eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
993 عکس
217 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
◾تجمع اعتراضی آزادگان به جنایات رژیم صهیونسیتی اسرائیل امروز صبح سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲ جمعی از آزادگان و خانواده های ایثارگر شاهد در اعتراض به جنایات رژیم صهیونیستی در فلسطین در مقابل دفتر سازمان ملل در تهران تجمع کردند. #غزه #ازادگان #تصویر
27.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این روزها، جای حاج قاسم عزیز خالیست. این فیلم قدری از عطش ما را جهت دیدن روی مبارکش تشفی بخشیده و پیوند عمیقش را با نهضت کربلا و اباعبدالله الحسین علیه‌السلام نشان می‌دهد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 سلام الله کاظم خانی | ۱۲ ◾لحظات نفس‌گیر وداع با مادر این سری آخرین مرحله ای بود که خدمت مادر عزیزم رسیدم. آنک وقت جدائی فرا رسیده بود. به مادرم گفتم جایگزین بنده خانم فریبا فرزانه (همسرم) در محضر شماست نگران نباش. نمی توانم آن وقت خداحافظی نهایی با مادرم را توصیف نمایم. خداوند منان در سوره مبارکه بقره میفرماید: و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیرکم و عسی ان یحبوا شیئا و هو شر لکم والله یعلم و انتم لا تعلمون. «چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید حال آنکه خیر شما در آن است و یا چیزی را دوست داشته باشید حال آنکه شر شما در آن است و خدا می داند و شما نمی دانید.» 🔻اعزام به جبهه با سازماندهی بود اعزام به جبهه کاملا ساماندهی و سازماندهی در استانها بطور برنامه ریزی و تشکیلاتی شده بود، با توجه به این که یکی از گردان های لشگر ۸ نجف اشرف اصفهان که از استان قزوین بود در منطقه شوشتر مستقر بود ما رزمندگان استان قزوین وارد شهرستان شوشتر شدیم. از سوی قرارگاه ، فرمانده لشگر نجف اشرف، سردار شهید احمد کاظمی را به عنوان فرمانده معرفی نمودند. 🔻به عنوان رزمنده ثبت نام کردم ! وقتی در حیطه گردان قرار گرفتیم در ابتدا از سوی لشگر ۸ نجف اشرف فرمانده گردان حضرت رسول اکرم (ص) برادر سپاهی ابوالفضل کشموزی را به رزمندگان اسلام معرفی نمودند .وی بعد از معرفی، مطالبی را به ما گوشزد نمودند. روز بعد ما را به دلخواه خودمون در رسته های مختلف ثبت نام نمودند و فعالیت خود را آغاز کردیم. من هم با اینکه طلبه بودم و باید به رسته تبلیغات می رفتم ولی بخاطر عشق به حضور در عملیات، بعنوان کمک " آر پی جی ۷" ثبت نام و تحت پوشش آموزش قرار گرفتم. 🔻بر خلاف میلم من را به رسته تبلیغات معرفی کردند! دو روز از این آموزش سپری شده بود که یکی از عزیزان و معلمان من مطلع شدند که بنده در واحد " آر پی جی ۷ " فعالیت می کنم بلافاصله به گردان گزارش داده بود که« سلام اله کاظم خانی » طلبه هست وی را از این رسته به گردان تبلیغات اعزام کنید تا از ایشان بعنوان مسئول تبلیغات گردان بهره گیری شود. یک برادر سپاهی. دنبال من آمد و گفت: سلام اله کاظم خانی! بنده خود را معرفی نمودم، فرمودند: تبلیغات لشگر شما را بعنوان مسئول تبلیغات گردان به ما معرفی نموده است. با اینکه در ابتدا مخالف بودم ولی در نهایت به جهت ادای تکلیف طلبگی و تبلیغی که به عهده من بود با وی به تبلیغات گردان آمدیم . بنده را به دوستان در کمپ تبلیغات معرفی نمودند. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسترسی به قسمت های دیگر خاطرات به لطف خدا و تلاش دوستان، دسترسی به کلیه خاطرات آزادگانی که در زیر مکتوب شده محقق شده است. با کلیک بر قسمت آبی رنگ، آنها را مشاهده بفرمایید: نگهبانان عراقی 🔻موضوعات کتاب نحوه استفاده: 🔻 روی این اسامی که لینک شده و به رنگ آبی است کلیک کنید. 🔻 پایین آن را ببنید. سمت چپ نوشته مثلا « ۱ از ۳۰ » 🔻سمت راست آن فلاش بالا و پایین برای اسکرول کردن کنارش هست که می توانید با آنها، تمام خاطرات فرد مورد نظر را ببنید. 🔻 ان شاءالله این اسامی کم کم و با زحمات مدیر محترم که بصورت خاموش در حال تلاش هستند، بیشتر خواهد شد.
