eitaa logo
پژوهش اِدمُلّاوَند
394 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
230 فایل
🖊ن وَالْقَلَمِ وَمَايَسْطُرُونَ🇮🇷 🖨رسانه رسمی محسن داداش پورباکر پژوهشگراسنادخطی،تبارشناسی وفرهنگ عامه 🌐وبلاگ:https://mohsendadashpour2021.blogfa.com 📩مدیر: @mohsendadashpourbaker 🗃پشتیبان: #آوات_قلمܐܡܝܕ 📞دعوت به سخنرانی و جلسات: ۰۹۱۱۲۲۰۵۳۹۱
مشاهده در ایتا
دانلود
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙پنج بند با صدای علی پالشی آرایی 📽‏فیلم از طرف قربانعلی عیسی زاده آرایی 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 تاریخچه تاسیس اولین خشک شویی در شهر 🟠 اولین خشکشویی در آمل، در سال ۱۳۳۸، در خیابان ۱۷ شهریور، جنب ساختمان پزشکی فعلی، توسط، عبدالله فرهنگی تاسیس شد. مبلغ شستشو و اتو، کت و شلوار، ۴۰ ریال بود و اتوی تنها ۱۵ ریال. بعدها علی جاهد در سال ۱۳۴۰، در خیابان پشت شهرداری، جنب سینما فرهنگ سابق، اقدام به تاسیس لباسشویی کردند و با ایجاد رقابت، شستشو و اتوی کت و شلوار به ۲۵ ریال، تنزل پبدار کرد و پس از مدتی طبق توافق دو طرف، قیمت را به ۳۵ ریال رساندند. 🇮🇷 شم شین آملی ها 🇮🇷 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 تاریخچه تاسیس اولین پمپ بنزین در 🟣 اولین پمپ بنزین در آمل ، در سال ۱۳۲۸، در خیابان امام رضا (ع) ، روبروی گاراژ داودی بین بانک صادرات مرکزی و کفش ملی، متعلق به روح الله پهلوان زاده بوده ، و از طریق بابلسر ، با پوست گوسفند و حلب ۱۸ لیتری، نفت و گازوئیل و بنزین ، آورده می شد. به آن بنزین هواپیما هم می گفتند. (به عبارتی، بنزین هواپیما هم داشتند) پمپ آن دستی، و به صورت دو ظرف شیشه ای بود، که وقتی دستگیره آن کشیده می شد یک طرف آن خالی، و طرف دیگر آن پر می شد. 📕از کتاب فرهنگ اولین ها در آمل به اهتمام مرحوم زنده یاد حشمت الله ایاز آملی 🌿 🇮🇷 شم شین آملی ها 🇮🇷 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
🔰 📜 تاریخچه تاسیس اولین ساندویچی در شهر 🟢 اولین ساندویچی در آمل ، در سال ۱۳۴۳ توسط برادران فتحی در خیابان مهدیه فعالیتش را آغاز کرده بود. ♻️ 🇮🇷 شم شین آملی ها 🇮🇷 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 📌روایت دختری بنام و پسری بنام ✍نقل روایت از زنده یاد استاد اسماعیل کتولی فرزند حسن ملقب به اسماعیل حسن از هنرمندان وراویان بنام اهل روستای ساورکلاته ....‌ 📌نقل رویداد این که در دوره ای در گذشته در این منطقه پسر جوانی بود بنام شیرمحمد که یه پسر بسیار خوب شریفی بود شیر محمد آخرین فرزند خانواده بود و در سنین نوجوانی بر اثر اتفاقی پدرش از داد و پدر مرحوم شد و شیرمحمد بی پدر شد و بعد از فوت پدر با مادر سالخورده و مریض احوالش زندگی می‌کرد. بردار و خواهرای شیرمحمد همه شون متاهل بودن و سرخونه زندگی خودشون بودن شیر محمد که هنوز سنی نداشت پدر شو از دست داده بود به همراه مادر با هم یجا