eitaa logo
کانال عشق
313 دنبال‌کننده
14هزار عکس
10.9هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
برگرفته از بحث دهم ماه مبارک ١٤٣٧ @Lotfiiazarخلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 4 رمضان 1439 عقل، حافظ انسانیت (قسمت چهارم) "وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلينَ." [6] و هرآینه بالای شما هفت راه آفریدیم و ما هرگز از خلق خود غافل نبوده‌ایم. خداوند علاوه بر مراحل هفت‌گانۀ ماده، مراحل هفت‌گانۀ روحانی را نیز در انسان خلق کرده و اگرچه از آن‌ها غافل باشد، خدا هرگز از آفرینش خود غافل نمی‌شود. او با مادۀ انسان، معیت فعلی دارد؛ یعنی با تأثیراتی که در اسباب و علل قرار داده، او را یاری می‌کند. اما در با او معیت ذاتی دارد و با تمام و صفاتش که عین ذات او هستند، پیوسته در جان انسان جاری است. وای بر انسان، اگر از او غافل شود! به راستی ما اسیر کدام رتبه‌ایم؟ صورت نباتی و حیوانی یا صورت الهی؟ آن‌که در نباتی مانده، از صبح که برمی‌خیزد، تمام فکرش این است که چه بخورد، چه نخورد و...؛ نگرانی و خوشحالی‌اش هم برای همین امور است. صورت حیوانی نیز جلوه‌های گوناگون شهوت و غضب است. یک صبح تا شب، خود را در نظر بگیریم. چقدر در این صورت‌ها پراکنده‌ایم و ازاین‌رو در تصمیم‌گیری‌ها تردید و اضطراب داریم؟ چقدر وحدت و اطمینان داریم و همه چیز را با صورت واحد انسانی می‌سنجیم؟ حبّ و بغض‌ها و غم و شادی‌های ما برای خود، فرزندان و اطرافیانمان در چه زمینه‌ای است؟ ماده یا صورت انسانی؟ حتی اکنون که ذره‌ای حقیقت را فهمیده و یافته‌ایم، آیا هر روز نگران این هستیم که چه عقلانی‌ای یاد بگیریم یا چه غذایی بخوریم؟! اگر عقل حاکم باشد، می‌گوید: اول آگاهی به دست آور، بعد بخور؛ اما بدون عقل، آگاهی لازم نیست؛ مثل حیوان که کاری به و طیّب ندارد و همین که چیزی مطابق میل و مناسب جسمش بود، می‌خورد. اغلب ما اختیارمان را به دست جزئیات داده‌ایم و در تفرقه زندگی می‌کنیم؛ چون هر صورت با ماده‌اش ما را به سوی خود می‌کشاند. یک لحظه اسیر امیال نباتی و چاق و لاغری جسممان هستیم و یک لحظه درگیر شهوت و غضب و خواسته‌های حیوانی. مدام با این صورت‌ها می‌جنگیم و آن عقل واحد که قرار است تعادل ما را با این‌ها حفظ کند، در ما فعال نیست. حتی عقل را هم در خدمت ماده درآورده‌ایم و با توهم زندگی می‌کنیم! ما آمده‌ایم خداگونه شویم و اگر نشویم، نمی‌توانیم در ابدیتمان خوشبخت زندگی کنیم. صورت ما جامع و برتر از تمام مراتب است؛ یعنی حتی در رتبۀ مَلکی هم نباید بمانیم. نطفۀ انسانی، ماده‌ای است که شیئیتش فقط خلیفةاللّهی است و حتی اگر یک صفت از آن مقام را کم داشته باشد، به کمال خود نمی‌رسد. تازه ما نه تنها مسئول خود، بلکه نسبت به همۀ موجودات، مسئولیم و در قیامت، آب و خاک و هوا و... همه از ما می‌پرسند: چرا با ما چنین کردید؟! همه چیز بر گردن ما حق دارند؛ چون صورتشان در وجود ما و با کمال ما، به کمال می‌رسد. راه و نقشۀ این کمال را نیز خداوند از طریق انسان کامل در فرستاده است. انسان، نتیجۀ آفرینش است. تعادل او در این است که صورت همۀ مراتب در او به تعادل برسند. یعنی همه در او باشند، اما با هم تضاد و دشمنی پیدا نکنند؛ و این امر، تنها در حاکمیت روح الهی و عقل انسانی ممکن است. حتی اگر یک وصف و خصوصیت حیوانی در او تحت سلطۀ عقل درنیاید، به همان اندازه از صورت اصلی انسانیت، دور می‌شود. پس واقعاً مسئله را جدی بگیریم. .......... [6] سورۀ مؤمنون، آیۀ 17. پایان @Lotfiiazar
هدایت شده از کانال عشق
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 5 رمضان 1439 موسای روح، فرعون جسم (قسمت دوم) "قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ. وَ يَضيقُ صَدْري وَ لايَنْطَلِقُ لِساني فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ. وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ." (شعرا/12و13و14) گفت: «پروردگارا، می‌ترسم تکذیبم کنند. سینه‌ام تنگ شده و زبانم روان نیست؛ پس هارون را نیز بفرست. آن‌ها چیزی علیه من دارند که می‌ترسم مرا بکُشند!» ذنب در لغت، اثر و دنباله و پیامدی است که بر عمل انسان مترتّب می‌شود. پس لزوماً معنی نمی‌دهد که بگوییم حضرت معصیت کرده بود. آن پیامبرخدا پیش از آن، یکی از فرعونیان را دیده بود که در حال ظلم به دیگری است و برای دفاع از مظلوم، او را کشته بود. اکنون می‌ترسید به پیامد این کار، آن‌ها او را بکُشند. لذا از خدا خواست را برای کمک به او بفرستد. ما نیز کلی دنباله و پیامد دارد. ما عمری هرچه خواسته‌ایم، کرده‌ایم و با پاسخ دادن به امیال، پیامدی به دنبال خود کشیده‌ایم که می‌ترسیم ما را زمین بزند. مثلاً فرض کنید می‌خواهیم اسم «عفوّ» خدا را ظهور دهیم و بر خطای کسی چشم بپوشیم. همین که بُعد موسوی وجودمان یعنی می‌خواهد به راه افتد، بُعد جسمانی برایمان کلی بهانه‌تراشی می‌کند و ترس‌های گوناگون به دلمان می‌افتد: «او چه واکنشی نشان می‌دهد؟ خانواده چه می‌گویند؟ زندگی‌ام چه می‌شود؟ خواب و خوراکم به هم می‌خورد؛ شأن و موقعیتم را از دست می‌دهم و...»