اعضای ارجمند کانال، با سلام و احترام ، به علت نظم دادن به خاطرات، در فعالیت روزانه کمی تاخیر داریم . ان شاءالله با نظم بخشیدن به خاطرات، دسترسی شما به خاطرات گذشته نیز آسانتر خواهد بود. امیدواریم در این فرصت با تلاش های صادقانه شما عزیزان، دوستان و اعضای جدید بیشتری را در جمع خود شاهد باشیم. التماس دعا‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنرنمایی این خانم توی فضای مجازی درباره نسل‌کشی غزه حسابی ترکونده @BisimchiMedia
نظر خوانندگان محترم: سلام‌، مشتاق دیدار. خواستم عرض کنم این کانال به همه جی شبیه هست غیر کانال خاطرات اگر صلاح می دونید سعی کنید از اهداف اصلیش فاصله نگیره مثل اخبار از غزه و سیاسی خوبه ولی در شبکه خبری ◾خادم، یکی از اعضای کانال
خوانندگان ارجمند کانال، برای ارائه نظرات خود می‌توانند از قسمت بیوگرافی به یکی از دو ادمین، نظرات خود را ارسال کنند. با تشکر
◾اسرای ایرانی در اسارت صدام فروردین ۱۳۶۳ - اردوگاه رمادیه، محل نگهداری حدود ۱۵۰۰ اسیر ایرانی و اینجا ۴ اسیر کنار هم ایستاده اند تا یک قاب برای تاریخ پر افتخار ایران به یادگار بگذارند. یاد باد آن روزگاران، یاد باد.
نظرات خوانندگان ارجمند آقای ایمان که یکی از خوانندگان فعال و پر مهر و محبت کانال هستند نظراتی داشتند که برای ادمین فرستادند: « ممنون از کانال خوبتون اگه خاطرات به صورت سریالی شروع و هر روز قسمتیش گنجونده بشه و تا پایان پشت هم پخش بشه عالی میشه،مثلا هر هفته خاطرات یه بزرگوار، الان من منتظر خاطره آزاده عزیزی هستم که ازبیمارستان فرار کردن ولی تو کانال گم شده و بقیه ش ناتمام موند😔😔 »
34.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت ایثار ✍ راوی آزاده دفاع مقدس سید عبدالله محمودپور. ۳۱ شهریور ۴۰۲ در جمع نمازگزاران مسجد حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام شهرک آزادگان فاز یک آمل.
کانال متعلق بشماست دوستان، کانال را متعلق به خودتان بدانید و برای نشر این خاطرات گرانبها که با زحمت تبدیل به متن می شود و وقت زیادی از ما می گیرد تبلیغ بفرمایید و ملت شریف را از وجود این کانال با خبر کنید. صادقانه عرض می کنیم این کانال بدون هیچگونه مساعدتی و مخلصا لله انجام می شود پس در نشر آن کوتاهی نفرمایید. تندرست باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 احمد چلداوی | ۱۳۳ ◾دردسر پیدا کردن ماشین از بیمارستان بعقوبه که فرار کردیم هدف اول ما رسیدن به شهر کوچک مندلی بود که تنها ۱۵ کیلومتر با مرز سومار فاصله داشت. راننده اول که بصورت عبوری و کرایه ای گرفته بودیم به ما مشکوک شد و ما را نزدیکی سه راه مندلی - خانقین پیاده کرد و ما مجبور شدیم پیاده به سمت مندلی راه بیفتیم و منتظر یک ماشین شخصی عبوری دیگر باشیم. اولش یک ماشین نظامی رد شد. روی شانه جاده خوابیدیم تا ما را نبیند. 🔻ماشین از راه رسید اما.. ماشین بعدی یک تاکسی بود که با اشاره دست من ایستاد. دوباره من جلو نشستم و بچه ها هم عقب سوار شدند. کارها داشت خوب پیش می‌رفت. رادیو قرآنی با صدای یکی از قاریان معروف عراقی که خیلی هم بد صدا بود پخش می‌کرد. راننده تاکسی بخاطر لباس ها و قیافه خاص مان و‌ سکوت هاشم و مسعود به ما مشکوک شده بود ولی هنوز مظمئن نبود. 🔻نقشه راننده عراقی برای لو دادن ما راننده بی خیال نشد، دنبال شکش را گرفت. او وارد یک پمپ بنزین شد ولی بنزین نزد. در حقیقت آمده بود زیر نور چراغ های پمپ بنزین تا ما را ورانداز کند. با دیدن سر و وضع گلیمان شکش به یقین تبدیل شد. 