الله علیه و آله میفهمم! از این رو مشرکان قریش نیز او را صاحب دو قلب میشناختند.
در جنگ بدر دشمنان اسلام فرار کردند جمیل پسر معمر نیز با آنان فرار میکرد.
ابوسفیان او را دید که یک لنگه کفشش در پای وی و کفش دیگرش را به دست گرفته فرار میکند. گفت:
ای پسر معمر چه خبر است؟
جمیل گفت:
لشکر فرار کرد.
ابوسفیان: پس چرا لنگه کفشی را در دست داری و لنگه دیگری در پا؟
جمیل: به راستی از ترس محمد توجه نداشتم و خیال میکردم هر دو لنگه در پای من است. [۱] آری! در دگرگونی روزگار، شخصیت انسان آشکار میگردد.
----------
📚منابع:
[۱]: بحار: ج ۲۷، ص ۲۳ و ج ۴۶، ص ۲۸۲ با اندکی تفاوت.
[۱]: بحار: ۱۶. ص ۱۷۹.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_هفتاد_و_یکم
#بانویی در محضر #هشت امام #معصوم 🔸🍃
حبابه والبیه [۱] میگوید:
امیر المؤمنین علی علیه السلام را در محل پیش تازان لشکر دیدم، در دستش تازیانه دو سر بود و با آن، فروشندگان ماهی بی فلس و مار ماهی و ماهی طافی (که حرامند) را میزد و میفرمود:
ای فروشندگان مسخ شدههای بنی اسرائیل و لشکر بنی مروان!
فرات بن احنف عرض کرد:
یا امیر المؤمنین لشکر بنی مروان کیانند؟
حضرت فرمود:
مردمی بودند که ریشهای خود را میتراشیدند و سبیلهایشان را تاب میدادند.
حبابه میگوید:
من گوینده ای را خوش بیان تر از علی علیه السلام ندیده بودم، به دنبالش رفتم تا در محل نشیمن مسجد کوفه نشست.
عرض کردم:
یا امیر المؤمنین! خدا رحمتت کند! نشانه امامت چیست؟
امام علی علیه السلام در پاسخ - به سنگ کوچکی اشاره کرد - و فرمود: آن را بیاور!
من سنگ کوچک را به حضرت دادم، امام با انگشتر خود به آن مهر زد، سپس فرمود:
ای حبابه! هر کسی ادعای امامت کرد و توانست مثل من این سنگ را مهر زند، بدان که او امام است و اطاعت از او واجب میباشد و نیز امام کسی است که هر چه را بخواهد از او پنهان نگردد.
حبابه میگوید:
از محضر امیر المؤمنین رفتم. مدتی گذشت حضرت به شهادت رسید، نزد امام حسن علیه السلام که در مسند امیر المؤمنین نشسته بود و مردم از او سؤال میکردند، رفتم.
هنگامی که مرا دید، فرمود:
ای حبابه والبیه!
عرض کردم:
بلی، سرورم!
فرمود:
آنچه همراه داری بیاور!
من آن سنگ کوچک را به حضرت دادم با انگشتر خود با آن مهر زد همچنان که امیر المؤمنین مهر زده بود.
پس از امام حسن، خدمت امام حسین علیه السلام که در مسجد پیامبر خدا در مدینه بود - رسیدم مرا نزد خود خواست و به من خوش آمد گفت و فرمود:
در میان دلیل امامت، آنچه را که تو میخواهی موجود است. آیا دلیل امامت را میخواهی؟
عرض کردم:
بلی، سرور من!
فرمود:
آنچه همراه داری بیاور!
من آن سنگ را به حضرت دادم امام مهر خود را بر آن
زد و مهر در آن سنگ نقش بست.
پس از شهادت امام حسین علیه السلام به خدمت امام زین العابدین علیه السلام رسیدم. آن چنان پیر شده بودم ضعف و ناتوانی اندامم را فرا گرفته بود و من آن وقت خود را صد و سیزده سال میدانستم، امام علیه السلام را دیدم در حال رکوع و سجود بوده و مشغول عبادت است. - و به من توجه ندارد، من هم توان آنجا ماندن را نداشتم - از دریافت نشانه امامت، ناامید شدم. در این وقت حضرت با انگشت سبابه خود به من اشاره کرد به محض اشاره آن حضرت جوانی من برگشت. منتظر شدم امام نماز را تمام کرد.
عرض کردم:
سرور من! از دنیا چقدر گذشته و چقدر باقی مانده است؟
فرمود:
نسبت به گذشته آری، اما نسبت به آینده نه. (گذشته را میتوان معلوم کرد، به آن آگاهیم، ولی باقی مانده را کسی آگاه نیست، آن را خدا میداند).