! به این ترتیب، سینه‌مان تنگ می‌شود و دیگر حرفی برای گفتن نداریم تا از پسِ نیروهای فرعونی برآییم. اینجاست که از خدا کمک و پشتوانه‌ای می‌خواهیم که به ما قدرت دهد. مطمئن باشیم اگر لحظه‌ای از جسم بگذریم و آن را اسیر روح کنیم که عاشق خداست، خدا برایمان نیروی کمکی می‌فرستد؛ که یا پرتوی از نور در درون است، یا دسترسی به اولیاء خدا و علمای ربّانی در بیرون. "قالَ كَلاَّ فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ." (شعرا/15) [خدا به موسی] فرمود: «هرگز [نمی‌توانند کاری کنند]! شما با نشانه‌های ما بروید که همانا ما با شما شنونده‌ایم.» یعنی: نترسید که آیات ما دست شما و در درونتان است؛ ما هم با شما هستیم و همواره سمیع و شنواییم. ما نیز همواره باید طبق این آیه حرکت کنیم. وقتی می‌خواهیم حرکت وجودی داشته باشیم، چرتکه نیندازیم و حساب سود و زیان جزئی را نکنیم. یک آن در درون خود برویم و ببینیم که خدا با تمام نیروهایش در ماست. اما متأسفانه ما کمتر به این نوع حرکت، عادت کرده‌ایم. معمولاً ترس‌ها و پیامدها را دو دوتا چهارتا می‌کنیم و تصمیم می‌گیریم. پس خدا کو؟! خدای «رحیم»، «کریم»، «توّاب»، «رزّاق»، «شافی» و... کجای بینش و قلب ماست؟ به او اعتقاد داریم؛ اما از ما رؤیت و شهود خواسته‌اند. اگر او را می‌بینیم، پس چرا از زندگی و و هستی، راضی نیستیم و آرامش نداریم؟ و اگر اینجا او را نیابیم، فردا با چه بینشی می‌خواهیم با او روبه‌رو شویم؟ ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 7 رمضان 1439 فرار از... (قسمت دوم) گفتیم طبق آیۀ ، حضرت پس از قتل غیرعمد یکی از فرعونیان، ترسید و فرار کرد. در نظر اول از ظاهر آیه چنین برمی‌آید که او از ترس کشته شدن گریخت. اما وقتی ماجرای آن حضرت را دنبال می‌کنیم، می‌بینیم وقتی به حضرت می‌رسد و سرگذشت خود را می‌گوید، شعیب پاسخ می‌دهد: "...لاتَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ" [4]؛ نترس که از قوم ظالم نجات یافتی. گویی موسی درواقع از ظلم می‌ترسیده که اکنون شعیب، او را امان می‌دهد. از سوی دیگر، خواندیم که پس از این فرار، خدا به حضرت موسی حکمت و رسالت داد. آیا کسی که از ترس جانش فرار کرده باشد، کارش سزاوار چنین نتیجه‌ای است؟ از این دو نکته می‌توان نتیجه گرفت فرار حضرت موسی صرفاً مادی و صوری نبود؛ بلکه آنچه او را فراری داد، ظلم فرعونی بود. او از نقص فرعون گریخت، چون طلب کمال و حبّ بقا داشت. این برای ما درس است که بدانیم از چه چیز باید فرار کرد. ما اغلب نگاهمان به جسم است و تمام همّ و غم خود را برای آن می‌گذاریم. هر خطری هم آن را تهدید کند، پا به فرار می‌گذاریم. اما نگران خطراتی که روحمان را تهدید می‌کند، نیستیم. ما عقیده‌مان خدایی است، اما زندگی‌مان فرعونی. برای همین هم نه دنیا را به دست می‌آوریم، نه آخرت را. سال‌ها خوانده‌ایم، اما هنوز در حسرتِ یک رکعت با حضور قلب می‌سوزیم. عمری روزه گرفته‌ایم، اما که نتیجۀ روزه است، در ما حاصل نشده؛ و اوج تقوا این است که حضور خدا را در زندگی‌مان همواره درک کنیم و جز او را نبینیم. حضرت موسی در قصری باشکوه، تحت تربیت فرعون بزرگ شده بود و بهترین امکانات را داشت. اما از موقعیتی که در آن بود، فرار کرد؛ چون می‌دانست دنیای بدون خدا، فرعونی است. اما ما از دنیای پیشرفته و پرطمطراق، گریز نداریم. حتی خدا را هم در این سیستم فرعونی می‌پرستیم؛ چون از وقتی چشم باز کرده‌ایم، از او فقط همین‌ها را خواسته‌ایم. این است که دینمان برای ما، درک حضور خدا و ظهور اسماء الهی را به ارمغان نمی‌آورد. این نوع زندگی، حجاب است و هرچه نقش را بیشتر داشته باشد، حجاب بین ما و حضور خدا نیز بیشتر می‌شود. چون دنیا با تمام جلواتش ظهور فعل خداست؛ اما خدا با خود که عین ذاتش هستند، در ما حضور دارد. فاصلۀ این دو، مثل نوک ناخن با قلب است؛ هردو مال ما هستند و اگر اذیت شوند، دردمان می‌آید. اما ارزششان یکی نیست و اگر مجبور شویم یکی را انتخاب کنیم، حتماً قلب را بر ناخن ترجیح می‌دهیم. دنیا هم مال خداست؛ اما از او خیلی دور است. در عوض، و آگاهی و علممان به اسماء، مثل قلب است و نزدیک خدا. ولی واقعاً ما در طلب و تعلق، حبّ و بغض، و نگرانی و شادی، به کدام بُعد اهمیت می‌دهیم؟ از کدام‌یک حاضریم فرار کنیم تا دیگری را داشته باشیم؟ اگر لازم شود برای حفظ دینمان چیزی از دنیایمان را کنار بگذاریم، آیا می‌توانیم؟ وجودمان دین را قبول دارد؛ اما وقتی در تضادهای دنیا سر دوراهی قرار می‌گیریم، نمی‌توانیم دین را به قیمت ضرر دنیا انتخاب کنیم. این، روحیۀ فرعونی است. دنیا، امیال بدن و هوای نفس، ما را تربیت کرده‌اند و برای همین وقتی ندای فطرت و روح می‌آید که از اسارت امیال رها شویم، نمی‌توانیم. اما موسی وقتی فرعون به خاطر تربیتش بر او منّت گذاشت، پاسخ داد: "وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ." [5] آیا بر من منّت می‌گذاری که بنی‌اسرائیل را بردۀ خود کرده‌ای؟! امکاناتی که فرعون به آن‌ها داده بود و اکنون منّتش را می‌گذاشت، فقط زنجیر اسارت بود. اما موسی نمی‌خواست به ظلم آلوده شود؛ برای همین فرار کرد. بعد هم از فرعون خواست بنی‌اسرائیل را رها کند تا با او روانه شوند. .......... [4] سورۀ قصص، آیۀ 25. [5] سورۀ شعرا، آیۀ 22. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران شب نوزدهم رمضان 1439 مجلس علما (قسمت پنجم) روایت شده است روزی پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) وارد مسجد شد و دید گروهی دور یک مرد می‌گردند. ماجرا را پرسید؛ گفتند: « این مرد، علاّمه است؛ یعنی داناترین مردم به علم انساب عرب، اتفاقات، دوران جاهلیت و اشعار عرب.» فرمود: «این علمی است که نه آن‌کس که نداند، ضرر می‌کند و نه آن‌کس که بداند، سود می‌برد.» آن‌گاه ادامه داد: "إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ." [4] همانا فقط سه تاست: آیة محکم، فریضۀ عادل و سنّت قائم؛ غیر این‌ها اضافی است. این سه مرتبه، علم انسانی است و انسان بدون این‌ها حیات انسانی ندارد و یا در رتبۀ حیوانی است یا نباتی و جمادی [5]. آیۀ محکم، نفس است و شناخت عوامل هلاک و نجات و نواقص و کمالات آن؛ که علم به مبدأ و هم در آن هست و به می‌رساند. با این علم، درخت در وجود انسان جوانه می‌زند و کم‌کم از حیوانیت و اوصاف و حبّ و بغض‌های حیوانی، قطع توجه می‌کند و به سوی اصلاح و تربیت می‌رود. فریضۀ عادل، حرکت درونی با معرفت نفس برای اصلاح نفس است؛ همان باطن شریعت که طریقت است. این حرکت برای انسان، تعادل می‌آورد؛ طوری که هم را درست بسازد، هم را و نه در زیاده‌روی کند، نه در . در این مرحله باید در پی عالِمی بود که بتواند نفس متعلّم را برایش باز کند و عوامل هلاک و نجات آن را به طور عینی به او نشان دهد. چنین عالمی در رتبۀ خود، ولیّ خداست و فرد را به درک علوم و آداب قلبی رهنمون می‌شود؛ نه که فقط الفاظ و مفاهیم بیاموزد و او را غرق حالات و خیالات کند. او آیینه‌ای می‌شود که صورت غیبی را چه در زشتی‌های نفس دانی و چه زیبایی‌های روح الهی، به او نشان می‌دهد؛ و این عالِم است که باید در مجلسش حاضر شد. سنّت قائم نیز آن است که فرد پس از معرفت و اصلاح نفس، راه را از نو در پیش می‌گیرد و نماز و روزه‌ای به جا می‌آورد که انسانیتش را ظهور دهد. اینجا دیگر درسطح نماز و و شریعت هم باشد، نورش را می‌گیرد. اما اگر بدون اینکه خود را بشناسد و بداند برای که و برای چه عبادت می‌کند، نماز بخواند، اوصاف انسانی‌اش به ظهور نمی‌رسد. البته شریعت در تمام مراحل باید با انسان باشد؛ نه می‌شود به بهانۀ اینکه دل پاک است، شریعت را کنار گذاشت و نه اینکه کسی بگوید: «من دیگر رسیده‌ام و نیازی به شریعت ندارم»! شریعت همیشه لازم است؛ منتها با در نظر گرفتن طریقت و حقیقت. این سه مرحله، علم انسانی برای درک حیات انسانی یا همان است که اگر به آنجا برسیم، نه تنها نماز و روزه، بلکه حتی خور و خوابمان هم عبادت است. .......... [4] الكافی، ج1، ص32. [5] اشاره به آیۀ 179، سورۀ اعراف : "كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ"؛ همچون چهارپایان یا گمراه‌تر! و آیۀ 74، سورۀ بقره : "كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً"؛ همچون سنگ یا سخت‌تر! پایان @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران شب بیست و یکم رمضان 1439 علم انسانی (قسمت سوم) این آیات به ما می‌گوید علمی که فقط براساس ظواهر باشد، است. اهل و خانواده فقط کسانی نیستند که رابطۀ خونی دارند؛ بلکه باید از دو جهت مادی و معنوی منسوب باشند، یعنی ویژگی‌های اخلاقی و روحی نیز مهم است. یا خوشبختی صرفاً به داشتن مال و مقام و سلامت جسمی نیست؛ بلکه در چیزی است که ابدیتمان را بسازد. ما یک عمر با تمایلات مادی و شهوات زندگی کرده‌ایم و فقط در پی جلب منافع و دفع ضررهای ظاهری بوده‌ایم که هیچ‌کدام دوام و بقا ندارند. غافل از اینکه ابدیتی در پیش داریم که یک میلیارد سالِ دنیا هم در برابر آن هیچ است. پس حتی اگر تمام دنیا را بگیرند و بهرۀ کوچکی در ابدیت بدهند، باز به‌صرفه است. نوح در برابر ادعای باطل خود که پسرش را اهل خواند، صفت خدا را حجت آورد و به او گفت: «وعدۀ تو حقّ است»؛ اما اگر حقّ است، که سؤال ندارد! برای همین هم مورد عتاب خدا قرار گرفت که وقتی آگاهی همه‌جانبه به موضوعی ندارد، دفع یا جلب آن را درخواست نکند؛ و اگر کرد، طلب مغفرت نماید، وگرنه از زیان‌کاران است. حق، حقّ است؛ چه در خوشی و ثروت و سلامت و چه در سختی و فقر و مرگ و هر امتحان دیگر. نمی‌شود او را در جمالش حق ببینیم و اگر جلالش آمد، بگوییم ناحقّ است! اگر او را حق می‌دانیم، در همه حال باید به خواستش راضی باشیم. البته وظایف سر جای خود هستند؛ اما با مطمئن و آرام و بینش توحیدی. خداوند انسان را آیینۀ سرتاپانمای خود آفریده و نمونۀ تمام عوالم را در وجود او قرار داده است. هر لحظه یک بلکه چند قوّه در او به فعلیت می‌رسد و تمام هستی در کارند تا این اتفاق بیفتد. اما روی جان انسان به هر طرف باشد، در همان جهت به فعلیت می‌رسد. اگر وجه قلبش به سوی علم حقیقی باشد، در جهت نورانیت، بالفعل می‌شود و با نور اسماء الهی و ارواح طیّبۀ علما و ائمه(علیهم‌السلام) وجودش وسیع و فطرتش