بودن. مادر هم مریض احوال هست دوتای بودن و دیگه بعد از مدتی از مرگ پدر که گذشت ارث و میراث رو تقسيم کردن پدرشون گله گوسفندی هم داشت که قرار گذاشتن که البته بعد از مشورت با هم و بزرگترها که چند راس گوسفند بیشتر بعد به شیرمحمد و حیات رو هم بدن به شیرمحمد که از مادر مواظبت کنه یه چیزی بیشتر به شیرمحمد دادن به خاطر مواظبت از مادر شیرمحمد هم قبول کرد که مادرشون نگه داره و گفت من اصلا چیزی نمیخوام اگر به من چیزی هم ندین من وظیفه ام هست که مادر را داشته باشم خلاصه که شیرمحمد آخری بچه و مجرد هم هست قبول کرد. خلاصه که مال اموالی که داشتن رو تقسيم کردن البته بعد از مدتی بعد از فوت پدر مال اموال رو تقسيم کردن ‌‌‌... دیگه طبق روال شیرمحمد با مادرش یجا بودن با هم زندگی میکردن ‌‌مدتی گذشت دو سه سالی گذشت و کم کم گله گوسفند شیرمحمد زیاد شد تعداد گله بیشتر شد وضع اوضاع مالیشون متوسط جامعه بود. خلاصه که همین روال که بودن تو این چند سال گله گوسفندش بیشتر شد و سن سال شیرمحمد هم بیشتر شد یعنی بزرگتر شد همین جورهم با مادر مریض احوال یه جا بودن زندگی میکردن تا اینکه کم کم به فکر افتادن که شیرمحمد رو جای دوماد کنن ... پدر شیرمحمد یه دوستی داشت بنام سیف الله که قبل ها پدر شیرمحمد براش کار میکرد باهم دوست صمیمی هم بودن مثل دو تا برادر هم با هم بودن با این وجود که براش کار می‌کرد رفت آمد هم با هم داشتن بازم مثل دو تا برادر با هم بودن وضع اوضاع مالی سیف الله خوب بود یعنی از خانواده شیرمحمد خیلی وضع مالیشون بهتر بود. چندین سال پدر شیرمحمد براش کار میکرد هم کارگرش بود و هم رفت آمد داشتن ..‌‌ دیگه از این آخری های عمرش پدر شیرمحمد مقداری برای خودش هم مال اموالی که جمع کرده و برای خودش کار می‌کرد. https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3475 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 ✍خلاصه که این دو خانواده خیلی دوست داشتن که یه وصلتی هم بینشون اتفاق بیفته دختر پسری بهم بدن اما این اتفاق تا زمان زنده بودن پدر شیرمحمد نیفتاد. 📌خلاصه که بین شون وصلتی سر نگرفت .. خانواده دوستشون دختری محجبه داشتد بنام ماه بانو دختر خوب و فهمید و مجرد هم بود این جا هم شیرمحمد بزرگ شده بود موقع ازدواجش بود هر دو شون به سن تکلف ازدواج رسیده بودن پدر شیرمحمد مرحوم شده بود و عروسی آخرین فرزند شو ندیده بود قبل از مرگش هم چندین بار گفته بودکه این دختر ماه بانو رو بدن به شیرمحمد که اون زمان هم هردوشون به سن ازدواج نرسیده بودن خلاصه که خانواده دوستشون هم خیلی دوست داشتن که باخانواده شیرمحمد وصلتی داشته باشن خانواده دوستشون سیف الله بداز مرگ پدرشیرمحمد همش به خانواده شیرمحمد شون سرمیزد به حساب بزرگترشون هم بود خلاصه که بداز تقسیم مال اموال وچن سالی گذشت این دونفر به سن تکلیف ازدواج رسیدن شیرمحمد آدم خوبی بود به همه کمک رسانی می‌کرد یه جوان بسیار عالی و خوب و فهمیده