eitaa logo
آذرخش
56 دنبال‌کننده
353 عکس
377 ویدیو
99 فایل
سعید لطیفی _طلبه حوزه علمیه خراسان: 1️⃣فلسفه 2️⃣کلام و عقاید 3️⃣روان شناسی 4️⃣سیاسی و اجتماعی 5️⃣زبان و ادبیات فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی دعایم مستجاب شد! مایلم در نخستین روز بهار، کامتان را به خبری دلنواز بسازم. چندی پیش، گفته آمد که یکی از برکات لباس مقدس روحانیت، زدودن لکه و از دامان مؤمنان و کاشتن بذر و در دل آنان است. چهار سال پیش، نزاعی خونین بر سر آب کشاورزی درگرفت که متاسفانه سر جوانی در هم شکست و رشته دو خاندان از هم گسسته شد! شیاطین جن و پیوسته در آتش اختلاف می دمیدند و کار را بر صلح جویان، می کردند! بزرگ روستا، با کوچکی مثل من تماس گرفت تا بین دو خصم میانجیگری کنم! راستش را بخواهید هیچ امیدی به برقراری صلح و نداشتم چراکه این زخم چهار ساله بدجور کُهنِگی می کرد! عمامه ام «سحاب» را به آغوش کشیدم و را به آبرویش سوگند دادم! خورشید نخستین روز فروردین از پشت کوه بیرون جَهید ومن با دلهره و آیه و بسم الله، خودم را به زیارت اهل قبور رساندم..... خدمتِ طلعت بانو رسیدم و ایشان را از تصميم خود آگاه ساختم ، طلعت بانو، مادر بزرگ آن جوان سرشکسته بود اما به شدت از خاموش کردنِ آتش کینه، می کرد! هر لحظه ممکن بود، عفونت این زخم کهنه، سر باز کند و سر هایی را در هم بشکند! اما لطف و عنایت موعود (عج) آتش کینه را، خاکستر و خاکسترش را بر باد داد. در ابتدا خانواده ی آن مجروح نوجوان، حاضر به آشتی نبودند تا اینکه به سیم آخر زدم، عمامه ام را بر نهادم و به آرامی گفتم : « درست است که من آبرویی ندارم اما به آبروی لباس پیامبر (ص) و به خاطر محبتی که پدر بزرگ مرحومم در دل شما دارد، دیوار قهر را کوتاه کنید!!» در کمال این جمله کوتاه در میان جمع نافذ افتاد و پدر آن نوجوان ، عمامه مرا بوسید و دست آشتی به گرمی فشردند!! خدا می داند که این رخداد شیرین چه قدر روحم را کرد و امید در دلم نواخت. ایام به کام و شادمانی باد 1401/1/1 @zarakhsh
بسمه تعالی بازار فروش اطفال ! به تماشای نشستم و اکنون از کرده‌ی خویش پشیمانم و شیرینی ازدواج اخوی نیز به کامم زهره مار گشت! شاید آن فیلم، بود اما از واقعیتی غمبار حکایت می کرد! حکایتی بلند که با فقر ، بر بی عدالتی نوشته شده بود! آن فیلم، صحنه ای از بازار فروش در را به تصویر کشیده بود! تصویر نوازدان ناز و ملوس و دوست داشتنی که در مادر، بی خبر از جدایی آرمیده بودند! ای کاش همه نوزادان، (ع) می بودند و همه قدرتمندان ستمگر، !! لااقل این طور، نوزادان قصه ی پر غصه ما سرانجام برای شیر خوردن به آغوش مادر بازمی گشتند! اما افسوس و صد افسوس که آمریکا و غرب در لباس دوست، پا به خاک افغانستان نهادند و امنیت، آرامش و ثروت های ملی آنان را به تاراج بردند!! و نفرین بر فقر و ستم و بی داد که بی رحمانه میان و جدایی می افکند مگر نه این است که ، جسم است و ، روح ! و دل برای مهدی موعود (عج) می سوزد! با مشاهده این صحنه،در کویر قلب زنگار بسته ی من ، غم بارید! دل به حال مهدی موعود (عج) می سوزد اوکه قلبی رئوف و از رحمت دارد! نمی دانم اکنون کجاست؟! چه طور زخم دلش را مرهم می کند؟! هرکجا هست به سلامت دارش!! 1401/1/3 @zarakhsh
بسمه تعالی یادگار بهار آنان که با من، هم پیاله اند، خوب می دانند که هزار هزار ضعف دارم و جز در راه مانده ای سرافکنده، نیستم با این حساب به موعظه محتاجم و شایستگی پند و دادن به دیگران را ندارم. اما از آنجا که دلم برای می سوزد و خیر خواه مؤمنان بودن، یک دینی است، لب به سخن می گشایم و خود را بلند بلند نصحیت می کنم شما هم از دور ، گوش هایتان را تیز کنید بلکه مفیدتان باشد! ، بهار عمر آدمی است بهاری که به سرعت به خزان می گراید! بهاری گرم و دلنشین، که زمستانی سرد و استخوان سوز به دنبال دارد! جوانی، کار و شایستگی است! هر لحظه ای که