تقویت می‌گردد؛ چه بفهمد، چه نفهمد. مثل اینکه کودک وقتی در آغوش مادر شیر می‌خورد، به هر حال رو به رشد است و بالأخره یک روز خواهد فهمید که اعضا و قوایش وسعت گرفته‌اند. اما اگر وجهۀ قلب، رو به آگاهی‌های دنیا و نیازهای ماده باشد، ارواح پلید و شیاطین بر او حاکم می‌شوند و او را از مسیر فطرتش منحرف می‌کنند. تا جایی که خدا را جاهلانه می‌پرستد و دچار می‌شود؛ بعد هم مخالفت‌های خود را توجیه می‌کند. برای همین است که وجود عالِم و تبعیت از او در هر زمانی لازم است. عالِم حقیقی نیز امام معصوم و انسان کامل است که همواره باید روی زمین باشد تا متعلّمان به او رجوع کنند و دنبالش بروند. امروز هم امام زمان ما حضرت مهدی(عجّل‌الله‌فرجه) است که باید هر روز با دعاهای واردشده و سلام‌های قلبی با او بیعت کنیم. اصلاً رحِم اصلی که باید با آن صلۀرحم داشت، معصومین(علیهم‌السلام) هستند. البته روشن است که منظور در این بحث، و حقیقت نورانی امام است؛ نه جسم او که همیشه در دسترس نیست. اما با این حال در زمان غیبت، علمایی هم هستند که مظهر امام شده‌اند و متعلّمان باید وجه قلب خود را رو به آن‌ها کنند تا به حقیقت نورانی امام، متصل شوند. پایان @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران شب بیست و سوم رمضان 1439 تأثیر عالِم (قسمت چهارم) ما در عالم ، هر غذای سنگین یا سبکی بخوریم، در بوی دهان، عرق، خون، چهره، قدرت بینایی و شنوایی، دفع و سایر شئون بدنمان تأثیر دارد. به همین ترتیب، مصاحبت‌ها و نفَس‌ها نیز در ما تأثیر می‌گذارند و همه چیزمان را تحت شعاع قرار می‌دهند. تازه تأثیر غذا معمولاً کوتاه‌مدت است و ما مختاریم فضولات آن را دفع کنیم. اما تأثیر مصاحبت را به این راحتی نمی‌شود پاک کرد. پس چرا اهمیت نمی‌دهیم و همه جا می‌رویم و با همه می‌نشینیم؟ ما عالِم نیستیم. از ضعیفان شیعه‌ایم. پس مراقب باشیم و نگوییم چیزی در ما اثر ندارد. درحقیقت، مجالست با اهل ، همان روحیۀ قلبی انسان در طلب موقعیتی است که نور وجودش را زیاد کند. پس کسی که جانش رو به علم و بسته به باشد، پیوسته در درونش با علما مجالست دارد و از نور علم و وجودشان بهره‌مند می‌شود. اما کسی که چنین طلب و حرکتی برای عروج در درونش نداشته باشد، حتی اگر ظاهراً با اهل علم بنشیند، مجالست علما را ندارد و از آن‌ها تأثیر نمی‌پذیرد. هم‌نشینی با جاهلان نیز همین است و تأثیر خود را می‌گذارد. مثل بادی که چه به گُل بخورد چه به نجاست، همان بو را پخش می‌کند و نمی‌تواند اثر نگذارد. چنان‌که حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرماید: «هم‌نشینی با اشرار، موجب سوءظن به خوبان می‌شود.» [6] نیز اینکه: «هم‌نشینی با احمق، عذاب است.» [7] پس نهایت اینکه در دوران غیبت امام معصوم، باید گشت و این علمای الهی را پیدا کرد و در مقابلش دوزانو نشست؛ تا قلب‌ها با نور ، زنده شوند؛ چنان‌که خدا زمین را با باران تند آسمان، زنده می‌کند. به فرمایش امیرمؤمنان(علیه‌السلام): "جَالِسِ الْعُلَمَاءَ يَزْدَدْ عِلْمُكَ وَ يَحْسُنْ أَدَبُكَ وَ تَزْكُ نَفْسُكَ." [8] با علما هم‌نشین باش، تا علمت زیاد و ادبت نیکو شود و نفست تزکیه گردد. .......... [6] تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص431. [7] تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص432. [8] تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص430. پایان @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 27 رمضان 1439 ید بیضا (قسمت دوم) علاوه بر سورۀ شعرا، در آیات دیگر نیز از این معجزه سخن گفته شده؛ ازجمله: "وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى." [2] جناح، بال پرواز ماست یعنی و . ضمیمۀ دست به جناح یعنی را به جانب عقل و بدن را به جانب نفس بکشانیم تا بدن، و عقلمان لطیف و نورانی شود و به جای وهم و عقل جزئی، تحت تسلط روح باشد. طبق آنچه در لغت‌نامه‌ها آمده، بیضا، سفیدی، نور و روشنایی است؛ برترین رنگ و به معنای شادی و مسرّت در مقابل سیاهی که غم و اندوه است. هم یعنی نعمت، بخشندگی و نکویی؛ حجت بسیار روشن و آشکار؛ دستی که بدون منّت و خواهش، انواع حاجت‌ها را برآورده می‌کند. این مسئله در انسانی بسیار مهم است. حتی انسان‌هایی که ظاهراً خیلی مؤمن نیستند، ولی دست باز و بی‌منّت دارند، خداوند در مقطعی به آن‌ها توفیق می‌دهد و برمی‌گردند. اما کسانی که ظاهراً متشرّع‌اند و برعکس، دست باز ندارند و حسابگرند (نه مقتصد)، یعنی مشکل می‌دهند و خرج می‌کنند حتی برای خودشان، در ظاهر دین و هستی می‌مانند و هیچ‌گاه نمی‌توانند به عمق الهی برسند. سوء هم در لغت‌نامه‌ها و ، به معنای بد و قبیح، زشتی، عیب، فساد عمل، ضرر و زیان، ناراحتی، هرچه انسان را غمگین کند، توجه به بُعد شخصی و بدن (مثل جریان حضرت آدم در جنّت اسماء)، گمراهی، استکبار و خودبینی، پیروی هوای نفس، گناه و تجاوز، شرک و کفر، هلاک و... آمده است. راه نجات از سوء نیز تکفیر است: "...عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ..." [3]. درواقع سوء، ناپسندی‌هایی است که علاجش پوشاندن است و یا از طریق هجرت و اذیت کشیدن در راه خدا محقّق می‌شود، یا با صدقه، نماز، زکات، ایمان، عمل صالح، تقوا، پرهیز از کبائر و مهم‌تر از همه، دیدن برهان ربّ و به عقل فعال وصل شدن. همچنین با توبۀ سریع و بدون تأخیر؛ یعنی وقتی هریک از مصادیق سوء آمد، سریعاً یک خوبی و حسنه بیاوریم که بتواند آن را بردارد. با نزع قدرت، از همۀ این سوءها بری شد؛ ما هم در رتبۀ خود می‌توانیم بری شویم و از بیماری توهم و تخیل نجات یابیم. درواقع تمام قدرت‌ها و تمام موجودیت ما نور است؛ اما چون در قالب مادی اشیاء ظهور پیدا کرده، ظلمانی شده و اگر از این ظلمت کنده شود، همان نور است. یعنی فکر و خیال و قدرت‌های بدنی ما مثل دیدن و شنیدن، تا وقتی در قالب محدود ماده‌اند، نورشان پنهان است. باید از محدودیت این قالب کنده شوند تا نورشان روشن شود. دست، مظهر قدرت و فعالیت موسی بود و خدا به او فرمود آن را نزع کند و بر گریبان نهد. یعنی: در مقابل تو دست‌بسته‌ام؛ "مُقَدِّمُكُمْ أَمَامَ طَلِبَتِي وَ حَوَائِجِي وَ إِرَادَتِي فِي كُلِّ أَحْوَالِي وَ أُمُورِي" [4]. برای همین وقتی بیرون آمد، جز نور الهی از آن مشاهده نمی‌شد. .......... [2] سورۀ طه، آیۀ 22: دستت را به پهلویت ضمیمه کن و آن را درخشنده و بی عیب بیرون آور؛ این هم نشانه‌ای دیگر. [3] سورۀ تحریم، آیۀ 8: باشد که پروردگارتان سیّئات شما را تکفیر کند و بپوشاند. [4] زیارت جامعۀ کبیره: شما را بر طلب، نیازها، خواسته‌ها و اراده‌ام در تمام امور و احوالم مقدم می‌دارم. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 27 رمضان 1439 ید بیضا (قسمت سوم) ما نیز باید نگاه و تفکر خود را به وجود، دارایی‌ها و قدرت‌هایمان درست کنیم. اگر نور وجودمان روشن شود، دیگر این‌همه «چه‌کنم» و بن‌بست نداریم. چگونه؟ دست خود را ببندیم تا قدرت حقیقی بیاید و عقلمان را به بسپاریم تا به نور روشن شود؛ وگرنه با ، موافق و همگام می‌شود و به توهم، روی می‌آورد و دیگر حقایق الهی را نمی‌پذیرد. اینجاست که خود را به هر آب و آتشی می‌زند تا دنیایش تأمین باشد، اما از آخرتش غافل می‌شود. مثلاً سلامت جسم خود یا فرزند از سلامت روح برایش مهم‌تر می‌شود. چون کار نفس، تدبیر معاش است و گذرا؛ و کار روح، تدبیر معاد است. تدبیر معاش و ساختن نیز بدون در نظر گرفتن مدبّر حقیقی که خداست، مکدّر و محدود به جزئیات و سود و زیان شخصی می‌شود و دیگر نور ندارد. چنین نفسی، قدرت دریافت مواهب ربّانی را ندارد و الهی را که هر لحظه هست، نمی‌گیرد. البته هرگز به هیچ‌کس مانند انبیاء وحی نمی‌شود. اما تعلیم ، آن‌به‌آن از فاعل(خدا) به همۀ انسان‌ها افاضه می‌شود و آن‌ها هر لحظه باید قابلیت داشته باشند تا بپذیرند. درواقع خدا با علم اسمائش با همۀ ما ارتباط برقرار می‌کند که پیوسته به جانمان وحی می‌شود؛ نه که یک بار تعلیم اسماء کرده باشد و دیگر تمام. قرآن نیز برای این وحی شده تا ما را به ارتباط درونی‌مان با خدا، توجه دهد. ولی ما نه این وحی بیرونی را درمی‌یابیم و نه آن وحی درونی را. خدا دائم‌الفیض است. ما نیز اگر موحّدیم و واقعاً می‌خواهیم در مراتب حرکت کنیم، باید قابلیت دائمی داشته باشیم؛ یعنی به اسباب بیرونی و درونی نظر نداشته باشیم تا نفسمان که در حال تعین گرفتن است، بتواند از روح و عالم اسماء، نور قدسی و صفای الهی بگیرد، به علم و قدرت تشخیص برسد و از جرئی‌بینی، احساسی بودن و چرتکۀ سود و زیان مادی زدن، رها شود. خلاصه آنکه عصای و ، دو بود که نه تنها برای نابودی ، بلکه آمد تا خود موسی از هرچه دور و بر خود می‌بیند و حتی از خود و هرچه در درون خود به آن اتّکا دارد، چشم ببندد و به فنای ذات برسد. چنان‌که در آیۀ بعد می‌فرماید: "لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى" [5]؛ و این ارائۀ آیات آفاقی و انفسی برای نفس موسوی بود. اشاره کردیم که جریانات گوناگون زندگی حضرت موسی و قوم بنی‌اسرائیل، از پربسامدترین آیات قرآن است که در بسیاری از سوره‌ها به آن اشاره شده و این، درجۀ اهمیت آن را نشان می‌دهد. حال آنکه از زندگی پیامبراسلام(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) این‌همه مطلب نیامده؛ چون مقام آن حضرت، مخصوص خودش است و اصلاً قابل تعلیم نیست که کسی بخواهد حقیقت آن را در خود جستجو کند. او خودش آیۀ کبرای خداست. البته او برای ما اسوه است؛ ولی ازآنجاکه حتی ترک اولی نداشته، حرکت سایر انبیاء به ویژه حضرت موسی را راحت‌تر می‌توانیم بشناسیم و با آن سیر کنیم. اما نکند این‌ها برایمان شعار شود! نکند فقط بشنویم و همین شنیدن را جایگزینِ شدن بدانیم! زمان، زمان بدی است و شرایط برای دریافت این حقایق، خیلی سنگین است. در این فریبستان، نفْس‌ها ضعیف و علم‌ها حصولی شده است. اما باز ما آرزومندیم و طلب درک حقیقت را داریم. قدری زحمت بکشیم؛ عاشقانه و عارفانه، نیاز قوی خود را درک کنیم، سر خوانِ سخاوتمندانۀ قرآن برویم، با آن انس بگیریم و برای درک تعابیر انفسی، آن را به نطق بکشیم. بدانیم قرآن، منتظر است تا دوستی، آشنایی، در مقابلش بنشیند و او آنچه را پیوسته در خزانۀ وجودش نورافشانی می‌کند، به آن دوست