بود موقع کارها کمک مردم می‌کرد احترام همه ورداشت آدم بی حاشیه ای بود دیگه بزرگتر که شد برادر وخواهراش ومادرش بهش گفتن که شما ازدواج کن برادر خواهراش گفتن که شما زن بگیر مادرمون مریضه شما کم کم به فکر ازدواج باش زنی انتخاب کن که زندگیتو جمع کنه بدرد زندگیت بخوره مادروهم مواظبت کنه شیرمحمد بااحترام گفت چشم من ازدواج میکنم برادر بزرگترش گفت پدر ما با سیف الله دوست بود براشون کار می‌کرد رفتدآمدهم داریم ودوست داشتن که یه وصلتی هم بینشون باشه الان هم بزرگترما هست همش به ماسرمیزنه عمویه ماهست اون ها هم دوست داشتن با خانواده ما وصلت کنن که جور نشد شما اگر دخترشون ماه بانوربنظرم بگیری خوبه دختر خوبی هست آشناهستیم براخودتو مادرهم خوب میشه بنظرم زن زندگیت هم همین دختر باشه اگر ماه بانورو بگیری به وصعیت پدر هم گوش دادی البته آن هاهم از خداشان بود که این پسر دومادشون بشه این دختر زندگیتو جمع میکنه دیگه هر مشکلی هم باشه با ازدواج بااین دختر حل میشه .‌‌‌‌خانوادشون هم دوستت دارن شیرمحمد بازم حرفی نزد گفت باشد هرچی شما بگین برادر وخواهرا گفتن که این دختر آشنا هست هم دختر خوبیه هم زن زندگی هست دیگه باهم مشورت کردن و وشیرمحمد هم فکراشو کرد خلاصه که رفتن خواستگاری آن خانواده هم از خدا خواسته قبول کردن دیگه اواخرپاییر ازدواج کردن نامزدشدن وصلت سرگرفت دیگه زمستان شد شیرمحمد نامزد دار شد و مدتی بودن و فصل بهار رسید و دیگه بهارشد کم کم شیرمحمد به فکربرداشتن پشم گوسفندانش افتاد مدتی از بهار ردشد شیرمحمد به تنهای داشت پشم گوسفنداشو میتاشید https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3475 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 ماه بانو نامزدشیرمحمد هم دختر خوبی که بود هم به خانواد ه خودش وهم به خانواده شوهرش سرمیزد هردوجا میرفت وکمک رسانی میکردکمکشون می‌کرد اگر کاری داشتن انجام می‌داد ‌‌خانه هاشون وحیات هاشون تمیز می‌کرد زن کاری وزرنگی بود . .خونه پدر ماه با نو با خونه شوهرش نزدیک بود ماه بانو از آنجای که دختر نجیب زاده ی بود دست پخت خوبی هم داشت روزی که شیرمحمد مشغول جمع آوری پشم گوسفندانش بود مادرشوهر ش هم مریض احوال توخونه بود ماه بانو از خونه پدرش ناهار درست کرد آورد برای خونه شوهرش غذا رو آوردو اول رفت خونه وحیات مادرشوهررو تمیز کرد به مادر شوهر غذا داد بدرفت سمت شیرمحمد ...شیرمحمد هم داشت سایه درخت پشم گوسفندارومیتراشید چن درخت درحیاتشون بود که سایه درخت داشت کارشو انجام می‌داد....ماه بانو غذا رو آورد ودوتا ی سایه درخت نشستن غذا شونو میل کردن ‌...شیرمحمد این کارها وکه میدید خیلی خوشحال میشد ذوق وشوقش بیشتر می‌شد دید نامزدش از خونه پدر خودش براشون غذاآورده اینجوری هم خونه وحیات روهم تمیز میکنه خیلی خوشحال شد یعنی از موقع ازدواج کرد دردسرهاش کمتر شده بود .. خیلی نامزدش کمک بدستشون بود پخت وپزش عالی بود کمک می‌کرد توکار ها همش کمکشون می‌کرددیگه درحین کارغذای بسیار عالی درست کرد از خونه پدر ش هم بود آورد شیرمحمد خوشحالیش بیشتر شد ..