می گذرد یک خشت بر کاخ آینده ات نهاده خواهد شد! یا کاخ برای خود به پا می کنی یا زندان ! معمار این کاخ تویی! انتخاب با توست؟! برخیز و غم روزگار مخور که هیچ چیز این دنیا پاینده و پایدار نیست نه غم و اندوه می ماند نه خنده و شادی آن! برخیز!! به چشمان دنیا بزن و جوانی ات را دریاب پیش از آنکه در سوت پایان دمیده شود و جناب در اوج جوانی، چراغ عمرت را خاموش کند. مرگ که پیر و نمی شناسد و خدا نیاورد روزی را که ناگهان غافل گیرت کند! این شعر جناب پروین اعتصامی تقدیم به نگاه گرم شما : جوانی چنین گفت روزی به پیری که چون است با پیری ات زندگانی بگفت اندر این نامه حرفی است مبهم که معنیش جز وقت پیری ندانی تو بِهْ کز توانایی خویش گویی چه می‌پرسی از دوره ناتوانی؟ جوانی نکو دار کاین مرغ زیبا نمانَد در این خانه استخوانی متاعی که من رایگان دادم از کف تو گر می‌توانی، مَدِه رایگانی چو سرمایه‌ام سوخت، از کار ماندم که بازی است بی مایه بازارگانی از آن بُرد گنج مرا، دزد گیتی که در خواب بودم گهِ پاسبانی @zarakhsh
بسمه تعالی ابلهان باور کنند!! در این روزهای شیرین، داغ درگذشت یکی از زندگی را بر من سخت کرد. خوابم نمی برد! عمامه به سر کردم و برای نماز صبح راهی مسجد روستا شدم! شاید باران دیروز هوا را خیلی سرد کرده بود اما بوی کاه گِل،تمام کوچه ها را فرا گرفته بود و خاصی را به جان آدمی تزریق می کرد. نماز صبح که تمام شد به همراه علی آقا شوهر خاله ام گاو ها را دوشیدیم و گوسفندان را دادیم. هنوز قلبم در سینه بی تابی می کرد، شدیدی گلویم را گرفته بود و باید آن را می شکستم سوار ماشین شدم و خود را به روستای مادرم رساندم، پس از زیارت اهل قبور، به دیدار خاله کهن سالم شتافتم،شاید باورتان نشود به محض اینکه مرا بوسید سر به شانه اش گذاشتم و حسابی گریه کردم!! پير زن ترسیده بود و انتظار خبری را می کشید!! خدا مرا ببخشد جان به لبش کردم! وقتی از ماجرا خبر دار شد لب به سخن باز کرد و میهمان سفره تجربه اش شدم. حرف های پخته ای می زد، لابه لای حرف هایش متوجه شدم میان زن و شوهری، اختلافی عمیق درافتاده است و کار آنان به طلاق رسیده است! عروس و داماد مرا دوست می داشتند و من نیز خدمت آنان ارادتی بلند داشتم، عروس، شیری من بود و داماد، همبازی خردسالی ام به شمار می رفت! برای خودم متاسفم که از احوال آنان بی خبر بودم و جدایی به استخوان نکاح شان رسیده بود! از آشتیکُنان چند روز قبل، اعتماد به نفس گرفته بودم و دوباره به فکر افتادم، به خانه عروس رفتم با روی باز آنان مواجه شدم و خود را از ریز و درشت ماجرا با خبر ساختم. نمی خواستم یک طرفه به بروم باید پای حرف های داماد می نشستم تا حقیقت از پشت ابر های کدورت نمایان شود... از صبح تا اذان مغرب درگیر کار این دو جوان بودم و اینک خسته و کوفته به و کاغذ پناه آورده ام، همان قلمی که دوستم به من هدیه داد و هنوز روی زمین نگذاشته ام، خدا احسان را بیامرزد عجب هدیه ماندگاری به من سپرد! توقع گزافی است که یک روزه بتوان، علف هرز قهر را از دل ها زدود! متأسفانه نتوانستم این دو را به هم برسانم اما خرسندم که دل هایشان نرم شده است و بعد از یک ماه دوری، سه نفری گِرد هم نشستیم و گفت و گو کردیم!! و این قصه ادامه دارد.. از همه شما مؤمنان میخواهم برای موفقیت حقیر دعا کنید و خود را در این کار خیر سهیم سازید. @zarakhsh