آنگاه فرمود:
آنچه همراه خود داری بیاور!
من سنگ کوچک را به امام سجاد علیه السلام دادم آن حضرت نیز مهر زد.
سپس محضر امام باقر علیه السلام رفتم، او نیز بر آن سنگ مهر زد.
بعد از آن خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم آن حضرت نیز بر آن سنگ مهر زد. پس از آن سنگ را به خدمت امام کاظم علیه السلام تقدیم نمودم. او نیز مهر کرد.
سپس محضر امام رضا علیه السلام رفتم آن حضرت نیز همان سنگ کوچک را مهر زد. حبابه والبیه پس از آن، نه ماه زندگی کرد و در سن ۲۳۶ دار دنیا را وداع نمود. [۱]
#حاضر_جوابی 🔹🍂
روزی عقیل (برادر علی علیه السلام) به مجلس معاویه وارد شد و عمروبن عاص نیز در کنار معاویه بود.
معاویه به عمرو عاص گفت: اکنون با مسخره کردن عقیل تو را به خنده میآورم. عقیل پس از ورود سلام کرد.
معاویه گفت:
خوش آمدی، ای کسی که عمویش ابولهب است.
عقیل در پاسخ گفت:
آفرین بر کسی که عمه اش (حمالة الحطب فی جیدها حبل من مسد) است.
هر دو راست گفته بودند، چون ابولهب عموی عقیل و زن او (ام جمیل) عمه معاویه بود.
معاویه ساکت نشد و بار دیگر گفت:
درباره عمویت چه فکر میکنی؟ او اکنون در کجاست؟
عقیل در جواب گفت:
وقتی به جهنم رفتی، طرف چپت را نگاه کن! ابولهب را خواهی
دید که روی عمه ات حمالة الحطب افتاده، آن وقت ببین آیا در میان آتش جهنم شوهر بهتر است، یا زنش؟
معاویه گفت:
به خدا سوگند! هر دو شان بد هستند. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: نام زنی است از قبیله یمن، وی از بانوان پرهیزگار با فضیلت بوده و امام رضا علیه السلام او را با لباس خود کفن نمود و دفن کرد.
[۱]: بحار: ج ۲۵، ص ۱۷۵.
[۱]: بحار: ج ۴۲، ص ۱۱۴.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_هفتاد_و_دوم
#فرزند شجاع از #مادر شجاع🌸🍃🍃
روزی معاویه به عقیل گفت:
حاجتی داری، من بر آورده کنم؟
عقیل گفت:
آری! کنیزی برایم پیشنهاد شده و صاحبش کمتر از چهل دینار نمی فروشد، او را برایم خریداری کن!
معاویه از راه مزاح گفت:
عقیل تو که نابینا هستی، چرا کنیزی به چهل دینار (طلا) میخری، کنیزی به چهل درهم (نقره) کافی است، چون تو نابینا هستی؟
عقیل گفت:
هدف این است کنیزی لایق بخرم که فرزندی بزاید که هنگامی که او را به غضب آوردی گردنت را بزند.
معاویه خندید و گفت:
شوخی میکنم.
سپس دستور داد همان کنیز را برایش خریدند و از آن، حضرت مسلم به دنیا آمد.
مسلم ۱۸ سال داشت که پدرش عقیل از دنیا رفته بود، روزی به
معاویه گفت: من در مدینه زمین دارم، مبلغ صد هزار داده ام، مایلم شما آن زمین را به همان قیمت که خریدهام از من بخری!
معاویه زمین را خرید و پولش را داد.
امام حسین علیه السلام از قضیه باخبر شد. طی نامه ای به معاویه نوشت: معاویه! تو جوان بنی هاشم (مسلم) را گول زده ای، زمینی از او خریده ای که هرگز مالک آن نخواهی شد. پولت را بگیر و زمین را پس بده!
معاویه مسلم را احضار کرد. نامه امام حسین علیه السلام برای او خواند، سپس گفت: اینک پول ما را بده و زمین مال تو است، شما زمینی فروخته ای که ملک تو نبوده.
مسلم در پاسخ گفت:
ای معاویه! سرت را از بدن جدا میکنم، ولی پول را نمی دهم.
معاویه از خنده به پشت افتاد و از شدت خنده پاهایش را به زمین کوبید.
آنگاه گفت: به خدا سوگند! این همان سخنی است که پدرت هنگامی که مادرت را برایش میخریدم به من گفت.
پس از آن جواب نامه امام حسین علیه السلام را نوشت و اظهار داشت که من زمین را پس دادم و مبلغ پولش را نیز بخشیدم.