‌ذوق شوقش زیاد شد درحین کار شروع کرد برای خانومش خوندن ....‌ بیرم چوره چوپانی کنم من ‌‌‌ بیرم میش قربانی کنم من بیرم میش من دره به دنبال بکشم یاره میهمانی کنم من ای ماه بانو جانم من تره قربانم نماشان درنماشان داری دلبر شاروسه زیر گردن داری دلبر شاروسه زیر گردن رویه سینه برای من مسکین داری دلبر ای ماه بانو جانم من تره قربانم سرشام تا سحر نالنده بلبل مکانی بیته روغنچه گل دوچشمم خوبوعرد نمان بلبل ‌‌‌‌‌گله بشکفته ره نوینه بلبل هی ماه بانو جانم من تره قربانم 📌خلاصه چن بندخوندو از خانومش بابت این همه لطفش تشکر کرد قرارهم گذاشته بودن که چن وقت بد عروسی بگیرن دیگه موقع عروسی رسیدو مراسم گرفتن باز این ملودی رو خودشیرمحمد درمراسم خودش خوند مراسم تمام شد رفتن سرزندگی خودشون زندگیشون شروع کردن ....و دیگه این ملودی اینجوری رایج شد البته به شباهت این ملودی در روایت‌های دیگه ای ام نقل واجرا شده..... 🖊گردآوری ..... https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3475 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 🔹 دعوت حکومت بارفروش از آیت الله شیخ جلال الدین علامه حائری جهت عضویت در مجلس سربازگیری در فروردین سال ۱۳۱۰. 🔹 قانون خدمت سربازی که در گذشته به آن اجباری می گفتند در عصر رضاشاه قانونی شد و اولین دوره سربازگیری در بابل در سال ۱۳۱۰ش صورت گرفته است. 📚منبع: ( اسناد بارفروش؛ از صفوی تا پهلوی ). ✍گردآورنده: https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3476 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
2⃣ 🔎جهت دسترسی به مطالب دلخواه تان در این فهرست جستجو کنید: 👇👇 🔹روی عناوین به رنگ آبی کلیک کنید 🌍مکان: ■ ■#
3⃣ 🔎جهت دسترسی به مطالب دلخواه تان در این فهرست جستجو کنید: 👇👇 🔹روی عناوین به رنگ آبی کلیک کنید 🌿قومیت: ■، ■
5⃣ 🔎جهت دسترسی به مطالب دلخواه تان در این فهرست جستجو کنید: 👇👇 🔹روی عناوین به رنگ آبی کلیک کنید 📝،علما، نویسنده و پژوهشگران: ■
Mohsen Baker: 🌙 📝ردیف ماه های تبری (طبری)ماه های شمسی (خورشیدی) ۱.فردینه ماه همزمان با مرداد ماه ۲.کرچه ماه همزمان با شهریور ماه ۳.هره ماه همزمان با مهر ماه ۴.تیره ماه همزمان با آبان ماه ۵.ملاره ماه همزمان با آذر ماه ۶.شروینه ماه همزمان با دی ماه ۷.میرماه همزمان با بهمن ماه ۸.اونه ماه همزمان با اسفند ماه ۹.ایام پتک یا شیشک (گاهنبار)آغاز نوروز ۱۰.ارکه ماه همزمان با فروردین ماه ۱۱.دماه همزمان با اردیبهشت ماه ۱۲.وهمنه ماه همزمان با خرداد ماه ۱۳.نوروزماه همزمان با تیر ماه ✍ سال تبری دوازده ماه‌ است که با فردینه ما از ۲ مردادماه هجری خورشیدی آغاز می‌شود. ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
❤️ 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─