بسمه تعالی نخبگان روستایی!!(گنجینه های پنهان) امشب به دلم افتاد که نگاهم را به برنامه بسپارم بلکه پای تلویزیون زودتر خوابم ببرد!! دو جوان بااستعداد و پر تلاش، بسیار خوش درخشیدند! دو جوان که بوی را به شهر آورده بودند و از سخنانشان استشمام می شد!! دو جوان سخت کوش روستایی که استعداد هایشان در دل و همگام با بزغاله ها شکوفا شده بود!! به عنوان کسی که بدون دکتر و دربار، در دل چشم به جهان گشوده و در آغوش ، قد کشیده ام، حال و روز بچه های روستایی را با تمام وجود درک می کنم. بارها و بارها به هنگام دعا بر مظلوميت و آنان باریده ام! چه استعداد هایی که در نهاد آنان، است و این گنجینه های پنهان، لابه لای گاو و گوسفندان، عیان نمی گردد و رنگ به خود نمی بیند!! چه قدر و تلخ و دل خراش است قبرستان استعداد آدمیان!! قبرستانی که هیچگاه با چشم سر احساس نمی شود! امیدوارم چتر بر سر همگان گسترده شود بلکه اسراف در استعداد به کمترین مقدار برسد! من پیشانی احسان علی خانی را بوسه می دهم و بسیار از دست‌اندرکاران برنامه استعدادیابی عصر جدید سپاس گزارم. الهی که هرچه زودتر، دولت عدالت پیشه و محرومیت ستيز موعود (عج)، پرچم برافرازد و استعداد های پنهان را، اکتشاف و استخراج نماید ! آمین @zarakhsh
بسمه تعالی دود از سَرَم بر خاست! نوروز است وبا کوتاه تر شدن سایه ، توفیق دید و بازدید، ی بهار به آدمیان شده است. دورهمی های امسال، سیر آب شدن بعد از دو سال تشنه کامی است! هایی پر حاشیه و به یاد ماندنی که محال است ، نسیم و وزیدن نگیرد ! در یکی از همین دیدار ها مشتاقانه از و دانش نوجوان خبر می گرفتم، از سربلندی آنان می شکُفتم و از سرافکندگی آنان شکسته می شدم! می گفتیم و می شنیدیم که ناگهان! استاد دانشگاه آن جمع، خطاب به جوانان جمله ای گفت و مرا به آورد! می گفت : «امروز کسی با درس خواندن ره به جایی نمی برد، درس خواندن هفت، هشت میلیون حقوق ماهانه است!! به دنبال فعالیت های بروید که مزد و مواجب میلیونی دارد ‌!!!» انگار دست و رویم را در تعجب، شسته بودند ! به احترام موی و بودن ایشان ، از حاشیه زدن بر آن متن تلخ کوتاه آمدم!! به منزل آمدم و در فضای مجازی برای آن فرهنگی فرهیخته، بعد از و تشریفات چنین نگاشتم : «آن مقدار که بنده از های علم و ادب آموخته ام دانش، ثروتی بی همتا و کم نظیر است چه مولِّد ثروت باشد چه نباشد! شاید شنیده باشید که:ارزش علم، و همیشگی است! اساسا دانش پیراسته از طمع، به دنبال ارتقاء ، تکامل و البته رفاه و آسایش آدمیان است. نباید دانش را در علوم فنی، کرد و علوم انسانی را از قلمِ توجه انداخت! علوم فنی و مهندسی،# چراغ راه و رفاه آدمیان اند، اگر علوم انسانی الهی، این چراغ را تامین نکند و اگر پیکر جامعه از علوم انسانی ، برهنه شود، دیو فقر و فلاکت به درآید و هر روز صدای هرج و مرج، روان آدمیان را به بیازارد! خدایش بیامرزد آنکه فرمود :چو دزدی با چراغ آید گزیده تر بَرَد کالا!! امروز علوم فنی و مهندسی در غرب به سرعت روبه تکامل و در خدمت قدرت طلبانِ است! همانان که برای حاکمیت بر جهان، دست به هلاکت و می زنند!! و فرهنگ ها و ارزش های انسانی را لگد مال می کند! در پرتو علم و است که کارخانه های مواد مخدر و اسلحه سازی ، شبانه روز کارند و دوشادوش آنان شبکه های فساد نیز سرگرم تحریک و تولید محصولات شده اند!! این فرمایش پیامبر رحمت (ص) :طلبُ العلمِ فریضةٌ علی کلّ مُسلمٍ وَ مُسلمةٍ، از نگاه علم اصول، است! یعنی، طلب دانش، در بند درهم و دینار گرفتار نیامده است! یعنی تا رمق داری به قدر تاب و توان ، بخوان و بِیاموز هرچند که پول و پیشه و نان و حلوایت در باشد! این بینش اسلامی است. دین، ما را تنها از علم (لایَنفَع) بازداشته است که البته علم بی فایده را هم باید در بینش اسلامی تفسیر کرد نه بینش !!...» و آن استاد دانشگاه در جوابم نوشت : «شما هنوز زن و بچه نداری که فکر می کنی!» من در میان همین مردم قد کشیده ام، نفسم از جای بر نمی خیزد، اما انگار از خاطر برده اند که و ادب، بنای رفاه اجتماعی و آرامش جوامع است! دولت ها باید دانشْ پژوهانِ علوم انسانی را ارج نهاده و برخی از جوانان نیز باید دل به خدا و روغن صبر و قناعت به تن بمالند تا انسان و زنده بماند! @zarakhsh
هدایت شده از Aminikhaah🇱🇧
حرکت.mp3
7.42M
🎙 🔷 هدف تشکیل جمهوری اسلامی در بیانات مقام معظم رهبری 🔶 درمان افسردگی از منظر دین 📌 برگرفته از جلسات « نظام تقدیم » 🌺🇮🇷 سالروز تأسیس جمهوری اسلامی ایران گرامی باد ✅ @Aminikhaah