امام حسین علیه السلام فرمود: ای فرزندان ابوسفیان ما شما را فقط از کار زشت باز میداریم. [۱]
----------
[۱]📚: بحار: ج ۴۲، ص ۱۱۶.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_نهم
#بخش_صد_و_هفتاد_و_سوم
#آفرین بر چنین #مردان شجاع 🍃🌸🌸
موسی بن بغا از غلامان ترک معتصم (خلیفه عباسی) بود. در میدان جنگهای بزرگ میجنگید و همیشه سالم از صحنه جنگ بیرون میآمد و هیچ وقت برای حفظ بدن خود لباس جنگی نمی پوشید. بعضی او را بر این کار سرزنش میکردند.
یک وقت از او پرسیدند که چرا بدون لباس رزمی در جنگ شرکت میکند؟
در پاسخ گفت:
شبی پیغمبر گرامی را با عده ای از یارانش در خواب دیدم، به من فرمود:
بغا! درباره یکی از امتهای من نیکی کردی او برای تو دعا کرد و دعایش مستجاب شد.
گفتم: کدام مرد؟
فرمود:
همان کسی که او را از درندگان نجات دادی.
عرض کردم:
از خدا بخواه عمرم طولانی شود.
پیامبر صلی الله علیه و آله دست به سوی آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا! عمرش را طولانی کن و اجل او را به تأخیر انداز! در آن حال به زبانم آمد عرض کردم: نود و پنج سال؟
فرمود: آری، نود و پنج سال.
مردی در کنارش بود، گفت:
از آفات نیز محفوظ باشد.
پیامبر فرمود:
آری، از آفات محفوظ باشد.
من از آن شخص پرسیدم: شما کیستید؟
فرمود: من علی بن ابی طالبم.
از خواب بیدار شدم در همان حال با خود میگفتم:
علی بن ابی طالب.
بغا برخلاف افراد مقتدر آن زمان به اولاد علی علیه السلام مهربان بود.
از او پرسیدند:
آن مردی که از درندگان نجاتش دادی، چه کسی بود؟
در جواب گفت:
مردی را پیش معتصم آوردند که نسبت بدعت در دین و خلاف عمل به او داده بودند، شب هنگام بین او و معتصم سخنانی رد و بدل شد، معتصم به من دستور داد آن مرد را میان درندگان بیانداز!
او را به سوی حیوانات درنده میبردم و در دل بر او غضبناک بودم ولی در بین راه شنیدم که میگوید:
خدایا! تو میدانی جز برای تو سخن نگفتم و تنها در راه یاری به دین و یگانگی تو قدم برداشتم و نظرم فقط قرب و نزدیکی تو بود و برای اطاعت از فرمان تو و پایداری حق در مقابل کسی که مخالفت تو را میکرد، ایستادگی نمودم. خدایا! اکنون مرا تسلیم آنان میکنی؟
از سخنان وی لرزه بر اندامم افتاد، دلم به حالش سوخت. از وضع او ناراحت شدم. با این که چیزی به محل درندگان نمانده بود از بین راه او را برگرداندم و به خانه خود برده، پنهانش نمودم.
پیش معتصم رفتم، پرسید:
چه کردی، میان درندگان انداختی؟
گفتم: آری!
پرسید:
در بین راه چه میگفت؟
گفتم:
من ترک زبانم، عربی را درست نمی فهمم. او عربی سخن میگفت، متوجه نشدم چه میگوید.
سحرگاه در را باز کردم، به او گفتم:
اکنون درها را گشودم و تو را آزاد کردم، اما بدان من خود را فدای تو نمودم و از این مرگ نجاتت دادم، سعی کن تا معتصم زنده است خود را آشکار نکنی و خود را به کسی نشان ندهی! او هم پذیرفت.
سپس پرسیدم:
چه کرده بودی، جریان گرفتاریت چه بود؟
گفت:
یک نفر از صاحب منصبان خلیفه در شهر ما از مقام خود سوء استفاده کرده آشکارا فسق و فجور میکرد، به ناموس مردم تجاوز مینمود، حقوق بیچارگان را پایمال میکرد و به هیچ گونه دستورات دین را رعایت نمی نمود. کم کم گروهی را از عقیده مذهبی خارج میکرد و افراد مثل خودش را میافزود. در این فکر بودم که یک چنین فرد آلوده باید از جامعه ما برداشته شود. ولی کسی را نیافتم از من پشتیبانی کند تا هر چه زودتر کار او را بسازیم.
بالاخره یک شب خودم تنها حمله کرده او را کشتم، زیرا کارهای زشت او از نظر دین اسلام همین کیفر را داشت و جزایش فقط مرگ بود و برای این کار مرا دستگیر کرده به اینجا آورده اند. [۱]
----------
[۱]: 📚بحار: ج ۵۰، ص ۲۱۸.
#کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