برساند. خدای مهربان، همواره به داد ما رسیده‌ای و می‌رسی؛ اما باز تو به ما نزدیکی و ما از تو دوریم. ساده‌ترین حرف‌های تو و اولیائت را حتی نمی‌فهمیم که بخواهیم عمل کنیم! دیگر بیا و این فاصله را معجزه‌آسا بردار. .......... [5] سورۀ طه، آیۀ 23: تا از بزرگ‌ترین آیات خود به تو نشان دهیم. پایان @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 28 رمضان 1439 رها و بی‌رنگ (قسمت دوم) این‌گونه است که ما خدا، پیامبر، امام و را طبق آنچه دلمان می‌خواهد و میلمان می‌کشد، می‌سازیم و تصور می‌کنیم. نه از روی عمد که شرک باشد؛ اما آنچه در رتبۀ خود می‌خواهیم، همان را می‌فهمیم و بعد می‌گوییم خدا گفته یا روایت است! درواقع براساس آنچه ذهنمان از سود و زیان پذیرفته، حرف دین را می‌شنویم و عمل می‌کنیم. برای همین حتی خیرات و عباداتمان ظلمانی است و نتیجۀ نورانی ندارد. در بُعد کلان هم نتیجه‌اش این است که دین‌داران، 72 فرقه می‌شوند و در دست همه، کتاب است و همه می‌گویند به پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) اعتقاد دارند! درحالی‌که انسان‌ها اگرچه مراتب دارند، در نفخ روح و تعلیم اسماء، فرقه‌فرقه نشده‌اند. اما اینجا همه با هم می‌جنگند؛ چون با خودشان در جنگ‌اند و نه تنها با دیگران، که با خود نیز طبق ذهنیاتشان رفتار می‌کنند و نماز و عبادتشان هم در همین محدوده است. غافل از اینکه فهم ذهن، غلط یا لااقل ناقص است. آری؛ ما در لوای دین، این‌همه بی‌راهه می‌رویم! خودمان هم می‌دانیم؛ چون و سکون نداریم و خدایی که با ذهنیاتمان ساخته‌ایم، به ما اطمینان نمی‌دهد. نه خودمان آرامش داریم و نه به کسی می‌توانیم آرامش دهیم. و در اصل، متعادل‌اند؛ اما جسم و روح ما تعادل ندارند و به هرکدام بخواهیم برسیم، دیگری آسیب می‌بیند و در درون و بیرون به هم می‌ریزیم. می‌خواهیم اخلاقمان را درست کنیم، عبادتمان خراب می‌شود. سراغ عبادت می‌رویم، عُجب و ریا می‌گیریم. دنبال می‌گردیم، آخرتمان بر باد می‌رود. به آخرت می‌چسبیم، دنیایمان فاسد می‌شود! این‌ها همه یعنی عدم تعادل. درحالی‌که مزرعۀ ، همین دنیاست و همه چیز، اینجا باید به تعادل برسد؛ نه اینکه منتظر باشیم یاد خدا، فردا آراممان کند! محال است با این‌همه اضطراب و تزلزل بمیریم و و ابدیت خوبی داشته باشیم. واقعاً این‌همه ناآرامی، آن‌هم در قشری که به خدا معتقدند، از کجاست؟ مگر نه اینکه حقیقت وجود همۀ ما عین خداست؟ پس کو؟ چرا این‌قدر از دست خود و یکدیگر خسته‌ایم؟ ما با خدا دشمنی نداریم؛ اما او را درست نشناخته‌ایم و دین و را عوضی گرفته‌ایم. این مشکل هم تنها با کسب علوم مقدماتی یا انجام صوری عبادات حل نمی‌شود. راه نجات، آزادی درون و رهایی ذهن از برداشت‌های شخصی است تا عقلمان از اسارت توهم و درآید. آیۀ بعد که ید بیضا را مطرح کرده، آیۀ 12 سورۀ نمل است: "وَ أَدْخِلْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ في تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقينَ." [3] یعنی: دست عقل و وجود علمی‌ات را که از خدا تعلیم اسماء دیده و متصل به قلبت است، بر سینه بگذار که وجهۀ رو به دنیای قلب است؛ تا اسماء و آیات الهی در تو ظهور پیدا کند و درنتیجه عقلت فعال‌تر شود. ما تا وقتی قدرت و عقل و علم خود را آزاد و یله نگه داریم، همه‌اش در سوء است؛ چون به توهم و تخیل و تعلق تبدیل می‌شود. اما در عوض، هر اندیشه، اخلاق، حرف، کار، حبّ و بغض و هرچیز دیگر وقتی بدون سوء یعنی بدون نشانه و رنگی از خود ما در آن باشد، قطعاً فرعون‌شکن می‌شود. وقتی هم توانستیم نیروهای خود را فرعون‌شکن کنیم، نشانه‌ها و آیات خدا در قلبمان ظهور پیدا می‌کند و حیات، قدرت، اراده، علم، سمع، بصر و تکلّممان خدایی می‌شود. چنان‌که موسی وقتی لشکر جهل و نفس امّاره را کنار زد، عصایش حتی از سنگ هم چشمه جوشاند و آب آورد. به طور کلی همۀ اعمال و عبادات، نشانه دارند که اگر خود را کنار بزنیم، آشکار می‌شود. مثلاً : "...تَنْهٰى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ..." [4]؛ یعنی نفس امّاره را قلع و قمع می‌کند. اما کدام نماز ما چنین کرده است؟ ما، هم نماز می‌خواهیم و هم گناهمان را تحت لوای دین، توجیه می‌کنیم. فرزندانمان نیز نماز را بی‌نشانه خوانده‌اند و از فحشا و منکر دور نشده‌اند. برای همین با اینکه به خیال خود، آن‌ها را دینی تربیت کرده‌ایم، می‌بینیم وقتی پایشان به دانشگاه می‌رسد یا صاحب مال و مقامی می‌شوند، چه می‌کنند و چقدر از دین، فاصله می‌گیرند. .......... [3] و دستت را در گریبانت داخل کن تا درخشنده و بدون سوء درآید، در نُه نشانه به سوی فرعون و قومش؛ همانا آنان گروه فاسقان‌اند. [4] سورۀ عنکبوت، آیۀ 45. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 11 ذی‌القعده 1439 خندۀ رضایی (قسمت دوم) لغت‌نامۀ التحقیق، اصل ریشۀ ضحک را چنین معنا کرده است: «ضحک و ، اثر آشکار از انبساط شدید در درون است؛ همان‌گونه که بکاء و گریه، اثر آشکار از انقباض شدید در درون است.» این اثر نه تنها در لب و چهره و ظاهر، بلکه در کل هویت و جزءجزء عالم اندیشه، خیال، قوا و اعضای بدن فرد اتفاق می‌افتد. اما متأسفانه اغلب ما خنده‌هایمان فقط ظاهری است. چنان‌که گریه‌هایمان ظاهری و بیشتر برای احساسات نازل و گرفتاری‌های جزئی سود و زیان دنیاست که فقط دیگران را آزار می‌دهد و احساساتی می‌کند. حال آنکه اگر یاد بگیریم ابتدا در دل، خون بگرییم، دیگر اشک‌های بیهوده از چشم نمی‌ریزیم و به جای منفعل کردن دیگران، وجود خودمان فعال می‌شود تا عواملی را که باعث انقباض درونی شده‌اند، برطرف کند. دربارۀ خنده نیز تا درونی حاصل نشود، بسط ظاهری جز توهم و خیال و بازی نیست و همان قهقهۀ شیطانی است. اما وقتی بسط درونی باشد، اگر هم در لب و چهره ظاهر نشود، آثار خود را می‌دهد. تا جایی که حتی وقتی چهره‌اش غمگین است، همین که نگاهش کنیم، انبساط و آرامش می‌گیریم و رشد و عروج می‌کنیم؛ چون درونش شکوفا شده، آن‌به‌آن در حال بسط و شکفتن است و لحظه‌ای رکود و توقف ندارد. مثل یک بذر که ابتدا می‌شکفد و ریشه می‌دهد؛ باز می‌شکفد و ساقه و برگ می‌دهد، جوانه و شکوفه می‌زند، میوه و گل می‌دهد و تا به ثمر نهایی برسد، متوقف نمی‌شود. چون بسط و شکوفایی در ذاتش است و تمام مراحل بسط و شکوفایی‌اش، انبساط‌آور است؛ تا جایی که خاک زمین را به رقص و اهتزاز درمی‌آورد و زارع را نیز به شگفتی وامی‌دارد؛ اگرچه خودش تمام این مراحل را با فشار طی می‌کند و در فشار، از ریشه به ساقه و سپس برگ و... می‌رسد. خداوند در آیۀ آخر سورۀ فتح می‌فرماید: "مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً." محمد فرستادۀ خداست و کسانی که با او هستند، علیه کافران، سرسخت و بین خود، اهل مرحمت و مهربان‌اند. آنان را در حال رکوع و سجود می‌بینی که فضل و رضوان خدا را می‌طلبند و سیمایشان آثار سجده را در وجه [درونی] آن‌ها نشان می‌دهد. مثَل آن‌ها در تورات و انجیل همچون زراعتی است که جوانه‌هایش را بیرون زده، سپس تقویتش کرده تا محکم شود و بر ساقه‌اش بایستد و زارع را به شگفتی وادارد. این ازآن‌روست که کافران را با آنان به خشم آورد. خدا به اهل ایمان و عمل صالح از آنان، وعدۀ مغفرت و پاداشی بزرگ داده است. این آیه از مؤمنانی می‌گوید که در عین ، بسط دارند؛ قبضشان برای کفّار است و بسطشان برای خودی‌ها. اما نه ، هرکسی است که برخلاف فکر و سلیقۀ دینی و روش زندگی آن‌ها باشد و نه خودی، هرکسی است که موافقشان باشد و آن‌ها را درک و برایشان عزت و احترام قائل باشد؛ بلکه معیار، ایمان درونی است. این، تفسیر آفاقی آیه است. اگر بخواهیم برداشت انفسی از آن داشته باشیم، می‌توانیم بگوییم "بَيْنَهُمْ" و خودی‌ها تجلیات و هستند و کفّار، ظاهر و قالب ما یعنی و غرایز و نیروهایی که علیه روح و فطرت‌اند یعنی لشکر جهل و رذایل. معنای اصلی کفر، پوشاندن است و این کفّار، عواملی هستند که روح الهی و تجلیات اسمائی را می‌پوشانند. رحمت خدا، اوج قلّۀ اسماء جمال اوست و هر اسم جمالی که بخواهد خود را نشان دهد، با رحمت نشان می‌دهد. حوزۀ رحمت خدا، بسیار گسترده و جریان دائمی فیض اوست که بخشش گناهان و رفع گرفتاری‌ها، تنها گوشه‌ای از آن است. رحمت الهی آنجا تجلی کرده که پس از خلق قالب مادی آدم، از روح خود در او دمیده و به یک قابلِ ناقابل، قابلیت وجود و کمال داده؛ فیضی که تا ابد جاری است و لحظه‌ای قطع نمی‌شود. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 11 ذی‌القعده 1439 خندۀ رضایی (قسمت چهارم) بذرِ شکفته اگرچه دانه‌گی‌اش را از دست می‌دهد و آسیب می‌بیند، به مرور ریشه‌دارتر و محکم‌تر می‌شود. ولی ما به جای اینکه روحمان قوی‌تر و رهاتر شود، هر روز سست‌تر و تنگ‌تر می‌شویم. دیروز از خیلی چیزها نمی‌ترسیدیم و بی‌محابا به وظایفمان عمل می‌کردیم. اما امروز که سنّمان گذشته، می‌ترسیم و برای هر حرکتی حساب و کتاب می‌کنیم که چه گیرمان می‌آید و چه از دستمان می‌رود. دیروز خیلی مصیبت‌ها این‌قدر برایمان سنگین و سخت نبود؛ اما امروز بسته‌تر و وابسته‌تر شده‌ایم. به راستی این چه سیر و حرکتی است که داشته‌ایم؟! حقیقت آن است که ما انبساط درونی نداشته‌ایم و به جای اینکه "هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكی" [3] باشیم، "فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيراً..." [4] شده‌ایم! همین که سنّمان بالا می‌رود، بیشتر دچار و افسردگی می‌شویم و باید به حال خود بگرییم. دیگر چه رسد به آنکه گرفتاری یا بیماری هم داشته باشیم و دیگران نیز رهایمان کنند و حقّ ما را ادا نکنند. هستی‌مان در هم می‌پیچد و زمین و زمان را به هم می‌ریزیم. نکتۀ دیگر دربارۀ ، اختیاری بودن آن است. اما ما گاه حتی نمی‌دانیم برای چه می‌خندیم. البته وقتی دین و نمازمان موروثی و بدون شناخت است، چطور خنده‌مان اختیاری باشد؟! ، نشان از وجود دوراهی است و هر عمل اختیاری، نیاز به تفکر برای انتخاب دارد. وگرنه عمل بی تفکر نهایتاً فقط حیوانیت انسان را رشد می‌دهد. ضحک باید با و دور از نیات بد مثل اهانت، تحقیر یا تمسخر باشد. همچنین الکی و لغو و بدون بسط درونی نباشد. اصلاً ضحک برای عالم ماده نیست که همه چیزش فانی و گذراست. ضحک، آنجا رواست که وجودمان جوانه زده و اسم خدا