بسمه تعالی ببخشید و بخشش بخواهید! ما همه انسانیم و انسان کاملی وجود ندارد! گرفتار دنیا شده ایم و ، دار ناخالصی هاست! درون تاریک ترینِ قلب ها، باریکه نور دیده می شود و سیاه در دستگاه آفرینش جایگاهی ندارد. به قول جناب : دوش رفتم به در میکده خواب آلوده خرقه تَر دامن و سجاده شراب آلوده گاه، خرد آدمیان ‌ آلوده به غفلت می شود و قدرت مصلحت از او سلب می گردد! آنگاه دامن خشکیده از آدمیان به مرداب گناه تَر می گردد! مشکل اساسی ما، خود فراموشی است وقتی ، خود را از یاد می بریم دیگر هیچ چیز و هیچ کس، درنگاهمان جلوه نمی کند! وقتی فراموش می کنیم که در از خطا و اشتباه آرمیده ایم، گزاف از دیگران داریم و زندگی را به کام خود تلخ می کنیم! من این حرف ها را درهمکاری با شورای حل اختلاف آموختم، زندگی کوتاه تر از آن است که با ها، توقع ها و تجمل ها، شیرینی آن را به کام خود تلخ کنیم! اگر به دنبال حیاتی شیرین و آرام هستيم باید به دنبال باشیم و اصل تسامح و مدارا در رگ هایمان جاری باشد به دنبال انسان بی عیب و نقص که تنها می مانید!! رمز خوشبختی آدمیان در دو کلمه نهفته است : و بخشش بخواهید! حلول ماه بندگی بر دل های بهاری مبارک و پدرام باد. @zarakhsh
بسمه تعالی از میهمانی تا میهمانی...! جوان زیبا چنین می فرمود : جواز حج انسان ها در ماه امضا می‌شود...!!🕋 این یعنی سوقات مهمان خداشدن در آسمان، مهمان خانه ی خدا شدن در است...!!🕋 اللهم ارزقنی بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام. @zarakhsh
همگام با سعدی جلسه 6.mp3
18.83M
بسمه تعالی ✅شرح لبخند بهار. ✅نوروز، جامه ی نو، جامعه ی نو. ✅چند روزی آسمان نزدیک است! ✅شاخه گلی از ✅مردم دوستی عمر بن عبدالعزیز @zarakhsh
بسمه تعالی سیمای پرهیزگاران امیر مؤمنان (ع) چشمه ای ، مردی کامل ، شیدای (ص) و سردمدار مؤمنان است. او نه تنها امیر هدایت که امیر است، خطبه های پر شور و شرر او، دل های سنگ ِدور از خدا را در کوره ی خداوندی ذوب می کند و جان کفر را از آنان می ستاند. این ماه، ماه خدا، قرآن و ماه علی (ع) است. علی (ع)، قرآن و راه امن و هموار رسیدن به خداست. زانکه از قرآن بسی گُمرَه شدند زان رَسَن، قومی درون چَه شدند آری! هرکه از راه غیر علی (ع)پا در مسیر ناهموار گذارد ، بی درنگ در چاه گمراهی گرفتار آید. خطبه همّام، شرح حال پارسایان در بیان امیر مؤمنان بوده و ایشان در اوج ، سیمای پرهیزگاران را ترسیم کرده اند. سعی کردم این خطبه ی طلایی را از روی دست امام (ع) به گونه ای ، بازنویسی نمایم. به امید آنکه مقبول امیر مؤمنان افتد و دل های رمیده را به دلدار (ع) برساند. و البته به حال نویسنده باید گریست که رمیده تر از همه ی رمیدگان است! @zarakhsh
همگام با سعدی جلسه 7.mp3
21.26M
بسمه تعالی آنچه در این دیدار گذشت : ✅شاخه گلی از ✅درون فروماندگان شاد کن.. ✅پدر مرده را سایه بر سر فکن.. ✅یکی در بیابان سگی تشنه یافت.. ✅مینداز خود را چو روباه شل... ✅جفا پیشگان را بده سر به باد... @zarakhsh
بسمه تعالی برادرم نماز نمی خواند! از دیرباز تا کنون چنین بوده است و بعید نیست پس از این هم چنین باشد... همواره خانواده‌ های مذهبی و دامن مادران دلسوز ،به دغدغه های بسیار گرم بوده است. حتی گاه، توفانِ بحث، می گیرد و غبار و فریاد بر دل خانواده می نشیند ! خب اینک چه باید کرد؟ عصاره‌ی تجربیات موفق و نافرجام من چنین است امیدوارم مفیدتان باشد: 1.پیش از آنکه به حساب جوانان برسید و به حال آنان گریه کنید، نخست از حساب بکشید و نگران حال خود باشید! اگر جوانان، در رفتار ما، خوش نماز را استشمام می کردند و به تماشای نماز ، در زندگی ما می نشستند، خواه و ناخواه شیفته ی نماز می شدند و خود را شریک این انسان ساز می ساختند! 