🔻راننده خیلی حرفه ای بود حالا دیگر کاملاً هوا هم روشن شده بود و ما باید سریعاً از جاهای شلوغ و شهرها دور می‌شدیم. راننده بدون اینکه حرفی با ما بزند با سرعت ما را به یک بلدروز در نزدیکی مندلی رساند و وارد یک ترمینال شد. 🔻دردسر کرایه و معرکه گیری راننده مرموز به عربی گفت: «کرایه». فکر اینجایش را نکرده بودیم و هیچ پولی همراهمان نداشتیم. همین الان هم عراق بروید حتما مشکل کرایه را با راننده های عراقی دارید بهرحال ما که چاره ای نداشتیم سعی کردیم خودمان را به نفهمیدم بزنیم لذا پیاده شدیم و بی توجه به او راه افتادیم دنبال مان کرد و دعوا و سر و صدا راه انداخت. هر چه ما سعی می‌کردیم از اجتماع مردم دوری کنیم نشد. 🔻سعی کردیم چاره جویی کنیم اما... حالا دیگر همه راننده های ترمینال با دیدن سر و وضع به هم ریخته ما، حسابی مشکوک شده بودند. گفتم: «ما کارمندای بیمارستان بعقوبه هستیم. دیشب آمبولانس مون چپ کرد و باید برویم از گل درش بیاریم. 🔻هماهنگی راننده ها یکی از رانندگانی که آنجا بود گفت: من شما رو به مندلی می‌رسونم. ما هم سوار ماشین پیکابش شدیم. دور و برمان پر شده بود از رانندگان ترمینال که همگی منتظر مسافر بودند و حالا به تماشای سر و روی گلی ما. باید هر چه سریع تر آنجا را ترک می‌کردیم، اما حتی نمی‌دانستیم از کجا باید برویم. در آن شلوغی راننده تاکسی غیبش زد. راننده پیکاب ما را سوار کرد و به طرف مندلی راه افتاد. جلوی دژبانی ایستاد! کمی بعد ماشین جلوی درب دژبانی ایستاد. نگاه کردم، ای دل غافل! راننده تاکسی خودمان هم همانجا ایستاده بود. در حقیقت این دو راننده با هم هماهنگ شده بودند تا یکی جلوتر برود و دیگری ما را به محل مأموران برساند. دژبان مسلح دستور داد که پیاده شویم. راننده تاکسی هنوز هم غُر میزد و کرایه می خواست. من مرتب می‌گفتم ما کارمندای بیمارستان بعقوبه هستیم، برید تلفن بزنيد. هاشم و مسعود همه اش ساکت بودند و فقط من صحبت می‌کردم و این باعث شده بود بیشتر شک کنند. البته لهجه من کاملاً عراقی بود و امکان نداشت از روی لهجه ام مشکوک بشوند. 🔻بازداشت شدیم چند ثانیه ای بیشتر از پیاده شدن مان نگذشته بود که ما را به یک اتاق بردند. بیرون آمدیم که ببینیم اوضاع چطور است که چند تا نگهبان با کابل افتادند به جانمان. باز هم سایه سنگین اسارت را بالای سرم احساس کردم. نفهمیدم چند تا و از کجا خوردم؛ 🔻دوباره فرار کردیم بلافاصله تصمیمم را گرفتم و با یک یا علی! فرار کردم. با فرار من هاشم هم از طرف دیگر فرار کرد. هاشم آن طرف جاده پرید داخل یک باغ خرما ولی یک لنگه کفشش که لیست بچه ها داخل آن جاسازی شده بود، به سیم خاردارها گیر کرد و جا ماند. یکی از نگهبانها هم به دنبال من که از سمت دیگری فرار کرده بودم می دوید و فریاد میزد «اذبحک!» یعنی؛ سرت رو می‌برم! تا آن موقع بارها تهدید به مرگ شده بودم اما این مدلی تهدید نشده بودم. در آن لحظه فقط می‌خواستم به هر قیمتی شده چند قدم بیشتر از آن جلادها فاصله بگیرم. بعدش هر چه می‌خواهد بشود. توجهی نکردم و فقط می دویدم دژبان شلیک کرد، ولی تیرها به من نخورد. در طول جاده و روی شانه خاکی آن می دویدم. 🔻سوئیچ نبود! به یک تاکسی رسیدم که چند تا مسافر داشت و راننده درب ماشینش را باز گذاشته بود و منتظر مسافر بود. راننده را هل دادم و در برابر چشمان بهت زده ی راننده و مسافران پریدم داخل ماشین جای راننده. می‌خواستم اتومبیل را هر جوری شده روشن کنم و با اتومبیل به سمت مرز حرکت کنم ولی سوئیچ روی ماشین نبود. چاره ای نداشتم نگهبانها داشتند می‌رسیدند.