را چشیده‌ایم. این، انبساطی است که در وجه باقی ما اتفاق می‌افتد و وجودمان را دریا می‌کند؛ "لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ..." [5]. یعنی وجود منبسط، نه در سودها خوشحال می‌شود و نه در زیان‌ها ناراحت. ، ریشه در درونی دارد و بسط، همان رشد و تعالی وجود در ظهور ، نفخۀ و اسماء الهی است. البته هر پیشرفت و حرکت رو به جلو، ظهور اسماء خدا در ورود به ملکوت آسمان‌ها و زمین است؛ حتی پیشرفت تکنولوژی در غرب. اما آن‌ها این را نمی‌فهمند و نمی‌دانند چطور از این ظهور به نفع وجود خود استفاده کنند. اگرچه ما هم که می‌دانیم، در این باره کاری نکرده‌ایم و اصلاً برای ظهور خدا نکوشیده‌ایم! مسئله این است که قواعد هستی برای همه یکی است. مثلاً هرکس جای درست را در زمین بکَند، به آب می‌رسد؛ چه علی(علیه‌السلام) باشد، چه معاویه(لعنه‌الله). اما فرق در این است که علی(علیه‌السلام) چون می‌داند این ظهور اسم «ساقی» خداست، آب را به او می‌سپارد و طبق ارادۀ او آن را برای بهره‌برداری کل، آزاد می‌کند؛ اما معاویه(لعنه‌الله) کار به دست جسم و غرایزش می‌دهد و همه چیز را در جهت سود و زیان شخصی خود حبس می‌کند. .......... [3] سورۀ نجم، آیۀ 43: او [خدا] می‌خنداند و می‌گریاند. [4] سورۀ توبه، آیۀ 82: پس باید کم بخندند و زیاد گریه کنند، [به جزای آنچه کرده‌اند]. [5] سورۀ حدید، آیۀ 23: تا بر آنچه از دستتان رفت، تأسف نخورید و به آنچه به دستتان رسید، سرخوش نشوید. ادامه دارد... (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 11 ذی‌القعده 1439 خندۀ رضایی (قسمت پنجم) کاش چشممان باز شود و به جای گوش، این‌ها را با جانمان در تمام ابعاد زندگی بچشیم و عینیتشان را در درون خود بیابیم. آن‌وقت دیگر لازم نیست خدا و امام در بیرون به ما چیزی نشان دهند و تکلیفمان را معلوم کنند. زیرا پیش از آنکه دستوری بدهند، خودمان در درون، آن دستور را گرفته‌ایم و در مسیر اجرایش افتاده‌ایم. اما اگر خودمان نخواهیم و درونی حرکت نکنیم، در بیرون هم نه نشانمان می‌دهند و نه می‌فهمیم. ما هر روز کلی اندیشه و تصور متفاوت داریم و ذهنمان همواره در همهمه و هیاهوست. پایان روز هم با همین همهمه و غوغا می‌خوابیم و همچنان درگیر شلوغی‌های هستیم. همچون دیگ جوشانی که پیوسته نگرانی‌های مادی برای «چه بخورم، چه بپزم، چه بخرم، چه بپوشم، کجا بروم، فهرست کارهای نکرده و...» در آن غلغل می‌زند. این شده الگوی زیستی ما و مشغولیت ذهن، قلبمان را هم پر کرده است. تازه به این هم فکر می‌کنیم که: «عمه و خاله را، همسر و فرزند را یا اولیاء خدا را چطور راضی کنیم!» حال آنکه این‌ها همه، تبعات زندگی دنیایی است و حتی رضایت خدا هم باید با باور قلبی و حرکت درونی به دست آید، نه محاسبات ذهنی. حقیقت آن است که انسان می‌تواند تمام امور دنیا را بدون این‌همه مشغولیت ذهنی، سر و سامان دهد. اگر ذهن و قلبش به و وجود مشغول باشد، کارهایش همان‌طور که باید، پیش می‌رود. نه اینکه همه چیز طبق میلش باشد؛ اما هرچه پیش آید، او به خوب و بدش امتحان می‌شود؛ چراکه دنیا بنا نیست همیشه خوشی باشد و اگر قرار باشد کسی به شرّ یا ناخوشی امتحان شود، هرچه هم ذهنش را مشغول آن کند و برای دفعش بکوشد، راه به جایی نمی‌برد. واقعاً این‌همه مشغولیت ، طبیعی نیست. این طبیعی نیست که هرجا می‌نشینیم، فقط صحبت از قیمت دلار و طلا و گرانی‌ها باشد. وقتی ذهن و قلبمان این‌گونه مشغول دنیا شود، دیگر فرصت تفکر در روح و عالم را نداریم؛ فرصت نداریم تفکر کنیم که از کجا آمده‌ایم، اینجا چه می‌کنیم و در همین امور دنیا چه حقایقی را باید در نظر بگیریم. مثلاً در ازدواج، به جای این‌همه پرداختن به شأن و شئون و هوس‌های شخصی، به این بیندیشیم که قرار است پدر یا مادر فرزندان و نسل خود را انتخاب کنیم و این معیار را در صدر قرار دهیم. متأسفانه خطورات ذهنی و گفتگوهای درونی ما با خودمان، عین حضورمان در بیرون است؛ یعنی انعکاس زندگی بیرونی و مربوط به همان دنیا، طبیعت و غرایز است، نه روح و نیت‌های قلبی. اگر با روح بودیم، شب را هم در عالم روح می‌گذراندیم و گوهرهای عالم معنا و و اسماء را صید می‌کردیم. اما ما روحمان را دفینه کرده‌ایم و با خدای درونمان ارتباط نداریم. حتی اگر وقتش را داشته باشیم، آن‌قدر ذهن و قلبمان مشغول است که نمی‌توانیم با خود خلوت کنیم. حال آنکه باید شلوغی بیرون را به حداقل برساند و حتی در جمع هم بتواند با خود و خدایش خلوت کند و با ندای و الهامات درونی، وظیفه‌اش را تشخیص دهد؛ آن هم درونی که رهاست و از بیرون پر نشده است! خداوند فجور و تقوا را به همۀ ما الهام کرده است. اگر با الهامات فجور برویم، تصمیم‌های غلط می‌گیریم. اما اگر الهامات تقوا را بیابیم، راه درست را پیدا می‌کنیم. شرطش این است که سکوت داشته باشیم؛ نه صرفاً سکوت زبانی و نه سکون و بی‌حرکتی، بلکه سکوت وجود از نگرانی‌ها و دغدغه‌ها. نترسیم از اینکه بی‌خیال بیرون شویم و در درون برویم. مطمئن باشیم اگر قرار به بروز مشکل باشد، با گرفتاری ذهنی فقط گره کار را پیچیده‌تر می‌کنیم. پس بی‌خیال! پایان (علیه‌السلام) @Lotfiiazar