2غرور جوانان امروز، با پُر و زبانی دراز و بی باک، پیوند خورده است. لذا پند و اندرز ندارند و به دنبال گوشی شنوا، رفیقی همراه و دوستی صمیمی می گردند تا اسرار و زخم هایشان باشد. اگر شما و صفا پیشه ساخته و رفیق پر نشاط آنان باشید، خواهید دید که چگونه یخ های ذوب می شود و قفل سینه ی جوانان چگونه خواهد شکست؟! و چه حرف های تلخ و شیرینی برای گفتن دارند!!؟! آنقدر دَم به دم، اعراب می داد و دل به حرف هایشان می سپرد که می گفتند : هوَ اُذُنٌ محمد (ص) سرتاپا گوش است! 3.جوانان همانند توپِ هفت سنگ اند، هرچه زمین زیر پایشان تر و برخورد با آنان شدید تر باشد ، دور تر می شوند... لذا اگر نمی خواهید بر آتش لجاجت بگذارید ، شدت عمل بی رویه به خرج ندهید. آرام و خونسرد باشید تا جوان، خیر خواهی شما را احساس کند و با خود به تردید افتد :«نکند نماز را منفعتی است که والدینم از آن بر من، می ترسند!؟» 4.نماز، آینه روح و روان آدمیان و سامان بخش زندگی آنان است، باید با نور افکن های قوی، درون جوانان را قواصی کنید و ریشه این رفتار را بجویید و !! درد که پیدا شود، سر و سیمای درمان نیز پیدا خواهد شد. آن مقدار که من درون جوانان بی نماز را کاویده ام ، بی نمازی را یک چنین ریشه های می تواند باشد : _شبهات علمی و پرسش های اعتقادی _تنفر از نماز گزاران بد اخلاق _یاس از گذشته پر گناه و شرارت بار _انباشت فشار های جنسی _ارضای نادرست فشار های جنسی _تاس و بی اعتمادی از آینده _وسواس های فقهی و فکری _بی خبری از مبانی دینی و اعتقادی _فقدان اعتماد به نفس دینی در مواجه با دین گریزان. _بی اطلاعی از لذات و فواید نماز _نشست و برخاست با دوستان دین ستیز _نوشیدن جام موسیقی های مسموم _تنبلی و ضعف اراده _تراکم و تنوع گناهان _رفاه و آسایش بیش از اندازه _روانی افسرده و خالی از نشاط _آثار مخرب فضای مجازی بر روان و مغز _اختلال ها و خلأ های عاطفی _کمال گرایی دینی و سخت پنداری نماز @zarakhsh
بسمه تعالی در امتداد گرگیاس اگر سرچشمه نسبی گرایی را بجویم و در پی منشا آن بکاویم، تاریخ، دستان ما را در دست و می گذارد. در روزگار ، علف هرز سفسطه در باغ و بوستان جامعه سبز شده بود و مغالطه و کلاه برداری در بی داد می کرد و اساساً خورشید از پشت ابر های سیاه نسبی گرایی و مغالطه کاری طلوع کرد. اوضاع آشفته اندیشه،روح ارسطو را بر آشفتد و او را به تدوين منطق و مبانی درستِ اندیشه وا داشت. عاشقان اندیشه و شاگردان ارسطو، پا به پای تاریخ، دانش منطق را پیش برده و امروزیان آن را به رساندند و آتش نسبی گرایی به خاموشی که نه اما به خاکستر شدن گرایید و بسیار کام و از این رویداد شیرین شد. هنوز شیرینی این پیشرفت علمی بر کام عقل و حقیقت ننشسته بود که باد انحراف و وزیدن گرفت و دوباره خاکستر نسبی گرایی شعله برافروخت و آتش مغالطه بر دامن عقل و حقیقت نشست. امروزه برخی از فیلسوفان ، بر شاخه های درخت اندیشه نشسته اند و نسبی گرایی تیز می کنند، غافل از آنکه بیخ و بن خود را نشانه رفته اند و به زودی از فراز درخت سبز اندیشه می کنند و زمین خوردن آنان دردناک است! آنان،نسبی گرایی کهن را لباس پوشاندند و جالب آنکه خود نیز از این فریب، غافل و شادمان اند. در نگاه آنان، آسمان ِحقيقت بر زمین افتاده و در هم و هر مکتب و اندیشه ای تکه ای از آن را به غنیمت برداشته است! شگفتا که آسمان حقیقت در نگاه انان ماهیت یکسان و پیراسته از ندارد چراکه مکاتب فکری امروز ، اندیشه هایی متناقض دارند آنقدر که نمی توانند زیر یک جمع گردند چه رسد به اینکه از یک آسمان باشند. باز شگفتا!! که در نگاه آنان هر مرز و بوم باور های متناسب با خود را می آفریند و باید محترم شمرده شود. اگر چنین است پس چرا غرب به شدت به آداب و رسوم ملت ها و فرهنگ خود می پردازد مگر همه اندیشه ها حق و حقیقت نبودند!!!؟؟ @zarakhsh
بسمه تعالی نطنز! متاسفم برای برخی هنرمندان و اهل رسانه که ساحت را آلوده به کرده اند آنقدر آلوده که دیگر در اذهان عمومی طنز، برابر با ابتذال شده است. و چنانچه‌ نویسنده ای طنز پاک در متن بگنجاند اصلا از او نمی شود! عزیزان هنرمند! طنز، در کهن ایران ، رسالتی مقدس بر دوش داشته و آن منعکس کردن درد و رنج رعیت و تلاش برای رسیدن به وضعیت است. امروزه ها و التهابات فکری و روانی بهانه ای برای تولید این محصولات مبتذل شده است! هر چند هنوز هم ، طنز، ابزاری برای شادمانی مردمان است. طنز در نگاه برخی قلمداد شده وبرای رسیدن به این مقصود، دست به هر کاری می‌زنند! ابتذال، پدیده ای است که آبرو برای طنز باقی نگذاشته است! طنز، رسالتی مقدس داشت که برخی برای رسیدن به آن را به آتش کشیدند! این طنز رایج، طنز نیست، است. والسلام! @zarakhsh
بسمه تعالی عقل، عشق، وحی عقل از رَحِم کلمه ، متولد شده و به معنای است. عرب زبانان،زانو بند شتر را عِقال می گویند چراکه آمد و شد حیوان را با فشردن و رهانیدن طناب آن زانو بند، کنترل می نمایند. عِقال، سرکشی ها و شتر را مدیریت می کند و زمینه بهرمندی از استعداد های حیوان را فراهم می نماید. عقل، سدّی نفوذ ناپذیر در برابر خواهش های و ، بر دهان این نَفسِ پُر طمع است. عقل است که دست و بال نفس را می بندد و آن را می کند! عقل، منعی است که هزار به دنبال دارد. درست است که عقل، پشتِ میزِ نفس نشسته و آن را آرام می کند اما جای این پرسش باقی است که:چه کسی عقل را مهار خواهد کرد؟ عقل، یک شمشیر تیز و است. اگر آدميان، تنها بر محور قوانین عقل، گام بر دارند و فتاوای آن را سرلوحه رفتارهای خود سازند، خود خواهی و ، جان گرفته، انسانی را بلعیده و جامه ی عشق و محبت را از تن جامعه به در خواهد کرد و وای بر ای که برهنه از و محبت باشد! آنکه بر خود خواهیِ عقل، پای می کوبد و را زنده نگه می دارد، عشق است! عشق، نیام این شمشیر بُرنده و زندگی آدمیان است. عشق، عقلِ عقل است. باران تعادل، از عقل می بارد و از عشق سرچشمه می گیرد. عقل و عشق، آب و اند، در کنار هم زندگی را به جریان انداخته و معنا می بخشند. و باز جای این پرسش خالی است : هرچند که عقل و عشق، هریک مدیر دیگری است و خود را مهار می کند اما اگر عقل به افتاد و عشق سر از درآورد، چه باید کرد؟ چه کسی عقل و عشق را تربیت می کند؟ آری، آن مربی سالم و بی لغزش ، است! عقل در پرتو وحی، شکوفا می شود و عشق از آلودگی و افراط، رهایی می یابد. جالب تر آنکه عقل سلیم و عشق پاک، آینه هایی صاف و پاکیزه اند که جمال خدا را باز می تابند و راه های اند. عقل، در میدان و ، خدا را فریاد می زند و عشق، در میدان ، تدریس توحید می کند. این برهانی است که ضرورت و را برای خودم اثبات کرده ام و به همین برهان شادمان و البته نزد خدایم . @zarakhsh
بسمه تعالی هماننده آنش نیاورده کس! شبانه روز در کتابخانه،، چراغ می خورند و به جان کتاب ها می افتند! خط به خط منابع مان را کاوش می کنند و از این کاویدن و ملول نمی شوند. نویسندگان چیره دست را به خدمت می گمارند تا با جادویی خود، آدمیان را سحر و جادو کنند! لنز دوربین هایشان روبه اسلام است و بی وقفه به تولید فیلم وسریال مشغول اند! میلیارد ها دلار هزینه می کنند تا پرچم اسلام را از قله افتخار به بیابان بکشانند و چه خیال های خامی که در ذهن می پرورانند! من آنان را به راهی کوتاه و دیگر سفارش می کنم به جای آنکه خودشان را به آب و آتش بزنند و این حجم از مال و منال را فدای قدرت طلبی خویش نمایند!! به جای اینها فقط کافی است، همه شاعران و عرب را به خدمت گیرند و فقط یک سوره هماننده قرآن بیاورند!! اگر آوردند ما خودمان پرچم شريعت را پایین می آوریم!! تا کنون نیاورنده اند و نخواهند آورد! اگر می توانستند سوره ای بیاورند، حتما اقدام کرده و در هر کوی و برزن می کردند! @zarakhsh
بسمه تعالی هیئتی ها، هم آدمیان اند! دیشب سخنی آشنا و پر تکرار از زبان راننده مرا به فکر فرو برد و پای گفت و گو را به میدان باز کرد. راننده جوان، پشت فرمان که نه، بر پریشان حالی نشسته بود و در بی رغبتی و در با هیئت و ذکر و عبادت حرف هایی می زد که قلم این چنین محتوا را باز نویسی می کند: «همین مردم که یک پایشان در منبر و محراب است و یک پایشان در حرم و هیئت، زبان‌شان از هزار گزنده تر، اخلاق شان از هزار ، خشونت بار تر و طمع شان از هزار فراتر است. در چنگال و گرفتاران اند و ادعایشان گوش فَلَک را کر کرده است ! با اندک جرقه ای، ور می شوند و فحش و ناسزا نثار این و آن می کنند! برخی هم پول پرست و پُر بخیل اند! اینان داران اند نه ! و وای بر دینار و دیندار و سکه و سکه پرست! چند خطی از سیاست گفت و به شدت باهم آغوشی و مخالفت می ورزید و لابه لای حرف هایش از و دَله دزدی برخی از مملکت داران به خروش می آمد!» حرف هایش را به جان دل شنیدم و آنچنان درد هایش را کردم و بر اشکال هایش، زدم که از حوصله و انصافم به سپاس آمد. نباید فراموش کرد که هیئتی ها آدمیان اند و مثل بسیاری از آدمیان در دام های فکری و های رفتاری گرفتارند. تو می گویی: چون، دیندار اند این چنین اند اما من می گویم : این چنین اند چون واقعی نیستند !! دین، برای آدمیان آمده است. اگر همه آنان مثل مولایشان علی ع می بودند اصلا نیازی به دین و مذهب و منبر و محراب نبود! بسیاری از آدمیان، از دین بی خبران اند و به حکم حیوانی، روزگار می گذرانند از این رو اصلا بسیاری از لغزش هایشان، ریشه در دین ندارد.شما نگاهتان به دینداران موفق و به ها باشد. همان طور که پولدار بد، شما را از پول منتفر نمی سازد، دیندار بد هم شما را از دین گریزان نسازد. ابتدا نوک قلم را بر خود می فشارم و سپس شما مذهبیانِ دین دارِ هیئتی را به و و اسلامی سفارش می کنم، ما در معرض نگاه و خدا هستیم. @zarakhsh
بسمه تعالی درخت شاتوت! باران، به نرمی باریده بود و دلنواز بهاری، سر و سیمای عابران را بوسه باران می کرد. باران باریده بود و بویِ بخشِ کاه گِل تمام محله را پُر کرده بود! آرام آرام آفتاب از پس ابر سَرَک می کشید و هوا رو به تابستانی می رفت! چند ساعتی به قدر تاب و توان زمین را زدم تا اینکه بانگ اذان در سراسر بیشه زار انداز شد. آفتاب به قدرت رسیده بود و با شدت و بی رحمانه می تابید! در فکر فرورفته بودم که در میانه ی راه سر و صدای مرا از گریبان فکر به در آورد! اطراف درخت جمع شده بودند و هر کسی به دنبال شیرین شدن کامَش بود! برخی از درخت بالا می رفتند و بر شاخه ساران می نشستند و شاخه ها را در بهم زدنی جارو می کردند! آنان که دستشان به درخت نمی رسید و چوب و کفش نثار درخت می کردند بلکه چند حبه شاتوت، مهمان شان کند! از کنارشان عبور کردم که ناگهان گُلی از گلستان مرا به خاطر آمد... شرح حال انسان های و مفید، حکایت حال همان درخت شاتوت است ، چون دارند، سنگ آدمیان را به جان می خرند و لگد هایشان را تحمل می نمایند. و گرنه هیچ کسی بر شانه درخت قدم نمی گذارد و سنگ و لگدش نمی زند! زخم زبان مردم، شنیدن، انسان های موفق است. تو را تحمل امثال ما بیاید کرد که هیچ کس نزند بر درخت بی بَر سنگ «سعدی» @zarakhsh
بسمه تعالی انا لله و انا الیه راجعون. عجب از چرخ روزگار، یک روز آن چنان، می بخشد و غرق در شور و شوق می‌سازدت که انگار پنجه های مرغ بخت و را بر شانه هایت احساس می کنی! و یک روز آنچنان زیر پایت را خالی می کند که زمین خوردنت اصلا نیست! در این روزها که روز های و روزه داری است! روز هایی که سفره هایش بوی می دهد و لقمه هایش لذتی دوچندان دارد!! روز هایی که شب هایش، مالامال از نسیم خداوندی است!! در همين روزها، خبر تلخ های و نسل کشی های ، خون به دلِ خردمندانِ دل زنده می کند! نفرین بر حقوق بشر و نفرین بر این سکوت !! مشتی طلب ِسنگ دل ِبی رحم، انسان دوستی بر چهره زده و کراوات آدمیت بسته اند و با لبخندی فریبا خود را حقوق بشر می خوانند!!! یک روز دل هایشان به حال ها می سوزد و کشتار سگ ها را در بیانیه ای تحریم می کنند اما امروز چشم های سردشان را بر این همه و نسل کشی و ناجوان مردی بسته اند! نفرین بر این همه و نفرین بر این همه نقاب!! بخواب دخترم! چشم هایت را ببند پسرم! کیف و مدرسه ات را به یاد گار نگه می دارم تا هر بار که دلم به حال آینده تباه شده ات سوخت! هر بار که خیال خام شب عروسی ات را در ذهن پروردم! ! هر بار که زمین خوردم و از فَرط تنهایی دست می خواستم! همین کیف و کفش ها را به می فشارم و از این همه ظلم و به خدای ستم ستیز و ستمگر سوز، شکایت می کنم! بخواب دخترم! چشم برهم بگذار پسرم! آنجا که می روی حتما از اینجا آرام تر است! بخواب که الهی مادرت هم به خوابی ابدی فرو رود! این درد به تنهایی برای کافی است و به قدر شکنجه بر سینه سنگینی می کند! دیگر غم تنها شدن استاد آیت الله آملی را نزد که باید بُرد! باخبر گشتم که سرکار خانم، سکینه ، همسر محترم آیت الله جوادی آملی و بانوی فعال فرهنگی، رخت سفر بر بست و استاد را تنها گذاشت! خدایش بیامرزد! از آنجا که پشت هر مرد موفق یک زن موفق ایستاده است، ما همه مدیون این بانوی فرزانه ایم! اما آنچه گلویم را می فشارد و روحم را به التهاب آورده است، تنهایی استاد جوادی آملی است! من سالیان سال است که از جام ایشان می نوشم، شب ها با صدای ایشان به خواب فرومی روم و آشنایی جدی با شان دارم. نیک می دانم که استاد روحیه ای بس لطیف دارد! و غم فراق و درد تنهایی اش می سازد! شاید، از ، سپری در برابر تنهایی استاد بسازید و با خود گمان زنید که : استاد عارف است و خدا همه تنهایی هایش را پر کرده است! چرا رنج بیهوده بر خود هموار می کنی!!؟» هر چیز سر جای خود شیرین است، مگر از تاریخ گهر بار مرحوم علامه ره خبر ندارید! مگر ایشان عارف و عبد خدا نبود اما با این همه در فراق همسرش تاب نیاورد و لشگر بر ایشان هجوم آورد ! روح همه درگذشتگان شاد و جان استاد جوادی آملی بی ملال باد. @zarakhsh
بسمه تعالی کلوخ انداز را پاداش سنگ است! پس از شبی طولانی، دمیده بود و چیزی از این طلوع بر ما نمی گذشت. همگان، همت به کمر بسته بودند تا با هم و در کنار هم، کوه مشکلات را در گرفته و قله های صعب العبورش را در نوردند! دلهایشان توفانی تر از دریا و عزمشان راسخ تر از بود، لذا جامه ی قواصی به تن کرده، دل به دریای مشکلات زدند و به نفع انقلاب جستند! با صبر و ، موش های را از لانه بیرون کشیدند و چاه نفاق شان را از خاک ذلت پُر ساختند! در برابر تا دندان مسلح ، با و خنجر، صف توحید آراستند و سينه ی ایمان سِتَبر کردند! شب ایران، روز شده بود و روز، گَهِ کار و ریختن است، همگان مشغول کار بودند که دشمن دیو صفت، در سایه نشسته بود و نقشه های شوم در سر می پروراند! دلش برای که در سفارت آمریکا گماشته بود تا شبانه ایران را بکاوند و جاسوسی کنند، به شدت تَنگی می کرد و از آنان در هراس بود! پاورچین پاورچین، خیلی ساکت و آرام خودشان را به رساندند و پنجه ی عقاب هایشان را به قصد لانه جاسوسی تیز کرده بودند، چیزی به آغاز عملیات «» نمانده بود که چشمان بیدار خداوند، فرمان حمله به لشگریانش صادر کرد و شن های طبس به پا کردند که از پنجه ی عقاب، مشتی آهن پاره باقی ماند! آن سیاه دلان، سالیان سال ، علف هرز بوستان شده بودند و بر سر راه رشد و بالندگی مان گرفتاری انداختند. شاید چشمان ما از فرط خستگی در خواب غفلت فرورفته باشد اما چشمان خدای ما که بیدار است. ای بندگان زحمت کشیده خدا: فریاد شن های طبس نمی شنوید که به ما درس توحید می دهند،انگار می گویند: گستره گیتی خدایند و تا زمانی که برای خدا و در راه خدا گام بردارید دستان گرم و نگاه پر مهرش بر سر شماست. پس بار دیگر را از خود بران و این آیه را بخوان : وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا. لشکریان آسمانها و زمین تنها از آنِ خداست و خداوند شکست ناپذیر و حکیم است.( فتح /٣) @zarakhsh